eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
596 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۵۶ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۵۷ : 🔻 _خانم که پشت میز نشست رها را خطاب قرار داد: _چرا اینقدر دیر برگشتی؟ اینجا خونه‌ی🏚 بابات نیست که هر وقت میخوای میری و میای! صدرا 🧑‍🦱وارد آشپزخانه شد: _من که بهتون گفتم، اونجا شرایط خوب نبود، من گذاشتم باشه. خانم زند: _اینجا هم شرایط خوب نبود! صدرا: _مادر جان، تمومش کن! اون با من رفته، اگه کسی رو میخواید که کنید، اون منم، چون هر بار من خودم بهش گفتم بمونه اونجا، رها... بشین با ما شام🥘 بخور! خانم زند اعتراضی کرد: _صدرا! چی میگی؟ من با پسرم سر یه سفره؟! صدرا توضیح داد: _برادر رها باعث مرگ سینا شده، رها تصمیم اشتباهه عموئه،... از چه خبر؟ نمیخواد برگرده خونه؟ هنوز ایستاده بود. خانم زند: _نزدیک وضع حملشه🚺، پیش مادرش باشه بهتره! صدرا: _آره خب! حالا کی برمیگرده؟تصمیمش چیه؟ همینجا زندگی میکنه؟ رها... تو چرا هنوز ننشستی؟ خانم زند: _اون سر میز نمیشینه! هنوز تصمیم نگرفته کجا زندگی کنه، میگه اینجا پر از و نمیتونه تحمل کنه، حالش بد میشه! در ذهن صدرا و رها نام نقش بست. آیه که همه جا دنبال مردش بود و این خاطرات آرامَش می‌کردند! صدرا🧑‍🦱 بلند شد و برای رها روی میز گذاشت. صندلی🪑 برایش عقب کشید و منتظر نشستنش شد. رها که نشست، خانم زند قاشقش🥄 را در بشقاب رها کرد و اعتراض آمیز گفت: _صدرا؟! صدرا روی صندلی‌اش🪑 نشست: _عمو تصمیم گرفت خون‌بس🩸 بگیره و شما قبول کردید، حالا من تصمیم گرفتم اون اینجوری زندگی کنه شما هم لطفا قبولش کنید، بهتره عادت کنید، رها عضو این خونه🏡 است!ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید