سناریو جنایی~🩸🔪
_سلام به من #infj هستم و مسئول این پرونده الان میخوام مدرک دفتر خاطرات مقتول رو براتون بخونم:
ماجرای این داستان برمیگرده به چندین سال پیش وقتی که من و #intj باهم قرار میذاشتیم ما خیلی باهم خوب بودیم مخصوصا intj که همیشه هوای منو داشت و خیلی وفادار و منطقی اما هیچ وقت احساسش رو مستقیم نشون نمیداد و من هم دوستش داشتم اما او همیشه به من شک داشت و من رو باور نمیکرد و حرفهای دوست او #esfj این شک رو بیشتر میکرد من سعی میکردم براش توضیح بدم که نگران نباشه اما گوش نمیکرد به همین دلیل ما مجبور شدیم از هم جدا بشیم
بعد چند روز از جدایی ما همکار آقای من #esfp من رو به شام دعوت کرد اما من اون رو رد کردم (قبلا هم پیشنهاد داده بود و ردش کرده بودم)
_یک روز صبح من گزارشی از همسایه مقتول یعنی #isfj گرفتم که جسدش رو در حیاط پیدا کرده اوکه نگران مقتول بود گفت که شب قبل دیده #esfp وارد خانه شده
_ من esfp رو بازداشت کردم و او موقع باز جویی گفت:( من وارد خانه شدم و ما به بالکن رفتیم تا حرف بزنیم او من را قبول نمیکرد و میگفت از خانه بیرون بروم اما من فقط میخواستم که حرف بزنم اما او خودش را از بالکن به پایین حیاط پرت کرد)
_به نظرم که esfp موقع حرف زدن استرس داشت. اگر مقتول خودش را کشته پس باید به خاطر دلتنگی و دوری از intj بوده باشه اما اگر esfp دروغ گفته باشه این اشتباهه.
_با تنها سر نخی که داشتم پیش intj رفتم. دوستش esfj که کنارش بود لبخند میزد من از esfj پرسیدم: (خوشحالی؟) esfj گفت:(من از کم شدن کسایی که روابط من و بهترین دوستام رو میگیره چرا خوشحال نباشم؟) از intj پرسیدم:(تو چیزی میدونی؟) intj گفت:( طبق نامه ای که از مقتول پیدا کردین او خودش رو پرت کرده اما چون esfp با او بوده ممکن هم هست که او قاتل باشه)
_من با خودم فکر کردم که با تطبیق دستخط نامه و دفتر خاطرات این نامه جعلیه اما او از کجا درباره حضور esfp می داند؟
پرسیدم:(چطور مطمئنی؟) intj رنگش پرید و گفت:(من شب قبل به خانه رفتم نامه و esfp رو دیدم اما مقتول انجا نبود)
_با حرفش فهمیدم esfp با دروغ می خواست به intj کمک کند اما intj تمام نقصیر رو گردن esfp انداخت بدون هیچ مدرکی. پس من intj رو دستگیر کردم
بالاخره intj اعتراف کرد که خودش قاتل هست:(من ان دو نفر رو که در بالکن دیدم به مقتول شک کردم و فکر کردم او از اول میخواسته من را دور بزند عصبانی شدم و بدون قبول حرفهاش او را به پایین پرت کردم.
وقتی esfp هم گفت که مقتول او را رد کرده من فهمیدم اشتباه کردم پس با esfp قرار گذاشتیم که این رو خود کشی جلوه بدیم با دستگیری او من فکر کردم esfp همه چیز رو لو داده پس تقصیر را گردن او انداختم)
_این پرونده بسته شد اما با مرگ یک بی گناه. امیدوارم در پرونده های بعدی بتوانم از افراد بی گناه محافظت کنم
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
سناریو جنایی~🩸🔪
[ #Esfj , #intj , #isfj , #estp , #isfp , #infp ]
مقتول : slain
Esfj: سلام بفرمایید؟
xxxx: سلام شب خوش ، از اداره اگاهی تماس میگیریم، لطفا تا نیم ساعت دیگه خودتونو به یکی از شعبه ها برسونید اقا! اگر مسئله جا نیفتاد ما میتونیم بیایم دنبالتون !!
Esfj: بله ؟ جریا
(صدای بوق تلفن📞)
نفس نفس زنان و کاملا گیج و گنک تلفن رو گذاشت تو جیبش و صدای بوقش تا ته مغزش رسوخ کرد. پلیس چرا زنگ زد؟ مگه isfj نگفت با slain تا نیم ساعت دیگه اینجان؟
صدا ... صدای ... صدای شلیک اومده بود پلیسا بودن ؟ (دوباره شروع به دویدن کرد)
...... فلش بک سه روز قبل ......
slain : ببین اینا تا خودمونو فیس تو فیس نبینن قبول نمیکنن معامله انجام بشه! جون دو تا بچه وسطه بعد تو میگی خطر داره؟ به پلیس زنگ بزنیم؟ نمیفهمی پلیس فقط گند میزنه به همه چی؟ ممکنه پاپوش ها رو نتونیم ثابت کنیم و بعد خودمونم گیر میوفتیم... نمیتونی بفهمی !!؟!؟؟
intj: عزیزم من فقط میگم بیا اروم تر پیش بریم،
من با isfj هماهنگ کردم که باهاشون صحبت کنه شاید یکم وقت بیشتری بهمون دادن، نگران نباش حلش میکنیم تو که میدونی من قول دادم پیشت بمونم.
slain: قول هاتو نگه دار پیش خودت.
