eitaa logo
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
6.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
365 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
°•♡‌کافه‌عشق♡•°
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 #پارت_182 ميخواست چيكار كنه؟! نگاه سردم و بهش دوختم كه كلافه دستي توي مو
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼 🌸🌸 🌼 ماشيني كه سنگيني فضاش هر لحظه داغون ترم ميكرد و باعث سرازير شدن اشك هاي بي شمارم ميشد! بابا ماشين و روشن كرد و همزمان با راهي شدن خطاب به مامان گفت: _يه زنگ بزن به آوا و رامين بگو ارغوان و برسونن خودشون پاشن بيان خونه ببينن يلدا خانم چه رسوايي به بار آوارده با صداي لرزوني گفتم: _ب...بابا،من... كه محكم رو فرمون كوبيد: _صدات و نشنوم يلدا...صدات و نشنوم! و مامان با نگراني نگاهش و به بابا دوخت كه سرم و به صندلي تكيه دادم و چشم هاي خيسم و بستم مامان با آوا تماس گرفته بود و مشغول حرف زدن باهاش بود اما من حتي يه كلمه از حرف هاشون و نفهميدم كه هيچ فقط دلم ميخواست دور تا دورم سكوت باشه و تو تنهايي خودم بشينم و فكر كنم... به همه چيز و به آينده اي كه خيلي خوب ميدونستم چه گندي بهش زدم! نيم ساعتي طول كشيد تا رسيديم خونه، به محض رسيدن به خونه راه افتادم برم توي اتاقم كه صداي بابارو پشت سرم شنيدم: _صبر كن ببينم بدون اينكه برگردم آروم جواب دادم: _بابا من حالم خوب نيست ميشه...ميشه بعدا حرف بزنيم و منتظر ايستادم كه يهو جلوم ظاهر شد و با اخم جواب داد: 🌸 🌼🌼 🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼 🌸🌸🌸🌸🌸 🌼🌼🌼🌼🌼🌼
❤️ 😍 دلم هوس شنیدن موسیقی کرده بود و خوابم نمیومد که بلند شدم و لپ تاپ و روشن کردم، مدتها بود بهش دست نزده بودم شاید حالا میتونستم خودم و باهاش مشغول کنم که هدفون و بهش متصل کردم و همزمان با شنیدن آهنگ تونت گشت زدم بی اینکه دنبال چیز خاصی باشم! فقط میخواستم فرار کنم از هجوم فکر و خیال میخواستم امشب و خوب باشم که با پلی شدن یه آهنگ تموم برنامه هام به هم ریخت و شنیدنش دستم و رو دکمه های کیبورد شل کرد، آهنگ <یعنی تموم> روزبه بمانی: یعنی تموم حس میکنم این آخرین روزای باهم بودنه یعنی تموم باید برم وقتی دلت با رفتنه میرم ولی هرجا برم رویای تو صد سال دیگه ام با منه میرم ولی یادم بیفت هرجا چراغی روشنه من آرزویی بعد تو ندارم بخوام کنار تو بزارم بری دووم نمیارم این زندگی رو بعد تو نمیخوام آخه برام همه دنیام تویی دار و ندارم... با کلافگی هدفون و درآوردم و صفحه لپ تاپ و بستم و سرم و روش گذاشتم، گلوم انقدر سنگین شده بود که احساس خفگی میکردم بغض داشت خفم میکرد.. با تموم تنفرم از محسن اون ته مونده دوستداشتن گند زده بود تو حالم که اینجوری شده بودم... لعنت به من که اینجوری با زندگیم بازی کرده بودم... لعنت به من که بخاطر یه دانشگاه کوفتی محسن و دیدم... لعنت به من! دستم و گرفته بودم جلوی دهنم تا مبادا صدام بیرون بره و چشمام مطابق معمول مثل آسمون شهرهای شمالی بارونی بود... 🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟🌟
💕💕💕💕💕💕 💕💕💕💕💕 💕💕💕💕 💕💕💕 💕💕 💕 🥰 _فعلا بریم به کارامون برسیم ، همونطور که گفتید داره ظهر میشه بعد حتما این قضیه سیفون و پیگیری کنید، من که تو اتاق چیزی نشنیدم ولی اگه شما سر و صدایی از دستشویی شنیدید حتما یه چیزی تو دستشویی خراب شده و باید درستش کنید! حرف میزدم و با استرس چشمام و تو کاسه میچرخوندم، خوبیش این بود که حالا جلوتر از شریف راه افتاده بودم و شریف قیافم و موقع گفتن این چرت و پرت ها نمیشنید که جواب داد: _آره حتما پیگیری میکنم، ولی توهم مراقب خورد و خوراکت باش! و این بار اون از من جلو زد، از کنارم رد شد، از من سبقت گرفت و من که با این جملش حسابی خراب شده بودم آهی از اعماق دلم سر دادم، یعنی ممکن بود شریف بو برده باشه؟ یعنی ممکن بود فهمیده باشه من تو اتاق نبودم و تو دستشویی بودم؟ سرم و به اطراف تکون دادم، امکان نداشت، من وقتی شریف و دیدم که از اون قسمت دستشویی و اتاقا رد شده بودم و جای هیچ شکی نبود، شریف طبق معمول داشت با قلدری حرف میزد و جای نگرانی نبود که سرم و بهاطراف تکون دادم تا ذهنم خالی از این فکر و خیالا بشه و دوباره صدای شریف به گوشم رسید: _چرا وایسادی؟ ازم فاصبه گرفته بود و سرچرخونده بود به سمتم که قدم تند کردم: _دارم میام، بریم... و چند دقیقه بعد بالاخره از عمارت شریف بیرون زدیم... تو خرید دست و دلباز بود ادامه پارت و اینجا بخون😍👇👇🔥 https://eitaa.com/joinchat/3622174875Cc80785f9e5