eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚 ماجرای توبه مصطفی پادگان معروف به مصطفی دیوونه 🎙 حجت الاسلام والمسلمین عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
این هم یک کانال بسیار شاد و پر نشاط👌 خفن ترین جوک ها ❤️🤭 پربازدیدترین کانال هفته😎👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2162688C28ee8a0177 https://eitaa.com/joinchat/2162688C28ee8a0177 ‼️خنده در حد انفجاااااار😂👆👆
🔸لحظه ای سکوت ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ...! ﻫﻨﮕﺎﻣﯿﮑﻪ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﭼﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﯽ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﮕﻮﯾﯽ، ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ...! ﮔﺎﻫﯽ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦِ ﺳﺨﻨﺎﻥِ ﺁﺷﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺳﺒﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ. ﺩﺭ ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ...! ﯾﮏ ﻭﻗﺘﻬﺎﯾﯽ ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭼﺸﻤﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﯼ ﺑﺮ ﺣﺮﻓﻬﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﺩﺍﺭ، ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﻫﯽ ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﻤﺮﯾﻦ ﮐﻨﺪ...! ﺁﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﮐﻪ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﺁﻭﺍﺭِ ﻣﺼﯿﺒﺖ ﺁﻣﺪ، ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻣﻘﺼﺮ ﻧﮑﻦ, ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺩﻟﯿﻞِ ﺍﺻﻠﯽ ﺭﺍ، ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺎﺑﯽ...! ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺣﺲِ ﺍﻧﻔﺠﺎﺭ ﺩﺭ ﺳﻠﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ, ﺳﮑﻮﺕ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ, ﮐﻪ ﺫﻫﻨﺖ ﺑﺎ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎ ﻗﻠﺒﺖ ﻣﺸﻮﺭﺕ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺗﺼﻤﯿﻤﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﺩ...! ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ "ﺳﮑﻮﺕ" ﭘﺎﺳﺦِ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺩﺭﺩﻫﺎﺳﺖ...! ✍🏻 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹خیردر برابر خیر از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی. زن گفت در چنین زمان سختی، روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. زن، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع می‌کرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود. جبرئیل پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، لقمه ای در برابر لقمه ای. 📚منبع: ثواب الاعمال، صفحه 126 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مرز باريك بين شيطان و انسان 🌾✨پس از آنكه حضرت نوح (ع ) به قوم گنهكار خود نفرين كرد، و طوفان همه آنها را از بين برد، ابليس نزد نوح (ع ) آمد وگفت : تو برگردن من ، حقى دارى كه مى خواهم آن را ادا كنم . 