eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️بسیار زیباست👇 شيخ صدوق قدس سره از ابوذر رحمه الله نقل كرده است كه گفت؛ از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم شنيدم كه مى‏ فرمود؛ اسرافيل بر جبرائيل مباهات كرد و گفت؛ من از تو بهتر هستم!! جبرائيل گفت؛ چگونه و به چه دليل تو از من بهترى؟ گفت؛ به خاطر اينكه من يكى از هشت فرشته اى هستم كه عرش الهى را بدوش دارند، و من مأمور دميدن در صور هستم، و من نزديك‏ترين فرشته به درگاه ربوبى ‏ام. جبرئيل گفت؛ من از تو بهترم!! اسرافيل گفت؛ چگونه و به چه علّت تو از من بهترى؟ جبرائیل گفت؛ به خاطر اينكه من امين پروردگار بر وحى، و فرستاده او بسوى انبياء و رسولانم، امر خسوف (ماه‏ گرفتگى) و غرق كردن اشياء به دست من است، و خداوند امّت‏هائى را كه بخواهد هلاك كند به دست من هلاك ونابود مى ‏كند. بعد فرمود ع؛ اين دو نزاع خود را به پيشگاه الهى عرضه داشتند، خداوند به آنها خطاب كرد و فرمود؛ ساكت باشيد و مباهات نكنيد، به عزّت و جلالم قسم كسانی را آفريده ام كه از شما بهتر هستند... عرض كردند؛ آيا مخلوقى بهتر از ما آفريده ‏اى در حاليكه ما از نور آفريده شده ايم؟ فرمود؛ بلى، آنگاه به حجاب قدرت فرمان داد كه ظاهر شود، وقتى آشكار شد ديدند كه بر ساق عرش نوشته شده است؛ لا إله إلّا اللَّه،" محمّد رسول‏ اللَّه،" وعليّ وفاطمة،" والحسن والحسين،"خير خلق ‏اللَّه. «خدائى جز خداى يگانه نيست،جل جلاله محمّد ص فرستاده خداست، على، ع فاطمه،س حسن ع و حسين‏،ع بهترين مخلوقات پروردگار هستند». جبرئيل عرض كرد؛ يا ربّ؛ أسألك بحقّهم عليك أن تجعلني خادمهم! خداوندا ! ازتو درخواست مى ‏كنم بحقّ اين بزرگواران كه مرا خدمتگزار ايشان قرار دهى»، و خداوند آن را پذيرفت، پس جبرئيل از اهل بيت قرار گرفت و او خادم و خدمتگزار ما مى‏ باشد. 📚ارشادالقلوب ج2ص295 مدینه المعاجز ج2ص394 هُمْ فاطِمَةُ وَ اَبوها وَبَعلُها وَبَنوها.... •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 📌 جایگاه عالمان در عصر غیبت امام زمان ✍ در رابطه با نقش و جایگاه علما و دانشمندان سخنان بسیار گفته شده و این نقش در عصر ما، یعنی عصر غیبت، از اهمیت بیشتری برخوردار است چراکه این عالمانِ دین هستند که راه را از بیراهه تشخیص داده و به مردم نشان می‌دهند. امام هادی علیه‌السلام در روایتی شیرین، این موضوع مهم را بیان فرموده است. 📖 امام هادی علیه‌السلام می‌فرمایند: «اگر در دوران غيبت قائم آل محمد دانشمندان نبودند كه مردم را به سوی او هدایت كنند و با حجت‌های الهی از دینش دفاع کنند، کسی در دین خدا پابرجا نمی‌ماند. و همه مُرتد می‌شدند. ولی آنان همانند ناخدای کشتی، سكانِ كشتی را نگاه می‌دارند و آنان نزد خدا، والاترين انسان‌ها هستند.» 📚 محجة البیضا، ج 1، ص 32، نشر جامعه مدرسين حوزه علميه قم 🌺 ولادت مبارک باد. •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🔴به تاريخ های روی سنگ قبر نگاه کنید: "تاريخ تولد- تاريخ مرگ" آنها فقط با يك خط فاصله از هم جدا شده اند، همين خط فاصله كوچك نشان دهنده تمام مدتي است كه ما روي كره زمين زندگي كرده ايم، ما فقط به اندازه يك " خط فاصله" زندگي مي كنيم! و ارزش اين خط كوچك را تنها كساني مي دانند كه به ما عشق ورزيده اند. آنچه در زمان مرگ مهم است پول و خانه و ثروتي كه باقي مي گذاريم نيست، بلكه چگونه گذراندن اين خط فاصله است. بياييد به چرايى خلقتمان بيانديشيم بياييد بيشتر يكديگر را دوست داشته باشيم 👈 دير تر عصباني شويم 👈 بيشتر قدرداني كنيم 👈 كمتر كينه توزي كنيم 👈 بيشتر احترام بگذاريم 👈 بيشتر لبخند بزنيم و به ياد داشته باشيم كه اين " خط فاصله" خيلی كوتاه است! •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🔴بر