من فردا با esfj میرم به لوکیشنی که بهمون دادن سر میزنم و برسی میکنم؛ درضمن گرم به گرم اون جنسا حسابش دستمه گفتن اگه کم شه بچه ها اسیب میبینن. خوب حواستو جمع کن.
intj: چشم من چهار چشمی حواسم هس
(صدای کوبیده شدن در 🚪)
............روز دوم............
Esfj: میشه برای یکبارم که شده به احترام منِ نفهم به حرفم گوش بدی؟ من اصلا نمیفهمم تو چطور انقدر به همه چی مطمئنی ؟
با infp صحبت کردی؟ ناسلامتی وکیلته زورت میاد یکم مشورت کنی باهاش؟
slain: زورم نمیاد فقط میگم لزومی نداره، حالا انقدر اصرار داری اوکی! ولی فکر نکنم بتونه کار خاصی کنه.
📞infp: بله متوجه ام! پبشنهاد منم اینه که با پلیس درمیون نزارید، درمورد بقیه چیزایی که گفتید هم تو تلگرام براتون توضیح میدم.
📞slain: بله ممنون، پس رو کمکتون حساب کردم، میدونم گذشته ی خوبی نداریم ولی ممنون میشم بخاطر اون دوتا بچه هم که شده کمکمون کنید. خداحافظ
......... روز سوم .........
ساعت: ۹
isfj: آقا من میگم یکی این پشت بمونه از پشت سیستم کمک کنه، نظرتون؟
isfp: اوکیه من میمونم.
ساعت : ۱۳
slain: من دارم میرم
intj و Esfj و isfj شما یک ربع بعد از من بیاید سمت سوله شماره دو، حواستون باشه دیگه باز تکرار نکنم ... وکیله هم گفت محض احتیاط چون ممکنه بامبول در بیارن یک سوم جنس ها رو بعد از تحویل بچه ها بهشون بدیم.
Esfj: نه من مخالف ام، بابا ریسکه بخدا نه نمیشه اگه میخوای این کارا رو کنی بشین من میرم.
slain: چی میگی چه فرقی داره بعد هم تو وظیفت یه چیز دیگه است به همون برس.
intj: قضیه یک سوم فکر بدی هم نیست! من اوکی ام.
،،،،،، چهار ساعت بعد،،،،،
ساعت: ۱۷
بچه ها از فاصله ی زیادی از سمت سوله شماره چهار به سمت ون دویدن و با ترس زیادی به سه نفر جلوی ون گفتن:
مگه قرار نبود یکیتون بیاد جلو؟
Esfj: چی؟ چی میگی منظورت چیه اومد دیگه چرا چرت و پرت میگی ؟!؟!؟
بچه¹: پس چرا طرف گفت معامله تغییر کرد؟ گفت چیزی که خواستن رو گفتن ما هم ازاد کردن بریم
isfj: بچه ها سیگنال رو گم کردم، مگه سوله شماره دو همین پونصد متر اونور تر نیــــــ
اینا که اینجان!!! چه خبره !!!!
یک ساعت بعد: ۱۸
ون روشن شد و isfj تنها رفت سمت شمال شرقی، بعد از چند دقیقه زنگ زد و گفت صدای slain و یه صدای آشنای دیگه رو از سوله چهار شنیده و میره ببینه قصیه چیه.
تو همین حین isfp که هم استرس زیادی داشت هم میخواست بره سرویس بهداشتی گفت یه ربع بعد برمیگرده... .
صدای ضرب دو گلوله اومد و همه رو میخکوب کرد!!! Esfj از ترس افتاد رو زمین و چشماش سیاهی رفت. دو دقیقه گذشت تا به خودش بیاد و شروع کرد به دویدن به سمت سوله شماره چهار که تلفنش زنگ خورد و ... .
......... زمان حال .........
در سوله رو باز کرد، از بیرون سوله نور یه تویوتا مشکی زد تو چشمش و به سمت شمال غرب با سرعتی که خبر از فرار رو میداد حرکت کرد.
روی زمین خون تازه ای جاری بود، Esfj رد خون رو گرفت و رسید به isfj و isfp ...
با ترس گفت پس slain کجاست ؟
اومد جمله بعدی رو بگه که نگاهش به اسلحه تو دست isfp رسید و پاهاش شل شد. به یک دقیقه نرسید که از حال رفت و روی کف خونین سوله دراز کشید.
........ روز بعد .........
تحت بازجویی : isfp
مامور پرونده : estp
نتیجه نهایی از پرونده که توسط estp نوشته شده به ذیل زیر است :
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
سناریو جنایی~🩸🔪
+ بالای سر خودم نشستم ، چه وحشتناک غرق در خونم ، یعنی کسی منو توی این خونه پیدا میکنه؟...