🌾نوح (ع ) فرمود: چه حقى ؟، خيلى برايم سخت و ناگوار است كه تو بر من ، حقى داشته باشى ؟!. 🌾ابليس گفت : همان كه تو بر قومت نفرين كردى ، و همه آنها به هلاكت رسيدند، و ديگر كسى نمانده كه من او را گمراه سازم ، بنابراين تا مدتى راحت هستم ، تا نسل ديگر بيايد. نوح فرمود: حالا مى خواهى چه جبرانى كنى ؟ ابليس گفت : 🌾اذكرنى اذا غضبت ، و اذكرنى اذا حكمت بين اثنين ، و اذكرنى اذا كنت مع امرئة خاليا ليس معكما احد. 🌾:در سه مورد متوجه باش كه من نزديك ترين فاصله و مرز را با بندگان خدا دارم : 👈1- هنگامى كه خشمگين شدى بياد من باش . 👈2- هنگامى كه قضاوت مى كنى ، بياد من باش . 👈3- و هنگامى كه با زن بيگانه ، تنها هستى و هيچ كس در آنجا نيست ، به ياد من باش . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸امروزتون 🌷پر از عطر دعا 🌸خدایا امروز 🌷سبد زندگی 🌸دوستانم را پر کن 🌷از سلامتی 🌸جاودانگی، موفقیت 🌷و خوشبختی ... ‏آمین 🌸روزتون پُر از عشق و امید ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ 🔴درسی از علیه السلام ✍یکى از اصحاب امام محمّد باقر علیه السلام که در کوفه ، مکتبِ قرآن داشت و زنان را نیز آموزش مى داد، روزى با یکى از زنان شاگرد خود شوخى لفظى کرد. 🔹پس از گذشت چند روزى از این جریان ، در مدینه منوّره به ملاقات آن حضرت آمد. 🔸و چون وارد منزل حضرت گردید، امام علیه السلام با تندى و با او مواجه شد و فرمود: هر که در مرتکب گناهى شود، از عقاب و قهر متعال در امان نخواهد بود؛ و سپس افزود: به آن زن چه گفتى ؟ 🔹آن شخص از روى شرمسارى و خجالت در حالت سکوت ، با دست هایش ، صورت خود را پوشاند؛ و آن گاه حضرت به او فرمود: دیگر چنین نکن و از کردار خویش نما. 📚خرایج راوندى : ج 2، ص 594، ح 5 اختیار معرفة الرجال : ص 173، ح 295. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سزاى سخن چين 🍁روزى شيرى بيمار شد (با توجه به اينكه شير در ميان حيوانات ، سلطان آنها است ) همه درندگان از او عيادت كردند، غير از روباه . گرگ نزد شير رفت و نسبت به روباه ، سخن چينى كرد، مثلاً گفت : 🍁اعليحضرتا، همه به ديدن تو آمده اند، ولى روباه نيامده است . شير فرمان صادر كرد كه هر وقت روباه آمد، مرا با خبر كنيد، چيزى نگذشت كه روباه آمد، شير باخبر شد و به روباه گفت : چرا به ديدن من نيامدى اى فلان فلان شده . 🍁روباه گفت : من در جستجوى دارو براى درمان تو بودم . 🍁شير گفت : حال بگو بدانم ، آيا داروئى پيدا كردى ؟ 🍁روباه گفت : آرى ، غده اى در ساق پاى گرگ ، وجود دارد، سزاوار است كه آن غده ، بيرون آورده شود و آن را بخورى و خوب شوى . شير به گرگ حمله كرد و با چنگال خود، پاى گرگ را گرفت و غده را از پاى گرگ ، بيرون آورد. 🍁روباه از آنجا گريخت ، گرگ در حالى كه از پايش خون مى ريخت ، روباه را در راه ديد، روباه فورى به گرگ گفت : 🍁يا صاحب الخف الاحمر اذا قعدت عند الملوك فانظر ماذا يخرج من رأ سك : اى صاحب كفش قرمز وقتى نزد شاهان مى نشينى ، متوجه باش از سر و دهانت ، چه بيرون مى آيد؟ 