eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.6هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
💠علامه قاضی ره: شاگردی از عالمی پرسید: تقوا را برایم توصیف کن عالم گفت: اگر در زمینی که پر از خار و خاشاک بود مجبور به گذر شدی چه می کنی؟ شاگرد گفت: پیوسته مواظب هستم و با احتیاط راه می روم تا خود را حفظ کنم عابد گفت: در دنیا نیز چنین کن تقوا همین است، از گناهان کوچک و بزرگ پرهیز کن و هیچ گناهی را کوچک مشمار زیرا کوهها با آن عظمت و بزرگی از سنگهای کوچک درست شده اند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حکایت پند آموز زن کامل 🌴ملا نصر‌الدین با دوستی صحبت می‌کرد. خوب ملا، هیچ وقت به فکر ازدواج افتاده‌ای؟ ملا نصر‌الدین پاسخ داد: 🌴فکر کرده‌ام. جوان که بودم، تصمیم گرفتم زن کاملی پیدا کنم. از صحرا گذشتم و به دمشق رفتم و با زن پر حرارت و زیبایی آشنا شدم اما او از دنیا بی‌خبر بود. 🌴 بعد به اصفهان رفتم؛ آن جا هم با زنی آشنا شدم که معلومات زیادی درباره‌ی آسمان داشت، اما زیبا نبود. بعد به قاهره رفتم و نزدیک بود با دختر زیبا با ایمان و تحصیل کرده‌ای ازدواج کنم. 🤔پس چرا با او ازدواج نکردی؟ آه، رفیق! متاسفانه او هم دنبال مرد کاملی می‌گشت! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ! 🌷همه منتظر بودیم که از پشت بی‌سیم اجازه‌ی شلیک بدهند. این درحالی بود که گلوله را فرستادیم توی تی لوله‌ی توپ، اما هنوز خرجش را نبسته بودیم. به بی‌سیمچی اشاره کردیم، او سری به علامت منفی تکان داد و گفت که ارتباط برقرار نیست و دستوری هم نیامده. تعجب کردیم! ....توپی که ما داشتیم، گلوله‌های بسیار بزرگ و سنگینی داشت و برد آن هم زیاد بود، به طوری که تا فاصله‌ی ۱۲ کیلومتری صدای غرش و صوت و انفجار آن را به راحتی می‌شنیدیم و قدرت تخریب آن هم زیاد بود. چون مهمات کم داشتیم، بر اساس دستور و زمان بندی باید گلوله را توی توپ می‌انداختیم و بعد طبق دستوری که از بی‌سیم می‌آمد، گلوله را می‌فرستادیم. 🌷تا حالا چند تا گلوله فرستاده بودیم و بچه ها هم که از دم دمای صبح شروع کرده بودند، واقعا خسته شدند. باز هم همه‌ی ما به بی‌سیمچی نگاه می‌کردیم. راستش نگران شدیم، قرار نبود این همه تأخیر در کار باشد. این انتظار، طولانی شد به همین جهت پیشنهاد کردیم تا بچه ها وارد سنگر شوند و صبحانه‌شان را بخورند. همه قبول کردند و یکی یکی وارد سنگر شدیم. نفر آخر بی‌سیمچی بود، بی‌سیم را دم گوشش قرار داد تا اگر خبری شد متوجه شویم، تازه مشغول صبحانه شدیم که ناگهان.... 🌷....