سناریو جنایی~ 🩸🔪
حدودا ساعت ۸ شب بود. با enfp بیرون بودیم. ما دوتا دوستای جداً صمیمیای بودیم و از هم جدا نمیشدیم. دستای هم رو گرفته بودیم و توی شهر قدم میزدیم...
- هی enfp، خوشحالم که باهات دوست شدم!
لبخند کوچکی از روی ذوق، روی لبهای enfp نشست.
Enfp : منم همینطور، intp!
حدود ده دقیقه راه رفتیم. احساس میکردم خیلی جای خلوتی قرار داریم ولی خب، من از enfp مطمئن بودم. تو حال خودم بودم که یهو enfp خندهی بلندی کرد.
- عه...ترسیدم. چی شده؟
نگاهش به من افتاد. دستاش رو روی شونهام گذاشت و لبخند زد.
Enfp : هیچی هیچی. دلم برات تنگ میشه رفیق!
از حرفش کمی گیج شدم. رفتارش خیلی عجیب شده بود. لبخند زوریای زدم و چشمام رو بستم. یهو درد شدیدی توی کمرم احساس کردم.
چشمام رو باز کردم.
- اخ... enfp، چیکار میکنی؟
حالم یهویی خیلی بد شد. سرم گیج رفت و زمین افتادم.لباسام خونی شده بود. Enfp نگاهی بهم کرد و چند ثانیه بعد جیغ کشید. ازش کمک خواستم ولی اون فقط گریه میکرد و جیغ میکشید و به حرفام توجه نمیکرد...
*راوی داستان
مردم دور این دو دوست جمع شده بودن. Enfp گریه و ناله میکرد.
Enfp : کمک کنین... رفیقم... نذارین بمیره... لطفا!
Istp اولین کسی بود که intp رو دید و با پلیس و اورژانس تماس گرفت. چند دقیقه بعد پلیسها و امبولانس بالای سر intp رسیدن. قتل با ضربهی چاقو به کمر مقتول انجام گرفته بود. علائم حیات توی intp وجود نداشت.
فردای اون روز، خبر به istj و esfj رسید. Istj از شدت حال بد رفته بود به اتاقش و ازش خبری نبود...
برعکس istj اون esfj خیلی خوشحال شده بود. هرچی بود از شر intp زبوندراز راحت شده بود. دیگه هم کسی نبود با حرفاش مخالفت کنه.
*بیرون از خانه*
Infp که وکیل محبوبی توی شهر بود، تصمیم گرفت پرونده رو قبول کنه.
Infp: نگران نباشید. همچیز حل میشه.
اون، بعد از بررسی زیاد شک کرد به entj. Entj و intp باهم اختلاف زیادی داشتن.entj جرعت قتل رو خیلی داشت؛ امکان داشت سر اختلافاتشون قصد کشتن intp رو کرده باشه. برای همین، رفت پیش entj.
*دفتر کار entj
Infp : سلام، آقای entj! مسئول پروندهی قتل intp هستم.
Entj : اوه، سلام خانم infp. خوشاومدین. بفرمایید.
- شما از قتل intp کی خبردار شدین؟
+ صبح، enfp بهم گفت...
طی این صحبت، شک infp نسبت به کم شد. فکرش سمت این رفت که نکنه enfp دست به قتل بهترین دوستش زده باشه؟ تنها کسی که اون لحظه کنار intp بوده enfp بوده. قتل با چاقو انجام گرفته شده، پس چطور enfp, متوجه نشده؟ بلند شد و به خونه ی enfp رفت.
Infp : سلااام. چطوری؟
Enfp بی حوصله بود.
Enfp : خوبم.
- هی رفیق، سلاحی چیزی برای دفاع از خودت داری؟
+ داشتم. از دیشب بهش دست نزدم. میخوایش؟
- اگه میشه یه مدت بهم قرضش بده!
+ اوکیه، بردارش.
Infp، رفت و چاقوی enfp رو برداشت. چوری برداشت که اثر انگشتها روش بمونه. بردش و بعد از بررسی. دیدن که اثر انگشت کمی از intp روش هست...
Infp : احتمال قتل؟...
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
خیلی وقت بود #entj با #istp وقت زیادی میگذروند هر روز این وقت ببشتر میشد همه میدونستن entj از istp خوشش میاد هیچ کس با این موضوع مشکلی نداشت به غیر از #intp که قبل از اومدن istp صمیمی ترین دوست entj بود. روزیistp و entj به کافه ای رفته بودن entj باخودش فکر کرد که به دستشویی نیاز داره بدای همین بلند شد و به سمت دستشویی رفت وقتی از دستشویی اومد بیرون و خواست بره سمت میز دید istp روی میز خوابش برده ناگهان #intj که گارسون اونجا بود گفت《 شما همراه ایشون هستید؟》entj گفت《 بله مشکلی پیش اومده؟》 intj گفت《ایشون مرده 》entj خیلی عصبانی بود وباید انتقام می گرفت اون خیلی سریع به پلیس گزارش داد و قرار شد #infp مسئولیت پرونده رو بر عهده بگیره وبا تمام مدارکی که داشت #estp رو مظنون قرار داد entj به infp اعتماد نداشت.
_____
کسی که عاشقت بود : #ESTP
کسی که بعد مرگت خوشحال شد : #ENTP
کسی که جسدتو پیدا کرد : #ISFP
کسی که مسولیت پروندتو به عهده گرفت : #ENFP
کسی که مضنون قاتل شد : #ENTJ
قاتل واقعی : #ISTP
چه سناریوی جالبی
حیف حوصلهی نوشتن ندارم😂
خودم ENFPام
_____
ی #ESFJ عاشقم بوده و ی #INTJ که عاشق ESFJبودا ولی اون دوسش نداشته خیلی دوست داشته که من بمیرم و خودشو تو دلش جا کنه ۳ ماهی از این ماجرا میگذره ی #ISFJ جسدمو تو ی خرابه گوشه خیابون پیدا میکنه که کاراگاه ی #ISTJ بوده به یکی از نزدیکام شک میکنه #ENFP اونو بازداشت میکنه اما به ISFJ شک میکنن و ازش بازجویی میکنن و اون ISFJمیگه که رفیقINTJ بوده منو کشته که رفیقش خودشو تو دل ESFJجا کنه و فقط گفته که جسدمو پیدا کرده
_____
#Estp عاشقم بود
#istj از مرگم خوشحال بود
#isfj جسدمو پیدا کرد
مسئول پرونده #enfp بود
مظنون #entp بود
قاتل واقعی #enfp بود
تایپ خودم #intp
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
امروز روزی بود که کشته شدم.
_هق.. هق... #entp!