با صدای زنگ در نگاهم سمت در میره یعنی کیه؟
چیی! #isfj؟ صمیمی ترین دوستم؟ وای نه امروز قرار بود بیاد پیشم!!
isfj :
چرا درو باز نمیکنه؟ خوب بهتره کلید یدک رو پیدا کنم برم تو خونه تا بیاد ( کلید یدک زیر سنگ پله خونه است )
+ وارد خونه که میشه ، ناگهان جنازه منو وسط خونه میبینه شوکه میشه و یهو فریاد میزنه اما به خیال خوش زنده بودن من سریع زنگ میزنه به آمبولانس...
توی بیمارستان فهمید که من مردم و ناراحت بیرون نشسته و نمیدونه چکار کنه و شوکه شده که پلیس میاد پیشش!
پلیس : ببخشید خانم isfj میشه بابت دوستتون بهم کمک کنید و بریم خونه اش تا بازرسی بشه!
+ طبق شواهد مشخص میشه که یک نفر من رو کشته و پروندم رو میدن به دست #intj ، من و intj باهم همکار بودیم ، اون قاضی بود و من وکیل!
کسی که مضمون به قتله رو دستگیر میکنن یعنی #estp !
+ چیی! نه این غیر ممکنه! دیروز وقتی از دادگاه برگشتم خونه estp اومده بود پیشم چون ازم میخواست که کمکش کنم که isfj رو باهم سوپرایز کنیم و برای اولین بار میخواست حسی که نسبت بهش داره رو بگه! منم قبول کردم
+ بعد رفتن estp کارامو که انجام دادم رفتم که برم دوش بگیرم که از پشت ی نفر جلوی دهنم رو گرفت ، با آرنج زدم تو قفسه سینش و پرت شد!
چهره اش رو نمیتونستم ببینم و به سمتم حمله میکنه و موفق میشه که منو بکشه! اون خنجری تو قلبم فرو کرده بود اما چشماش! برام خیلی آشنا بود اما نمیتونستم بفهمم کیه!
بعد از دو روز که بدنم کالبد شکافی میشه ، متوجه میشن بین کشته شدن من و رفتن estp زمانی بیش از یک ساعت اختلاف داره! و اون رو آزاد میکنن (:
تو عمرم اینقدر خوشحال نبودم! برام مهم نبود که قاتل پیدا میشه یا نه ، مهم این بود که estp و isfj بهم برسن (:
صدای راه رفتن میاد و میبینم intj با ی دختر به سمت قبرم میاد! چییی! این همون دختره است که پرونده قضایی داشت! همون #infj که پرونده شاکیش دست من بود و ممکن بود که اعدام بشه!!
وایسا ببینم! intj بهم میگفت عاشق ی دختر شده نکنه این infj عه!
intj :
میشینه سر قبرم و با ناراحتی میگه: بهت گفته بودم! بهت گفته بودم بیخیال این پرونده شو! اما تو بازم ادامه و دادی ، کلی مدرک بر حلیه infj پیدا کردی! و این مدارک فقط بین من و تو بود! من چاره ای جز کشتن تو نداشتم! نمیتونستم بزارم عزیزترین کسمو ازم بگیری!...
+ ولی من فقط از خوشحالی infj بدم میومد! اون لبخند و خنده های نچسبش داشت دیوونم میکرد!...
همون جا فهمیدم که این پرونده برای همیشه باز خواهد ماند ، وقتی قاتل و قاضی یکیه چطور به سرانجام میرسه!؟
فک کنم باید همینجا حرفام رو تموم کنم! من یه روح بودم! روح #intp ! کسی که کشته شد و همه ی ماجرا رو دید و برای شما تعریف کرد!
راستی تمام + ها موقع حرف زدن من بود
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
سناریو ترسناک~💀🥀
همونجور که صداهاشون توی ذهنم اکو میشد کلید رو توی قفل چرخوندم. بااینکه پیشنهاد اون مرد #intj رو قبول کردم و عمارت رو خریدم ولی هنوزم حرفهای دختره #isfj باعث نگرانیم میشد. بیخیال! اون مرد خیلی جذاب و خوشتیپ بود و حرفاشم منطقی و دقیق. ولی دختره..ممکنه از اون ترسو های توهمی باشه. درِ عمارت چقد سنگینه! اینجا واقعا قدیمیه! چقدر ستون و درهای کنده کاری شده داره! ولی نسبتا تمیزه. خیله خب بریم برای شروع تمیز کاری!
چند هفته بعد
_بعد از چند هفته هنوز تمیز کردن عمارتت تموم نشده؟ تو واقعا تنبلی #intp !
خندیدم و گفتم:خودتم دست کمی از من نداری #infp !
دستی تکون داد و رفت. منم کلیدم رو در آوردم. یهو صدایی از پشت سر شنیدم. سرمو برگردوندم. سایه محوی دیدم که فرار کرد. وحشت زده برگشتم و تند تر کلید رو توی قفل چرخوندم. دوباره صدایی شنیدم. با ترس برگشتم و .. اه بازم این دختره isfj عه!
isfj : سلام..امیدوارم هنوز اتفاقی واست نیافتاده باشه..میخواستم دوباره بهت هشدار بدم.هرچه زودتر این خونه رو ترک کن.صاحبهای قبلی خونه
موقعی که رفتن واقعا وحشت زده بودن
با عصبانیت گفتم: لطفا بس کن! نمیخوای دست از سرم بر داری؟ همه ی اینا توهمه! میفهمی؟ توهم! هیچ روحی در کار نیست!
