🌹کوچههای آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانههای_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۲۶ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊
#به_وقت_رمان
#عاشقانههای_شهدایی💞
❣#از_روزی_که_رفتی
🖊به قلم : سنیه منصوری
👈 قسمت ۲۷ : 🔻
صدرا: _شوخی نکردم؛ تو #کلینیک صدر کار میکنه! تو هم اونجا میرفتی نه شیدا؟
_شیدا ابرو😠 در هم کشید و رو برگرداند.
🗓چند روزی گذشته بود ،
و این روزها شرایط بهتر شده بود. دلش❤️🩹 هوای #آیه را داشت... روز سردی 💨بود و دلش گرمای🔥 صدای آیه را میخواست.
📞تلفن را برداشت و تماس گرفت:
+سلام رها!
_سلام مادر خانومی، چه خبرا؟ یادی از ما نمیکنی؟
+من امروز اومدم تهران.
_واقعا؟ آقاتون🧔 برگشتن که قدم به تهران گذاشتی؟ الان کجایی؟
آیه #صدایش لرزید:
+خونهام🏚.
لرزش صدای آیه باعث شد اندکی تامل کند:
+چیزی شده 'آیه؟ مشکلی پیش اومده؟
_مشکل؟! نه... فقط به #آرزوش رسید؛#شهید شد، دیروز شهید شد! 😔
جان از تن #رها رفت....
خوب میدانست #آیه بدون او #هیچ میشود.آیه جان از تنش رفته! آیه جانِ رها بود.
_میام پیشت #آیه.
تماس☎️ را قطع کرد.
تازه از #کلینیک آمده بود و کارهای خانه🏚 را تمام کرده بود. میدانست صدرا در اتاقش است... در زد.
_بفرمایید.
_رها سراسیمه😣 مقابلش ظاهر شد.
چهرهی #وحشتزده رها، صدرا را روی تخت🛏 نشاند و نگران پرسید:
_چی شده؟
+من باید برم؛ الان باید برم.
صدرا #گیج پرسید:
_بری؟! کجا بری؟
+پیش #آیه، باید برم!
صدرا برخاست:
_اتفاقی افتاده؟
+شوهرش... 😫شوهرش #شهید شده؛ باید برم پیشش! آیه تنهاست. آیه #دق میکنه... آیه #میمیره؛ باید برم پیشش!
_آیه همون #همکارته که میگفتی؟
+آیه #دلیل اینجا بودن منه، آیه #دلیل و #هدف زندگی منه!
_باشه! لباس🧥 بپوش میرسونمت. توی راه برام تعریف کن جریان چیه.
رها نگاهی به لباسهای #سیاهش انداخت. اشکهایش😭 را با پشت دست پس زد.چادرش را سر کشید و از اتاق خارج شد.
#صدرا هنوز هم #مشکی میپوشید. آدرس خانهی آیه را که داد، صدرا گفت:
_خب جریان چیه؟
+شوهر آیه رفته بود #سوریه، تا حالا چندبار رفته بود. دیروز خبر دادن #شهید شده... آیه برگشته. مادرش چند سال پیش از دنیا رفت؛ الان
تنهاست، باید کنارش باشم... اون #حاملهست. این شرایط برای خودش و بچهش خیلی خطرناکه! مهمتر از اینا تمام وجود آیه همسرش بود. #دیوونهوار عاشق♥️ هم بودن... آیه بعد از رفتن اون #تموم میشه! من باید کنار #آیه باشم. آیه منو از نیستی به هستی رسوند. #همدم روزای سخت زندگیم اون بود. حالا من باید براش باشم!
صدرا خودش را به خاطر آورد...
تنها بود. دوستانش برنامه اسکی🏄 داشتند. و با یک #عذرخواهی و #تسلیت رفتند.
خوش به حال آیه، خوش به حال رها...
⏪ ادامه دارد...
👈🌹کوچههای آسمانی🌱دعوتید