#infp: ناراحت نباش #infj میدونم دوسش داشتی... ولی نباید انقدر غصه بخوری
#esfp پشت همه ی مهمانان درحال صحبت با #estp: میگم بدهم نشد. من یکی ازش متنفر بودم.... ای بود!
estp: خیلی بد بود. دو تا جای گلوله داشت یکی رو سرش یکی هم قلبش.
_قلب داشت اصلا؟ ببخشید بهترین دوستت اینطوری میگما! ولی پیداش کردی کجا بود دقیقا؟
+رفتم طبقه ی پایین برای #estj که تازه از اتاق بهداشت اومده بود، بانداژ ببرم که دیدم #entp همینطوری وسط اتاق بهداشت افتاده و دو تا گلوله خورده ولی تفتگی نیست.
سلام. infp گفت و اومد تو: شنیدم مسئولیت پرونده رو دادن به infj و داره اتاق بهداش رو بررسی میکنه که ورود estj رو نشون میده ولی چیز دیگه ای رو نه.
ـestp: به نظرم مظنون اصلی estj عه.
درهمین حین infj در اتاق بهداشت با دستیارش #intp:
_نه خیر اینجا هیچ اثر انگشتی نیست.
+باید از estj و estp بازجویی کنیم. یکیشون اخرین نفری بوده که به محل وقوع جرم اومده و اونیکی هم جسد رو پیدا کرده.
_بعید میدونم کار estp باشه.
+هیچی بعید نیست.
_آره حق باتوعه.به نظرت بازجویی رو کی باید انجام بده؟
+نظرم؟ #entj و #intj باهم باشن بهتره.
بنگ بنگ!
_یا خدا چی شد!؟
در این لحظه صدای جیغ infp میاد. وااااای #istp! خوبی؟؟؟
ـintp: چه بلایی سرش اومده؟
+نمیدونم! من صدای تیر شنیدم دویدم اومدم دیدم تیر خورده به پاش.
ـinfj: زنگ بزنیم #isfj بالاخره از پرستاری یه چیزایی سرش میشه.
ـisfj و تیمش متشکل از #esfj و #enfj به موقع میرسن و جلوی خون ریزی رو میگیرن و istp زنده میمونه
ـinfj: عزیزان، entj و intj محترم لطف میکنید وظیفه ی بازجویی رو انجام بدین؟
ـxntj: باش
ـentj: خب estj روز 2 اسفند 1400 ساعت 11/50 دقیقه کحا بودی؟
+کلاس ریاضی
_قبلش؟
+اتاق بهداشت
_برای چی رفتی؟
+بانداژ میخواستم
_برداشتی؟
+آره
_پس چرا estp ررو برای اوردن بانداژ فرستادی؟
+کم اوردم.
_واسه چی میخواستی؟
+توی آزمایشگاه یه محلول ریخت رو لباس infp رفت لباس عوض کنه گفتم شاید رو پاش هم ریخته باشه و بانداژ بخوایم.
+تو ازمایشگاه چیکار میکردین؟
ـ_آزمایش =ببخشید مزاحم میشم! +بله intj? = دیگه کافیه + منظور؟ = باید حرف بزنیم.میتونی بری estj. +خب؟ =اون مقصر نیست. طبق شواهد واقعا مقداری محلول توی آزمایشگاه ریخته و یه لباس دخترونه ی سوخته تو سطل زباله پیدا شده.
علاوه بر اون istj شاهد رفت و آمد estj بوده. البته رفتن entp به اتاق بهداشت رو ندیده چون infp بعد تعویض لباس اونو برای کلاس علوم صدا کرده.
+تو متوجه نکته ی عجیبی نشدی؟
=چی؟
+ از شروع داستان قتل entp یه اسم خیلی تکرار میشه و همه جا هست!
در اون لحظه یه نفر با لباس مشکی و تفنگ وارد میشه:
سلام رفقا!
=عالی شد!
ـentj تفنگ بالا میبره: دست از پا خطا کنی شلیک میکنم.
همون لحظه infj: بچه ها infp رو ندیدین؟
= چرا همین جاست و اگر یه کلمه دیگه حرف بزنی بهت شلیک میکنه.
ـinfp: اوه، سلام دوست خوشگلم. چطوری؟
#تو.. چطوری!؟
~اول به entj بگو تفنگش رو بندازه زمین تا بعد مذاکره کنیم.
+محاله. امکان نداره زنده مون بزاری!
بنگ!
=ـentj! ~گفتم بهتره تفنگش رو غلاف کنه. =تو! ~من چی؟ هایااااااااا!
ـ#enfp با لگد وارد میشود: آمدم!
~چه به موقع!
بنگ
=بابا جمعیت mbit از 16 رسید به 14!بیخیال شو! میشه لااقل بزاری entj رو برسونیم درمونگاه؟
~محاله! هرکی با entp خوب بوده باید بمیره!
#چرا!
~من دوسش داشتم ولی اون تورو دوست داشت!
#تو.. خیلی نازنی!
~من دارک ساید داشتم یادتونه؟ ولی مهمـ
بنگ!
ـentj: هرکی به من شلیک کنه، بهش شلیک میکنم!
ـintj: تو زنده ای!
+فکرکردی من انقدر راحت میمیرم؟ البته خون زیادی ازم رفته
ناگهان کل mbit سرازیر میشن تو اتاق.
ـenfj: وای! infp مرده؟ =آره _چرا؟ +چون به من شلیک کرد! _وات؟ +قاتل entp بود. _وات ده هل!!!؟؟؟؟ درنهایت من مردم. ولی entj قاتلم رو کشت، infj به روال عادی برگشت، istp سالم موند وesfp هنوز ازم بدش میاد. ولی مهم نیست.
نویسنده: #entj
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
من #ISFPام و این نامه آخرین چیزیه که مینویسم چون هرلحظه امکان این وجود داره که بمیرم! من نباید اعتماد میکردم اون #INxx.....
*خون هایی که ریخته میشه روی نامه...
یک روز قبل:
#INTJ هیچ وقت نگفت عاشقمه ولی با عملش بهم نشون میداد
یک ساعت پیش #ENFP با #INTJ تماس گرفت! #INTJ زود از من فاصله گرفت و با اخم شروع کرد باهاش حرف زدن! بعد از اون #INTJ تا شب خیلی مشکوک رفتار کرد و وقتی از هم میخواستیم خداحافظی کنیم یه حرف عجیب زد! "به هرکسی اعتماد نکن!"
وقتی داخل خونه شدم پشت سر هم برام نوتیف پیام میومد! که توی همه پیاما فقط یه کلمه بود! "بمیر"
جسد #ISFP درحالی توسط #ESFJ پیدا شد که کف اتاقش افتاده بود و به طرز وحشتناکی شکمش پاره شده بود!