رفتم داخل. هنوز در رو کامل نبسته بودم که صدای isfj به گوشم خورد: توهم نیست! #entj ام روحها رو دیده بود!
در رو بستم و بهش تکیه دادم. entj دختر منطقی و جدی ای بود. اون و توهم؟ نفس نفس میزدم. صدای تپش قلبم رو می شنیدم. کف دستام عرق کرده بود. یهو صدای بلندی شنیدم و همه جا تاریک شد! دستامو روی سرم گذاشتم و بلند جییییغ کشیدم! چند ثانیه بعد آروم چشمامو باز کردم. چیزی نبود. فقط یه رعد و برق زد و برقا رفتن. کورکورانه دنبال گوشیم گشتم. اه لعنتی خاموشه! همه پنجره هارو باز کردم و پرده هارو کشیدم. باوجود سرما و بارون ولی حداقل کمی نور توی خونه میومد. خودمم کنار پنجره نشستم. احساس میکردم یکی منو زیر نظر گرفته. دوباره اون سایه رو بین درختهای جنگل دیدم! خیلی وحشت زده م. با ترس پنجره هارو بستم. نمیدونم جایی هست که بتونم شمع یا همچین چیزی رو پیدا کنم؟ یهو یاد زیرزمین افتادم. intj بهم گفته بود این خونه یه زیرزمین داره ولی تاحالا توش نرفته بودم. اروم راه زیرزمین رو در پیش گرفتم. در زیرزمین رو باز کردم و واردش شدم. همه جا تاریک و خاکیه. یهو پام روی چیزی رفت. سرمو پایین گرفتم و نگاهش کردم. چند ثانیه طول کشید تا بتونم توی تاریکی تشخیصش بدم. یه تیکه زبون انسان بود!
با صدای بلند جییییییییغ کشیدم و دویدم بیرون. یهو خودمو نزدیک اون سایه ی مرموز دیدم. تنها کسی بود که میتونستم ازش کمک بخوام. نزدیکتر شدم و اون سایه بیشتر و بیشتر به یه انسان تبدیل شد. پسری با موهای خیس که توی صورتش ریخته بودن و داشت تند تند مداد و قلمو هایی رو جمع میکرد و توی کوله پشتیش می ریخت. وحشت زده ازش کمک خواستم. انگار آدم بدی نبود. #isfp فقط یه پسر نقاش بود که از جنگلهای اطراف خونه م خوشش میومد. بهم گفت میتونم شب رو توی خونه ش بمونم. یه اتاق اضافه توی خونش داشت. پتوهارو دور خودم پیچیدم و سعی کردم همه چیرو فراموش کنم. یهو چهره #istp جلوم نمایان شد که گفت: خودم کارتو تموم میکنم!
با وحشت از خواب پریدم. istp همسایم توی خونه قبلیم بود ولی من کاری به کارش نداشتم. هی! نکنه مسئله infp عه؟ istp چند روزی بود که بی دلیل به infp که به خونه من میومد گیر میداد. بحث های عجیبی بینشون بود که من اصلا سر در نمیاوردم. از روزی که اون بحث ها شروع شد istp اصرار کرد خونه م رو عوض کنم. ولی من مقاومت میکردم. آخه خونه مو دوست داشتم! تا زمانی که intj پیشنهاد این عمارت با قیمت عالیشو بهم داد و قبول کردم. یهو صدایی از بالای سرم شنیدم. از جا بلند شدم. intj بالا سرم بود! جیغغغ کشیدم و رفتم سمت اتاقِ isfp. در رو باز کردم که با جنازه خونیش توی تخت خواب مواجه شدم! همین که سرم رو برگردوندم که فرار کنم intj رو جلوی صورتم دیدم. بلند تر جیغ زدم و به سمت جنگل فرار کردم! intj جوری دنبالم کرد که توی زیر زمین خونه خودم دویدم. چراغ زیرزمین ناگهانی روشن شد. با اینکه برقا رفته بود! همین که برقها روشن شدن با قبری که جسد تکه تکه شده ی infp توش افتاده بود روبرو شدم! با همه توانم جیییییغ کشیدم! یهو #estj از انتهای زیر زمین جلو اومد و گفت: ترسیدی؟ دوستش داشتی مگه نه؟
از شدت ترس نفسم بالا نمیومد. estj گفت: کارم خیلی تمیز بود. بعد از اینکه با معشوقم istj ازدواج کردم و به این خونه اومدم و صبح اولین روزی که توی این خونه ی لعنتی بیدار شدم با جنازه ی معشوقم روبرو شدم به خودم قول دادم نزارم هیچ کسی بتونه با دوست و معشوقش لبخند بزنه! اولیش entjو intj بودن!
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
سناریو ترسناک~💀🥀
من(#intp):« نگران نباش...»