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شهادت پيرمرد هنگامى كه در سال 61 هجرى ، بازماندگان شهداى كربلا را به صورت اسير، وارد دمشق (مقر حكومت يزيد) كردند، پيرمردى كنار زنها و بچه هاى اسير آمد و با كمال گستاخى گفت : حمد و سپاس خداوندى را كه شما را به هلاكت رساند و شهرها را از (اخلال ) شما آسوده نمود، و امير مؤمنان يزيد را بر شما مسلط كرد. امام سجاد (ع ) به آن پيرمرد فرمود: آيا قرآن خوانده اى ؟. پيرمرد - آرى . امام - آيا اين آيه را درك كرده اى كه خداوند (در سوره شورى آيه 23) مى فرمايد: قل لااسلكم عليه اجراً الا المودة فى القربى . :اى پيامبر؟ بگو من براى رسالت خود، از شما مزدى جز دوستى با خويشاوندانم - نمى خواهم . پيرمرد - آرى اين را مى شناسم . امام - خويشاوندان پيامبر ما هستيم . امام - اى پيرمرد! آيا در سوره اسراء (آيه 26) اين آيه را خوانده اى ؟: و آت ذاالقربى حقه : حقّ خويشاوندان پيامبر (ص ) را ادا كن . پيرمرد - آرى خوانده ام . امام - اين خويشاوندان ما هستيم . امام - اى پيرمرد! آيا اين آيه (41 سوره انفاق ) را خوانده اى ؟: واعملوا انّما غنمتم من شى ءٍ فانّ للّه خمسه وللرسول ولذى القربى . :و بدانيد هر چه سود ببريد، پنج يك آن مخصوص خدا است ، و مخصوص رسول و خويشاوندان رسول خدا است . پيرمرد - آرى خوانده ام . امام - خويشاوندان پيامبر (ص ) ما هستيم . امام - اى پيرمرد آيا اين آيه (33 سوره احزاب ) را خوانده اى ؟!: انّما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً. :خداوند خواسته است كه ناپاكى را از شما خاندان بردارد و شما را كاملاً پاك فرمايد. پيرمرد - آرى خوانده ام . امام - آن خاندانى كه خداوند، پاكى آنها را خواسته ، ما هستيم . پيرمرد خاموش شد، و آثار پشيمانى در چهره اش نمايان گشت ، و گفت : تو را به خدا، شما از خاندان پيامبر (ص ) هستيد؟. امام سجاد فرمود: آرى سوگند به خدا، ما همان خاندان هستيم و به حق جدّمان رسول خدا (ص ) ما همان خويشان رسول خدا (ص ) هستيم . پيرمرد، منقلب شد و سخت گريه كرد و بر اثر شدت ناراحتى ، عمامه اش را از سر گرفت و بر زمين كوبيد و سپس سر به آسمان بلند نمود و عرض كرد: خداوندا ما را از دشمنان جنى و انسى آل محمد بيزاريم . سپس به حضرت امام سجاد (ع ) عرض كرد: آيا راه توبه است ؟. امام - آرى اگر توبه كنى ، خداوند آن را مى پذيرد و با ما خواهى بود. پيرمرد - من از گفتار و كردار خود توبه كردم . يزيد از اين جريان آگاه شد، دستور داد آن پيرمرد را اعدام كردند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
📨 ای کسی که روز و شب خود را به بطالت می گذرانی و اوقات خود را به غفلت به سر می بری؛ نه جای بیکار نشستن و نه وقت به غفلت به سر بردن است قسیم جنّت و نار علی (علیه السلام) می فرماید: کسی که این دو را که دوزخ و بهشت باشند در پیش داشته باشد باید مشغول باشد فکر رهایی از آن و خيال تحصیل ،این فراغتی برایش باقی نگذارد تو هیچ اهمیت به آنها نمی دهی به واسطه ی آن که نمی دانی چه خبر است؟ آنها که از حقیقت امر آگاه بوده اند ، چنین نبوده اند. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 ✍ عمر طولانی را برای چه می‌خواهید؟ مردی نزد پزشک رفت تا ببیند آیا 100 سال عمر می‌کند یا نه. دکتر پس از معاینه گفت: چند سال دارید؟ مرد: 50 سال. دکتر پرسید: زن و بچه دارید؟ مرد پاسخ داد: خیر. دکتر مجدد پرسید: مسافرت و ورزش را دوست دارید؟ مرد گفت: اصلا. دکتر: اهل مطالعه هستید؟ مرد: اصلا. دکتر: برای آینده برنامه دارید؟ مرد با ناامیدی جواب داد: خیر. پزشک با عصبانیت گفت: پس تشریف ببرید و همین امروز بمیرید. عمر 100 سال را برای چه می‌خواهید؟ انسان وقتی از دنیا می‌رود، فقط یک آرزو دارد که یک‌بار دیگر فرصت زندگی‌کردن داشته باشد. پس قدر هر لحظه از زندگی‌ات را بدان و برای آن برنامه‌ریزی کن. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷اواخر دهه هفتاد، بار دیگر جستجو در منطقه فکه آغاز شد. باز هم پیکرهای شهدا از کانال‌ها پیدا شد، اما تقریباً اکثر آن‌ها گمنام بودند. در جریان همین جستجوها بود که علی محمودوند و مدتی بعد مجید پازوکی به خیل شهدا پیوستند. پیکرهای شهدای گمنام به ستاد تفحص رفت. قرار شد در ایام فاطمیه و پس از یک تشییع طولانی در سراسر کشور، هر پنج شهید را در یک منطقه از خاک ایران به خاک بسپارند. شبی که قرار بود پیکر شهدای گمنام در تهران تشییع شود ابراهیم را در خواب دیدم. با موتور جلوی درب خانه ایستاد. با شور و حال خاصی گفت: ما هم برگشتیم! و شروع کرد به دست تکان دادن. 🌷بار دیگر در خواب مراسم تشییع شهدا را دیدم. تابوت یکی از شهدا از روی کامیون تکانی خورد و ابراهیم از آن بیرون آمد. با همان چهره جذاب و همیشگی به ما لبخند می‌زد! فردای آن روز مردم قدرشناس، با شور و حال خاصی به استقبال شهدا رفتند. تشییع با شکوهی برگزار شد. بعد هم شهدا را برای تدفین به شهرهای مختلف فرستادند. من فکر می‌کنم ابراهیم با خیل شهدای گمنام، در روز شهادت حضرت صدیقه طاهره (س) بازگشت تا غبار غفلت را از چهره‌های ما پاک کند. برای همین بر مزار هر شهید گمنام که می‌روم به یاد ابراهیم و ابراهیم‌های این ملت فاتحه‌ای می‌خوانم. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر ابراهیم هادی و شهیدان تفحص علی محمودوند و مجید پازوکی : خواهر بزرگوار شهید هادی منبع: سایت نوید شاهد ❌❌ شهید هادی در یوم الله ۲۲/بهمن/۱۳۶۱ پروانه‌ای شد. ❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋خاطره اى از دوران كودكى نواب صفوى 🍂شهيد نواب صفوى ، شير مرد مخلص و دلاور، نخستين مردى كه جنگ مسلحانه بر ضد رژيم محمدرضا شاه پهلوى ، به راه انداخت و با يارانش ، چند نفر از مهره هاى درشت آن رژيم را اعدام انقلابى كردند، سرانجام در سال 1334 شمسى ، او را اعدام كردند، و در حالى كه صداى اللّه اكبر او بلند بود، به شهادت رسيد، قبرش در ابن بابويه شهر رى مى باشد. از خاطرات در دوران كودكى اينكه : يكى از همكلاسان او در مدرسه حكيم نظامى تهران ، مى گويد: 🍂 هنگام بازگشت از مدرسه ، با يكى از همكلاسى هايمان نزاع كرديم ، او سنگى پرتاب كرد و سر مرا شكست ، گريه كنان به منزل پدرم رفتم ، پدرم كه چهره خون آلود مرا ديد، برآشفت و براى تنبيه آن كودك ضارب ، به دنبال من به راه افتاد. ضارب ، وقتيكه پدرم را با قيافه خشمگين ديد، بر خود لرزيد و به كنارى پناه برد. 🍂ناگهان سيد مجتبى صفوى (همكلاسى ما) به جلو آمد و به پدرم گفت : ما با هم شوخى مى كرديم ، و من سنگى پرتاب كردم و سر پسر شما شكست ، و اكنون ، براى هر گونه مجازاتى آماده ام ، من تعجب شديد كردم ، گفتم : او (سيد مجتبى ) نبود بلكه اين (ضارب ) مرا زد. ولى سيد مجتبى با قيافه اى جدى مى گفت : من بودم ، و براى هر گونه مجازاتى ، آماده هستم . 🍂پدرم در مقابل آن صراحت و خضوع ، با تعجب به خانه برگشت ، از مجتبى پرسيدم تو كه ، سنگ به من نزدى ، پس چرا اين قدر پافشارى كردى ، كه من زده ام . 