انجام اعمال نیک پافشاری کن ✍پيرى در روستايى هر روز براى نماز صبح از منزل خارج و به مسجد مى‌رفت. در يک روز بارانى، پير صبح براى نماز از خانه بيرون آمد. چند قدمى كه رفت در چاله‌ای افتاد. خيس و گِلى شد. به خانه بازگشت. لباس را عوض كرد و دوباره برگشت. پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گِلى شد. برگشت، لباس را عوض كرد و از خانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است. سلام كرد و راهی مسجد شدند. هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد.پرسيد: اى جوان! براى نماز وارد مسجد نمى‌شوى؟جوان گفت: نه، اى پير! من شيطان هستم. براى بار اول كه بازگشتى، خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم. براى بار دوم كه بازگشتى، خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم. ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى، خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا را بخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى آنان داشتم. براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى. •✾📚 @Dastan 📚✾•
توی دوران نوجوانی برای کوتاه کردن موهام به يه مغازه سلمونی سر کوچمون می‌رفتم که آرايشگرش به شدت سیگاری بود هميشه موقع کار يه سیگار گوشه لبش بود و تا موهام رو کوتاه می‌کرد سه نخ سيگار رو حتماً می‌کشید!!! يادمه تا آخر شب هر جا می‌رفتم همه میگفتن: سيگار می‌کشی؟! منم می‌گفتم نه به جون مادرم من سيگار نمیکشم بگذريم از اينکه بعضی‌ها خیلی هم باور نمی‌کردن هفته پیش توی پياده رو راه می‌رفتم یه آقائی جلوی مغازه عطرفروشی يه کاغذ با يک عطر به دستم داد و به اصرارش وارد مغازه شدم بلافاصله فروشنده هم من رو تحويل گرفت و شروع کرد از عطر و ادکلن‌هاش تعريف کردن بعد هم يه ادکلن رو به دست و لباسم زد گفت اين ماندگاریش فوق العاده ست از حق هم نگذرم خیلی خوشبو بود نکته جالب اينه که با اينکه خريد نکردم تا همين دو سه روز پيش هرجا می‌رفتم می‌گفتن عطرت چیه؟ چه بوی خوبی چند خریدی و از کجا خریدی؟ یادمون باشه مجاورت‌ها و ارتباط‌ها خیلی مهمه! وقتی با کسانی نشست و برخاست می‌کنیم و رفيق می‌شیم که مقید و مؤدب و فهميده هستن ناخودآگاه از اين رابطه تأثیر می‌گیریم و وقتی با اونائی رفاقت می‌کنیم که افراد آلوده‌ای هستن خواه ناخواه تأثیر می‌گیریم حواسمون رو جمع کنیم که با چه کسی معاشرت می‌کنیم و دوستامون کی هستند هر ارتباطی می‌تونه روی زندگی و رفتار ما اثر مثبت و منفی بذاره شک نکنيم •✾📚 @Dastan 📚✾•
مادر نمادی از عشق خداوند است.... در زلزله «سی چوان» چین، وقتی گروه نجات یک زن جوان را زیر آوار پیدا کردن، او مرده بود؛ اما کمک رسانان زیرنور چراغ قوه، چیز عجیبی دیدند! زن با حالتی عجیب روی زمین زانو زده و حالت بدنش زیر فشار آوار کاملا تغییر یافته بود. ناجیان تلاش می کردند جنازه او را بیرون بیاورند که گرمای موجودی ظریف را احساس کردند. چندثانیه بعد... سرپرست گروه نجات، دیوانه وار فریاد زد: بیایید! بیایید اینجا! یک بچه این جاست... وقتی آوار از روی جنازه مادر کنار رفت، نوزاد سه یا چهار ماهه ای از زیر آن بیرون کشیده شد. نوزاد کاملا سالم و در خواب عمیقی بود. او در خواب شیرینش نمی دانست چه فاجعه ای، وطنش را ویران کرده و مادرش هنگام حفاظت از او، قربانی شده است. مردم وقتی بچه را بغل کردند،یک تلفن همراه از لباسش به زمین افتاد که روی صفحه آن این پیام دیده می شد : «عزیزم، اگر زنده ماندی، هیچ وقت فراموش نکن که مادرت با تمام وجودش دوستت داشت...» قدر مادرها بهترین مخلوق خداوندی رو بدونید که خدای نکرده یک روزی حسرت نخورید •✾📚 @Dastan 📚✾•