لیلی(#isfj):«آخه چطوری نگران نباشم؟»
من(intp):«مگه به من اعتماد نداری؟»
لیلی(isfj):«من به تو اعتماد دارم اما...*اشاره به رایا(#isfp)*به اون اعتماد ندارم... رو دیوارای اون عمارتو دیدی؟ همش نقاشیه جن و روح و مموجودات عجیبه. اصلا به نظرت چرا داره از اونجا میره؟ اینا مشکوکت نمیکنه؟ تازه خوابایی که میبینم...»
من(intp):«آخه چرا باید متعجبم کنه؟ رایا(isfp) روحیه ی ترسناکی داره و عاشق نقاشیه... تازه دانشگاهشم دارم شروع میشه... باید بره... خواباتم حتما مال استرسه...»
لیلی(isfj):« هرکاری خودت میدونی بکن ولی نگو بهت هشدار نداده بودم...»
*رفتن به سمت رایا(isfp)*
من(intp):« بریم...»
*رفتن به عمارت*
*بعد از چیدن وسایل*
رایا(isfp):«من دیگه میرم...»
من(intp):«ممنون بابت کمکت.»
*در زدن*
من(intp):« کیه؟»
رایا(isfp):« حتما اِما (#esfj) اومده. بهم گفته بود میاد تا با اینجا آشنات کنه. اون دوست خوبیه...»
من(intp):« آها... ممنون...»
رفتم و در رو برای اما(esfj) باز کردم.
اما(esfj) و رایا(isfp) یکم باهم حرف و زدن و بعد هرکدوم رفتن سر کار خودشون...
*احوال پرسی با اما(esfj)*
بعد رفتیم تا منو با همسایه ها آشنا کنه...
دیگه شب شده بود و داشتم برمیگشتم به عمارت که اما(esfj) بهم گفت:« مراقب باش، اینجا اونجور که فکر میکنی آروم نیست...»
فکر کردم منظورش همسایه ها هستن که ممکنه خیلی سر و صدا کنن برای همین خیلی به حرفش اهمیت ندادم و خوابیدم.
*فردا صبح*
از خواب پاشدم و دیدم هوا خیلی خوبه پس تصمیم گرفتم برم و توی حیاط بشینم.
نشسته بودم و داشتم کتاب میخوندم که یهو چهره ی وحشتزده ی نلا(#istp)، خواهر کوچک تر رایا(isfp) رو بین درختای اون سر باغ دیدم. چند بار پلک زدم تا از جلوش چشمم دور بشه.
با خودم گفتم حتما به خاطر اینه که دلم براش تنگ شده، آخه... آخه ماه پیش توی یه تصادف مرده بود... یهو یاد رزا(#esfp) افتادم... اونم توی اون تصادف بود... دلم برای هردوشون تنگ شده بود.
توی افکار بودم که احساس کردم عینکم تار شده... به بالا نگاه کردم و دیدم داره بارون میاد... تصمیم گرفتم میز و صندلی هارو ببرم توی زیر زمین.
همین که پامو گذاشتم توی زیر زمین یه احساس عجیبی بهم دست داد. گفتم حتما به خاطر بارون و گرفتگی هواست. صندلی هارو گذاشتم ته انبار که حدودا سه متر اون ور تر آخر انباری، یه چاله دیدم. حس کنجکاویم زیاد شد پس رفتم تا ببینم چیه...
همین که پامو گذاشتم کنار چاله از ترس جیغ کشیدم... اونجا... اونجا قبر روزا (esfp) و نلا(istp) بود...
باورم نمیشد... رایا(isfp) خودش گفته بود اونارو توی قبرستون کنار قبر... صبر کن... گفته بود قبر کی؟
جمله ی آخر رو تقریبا بلند گفته بودم که یه صدایی از پشت سرم گفت:
«قبر تو.»
برگشتم و پشت سرم لیلی (isfj) رو دیدم...
و بعد... فقط شنیدم که گفت:«بهت اختار داده بودم...»
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
• بهمون بگید به نظرتون یه روز باحال که خیلی خوش میگذره چه شکلیه ؟
💬 یه روز خوب روزه که جواب همهی سوالاتم رو بگیرم
#type5
______
💬 سلام از نظر من یک روز باحال روزیع که بدون هیچ استرسی و هیچ مشکلی روی تخت دراز کشیده باشم و کتاب مورد علاقه ام رو بخونم و هیچ مزاحمی اطرافم نباشه
#Istj
تایپ انیاگرامم #type3 هست
______
💬 #infj #1w9
به نظرم يه روز خوب چند تا بچه ميخواد كه باهم بازي كنيم.
كارايي هيجان انگيز و ورزش خوبه
______
💬 یه روز خوبه روزیه که بتونم دنیای شاد ذهنم توی واقعیت داشته باشم چشمام که باز میکنم رویاهام در باره زندگیم واقعی شده باشن
بتونم به زندگی روتین با برنامه هایی که دوسشون دارم برسم در کنار یه خانواده دوست داشتنی :)
#ISFJ _#9w1
______
💬 به نظر من روزی که بهم خیلی خوش میگذره روزیه که نتیجه زحماتم رو ببینم و خبرش رو به خانوادم بدم تا خوشحال بشن .
وقتی که همه ی کارام رو تموم کرده باشم ، همه چی روبه راه باشه ، نگران
فردا نباشم و راحت بتونم با کسایی که دوستشون دارم از ته دل شاد باشم
تفریح کنم ،روزیه واقعا دوستش دارم.و همچین روزی رو برای همه آرزو میکنم.