که ناگهان صدای انفجار مهیبی منطقه را فرا گرفت. سراسیمه از سنگر بیرون آمدیم، آن چه را که مشاهده می‌کردیم باورمان نمی‌شد. خمپاره‌ی ۱۲۰ درست وسط دو پایه‌ی توپ افتاد و منفجر شد. تازه متوجه شدیم که تأخیر پیام و تخلیه‌ی منطقه توسط ما، همه از الطاف الهی و امدادهای غیبی بود و خدا را به خاطر این عنایت بی‌حد او سپاس گفتیم و از این که هیچ یک از بچه ها صدمه ندیدند، نماز شکرانه خواندیم. : رزمنده دلاور اصغر حقیقی ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍️سخنرانی استاد عالی 🎬موضوع: داستان سید محمد باقر شفتی ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ خوبی هیچ‌وقت از بین نمی‌رود 🔹دو برادر باهم در مزرعه خانوادگی كار می‌كردند. یكی از آن‌ها ازدواج كرده بود و خانواده بزرگی داشت و دیگری مجرد بود. 🔸شب كه می‌شد دو برادر همه چیز از جمله محصول و سود را باهم نصف می‌كردند. 🔹یک روز برادر مجرد با خودش فكر كرد و گفت:‌ درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من مجرد هستم و خرجی ندارم. ولی او خانواده بزرگی را اداره می‌كند. 🔸بنابراین شب كه شد یک كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. 🔹در همین حال برادری كه ازدواج كرده بود با خودش فكر كرد: درست نیست كه ما همه چیز را نصف كنیم. من سروسامان گرفته‌ام. ولی او هنوز ازدواج نكرده و باید آینده‌اش تأمین شود. 🔸بنابراین شب كه شد یک كیسه پر از گندم را برداشت و مخفیانه به انبار برادر برد و روی محصول او ریخت. 🔹سال‌ها گذشت و هر دو برادر متحیر بودند كه چرا ذخیره گندمشان همیشه با یكدیگر مساوی است. 🔸تا آن كه در یک شب تاریک دو برادر در راه انبارها به یكدیگر برخوردند. آن‌ها مدتی به هم خیره شدند و سپس بی‌آنكه سخنی بر لب بیاورند كیسه‌هایشان را زمین گذاشتند و یكدیگر را در آغوش گرفتند. 🔹خوبی هیچ‌وقت در دنیا و آخرت از بین نمی‌رود. از خوب به بد رفتن به فاصله لذت پريدن از يک نهر باريک است. اما برای برگشتن بايد از اقيانوس گذشت! ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان پادشاه مهربان و آشپز ✨چنان چه آورده اند که: یکی از ملوک که به سِمَت رفق و تلطّف موسوم بود، مطبخی خود را گفت که از برای وی فلان نوع از طعام پزد و در آن تکلّف بسیار به جای آورد. 🔅مطبخی آن طعام ترتیب داده به انواع دیگر از اطعمه به نظر درآورد. سلطان بر آن طعام که خود فرموده بود، نظر انداخت، مگسی دید در وی، برداشت و بیفکند. 🔅 آن گه لقمه ی دیگر در گرفت، مگسی دیگر در وی بود، دور کرد و در لقمه ی دیگر هم مگسی دید، دست از آن طعام باز کشید و از طعام دیگر تناول کرد، چون خوان(5) برداشتند، مطبخی را طلبید و گفت: 🔅این خوردنی که ساخته بودی، به غایت لذیذ بود، فردا هم از این بساز به شرط آن که مگس در وی بسیار نباشد. 🗯حاضران از این معنی تعجب نمودند که مطبخی را شرمساری داد و تعذیبی با آن همراه نبود. بیت: ✨چو در مقابله ی جرم لطف بیند کس شود خجل زده و این خجالت او را بس ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان خواجه نظام الملک و سلطان ملک شاه 🍁در تواریخ مذکور است که: سلطان ملک شاه(3) را گفتند که: خواجه نظام الملک(4) هر سال از خزانه صد هزار دینار به علما و صلحا و فقرا و زاویه داران و گوشه نشینان می دهد، و شما را از آن هیچ نفع نیست، و بدان مبلغ لشکر جرار در هم می توان بست. 