#ESFJ شکه شده بود و نمیدونست چکار کنه! اون خواهرشو از دست داده بود و نمیدونست چکار کنه! با صدای داد و زجه های ESFJ همسایش #ESTP با عجله وارد خونه شد و وقتی متوجه موضوع شد سریع با پلیس و اورژانس تماس گرفت!
جسد #ISFP به پزشک قانونی انتقال داده شد و ESTP مسئولیت پرونده رو برعهده گرفت! طبق نامهای که از ISFP پیدا شده بود یک شخص #INXX قاتل بوده! از اونجایی که INFP و INTP مسافرت بودند فقط شک به دو نفر میافتاد! #INTJ و #INTP
#ENFP خندان وارد اتاق ESTP شد و گفت بالاخره از شرش خلاص شدم!ESTP مشکوک ازش پرسید: از شر کی خلاص شدی؟
خب معلومه، #ISFP! دیروز صبح با INTJ از شرش خلاص شدیم!همون لحظه ESTP زنگ زد به پلیس و دستور دستگیری INTJ رو داد! مشخص شد INTJ از اول باقصد کشتن ISFP بهش نزدیک شده بود!
_____
شب بود، #Infp برای پیدا کردن هدفونش از اُردوگاه خارج شد و در این میان به نزدیک جاده رفت. مکانی که قبلاً اتوبوس ها پارک کردند را جست و جو کرد و بدون هیچ هدفونی، نااميد به اُردوگاه و نهایتاً به چادر خود بازگشت.
جنگل ساکت و خنک بود. به #estp که به راحتی در خواب سنگینی غرق بود نگاهی کرد در همین حال #Entj سر جای خود نبود.
ناگهان صدای اُفتادن شیٔ سنگینی به گوش رسید. همین باعث شد estp از جا بِپَرد. از چادر بیرون آمد و infp نیز دنبالش. دور و بر اُردوگاه را گشتند و در نهایت به جاده رسیدند. وَنی را دیدند که با سنگی برخورد کرده بود و #intp را بالای سر فرد مورد علاقش که entj سعی داشت جسد را در نایلونی پیچیده و به اُردوگاه ببرد. به سمت آنها رفتند اما متوجه شدند مقتول بر اثر صحنه سازی بوده. entj اسرار داشت قاتل infp بوده چون او را در حال بیرون رفتن از چادر دیده اما estp انکار میکرد و قول داد برای رفع اتهام از infp این پرونده را حل کند. سرانجام به اُردوگاه بازگشتند و #esfj برای آنها نوشیدنی آورد و intp سر همین قضیه از او شکایت کرد چرا خوشحال هستش و اینجا شخصی به قتل رسیده و او از آب و هوا و چای صحبت میکند؟ esfj نیز جواب او را نداد اما intp درست میگفت او واقعا ناراحت نبود. در این میان estp متوجه غیبت ناگهانی و طولانی #istj شد و همه برای پیدا کردن او شتافتند. اما تنها چیزی که پیدا کردند دوربین او و دستمالی خونی کمی آن طرف تر بود.
دوربین را روشن کردند و فقط یک عکس موجود بود،
که نوشته ای بود؛
او را کشته ام. .
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
عزیزم؛میدونم ک نمیتونیم برگردیم...
میدونم ک خیلی سخته کبخوایم دوباره همو ببینیم...
میدونم الان خوابی یا اینکه داری nامین قسمت از سریالتو با خیال راحت میبینی و اصلا نمیدونی اینور شهر،تو تاریکیِ ته ی اتاق،یکی ک عاشقته داره چی میکشه...
میشه...میشه فردا...همو...کنار همون رود ک اولین بار دیدمت،ببینیم؟؟؟؟
آدرس:...
تاریخ:...
#Intj آدرس و توضیحات رو برای عشقش #infp فرستادو
Infpهم ک بعد از جدا شدنشون،هرشب خوراکش چیزی جز تا صبح زجه زدن نیست از توی نوتیف ها پیاماشو خوند و با ذوق از جا میپرید...
صبح ک شد،بهترین ورژن خودشو درست کرد تا ساعتِ۱۰اونجا باشه و سعی داشت خیلی موجه و ان تایم واقع بشه...
قبل از اینکه از خونه بزنه بیرون،گوشیش زنگ خورد، infj# بود...
Infj:سلام عزیزم...خوبی؟صبحت بخیر...
#Intp ک یکم دستپاچه شده اما نمیخواد دیر برسه:های...هایییی...ممنون...خوبی؟؟؟؟
Infj:اوه ممنون...میگم...امروز،ساعتای۱۱میخوای بیای کتابخونه و بعد از اون ی ناهار مهمون من باشی؟(لحنش کمی شوخ شد*)قول میدم خوش بگذره!
Intpک خیلی دوست داشت بره اما دیدنintjبراش الزامی بود و نمیتونست از دیدن intjمنصرف بشه و در اخر واقعا مونده بود چی بگه:عاممم...خب...خب...من...نمیتونم...بیام...
Infj:نمیتونی؟مشکلی برات پیش اومده؟
Itnp:عام...خب نه...
Infjبین حرفش پرید:با من راحت باش!
Intp:خب...راستش...INTJمیخواد منو ببینه...
INFjک فکش چسبید کف پاش:ببین تو نباید بری،خب؟نباید؟ب هیچ عنوان، اون،اون میدونم ی نقشهای چیزی داره ببین اون تورو تنهات گذاشت، #ESFJ ک اصلا در حدت نبود رو ب تو ترجیح
Intpبرخلاف خواستهش،تماسو بین پندا و اندرز های رپ مانند infjقطع کرد،چون عاشق ی گیاه سمی بود و میدونست برگشتن بهش،حتما ی قصاصه و نه چیز دیگهای...
ساعت۱۰و۴۲دقیقه...
Infjداره با شتاب از کنار رودخونه و با چشمای خون و گریه فرار میکنه،دستاش خونیه و اونطرف،intpما نقش بر زمین،جون داده و intjداره با پلیس تماس میگیره ک ی قتل رخ داده درحالیکه چشماش خونه و قطرات اشک روی گونشه و صداش بغض داره...
