eitaa logo
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
593 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.6هزار ویدیو
6 فایل
فضیلت زنده نگه داشتن یاد و نام شهدا کمتر از شهادت نیست.امام خامنه‌ای 🌹🌹🌹 Admin: @daryaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹کوچه‌های آسمانی🌱
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 #به_وقت_رمان #عاشقانه‌های_شهدایی💞 ❣#از_روزی_که_رفتی 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈قسمت ۳۴ : 🔻
🕊🌷🇮🇷🌷🕊 💞 ❣ 🖊به قلم : سنیه منصوری 👈 قسمت ۳۵ : 🔻 _چرا زندگی ما اینجوریه؟ دلم بوی غذا🥘 میخواد؛ دلم روشنی✨ خونه رو میخواد. دلم میخواد یکی نگرانم🥺 بشه، یکی دردمو بفهمه! یکی براش باشه چی میخورم. چی میپوشم! یکی باشه که اومدنم باشه، یکی که صداش قلبمو🫀 به تپش بندازه! داره چهل سالم میشه و قلبم هنوز سرد و تاریکه! داره سالم میشه و هنوز کسی بهم نگفته. حسرت بابا گفتن یه عمر رو دلم موند، حالا باید حسرت🥺 بابا شنیدن رو به دل بکشم. خسته‌ام یوسف... _به خدا دیگه نمیکشم. ارمیا داره ! خسته شده! قلبش🫀 از بی‌دلیل تپیدن خسته شده! چرا خدا به بعضیا همه چیز میده و به یکی مثل من هیچی نمیده، اون مرد👱 همه چیز داشت. همه‌ی منو داشت! خونه🏡، زندگی، همه چیز داشت. زن👩 داشت، بچه داشت! زنش بود، بچه داشت و رفت. بچه‌ای که تمام آرزوی زندگی منه! همه‌ی آرزوهای منو یک جا داشت. یه خونه🏚 پر از نور⚡️⚡️ و زندگی... یه خونه با عطر زندگی! عطر غذای🫕 خونگی که با عشق♥️ پخته شده! زنی که به خاطر نبودت زمین می خوره و بلند میشه. یه بچه👶 که تا چند وقت دیگه با دستای کوچیکش انگشت دستتو بگیره و صدات کنه... اون همه چیز داشت، یه مثل حاج علی! یه مثل آیه، یه مثل قصر قصه‌های پریا. _همه رو گذاشت و رفت. به خاطر کی؟ به خاطر چی؟ چی ارزش جونتو داشت؟ به خاطر اون که وقتی بهشون نیاز داری بهت پشت پا میزنن! رفته و مُرده و همه‌ی داشته‌هاش رو جا گذاشته! زنشو👩 جا گذاشته، بچه‌شو👶 جا گذاشته، همه‌ی دنیا رو جا گذاشته. اون چیزایی رو جا گذاشته که من یک عمر داشتنشو کشیدم. من به اون مرد حسودی میکنم... _من امروز کردم کاش جای اون بودم! آرزو کردم کاش اون زندگی مال من بود! اون زن با همه‌ی و نجابتش مال من بود!اون بچه قراره به دنیا بیاد، مال من بود... که تو من خوابش😴 میبرد... که لبخند😀 میزد برام و دنیام رو رنگ🎨 میزد. آرزو کردم علی پدرم بود... که پشتم باشه، باشه! حاج علی پدر آرزوهامه... من همه‌ی آرزوهامو ☺️دیدم... دیدم که مال یکی دیگه بود، کسی که لیاقتشو نداشت و ازشون گذشت... !هنوز حرف داشت. ارمیا خیلی حرفها داشت. دهان باز کرد که باز هم بگوید که صدای اذان صبح در خانه پیچید؛ ارمیا حرفش را خورد و نعرهاش را آزاد کرد: _بسه خدا... بسه! تا کی میخوای صدام بزنی؟ تا کی صبح🌤 و ظهر🌞 و شب🌗 صدا میزنی؟ اینجا کسی نیست که جوابتو بده! من نمیخوام صداتو بشنوم! نمیخوام بیام پیشت. من سجده نمیکنم... سجده نمیکنم به تویی که منو یادت رفته! به تویی که منو رها کردی! من نمیخوام بشنومت... +×مسیح و یوسف با این درگیری‌های# ارمیا آشنا بودند... خیلی وقت بود که ارمیا با خودش سر داشت.ادامه دارد... 👈🌹کوچه‌های آسمانی🌱دعوتید