شخصی گفته : مادرم آن روزها همه چیز برایش حیف بود، جز خودش! یک صندوق چوبی بزرگ داشت پر از چیزهای حیف! در خانه ما به چیزهایی حیف گفته می‌شد که نباید آنها را مصرف می‌کردیم..!! نباید به آنها دست می‌زدیم، فقط هر چند وقت یک بار می‌توانستیم آنها را خیلی تند ببینیم و از شوق داشتن آنها حَظ کنیم و از حسرت نداشتن آنها غصه بخوریم! حیف مادرم که دیگر نمی‌تواند درِ صندوقِ حیف را باز کند و چیزهای حیف را در بیاورد و با دست‌های ظریف و سفیدش، آنها را جلوی چشمان پر احساسش بگیرد و از تماشای آنها لذت ببرد! مادرم هیچ وقت خود را جزو چیزهای حیف به حساب نیاورد... دستهایش، چشم‌هایش، موهایش، قلبش، حافظه‌اش، همه چیزش را به کار انداخت و حسابی آنها را کهنه کرد. حالا داشته‌هایش آنقدر کهنه شده که وصله بردار هم نیست... حیفِ مادرم که قدر حیف‌ترین چیزها را ندانست! قدر خودش را ندانست و جانش را برای چیزهایی که اصلا حیف نبودند تلف کرد... •✾📚 @Dastan 📚✾•
روزی، اتوبوس خلوتی در حال حرکت بود. پیرمردی با دسته‌گلی زیبا روی یکی از صندلی‏‌ها نشسته بود. مقابل او دخترکی جوان قرار داشت که بی ‌نهایت شیفته‌ی زیبایی و شکوه دسته‌گل شده بود و لحظه‌‏ای از آن چشم برنمی‌داشت. زمان پیاده شدن پیرمرد فرارسید. قبل از توقف اتوبوس در ایستگاه، پیرمرد از جا برخواست، به سوی دخترک رفت و دسته‌گل را به او داد و گفت: «متوجه شدم که تو عاشق این گل‌ها شده‏‌ای. آن‌ها را برای همسرم خریده بودم و اکنون مطمئنم که او از این که آن‌ها را به تو بدهم، خوشحال‌‏تر خواهد شد.» دخترک با خوشحالی دسته‌گل را پذیرفت و با چشمانش پیرمرد را که از اتوبوس پایین می‏‌رفت، بدرقه کرد و با تعجب دید که پیرمرد به سوی دروازه‌ی آرامگاه خصوصی آن ‏سوی خیابان رفت و کنار در ورودی نشست. •✾📚 @Dastan 📚✾•
معلّم از دانش‌آموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگه‌ای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچ‌کس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّه‌ها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد. تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّه‌ها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند. معلّم هر روز این کار را تکرار می‌کرد و از بچّه‌ها می‌خواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمی‌کرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" می‌نامیدند، نیست و تمام تلاش خود را می‌کرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند. آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاس‌های بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است. 📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی •✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 حدیث روز 💠 💎 علم بهتر است یا ثروت؟! 🔻 امام علی علیه‌السلام: اِكتَسِبوا العِلمَ يُكسِبْكُمُ الحَياةَ ❇️ دانش به دست آوريد تا به شما زندگى بخشد. 📚 غررالحکم، ح ۲۴۸۶ •✾📚 @Dastan 📚✾•
🔴 روزی عقربی یکی از دوستان امیرالمومنین عليه السلام را نیش زد ، و سریعا نزد امیرالمومنین عليه السلام آمد... حضرت به او فرمود: «بر اثر این نیش نمی میری برو» او رفت و پس از مدتی آمد و عرض کرد : یاامیرالمومنین بر اثر آن نیش عقرب دوماه زجر کشیدم حضرت به او فرمود: «میدانی آن عقرب چرا تو را نیش زد؟ » عرض کرد: خیر حضرت فرمودند : «چون یک بار در حضور تو سلمان را به خاطر دوستی ما مسخره کردند و تو هیچ نگفتی و از سلمان دفاع نکردی این نیش عقرب بخاطر آن است.» نیش و کنایه زدن به محبین و موالیان حضرات معصومین(علیهم السلام) اینقدر مهم و حساس است.دفاع نکردن از سلمان این عقوبت را داشت 📚مستدرک الوسایل جلد 12 صفحه 336 •✾📚 @Dastan 📚✾•