(تا اینجا enfj# باهوشمون داشت پرونده رو میخوند،کاراگاهی دلسوز و زیرک*)
Enfjی کاراگاه،قهوهشو سر کشید و زیر و روی پرونده رو برای هزارمین بار خوند،اما...؟
با خودش فکر میکرد چرا قاتل و مضنون،اصلا بهم نمیخورن ؟
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
به قلم: شیلد-
جالبه نه ، اینکه یه روزی یه #entj عاشق #infj بشه . خب ، طبیعیه که عشق چیزی نیست که دست خودت باشه . بعد اون اعترافی که کرد : نمیدونم چطور بگم ، فکر کنم شدی مهم ترین آدم زندگیم ! ، infj ناپدید شد . خب از اونجایی که بعد اعتراف entj این رخداد صورت گرفت ، بچه ها احتمال میدادن که مثل همیشه infj خجالت کشیده و غیب شده . اما بعد یه مدت نسبتا کوتاه ، بهتره بگم یه هفته ؛ #estp با عجله در خونه رو باز میکنه و رو به دو تا از رفیقاش entj و #intj با عجله میاد و اونها رو بیرون میبره . اونا چیزی نفهمیدم تا اینکه رسیدن به پشت دیوار خونه ی همسایه که یه جسد از دور پیدا بود . entj کنجکاو شد ، رفت جلو و با جنازه ی infj رو به رو شد . تمام ترس بهش حمله کرد و همونجا روی زمین نشست . Intj هیچی نگفت . .
حتی حس ناراحتی هم وجود نداشت . چرا ؟ هه ، بعد از اینکه infj باعث شد تا پدر intj بخاطر کارهای مخفیانه اون طردش کنه ، دیگه حتی نخواست که اونو به عنوان دوست قبول کنه . کم کم همه متوجه شدن ، #enfj و #esfp که دوست های صمیمی infj بودن ، خیلی گریه می کردن . تا اینکه esfp وسط جمع بلند شد و گفت : طبق چیزی که estp گفت ، رد یه چاقوی تیز روی صورت infj بود ، زخم عمیقی بود و باعث شده بود تا مغزش پیشروی کنه . به علاوه آثاری از ضرب و شتم هم هست . به گفته ی پلیس ، یه ماسک هم کنار جسد پیدا شده . esfp ماسک و کیسه ی کوچیکی از کیفش بیرون آورد گفت : اینا رو می شناسید ؟ سر intj بلند شد و خوب دقت کرد . اینا همون ماسکی بود که برای #isfj دوخته بود و اون تیکه ای که دیده میشد ، قسمتی از خنجر مورد علاقه ی enfj .
بلند و با عصبانیت رو به isfj گفت : فکر کنم قاتل اینجاست ! همه به سمتش برگشتن و isfj شوکه بود . . قاتل ؟ intj گفت : تو به infj حسودی می کردی ، شاید به خاطر این بود که از تو سرتر بود ، حتی به خاطر این حسودی که داشتی باعث شدی ، پدرت مادرت رو طلاق بده . تو ازش کینه گرفتی و با ماسک اومدی اونو زدی کشتی ! یادته ؟ دو روز پیش بهت چی گفتم ؟ ازت پرسیدم اون ماسکی که برات دوختم کجاست ؟ اما تو دستپاچه شدی و فقط بحث رو عوض کردی ! esfp گفت : اینجا چه خبره ؟ estp گفت : منظورت چیه ؟ اون هیچ وقت این کار رو نمیکنه ! دلایل intj کافی بود تا همه شک کنن . Enfj بلند شد و یقه ی isfj رو گرفت و گفت : برای چی؟ . . . تو فکر کردی کی هستی ؟ چرا این غلط رو انجام دادی ! ساکت شو تو از اینجا باید بری !
سه هفته بعد از شروع تحقیقات پلیس :
شب بود و همه جا ساکت ، esfp اما خوابش نمیبرد . قهوه رو سر کشید که نگاهش به سایه افتاد که آروم از خونه بیرون میره . کنجکاو به سمتش رفت و دید که enfj هست . مشکوک بود یکم ، پس تعقیبش کرد که دید enfj سر صحنه قتل رفته . Esfp از چیزایی که میدید بهت زده بود ، پس از همه عکس گرفت و بعد از رفتن اش شواهد رو زیر و رو کرد .
پنج روز بعد اون شب :
همه چیز مشخص شده بود، طبق معمول ، هیچکس باور نمی کرد کار enfj باشه . همون روز بعد دستگیری ، entj و esfp رفتن تا ازش بپرسن که چی شده و چرا : اول حرف نمیزد تا اینکه . .
حرفای وکیل esfp- عاشق entj شده بود و داشت از حسادتی که به infj داشت میترکید . این فرصت خوبی بود که خودشو تخلیه کنه اونم سر کسی که هیچ مدلی نمیتونست عاشقش کنه ، پس اومد سراغم وسایل isfj و ماسکی رو برداشت که intj براش دوخته بود تا به نظر عادی بیاد ، از اونجایی که intj هم از isfj خوشش میومد . خنجری که سفارش داده بود قبلا و حالا میخواست ازش استفاده کنه و با یه تیر دو نشون بزنه . پدر isfj قبلا حکم مادرشو به دلیل نقض حقوق عمومی و توزیع مواد اعدام صادر کرده بود و این هم دلیل دیگه ای بود . یه ماه پیش هم برای حذف شواهد دیگه جرم برگشت به محل اما من اونو دیدم و دیگه فرصتی پیدا نشد.
تایپ خودم ام infj
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
(ناشناس)خیلی عاشق #enfj بودوقصدداشت بااون ازدواج کنه.یه روز#estp برای یه موضوع کاری با(ناشناس)تماس میگیره؛امااون جواب نمیده.چون موضوع ضروری بوده،به خونش میره ومتوجه باز بودن در میشه.وارد میشه و باجنازه(ناشناس)روبرومیشه وخیلی زودباپلیس تماس میگیره.بعدازرسیدن پلیس ها وصورت جلسه #istj مسئولیت پرونده روقبول میکنه اما هیچ مدرکی ازقاتل پیدا نمیکنه.اینجوری میشه کهestpروچون اونجا حضورداشته وهمچنین با(ناشناس)زیاد دعوا میکرده مضمون به قتل اعلام میکنه.دراینجا #estj بی نهایت از مرگ( ناشناس)خوشحاله چون یه رقیب کاری سرسخت براش بوده و همیشه درسایه اون قرارداشته.و اماقاتل واقعی #intj عه واون رو کشته چون خواسته با دختر/پسرموردعلاقش enfjازدواج کنه وطرح هاشودزدیده.