#INTJ #3w2
______
💬 روزی که ببینم دوستای زیادی دارم. توی بروز احساساتم مشکلی ندارم و عواطف راحت به همه نشون میدم.روزی که هدفم یک ب یک انجام داده باشم و افراد زیادی دوستم داشته باشن و درکم کنن و برام ارزش قائل باشن...
یک #Intp تیپ #4w3
______
💬 بمونی تو خونه و با اون دوستت که اونر دنیاست چت کنی باهاش بیشتر از همه ادمای دیگه حال کنی #intp #4W3
______
💬 با میزان خواب کافی و بدون استرس انجام کارای روز ، از خواب بیدارشی
مدیتیشن صبحگاهی کنی بعدش با آرامش جواب پیامات رو بدی ،
و از همه مهم تر بتونی برنامه هایی که شب قبل برای روزت ریختی کامللللللل انجام بدی
و بخش لذت بخشش مامانت برات ماکارونی درست کنه ، کتاب جدید رو شروع کنی ، قسمت جدید سریال ، انیمه و مانهوات بیاد و پلی لیست عزیزت که کل روز همراهیت میکنه
به اینکه زیاد حرف نمیزنم گیر ندن ،حداقل وقتی حرف میزنم از کلمه عجیب غریب ، چرا این چیزا رو بلدی ؟ ، خدای من ذهن تو از کسی که بمب اتم رو ساخته وحشتناک تره ، استفاده نکنن !
خب برای کامل کردن روزم خیلییییییی زیااااااااد دلم گربه میخواد.
پ.ن : ببخشید زیاد شد
#Infj #5w6
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
۱۴ تیر ۱۴۰۳
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
• بهمون بگید که توی هیئت کدوم مسئولیت رو قبول میکنید؟
فیلم برداری و عکاسی و نگهداری کودکان #infp 👭
___________
مسئولیتی قبول نکردم ولی اگه بخواهم قبول کنم مدیریت کارها را می پذیرم چون واقعا کسایی که این پست را قبول کردند درست و حسابی کار ها را انجام نمی دهند.😔
از طرف #5w6
___________
خب سلاممم
من به عنوان یک #Isfj مظلوم😂🥲
این کارارو دوست دارم:
آشپزیییییی
مراقبت از بچه ها
عکاسی
___________
من به عنوان یه #type2 یی دوس دارم اون کاری رو که کسی حاضر نیست مسئولیتش رو بپذیره یا انجامش بده رو انجام بدم.😌🖤
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
۷ شهریور ۱۴۰۳
• اگه آرت چالشمون پوستر یه فیلم باشه، به نظرتون اسم اون فیلم چیه؟ چه ژانری داره؟ و چه قصهای رو روایت میکنه؟🎞
📮هانیه
عاشقانه
رابطه و احساسات هانیه با خودش و دیگران
____________
📮نام فیلم : پرستاری از ماهِ زمینی و آسما نیش
ژانر : درام غمگین
____________
📮سلام ادمین اسمان،حالت چطوره،خسته نباشی
ژانرش میتونه ماجراجویی/دوستانه
فیلمی که روایت دختری به اسم اِمی باشه که تایپش #isfj ئه و رشته ی تجربی پرستاری در دانشگاه میخونه.
اِمی پیش مادربزرگش زندگی میکنه و رفتن به دانشگاه و دوری از مادربزرگش براش سخته.اون توی انجمن پرستاری از کودکان بی سرپرست(یتیم خونه)هم کار میکرده و یکی از بچه های یتیم خونه به اسم انیا که خیلی بامزه بوده نظر اِمی رو جلب میکنه و یه روز توی ساک اِمی باهاش به دانشگاه میره.
آنیا شش سال بیشتر نداشته و خانوادش در آتش سوزی آزمایشگاه میمیرن و آنیا تنها میشه.
آنیا قدرت های ماورایی اِمی رو پیدا میکنه و میفهمه اِمی قدرت ذهن خواندن و نگه داشتن زمان رو داره این رو خود اِمی نمیدونسته.
این باعث میشه پسری به اسم لئو از اِمی خوشش بیاد.
اسم فیلم باشه نقاب های ناشناخته
____________
📮سلام
به رنگ آفتابگردان ها اسم مناسبی میتونه باشه
همچنین ژانر درام و فداکاری
ـ #Isfj مثل یه آفتابگردون توی سایه زندگی میکنه ولی قدرتش از خورشید محبت تأمین میشه ، هم دردناکه و هم باعث افتخار میشه:)!
ـ #Intj هستم
____________
📮نام فیلم: در آغوش آفتاب گردان های تو
ژانر: عاشقانه، درام
داستان: جنگ جهانی دوم است. پرستاری به نام #isfj به جنگ می رود تا به مصدومین کمک های اولیه را برساند و شاید عشق واقعی اش را ببیند اما متوجه می شود عشقش( #isfp ) در جنگ کشته شده است و تنها نقاشی افتاب گردانی که کشیده از خود باقی گذاشته است.