🍁سلطان این سخن را به خواجه باز گفت، فرمود که: بدان زر لشکر زور را ترتیب می توان کرد که ایشان دشمنان را به شمشیری - که طول آن یک ذراع است و تیری که رفتن او سیصد گز باشد - از تو دفع کنند، من از برای تو به همان زر، لشکری ترتیب می کنم که از اول شب تا صباح بر درگاه حضرت اله به قدم صدق ایستاده اند، و از برای تو زبان به دعا و دست به حاجت گشاده و شمشیر همت به ابر می رسانند، و تیر آه از هفت سپر آسمان می گذرانند، و لشکر تو و ما همه در پناه ایشانیم. فرد: دگر مگوی که درویش در پناه کسیست که پادشاه جهان در پناه درویش است ملک شاه بگریست و گفت: شاباش،(1) شاباش برای من بیشتر از این لشکر ترتیب فرمای. 🍁یازدهم قدر روز عمل بداند، و از آن فایده گیرد و در کارسازی و دوست نوازی کوشد و آزار و ایذا به کسی نرساند، و گرنه وقتی که آن عمل از دست رود جز حسرت و ندامت در دست نماند. بیت: چون توانستی ندانستی چه سود چون بدانستی توانستی نبود 📚اخلاق محسنی.كمال الدین حسین بن علی واعظ كاشفی سبزواری بیهقی ✾📚 @Dastan 📚✾
نـگـاه خــدا🌸🍃 همراهتان بـاد 🌸🍃 امـروز و هـمیشـه 🌸🍃 یـاد خــدا در زنـدگی تان جـاری🌸🍃 بـه بـرکـت خــدایـی کـه 🌸🍃 مـهربان ترین مـهربانان است 🌸🍃 صبحتون پـر از خـیرو خـوبی🌸🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ ✅جالبه اگه دوست دارین گناه کنین بخونین !! ✍فردی نزد امام حسین(ع)آمد و گفت: من گناه می کنم و از بهشت و جهنم خدا برایم نگو که من این ها را می دانم ولی نمی توانم گناه نکنم و باز گناه می کنم! امام حسین علیه السلام فرمودند: برو جایی گناه کن که خدا تو را نبیند، او سرش را پایین انداخت و گفت: این که نمی شود.(چون خداوند بر همه چیز ناظر است) امام حسین(ع) فرمودند: جایی گناه کن که ملک خدا نباشد. مرد فکری کرد و گفت: این هم نمی شود.(چون همه جا ملک خداوند است) امام فرمودند: حداقل روزی که گناه می کنی روزی خدا را نخور، گفت:نمی توانم چیزی نخورم... امام فرمودند: پس وقتی فرشته مرگ" عزرائیل" آمد و تو را خواست ببرد تو نرو. مرد گفت: چه کسی می تواند از او فرار کند. امام فرمودند: پس وقتی خواستند تو را به جهنم ببرند فرار کن، مرد فکری کرد و گفت: نمی شود. امام حسین(ع) فرمودند: پس یا ترک گناه کن یا فرار کن از خدا، کدام آسان تر است؟ او گفت: به خدا قسم که ترک گناه آسان تر از فرار کردن از خداست. 📚بحار الانوار؛جلد78؛صفحه؛126 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆لباس پرزرق و برق 🔅سال نهم هجرت بود، هيئتى از مسى حيان نجران به مدينه آمده تا با پيامبر (ص ) ملاقات نمايند و درباره دين اسلام به بحث و بررسى بپردازند. 🔅آنان در حالى كه لباسهاى بلند و زيباى ابريشمى پوشيده بودند، و انگشترهاى گران قيمت در دست داشتند، به حضور آن حضرت رسيدند و سلام كردند، ولى پيامبر (ص ) جواب سلام آنها را نداد، و از آنها روى گردانيد و هيچ گونه با آنها سخن نگفت . 