خودم؟intj ام | :
_____
توی ماشین تنها نشسته بودم و منتظر بودم مامانم از مغازه بیاد
سرم تو گوشی بود
یهو در پشتی ماشین باز شد گفتم مامان چرا اینقدر طولش دادی
یهو یه دستمال اومد رو دهنم دست و پامیزدم و یهو بی هوش شدم
کسی که منو بیهوش کرد رو شناختم اون #infj بود یه دشمن قدیمی به خاطر اینکه فکر میکرد من به #isfp علاقه دارم از من متنفر بود چون isfp به من علاقه داشت ولی من #entp رو دوست داشتم
اون منو تو دریا انداخت
بعد از دو روز #istp که برای تنهایی به ساحل رفته بود جسد منو پیدا کرد
دوست صمیمیم #entj قسم خورد اون قاتل رو پیدا میکنه اون به #enfp مشکوک بود ولی مشخص شد که اون روز خارج از کشور بوده و بعد istp رفت گفت که infj با من خصومت داشته و infj به جرمش اعتراف کرد چون عذاب وجدان داشت
من #intp هستم
_____
هی...
شب سردیه نه؟
خب خوبیش اینه که حداقل یه intp مرده حسش نمی کنه!
چیزی که باعث میشه روحم یخ بزنه ناراحتی تنها آدم مهم زندگیمه . یعنی enfj...
من و اون واقعا عاشق هم بودیم. شاید هرگز بهش با زبون نگفتم ولی خودش می دونست عاشقشم نه؟
لبخند infj توی مراسم خاکسپاریم دو برابر قلب entjرو آزار میده و مصممش میکنه تا دنبال پرونده ام رو بگیره.
اون درسته که سختیه زیادی رو پشت سر گذاشته اما مصممه که قاتلم رو پیدا کنه. این قول رو همون موقع، وقتی جسدم رو با کمک پلیس های محلی پیدا کردن به خودش داد. درست وقتی به چشم های سردم نگاه می کرد.
عشق من این بار هم مشغول کار بود. اما این بار پرونده قتل من رو در دست داشت.
اون خیلی دقیق تمام همکار هام و دوستام و آشنا هام و کسایی که باهاشون در ارتباط بودم رو بازجویی کرد و همه شواهد رو بررسی کرد. علارغم اینکه #infj ازم دل خوشی نداشت و از مرگم خوشحال بود اما مدرکی علیه اش وجود نداشت. اما در کمال تعجب همون رئیس esfj خوش قلب و خوبم که همه می شناختنش مظنون پرونده اعلام شد. البته طبیعی بود . همه راجب نقاط اختلاف نظر ما دو نفر می دونستن. اون قبلا هم وسط دعوا تهدیدم کرده بود و همه می دونستن دشمنیم. پس برخلاف اینکه اعتراف نکرد حکم اعدامش صادر شد. همه entj رو به خاطر عشقش به من و صلابتش توی این پرونده ستایش کردن. امروز بعد از مختومه شدن پرونده ام اون بالای قبرم اومد و یه دستا گل برام آورد . لبخند خوشگلی زد و گفت باید حالا آروم بخوابم.
البته من از اولش هم آروم بودم. همون موقع که entj سر یه دعوای احمقانه کوچولو و لجبازی های من توی غذام سم ریخت و خوردمش آروم بودم. :)
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
به قلم : a.r
هفته پیش، من به قتل رسیدم !
وقتی که با خیال راحت روی کاناپه زرد رنگ توی خونم نشسته بودم ؛ یه نفر وارد خونم شد!
خیلی زود لبخندم روی لب هام خشک شد و من مردم...کشته شدم!
جسدم رو #esfj عزیزم پیدا کرد ؛ معشوقه من. در حالی که بدون دعوت به خانه ام آمده بود!
برای چند لحظه به چشم های باز جسدم خیره شد و بعد به اداره پلیس زنگ زد .
مرگ من بی سر وصدا تموم می شد اگه دوست قدیمیم #entj پرونده قتلمو به عهده نمی گرفت .
همکلاسی دبیرستانم #intp هیچ وقت من رو دوست نداشت ، شاید هم از من بدش می اومد .
به هر حال اون اولین کسی بود که از مرگ من خوشحال شد !
انگشت اتهام به سرعت سمت intp گرفته شد .
همه چیز بر علیه او بود جلسات بازجویی پشت سرهم بر گذار می شدند . Intp در کنار اظهار بی گناهی ،خوشحالی اش را از مرگ من ابراز می کرد .
همه چیز وقتی عوض شد که اثر انگشت قاتل روی جسدم پیدا شد .
صورت #esfp از شدت وحشت سفید شده بود ، درست مثل من، وقتی که او را با تبرِ توی دستش ، توی خانه ام دیدم .
درست چند دقیقه قبل از اینکه نفس آخرم را بکشم او بالای سرم ایستاد ، خون پاشیده شده روی صورتش رو با آستینش پاک کرد و مقابل چشم های وحشت زده ام لبخند زد!
حالا دست هایش که به خون من آلوده بود اسیر دسبند پلیس شده و من جلوی او ایستاده ام و لبخند می زنم !.
پایان
_____
#Enfj:امروز مسابقه داری؟
#Entj:آره. بعد از کلاسای مدرسه بلافاصله میرم برای مسابقه.
Enfj:اووو! پس منم میام مسابقه تو ببینم. یه وقت نبازی ها!
Entj: به کی داری میگی؟! من عمرا ببازم!
Enfj:باشه پس تو ورزشگاه میبینمت!
ساعت ۲ ورزشگاه:
ای ان تی جِی به ساعتش نگاه کرد: یکم دیر کرده... ینی کجا مونده؟
ناگهان #estp وارد ورزشگاه شد و گفت: جسد! جسد یه نفر اون بیرونه!
Entj: !جسد؟
ای ان تی جِی سریع خودشو به صحنه رسوند. اما... نمیتونست اونی که میدید رو باور کنه... چطور ممکن بود؟ enfj... کسی که دوستش داشت به قتل رسیده بود.
یهو زانو هاش سست شدن و زمین افتاد.
Entj: ...چطور ممکنه!؟
***
وقتی پلیسا رسیدن entj بهشون گفت که میخواد تو این پرونده کمک کنه ولی اونا گفتن اون بخاطر از دست دادن دوستش بهتره فعلا وارد این کار نشه اما اون مصمم بود که قاتل دوستشو پيدا کنه...
اول estp که جسد رو پیدا کرد مظنون پرونده بود اما بعد که دوربینای امنیتی رو چک کردن دیدن که یه نفر دیگه به enfj شلیک کرده بوده. Entj با خودش فکر کرد که این آدم چقدر آشناست. حتی با اینکه کلاه لبه دار هم گذاشته بود entj اونو شناخت.بله. اون #istp بود. کسی که entj یه روزی تو مسابقه شکست داده بود.
گروه جستجو برای پیدا کردن اون فرد تشکیل شد. Entj هم با اونها همراه شد تا مجرمو پیدا کنه. اون وقتی که توی یکی از سالن ها دنبال مجرم میگشت ناگهان یکی به روش اسلحه کشید.