حال isfj شروع به بازگویی خاطراتی که با isfp می کند. از قرار های عاشقانه و فرار های isfp از دست نازی ها( isfp یهودی است) تا پیوستن isfp به جنگ و حتی بازگویی خاطرات isfp با دوستان هم رزمش که به او گفته اند. از زمانی که isfp شروع به کشیدن نقاشی کرد و تا آخرین لحظات خود.
همچنین در لحظاتی که isfj از گذشته یاد می کند به جست و جوی عشق isfp در نقاشی می پردازد.
____________
📮روانشناختی:
میتونه درباره روانشناسی باشه که با یه گروه از زندانی ها حرف میزنه و توی فیلم درباه موضوعاتی مثل آزادی حرف زده یشه
تقریبا داستانی شبیه کتاب "انسان در جستجوی معنا"
____________
📮نام اثر:باد بهاری که از جهنم وزید
ژانر:درام_وحشت
شروع:یک روز #isfj وقتی از آکادمی برمیگرده متوجه میشه در خونه بازه و کسی توش نیست چراغ ها هم خاموشه خون هم ریخته رو زمین.
وقتی داخل میره میبینه چیزی نیست ولی خیلی میترسه isfjدنبال خواهر کوچیک و مادرش میگرده ولی کسی نیست
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Art
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
• اگه آرت چالشمون پوستر یه فیلم باشه، به نظرتون اسم اون فیلم چیه؟ چه ژانری داره؟ و چه قصهای رو روایت میکنه؟🎞
📮سلام
اسم این فیلم و ژانرش هم عاشقانه/ماجراجویی
داستانش درباره به #isfj عه که یه پرستاره و توی بیمارستان کار میکنه یه شب میبینه یه جنازه روی زمین میبینه پلیسو خبر میکنه. میره مراسم خاکسپاری، میبینه یه #intj با همون حلقه ای که دست اون مرحوم بوده توی مراسمه
خیلی مشکوک میشه و به دوستش که یه #enfj پلیسه خبر میده اونم که یه عشق پنهانی به اون intj داشته کار intjرو عادی میبینه ولی با کلی کلنجار رفتن با خودش راضی میشه وقتی میره پرونده شو چک کنه میبینه سابقه داره و میره دنبال intj حالا enfj, intjرو میبینه و میکشتش ولی دم آخری enfj عشق شو به intjمیگه و اونو از کاری که کرده پشیمون میکنه ولی enfj نمیدونسته که اون ازدواج کرده
ـ isfj با یه دسته گل آفتاب گردون میره سر خاک enfj و intj میره پیش پلیس اعتراف میکنه
____________
📮راجب دختری که تو یه خانواده سخت گیر بزرگ شده ولی تمام تلاشش رو کرده فرد درستی باشی
به اجبار با مردی که نمیخواست ازدواج کرد ولی بعد ها تونست ازش طلاق بگیره بچش رو پیش خودش نگه داره
در آخر عاشق یه مردی میشه و با هم ازدواج میکنن.
____________
📮سلام.
از نظر بنده ، فیلم ای متشابه با فیلم ( او ) ، می تواند باشد.
____________
📮نام فیلم : گل های آفتابگردان
ژانر : درام و فانتزی
داستان حول محور یک پرستار میگذره که با مشکلات و سختی هایی در بیمارستان رو به رو میشه و به یک گل آفتابگردان برخورد میکنه و با گل های آفتابگردان درد و دل میکنه ...
____________
📮اسم فیلم: رهایی آفتاب گردان
ژانر: انگیزشی،درام
داستان: #isfj دختری بوده که همیشه خودش رو در برابر انسان و علایق و هدف هاش محدود می کرده به خاطر همین هیچوقت احساس آزادی و رهایی نداشته
اون یک روز که از پنجره بیرون رو نگاه میکرده به پرنده هایی که بیرون آزادانه پرواز میکردن حسرت میخورد و میخواست جای اون ها باشه و تصمیم میگیره محدودیت های ذهن و زندگیش رو کنار بزاره تا بتونه آزاد باشه
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Art
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
🍇 •| پیام شما درباره چالش آرت
📮من istp#
کلا دوستی ندارم ولی خب تنها دوستی که میتونم بهش اشاره کنم دوست intp#. واقعا باهاشون خیلی خوب میسازم، یعنی خیلی چیزامون بهم میخوره و هم اون و هم من، دوتامون مشکلات همدیگرو خیلی خوب درک میکنیم
______
📮خودم #intp هستم و دوست دارم رفیقم #entp باشه و کراشم #isfj یا #istp یا #intp
_______
📮سلام😁 من #enfp هستم تایپ کراش و دوستم هردوinfp باشه برای اینکه اون تنها کسیه که همیشه حواسش بهم هست و نمی زاره احساس تنهایی بکنم هرچند همیشه مسخرم می کنه که میگم تنهام چون با همه دویتم و دورم شلوغه ولی بازم گاهی احساس تنهایی می کنم
_______
📮من یک #infp هستم
فک میکنم تو زندگیم لازمه ی دوست #esfp داشته باشم البته با #intp ها هم خیلی جورم...
درباره کراش باید بگم از ادمای صاف و صادق مثل #isfj خیلی خوشم میاد...