🔅آنها سخت ناراحت شدند، و حيران ماندند و سرانجام اين جريان را با على (ع ) در ميان گذاردند، آن حضرت فرمود: 🔅فكر مى كنم اين لباسهاى پرزرق و برق شما باعث شده كه پيامبر (صلى اللّه (ع ) با شما اين گونه برخورد كند. آنها لباس ساده پوشيده و انگشترها را از دستشان خارج كردند، و به حضور پيامبر (ص ) رسيدند، و سلام كردند، اين بار آن 🔅حضرت جواب سلام آنها را داد، و با خوشروئى با آنها سخن گفت ، سپس فرمود: والذى بعثنى بالحق لقد آتونى المرة الاولى وان ابليس معهم . 👌: سوگند به خدائى كه مرا به حق فرستاد، نخستين بار كه اينها نزد من آمدند، ديدم شيطان نيز همراه آنها است 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🌕قضيه مرد عارف و خطاب او به جمادات نزد خدا 🌴شخصى بر عارفى وارد شد و ديد سخن مى گويد و حال آنكه كسى با او نيست جز اينكه مشتى زر در نزد او ريخته و شيشه و شمعى نهاده و دسته اى از نى آتش زده و حال آنكه چراغ مى سوزد. پس مرد، داخل حجره شد. بعد از سلام پرسيد كه : جناب شما با كه تكلم مى كنيد؟ 🌴فرمود: با اين اشياء كه مى بينى . عرض كرد: اينها كه جمادند و قابل مخاطبه نيستند. فرمود: تو غافلى زيرا كه همه اشياء ناطقند و گويا، اما به زبان بى زبانى . پس فرمود: از زر پرسيدم كه تو اين عزت از كجا يافتى ؟ 🌴جواب گفت : من چون در معدن بودم ، جميع حيوانات مرا لگد مى كردند و ذليل بودم و چون ذلت را اختيار كردم ، خداوند مرا عزيز كرد به طورى كه در نزد همه طبقات عزيزم . در ذيل كريمه و لله العزة و لرسوله (449) 🌴فرمود حق تعالى اءنا العزيز و من اءراد العزة فليطع العزيزپس از شيشه پرسيدم : چرا هر جا شربت مرغوبى و روغن محبوبى و جوهر لطيفى است در تو مى ريزند و تو را عزت نموده ، در جاى بلند مى گذارند؟ در جواب گفت : 🌴چون ظاهر و باطن من يكى است و طينت من صاف و غل و غش ندارد و با مردم راست مى گويم ؛ يعنى آنچه در دل من است به آنها مى نمايانم . 🌴در اينجا توجه فرماييد به حديث قدسى : اذا ساوت سريرة المومن علانيته فقد باهى الله بملائكته و يقول هذا عبدى حقا يعنى : اگر مساوى شد ظاهر و باطن مومن ، خداوند به ملائكه مباهات مى فرمايد و مى گويد: 🌴اين بنده من است از روى حقيقت . پس از شمع پرسيدم كه : چرا تو مى سوزى ؟ جواب داد: من از موم و از زنبور به عمل آمده ام و آنچه مى خورد زنبور از گل و گياه ، آنچه حرام است موم مى شود و هر چه حلال و پاكيزه است عسل مى شود. چون من از حرام به عمل آمدم ، ناچار بايد بسوزم . پس از فتيله سوال كردم : 🌴تو كه از جنس موم نيستى پس چرا بايد بسوزى ؟ در جواب گفت : من به جهت مصاحبت با ناجنس مى سوزم كه يك دم با او رفاقت كردم ، حقير و ذليل گرديدم . مى گويد: 🌴پس از نى سوال كردم تو چرا مى سوزى ؟ گفت : به جهت ادعاى دروغى كه از من مى بينند مى گويند: اى كذاب تو مى گويى : 🌴من نيم . پس اين شاخ و برگ چيست از تو كه جلب نظر مى كند؟ كسى كه اظهار هستى مى كند دعوى نيستى او دروغ است «يقولون بافهواههم ما ليس فى قلوبهم (450)» «لم تقولون ما لا تفعلون (451)» ✾📚 @Dastan 📚✾