آی اس تی پی: پس بالاخره منو پیدا کردی؟
ای ان تی جِی: آره... اومدم توی لعنتی رو گیر بندازم. چرا دوستمو کشتی؟
_خب از اول کشتن اون تو برنامم نبود. هدف من تو بودی. اون منو توی محوطه اسلحه بدست دید. حدس میزنم حرفامم راجب تو شنیده بود و فهمیده بوده که میخواستم بیام سراغ تو. من سعی کردم فرار کنم اما اون به من رسید و وقتی اسلحه رو از دستم کشید مجبور شدم با چاقو بهش حمله کنم. اون لعنتی اسلحه مث چی چسبیده بود!
+پس حالام میخوای منو بکشی؟
_معلومه! از اول برای همین برنامه ریخته بودم. پس خودتو آماده کن که بری پیش دوستت!
+پس شلیک کن.
آی اس تی پی شلیک کرد. اما گلوله ای خارج نشد. دوباره شلیک کرد. هیچی.
اون داخل اسلحه رو نگاه کرد. هیچ گلوله ای داخل اسلحه نبود!
Entj: دنبال اینا میگردی؟
ای ان تی جِی گلوله هارو روی زمین ریخت:قبل از اینکه اسلحه رو از پس بگیری گلوله هارو ازش درآوورده بود...
بعد با حرکتی ناگهانی istp رو گیر انداخت و وقتی پلیس ها رسیدن اون رو به پلیس تحویل داد.
ای ان تی جِی هیچ وقت فراموش نکرد که یه روز دوستی داشت که بخاطرش جونشو فدا کرده بود.
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
یه مدت بود که #entp به خاطر intjسری به مشاور میزدمیشد تشخیص داد #intj فقط واسه این این کارو می کرد که خودش نمیتونست اونطور که می خواست با entp ارتباط بر قرار کنه و همیشه به بهانه اینکه باید مطمئن شه entp پیش مشاور رفته همراهش میرفت و تصور میکرد جای isfj که مشاور و روانشناسentp بود هست و میتونه مثل بقیه راحت باهاش حرف بزنه ولی خب یه حسی از درون اون رو منع می کرد شاید غرور..فردای یکی از روزایی که entp با intj رفته بود پیش #enfp# isfj که همیشه به entp سر میزد و با هم میرفتن شهرو یه دور میزدن ، کلید میندازه و میاد تو خونه entp( کلید خونه وسیله شخصی نیست😄 و زنگ میزنه به پلیس که جنازه entp تو خونه و جلوی تلویزیون افتاده البته این چیزیه که به پلیس میگه.. و بعد به اولین کسی که خبر میده intjعه فقط به خاطر اینکه حالintj رو ببینه، حالی که enfp تو تمام مدتی که intj با entp بود داشت ، به خاطر همینم بود که اینکارو کرده بود . وقتی به اندازه کافی حالش سرجاش نبود ، تنها چیزی که ذهنش اهمیت براش قائل بود ، تنفر از entp بود و خب حالا میتونست انتقام تموم احساساتی که برای intj هدر داده بود رو بگیره. intj فقط بهتش زده بود و قلبش درد میکرد ولی فقط لحظه مرگ خیالی entp از جلو چشمش میگذشت. isfj هم از یه جایی با خبر شده بود و تصمیم به همکاری و قرار دادن اطلاعاتی که از entp میدونست به پلیس گرفت و از حرفای مبهم و عجیب و نامرتبط entp که فقط واسه دست انداختن isfj گفته بود ، به این نتیجه رسیدن که این میتونه خودکشی باشه ولی هرکس که اون رو برای یه لحظه وقتی entp خودش بود،میدید هیچوقت قبول نمی کرد که entp ممکنه حتی به خودکشی فکر کرده باشه ولی اگه این قتل انقدر طبیعی بوده که enfpبا اینکه کنترل احساساتشو نداشته تونسته اون رو خودکشی جلوه بده قطعا دست یکی دیگه هم تو کار بوده واون کسی بوده که به اندازه کافیentpزندگیشو بهم ریخته بوده و مچشو تو تمام فرارای مالیاتی گرفته بوده. #Istp کسی بود که برنامه قتل رو برای enfp که حاضر بودهرکاری واسه آرامش احساساتش بکنه ریخته بود و خودش ناظر بود تا همه چی خوب پیش بره، چند بار هم قتلو شبیه سازی کرده بودن و اون روز istp فقط آروم و منتظر نشسته بود تا خبر مردن entp ، کسی که شرکتی که istp توش مدیر داخلی بود رو از دور خارج کرده بودبهش برسه ولی intj به زودی انتقام میگرفت...
_____
شخصیت اصلی: #infp
من و #enfj عاشق هم بودیم و همین سال پیش ازدواج کردیم
زندگی ما خیلی خوب بود. دوست #intp ام چون به زندگیم حسودی میکرد یه روز وقتی تو یه کوجه تنک و تاریک بودم گردنم رو گرفت و سرم رو برید. من و بچم از دنیا پر کشیدیم.
اون روز یه #infj با اکیپشون داشتن از اون کوچه میگذشتند که با یه خانم حامله مرده مواجه شدن. Infj جیغ بنفش کشید و جسد منو برد پیش پلیس . بهترین دوستم یعنی #esfj مسئولیت پرونده رو بر عهده گرفت و بعد از چند ماه به #estj شک کردن چون تو اکیپ infj بود و از یه زن مرده که از گردنش خون سرازیره هیچ تعجبی نکرد و تازه خوشحال شد چون از دوستای عشقم بود و می گفت حقشه ولی estj بلاخره لو داد. اون #istp رو استخدام کرده بود تا منو بکشه
Enfj وقتی فهمید یه مشت زد تو چهرهistpواون نابیناشد
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
#esfj: عاشق اون بودی.
#entp: بیشتر از خودم.
esfj: چرا میخندی.
entp: ضایع نیست.خیلی براش خوشحالم.
esfj: تو دیگه چی ای!
entp: صادقانه بگم مرگ اغاز و پایان همه چیزه.
همیشه در حال جنگیدن بود.
مبارزه تموم شد.
حالا اغاز دنیای جدید رو پیشه رو داری.
*esfj متوجه حرف های entp نمیشه به حجمی از دست اون عصابانیه که بلند میشه و در و میکوبه.
esfj: به #istp بگید بیاد دوباره جوری که صحنه قتل رو پیدا کرده توضیح بده.
#enfp به تلفن esfj زنگ میزنه.
_میخوام اعتراف کنم
+شما؟
_نمیخوام تو رسانه ها پخش شه.