_______
📮سلام،تایپ خودم #infj عه.ترجیح میدم دوست صمیمیم هم تایپ خودم باشه،حس میکنم داشتن یه رفیق که هم تایپ خودته خیلی خوبه،میتونین همو درک کنیم و علایق مشترکی هم دارین.
تایپ کراشم #intj ،منطقی بودن این تایپ رو دوست دارم و حس میکنم برای منی که احساسی ام،وجود شخصی که با منطق رفتار میکنه و جدیتی که توی کاراش داره بیشتر منو تشویق میکنه که منم مثل اون توی اهدافم جدی و پیگیر باشم.اینکه کراشم این تایپ باشه رو دوست دارم ^^
________
📮سلام خوبین من ی #enfp هستم و دوست دارم بهترین دوستم #esfp باشه چون خیلی با هم جوریم و رلم #estp باشه چون به نظرم خیلی باحالن
________
📮دوستم #esfp رلم #estp
______
📮تایپ #INTJ رو به عنوان کراشم انتخاب میکنم چون خیلی دوسشون دارم .
تایپ #ENTP و #ISTP و #ESTP رو به عنوان دوستام چون خیلی باحال و پایه هستن .
حدس بزن تایپ چیه
_______
📮خب خودم که #ENTP ام...
قطعا با همه تایپا رفیق بودم...
اکیپمون قطعا با #ENFP و #ESTP بود
کسی ام که عضو چهارم اکیپ بود #ESFP بود که اکثراً هم پیش ما نبود 😅
من و #ESTP هم خیلی اوقات دوتایی میرفتیم پیش #IXTP عزیز☺️ اصلا هم اذیتشون نمیکردیم☺️
خودم هم رفیق تک و شیشم اول #ENFJ بود
چون هم میتونه از لحاظ احساسی تکیه گاه خوبی باشه هم به دلیل J بودنش حواسش به همه چیز هست و من آزادم😁 و برونگرا و شیطونم هست
(البته همچنان #ESTP دااشمه و #ENFP آجیم☺️😁)
#ISFP هم دوست کوشولوم☺️
راجب کراشم نظری ندارم🥴☺️😁
______
📮من همه ی تایپ هارو انتخاب میکنم. چون من عاشق همه ی تایپ ها هستم .
از طرف #INFP
____
📮سلام من یه #infp هستم.
دوست صمیمی من #intj هست و اصلا نیازی نمی بینم که تایپش عوض بشه.
ولی دوست دارم تایپ کراشم #infj میبود
_____
📮دوست : #xxtp چون پایه هستن ، سخت نمیگیرن ، منطقی و رک هستن ...
کراش : #extp چون پایه، منطقی، شوخ و اجتماعی ، رک و باحالن ...
________
📮من به عنوان یه #enfp دوستم رو #entp یا #estp انتخاب میکردم چون هم پایه و باحالن و هم باهاشون خوش میگذره
کلا #exxp ها خیلی باحالن😜
______
📮من یه #intj ام
خب به عنوان یه تایپ infp رو انتخاب میکردم.
#Infp رو من دوست دارم.
#infp ها معمولا خیلی مهربونن ولی از یه چهره خیلی تنهان..
...*زیادی توصیف نکردم.*
دوست دارم کمک کنم ولی نمیتونم..
______
📮سلااااام من خودم #enfp ام
تایپ کراشمو یه #xntj ترجیحا روانی انتخاب میکنم😂
دوست صمیمی ام #xnfj باشه اگه داشتم میمردم نجاتم بده🌝😂
_______
📮سلام
من به عنوان یه #infj دوستم با تایپ های #intj و infj انتخاب میکردم
کراشم رو هم #intp انتخاب میکردم .
______
📮خودم #entp و برای کراشم #enfp و برای دوستم #estp و برای کسی ک اذیتش کنم #intp و #intj رو انتخاب میکنم😂💗
_________
📮اول بگم که تایپ خودم#ENTP یه
من به عنوان تایپ دوست صمیمی #ENFP انتخاب میکنم چون هر جوریم باشی قبولت داره و پایته تازه به دلداریم خیلی خوب گوش میده
و تایپ کراش #ISTP# ، ENTJ چون خیلی جذاب و منطقین
____
📮سلام ادمین راعیل ، خسته نباشی
لطفاً حتما پیغام من رو بزار تو گروه
من یک #isfx هستم که بهترین دوستانم خواهر و برادرم هستند که #enfpو#entp هستند
امروز خواهرم رو ناخواسته ناراحت کردم و خیلی ناراحتم
لطفا پیغامم رو بزار تا ببینه خیلی دوسش دارم
کراشم هم #enfp,#estp و#istpاست
____
📮سلام درود.
خودم: #intj
رفیقم: #intj یا #intp
کراشم: علاقه ای ندارم رو کسی کراش بزنم. اگر هم قراره کسی باشه میخوام دوطرفه باشه.
_____
📮تایپ خودم: #infj
دوست داشتم همتایپ خودمو برای دوست صمیمی انتخاب کنم چون میخوام بدونم برای دوستام چه جور رفیقیم .
کراش هم که فعلا ندارم ولی به احتمال زیاد #entj رو انتخاب میکردم چون بیشتر از بقیه ازش خوشم میاد .
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Art
۱۰ آذر ۱۴۰۳