*esfj اشاره میکنه تماس رو ضبط و ردیابس کنن -تلاش نکن +چی -کسی که اون روز #infp رو به قتل رسوند #isfj ه. +مدرکی داری که ثابت کنه -من اون روز هراهش بودم. گفت میره دوستش رو ببینه... وقتی برگشت حس منتشر میکرد و دستاشو مخفی میکرد و در نهایت خواست اونو پیش یکی از دوستاش که خدمتمار (شخصی که خانه را تمیز میکند) ببرم.
دیگه نمیتونم بیشتر بگم.
*قطع میکنه
esfj: ردیابی شد؟
_خیر
*دم در خونهisfj
سلام خانم میتونیم باهاتون مصاحبه کنیم
پرونده isfj:
نام:isfj
نام خانوادگی:mbti
سن:۳۲
شغل:مادر
مظنون به قتل infp.
رد میشود
پرونده حل نشده ۱۶سال بعد: چرا enfp:اون همیشه مال من بود...ولی زدیدش -کی +infp...entp از من دزدید محکوم به اعدام قتل درجه 1
_____
ونسا:با اون جف رئیس احمقم دعوام شد چارلی اونی که همیشه لای پرونده هاس بهم یکم اب داد،ادم خوبیه ولی یکم عجیبه،تاد خیلی سر به سرش میزاره اما براش مهم نیس اما یه بار که تاد سربه سرم گذاشت چارلی وارد جریان شد یه بار هم بین پرونده ها بود و عصبانی به نظر میرسید، امشب شوهرم بن زودتر رفت. پشت کامپیوترم ،یکم سرم گیج میره و پاهام سسته باید برگه هارو بیارم اما تنم سنگین شدونقش زمین شدم ،چارلی:فکر کنم کاملا بی حس شدی ،چارلی اروم دستمو کنار زد و تیغ جراحیش رو در امتداد قلبم کشید به نفس نفس افتادم.یک ساعت بعد :مرلین: ونسا کارت تموم شد؟باید بر.. صدای جیغ*
کارتر مضنون اصلی کیه؟ کارتر:جف ولی ابهاماتی وجود داره تاد دائما پوزخند میزنه و همینطور قلب ونسا نیست
ونسا: #entp جف: #estj تاد: #estp. بن: #estj چارلی: #intp
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
وقتی #ESTJ به قتل رسید کسی ناراحت نشد !
برای خیلی ها حتی مهم نبود که چه کسی باعث مرگش شده .
#ISFJ که اون رو قبلا میشناخت ، وقتی ESTJ رو توی اون شب بارونی پیدا کرد ، کاملا تو خون خودش غرق شده بود .
ISFJ با دست های لرزون دست اش رو روی صورتش گذاشت و شروع به جیغ زدن کرد ، درسته که ESTJ هیچوقت کامل متوجه احساسات پاک و ساده اون نبود و این همیشه نارحت اش میکرد ولی هیچوقت راضی به مرگش نبود ! چون از درون اون رو به خاطر محکم بودن و قابل اعتماد بودنش تحسین میکرد....فقط باید از سختگیری هایش کمی کم میکرد ، بیشتر به احساسات دیگران توجه میکرد و از زندگی اش لذت میبرد ! شاید اگر این ویژگی ها رو داشت هیچوقت رفاقت اش را با ESTJ رها نمیکرد...او کسی بود که تا ساعت ها زیر بارون برای ESTJ گریه کرد
#ENTJ خودش رو به سرعت رسوند ، بارون به شدت سریع می بارید ، پلیس ها همه جا رو پر کرده بودند . سعی می کرد محکم به نظر برسد ! ولی خب مگر ENTJ ها احساسات ندارند ؟ نمی خواست مرگ ESTJ را قبول کند ، وقتی بالای سرش رسید متوجه حضور ISFJ شد که رها از همه دنیا مشغول اشک ریختن بود ! چقدر اوهم دوست داشت گریه کند ، ولی خب به این فکر کرد که اشک ریختن برای ESTJ فایده ای هم داره ؟ دستان ISFJ کاملا آغشته به خون بود ! ENTJ با اینکه خیلی سریع خودش را رسانده بود ولی مثل همیشه مرتب بود ! این دفعه اوهم بی توجه به اوضاع اطرافش با زانو خودش را در خون ESTJ انداخت و با دست اش سعی میکرد خون رو از صورت کسی که دوست اش داشت کنار بزند ! دندان هایش را به هم فشار داد و در گوش ESTJ آرام نجوا کرد : عزیزم ! انتقامت رو میگیرم !
این دفعه او هم بی توجه به اوضاع اطرافش با زانو خودش را در خون ESTJ انداخت و با دستش سعی کرد خون رو از صورت کسی که دوستش داشت کنار بزند ! دندان هایش را به هم فشار داد و در گوش ESTJ آرام نجوا کرد : عزیزم ! انتقامت رو میگیرم !
#ISTJ دست اش را روی شونه ENTJ گذاشت و اون رو متوجه خودش کرد ، ENTJ عزادارانه و با جذبه زیادی از جایش بلند شد ، سر و پایش کاملا خونی شده بود و باران کاملا خیس اش کرده بود ! ISTJ نمیدانست چه باید بگوید ، شاید چون اون رو برای همچین موقعیت هایی نساخته بودن که البته ENTJ کارش رو راحت کرد و از اون خواست که به عنوان مسئول پرونده فقط گزارش یافته هاش رو بیان کنه . و اضافه گویی نکنه !
#INFJ با تعجب دره خونه رو باز کرد ، ENTJ با ضربه ای یقه پیراهنش رو گرفت و اون رو به دیوار کوبید ! وبا عصبانیت گفت تو کسی بودی که اون رو کشته مگه نه ؟ چون همیشه با انتقاداتش اعصابت رو بهم میریخت ! فقط تو میتونی انقدر افتضاح از اسلحه استفاده کنی و به جای کشتن راحت طرفه مقابلت اون رو آبکش کنی ! ISTJ دستور داد که اون دوتا احمق رو از هم جدا کنند ! فشار زیاد اعصاب INFJ رو بهم ریخته بود و ناسزایی نثار ENTJ کرد ، وقتی پلیس ها از INFJ بازجویی کردن متوجه شدن که اون تمام شب رو با ENFJ بوده و خب گفته با اینکه از ESTJ خیلی متنفر بوده ولی متأسفانه اون کسی نیست که ESTJ رو کشته ! و اصلا تا حالا تو عمرش اسلحه دست نگرفته !
روز ترحیم فرا رسید ENFJ# خیلی خوشحال به نظر میرسید و قاتل هنوز پیدا نشده بود !
#INTP قاتل واقعی جریان اون شب بارونی از دور مراسم ترحیم ESTJ رو تماشا میکرد و از قهوه اش لذت میبرد !
⠇#ادمین_ردسا 🕶✨️
══════════════
⠇ @Eema_MBTI
سناریو جنایی~🩸🔪
ساعت ۲۳:۳۰ رو نشون میداد ، همه تو اداره پلیس درحال انجام پرونده هاشون بودن ، #estj چهل و پنج دقیقه بود که از بیرون اومده بود ، و مثل همیشه پرونده شو زودتر از بقیه تموم کرد .
همون لحظه تلفن اداره زنگ خورد : الو بفرمایید .
پشت خط : کمککککک..... ک.ک.ک.کککمکک ، دوستم مرده ، به قتل رسیده ...
_آدرس رو بگید و تلفن رو قطع نکنید !
+نمیدونم ......آدرس بلد نیستم .
_باشه ما لوکیشن شما رو پیدا کردیم همکارای ما همین الان راهی جایی که هستید شدن ، لطفا تلفن رو قطع نکنید و محل قتل رو ترک نکنید ، علائم حیاتی دوستتون و چک کنید ...
چندین دقیقه بعد
Estj همراه کارگاه #istp وارد محل شدند .
در خونه کاملا باز بود ، قتل توی اتاق پذیرایی اتفاق افتاده بود ،
فردی با موهای سفید بلند و لباس سبز درحال گریه کردن بود ، با دیدن پلیس ها گریه اش بیشتر شد و با لکنت حرف میزد :
_د...د...دوستم.....مرده.....
Estj : شما کی هستید ؟ و چه ساعت رسیدید به صحنه قتل ؟
_م...مم...من #infj....دوس..سس.دوسته...e..enfp ......نیم ساعت....پیش رسیدم و همینکه.... رسیدم بهتون زنگ...... زدم .
Estj: بهتون چند دقیقه وقت میدم تا خونسردیتون رو حفظ کنید تا وقتی صحنه رو بازرسی میکنیم لطفا سعی کنید تا این شوک رو هضم کنید تا بتونید جواب درست به سوال های ما بدید.
Infj همینطور که سعی میکرد جلوب گریه هاشو بگیر باشه ای گفت .
Estj رفت سراغ istp: خب نظرت چیه ؟
Istp : جالبه قاتل با نقشه ی قبلی دست به اینکار زده .
Estj : چطور ؟
Istp : به پشت افتاد که یعنی از جلو مورد حمله قرار گرفت، آثار چاقو از مستقیمه ولی چاقویی رو زمین نیست که یعنی ممکن کجا باشه ؟ و تازه رو به روی کمد دیواری مرده یعنی قاتل از تو کمد دیواری بهش حمله کرده ولی انگار این چاقو ها بهش پرتاب شدن و چون تعداد زخم ها یجوره انتظار میره که چاقو ها یکسان و در یه زمان مشخص همزمان پرتاب شده ولی دلیل مرگ زخم چاقو نیست .
Estj : پس چیه ؟
Istp : از قبل توسط یه چیز دیگه مورد تهدید قرار گرفته و مرده .
Estj : به بقیه بچه ها خبر دادم تو راهن .
دختر موهای کوتاه سبز و لباس کت و شلوار مشکی به تن داشت .
Istp : از بیرون اومده بود و غافلگیر شده ، بهتره از دوستش سه سری سوال بپرسیم .
Infj سعی میکرد آرامش خودشو حفظ کنه و درست بدون لکنت جواب بده .
Istp : دوست خیلی صمیمی با مقتول بودید؟
Infj : بله
Istp : چرا اومدید دیدنش اونم این موقع شب؟
Infj : اون خبرنگار و میخواست پرونده یه قتل مشکوک رو دوبار باز کنه و قاتل واقعی رو ببره بالای دار.
Istp : شما در جریان پرونده بودید؟
Infj : نه ، فقط میدونم که قاتل یکی از این بالا دستا بوده
Istp : از کجا میدونید ؟
Infj : چون #enfp میگفت طرف میتونه از موقعیت سوء استفاده کنه و پرونده رو لاپوشونی بکنه .
Istp : میدونید امشب به دیدنه کی رفته بود ؟
Infj : آره ، رفته بود دیدن یکی از دوستای دوران دبستانش که الان تازه از زندان آزاد شده ، بخاطر پرونده رفته بود سراغش ، به من خبر داد که دو ساعت بعد بهش زنگ زنم و اگه برنداشت بیام خونش که دیدم مرده .
Istp : اسم دوست مقتول رو میدونید ؟
Infj : اسم #entj
Istp : مقتول با کسی در رابطه نبودن یا درباره این جریان پرونده ای که قبول کردن با کسی درمیون نذاشتن ؟
Infj : بجز من و اون دوستش نه ، کسی رو نداشت که دوست داشته باشه ولی یکی از باشگاه والیبالش اونو دوست داشت، اسمش #estp بود .
Istp : ممنون بابت همکاری.
Istp رو کرد به estj : نظری نداری ؟
Estj : شاید همین entj نامی کشتتش.Istp : فردا برو ازش بازپرسی کن .
Estj سری تکون داد و رفت برای کمک به بقیه بچه ها.
فردا اتاق بازپرسی :
Estj : نمیدونم بعد از این همه سال باهات حال احوال کنم یا مثل یه غریبه برم سر اصل مطلب ؟!
Entj : من تو رو نمیشناسم.
Estj از جاش بلند شد و طرف پنجره رفت : حقم داری اون وقت فقط دو تا بچه راهنمایی بودیم با یه هدف مشترک .
Entj : تنها یه هدف نبود ، اهداف مشترکی برای رسیدن داشتیم ولی تو جبهتو عوض کردی !
Estj : فکر نمیکنی من باید تو رو متهم کنم نه تو من رو .
Entj : مسئله چیزه دیگه ای، خیلی به این جزئیات گیر نده .
Estj : درست میگی ! خب اعتراف کن ، رک و راست حقیقتو روی این صفحه بالا بیار .
Entj : چه حقیقتی وقتی تو هرچی که دوست داری توی پروندت مینویسی .Estj : خیلی باهوش تر از دوران بچگی هات هستی ، پس فقط یه سوال میخوام ازت بپرسم ، میخوای زنده بمونی یا برای حقیقتی که enfp فدا شد بمیری .
Entj : اون تو رو شناخت برای همین مرگ انتخاب کرد ، همچنین من.
Estj : پس نمیخوای زنده بمونی و داستان کشتنشو ازم بشنوی .
Entj : چه فایده ای داره ، مگه داستانش میتونه برش گردونه .
Estj : بیخیال تو که نمیخواستی برای رو کردن پرونده پشت اون قایم شی ؟
Entj فقط به Estj نگاه میکرد .