🍂سيد مجتبى در پاسخ گفت : درست است كه ضارب ، كار بدى كرد، و بناحق سر تو را شكست ، ولى او را مى شناسم ، او يتيم است ، و پدرش از دنيا رفته است ، من نتوانستم آن حالت خشم پدرت را نسبت به آن يتيم ، تحمل كنم ، خواستم به اين وسيله تا اندازه اى از درد يتيمى او بكاهم . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 داستان روح الامین و مرد بت پرست روح الامین روزی از پیشگاه خدا بانگ لبیک شنید. نمیدانست کدام بندهٔ مخلص، او را خوانده است. در زمین و آسمان گشت تا او را بیابد، اما پیدایش نکرد. رو به سوی خدا آورد و گفت: راهی نما تا او را بیابم. حضرت حق : به روم به فلان دير برو و بنگر۔ جبرئیل به آن دیر رفت و دید مردی به پای بتی افتاده و با حالی زار و با اخلاص تمام بت را صدا میزند. برگشت و به خدا گفت: چگونه است که این مرد در دیر از بت یاری میجوید و تو پاسخش میدهی ؟ حضرت حق: او از راه راست دورافتاده است به غلط بت را صدا میکند؛ ولی میدانم که در قلب او چیست و در باطن چه میخواهد؟ او جز من کسی را ندارد. اکنون زبانش را هم به راه می آورم. جبرئیل شنید که آن بت پرست زبانش هم به خدا خدا، گشوده شد. پس ای مرغ ناتوان و نومید،بدان که درگاه او بارگاه نیازمندی است. نه همه زهد مسلم میخرند "هیچ" بر درگاه او، هم، میخرند داستانها و پیامهای عطار در منطق الطیر و الهی نامه دکتر حشمت الله ریاضی به کوشش : حبیب الله پاک گوهر ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ارزش خوشحال كردن مؤمن 🍂زمان امام صادق عليه السّلام بود شخصى بنام نجاشى استاندار اهواز و فارس بود، يكى از كشاورزهاى قلمرو حكومت او به حضور امام صادق (ع ) آمد و عرض كرد: در دفتر مالياتى نجاشى ، مبلغى را به نام من نوشته اند، نجاشى ااز شيعيان شما است ، اگر لطف مى فرمائى نامه اى براى او بنويس تا ملاحظه مرا بكند. امام صادق (ع ) براى نجاشى نامه اى ، اين گونه نوشت : 🍂بسم اللّه الرحمان الرحيم سّر اخاك يسّرك اللّه . :بنام خداوند بخشنده مهربان ، برادر دينى خود را خوشحال كن ، خداوند ترا خوشحال مى كند. 🍂هنگامى كه اين نامه به دست نجاشى رسيد، وقتى دريافت كه نامه امام صادق (ع ) است ، گفت : اين ، نامه امام صادق (ع ) است ، آن را بوسيد و به چشم كشيد و به حامل نامه گفت : حاجت تو چيست ؟ او گفت : در دفتر مالياتى تو، مبلغى را به نام من نوشته اند. نجاشى گفت : آن مبلغ ، چه اندازه است ؟! او گفت : ده هزار درهم است . 🍂نجاشى ، منشى خود را طلبيد، و جريان را به او گفت و به او دستور داد كه آن ماليات را بپردازد و نام آن كشاورز را در دفتر ماليات ، خط بزند، و سال آينده نيز همين كار را در مورد او انجام دهد. 🍂پس از اين دستور، نجاشى به آن كشاورز گفت : آيا تو را خوشحال كردم ؟. او گفت : آرى فدايت شوم . 🍂سپس نجاشى دستور داد يك كنيز و يك غلام و يك مركب و يك بسته لباس ‍ به او بخشيدند، و در مورد هر يك از آنها كه به او مى داند، نجاشى به او مى گفت :آيا تو را خوشحال كردم ؟. 🍂او در پاسخ مى گفت : آرى فدايت گردم . تا آنجا كه نجاشى به او گفت : اين فرشى را كه روى آن هنگام دادن نامه مولايم امام صادق (ع ) نشسته بودم ، به تو بخشيدم ، برادر و با خود ببر و در نيازهايت مصرف كن . 🍂آن كشاورز، خوشحال از نزد نجاشى بيرون آمد و سپس به حضور امام صادق (ع ) رسيد و جريان را به عرض آن حضرت رساند، و آن حضرت را خوشحال يافت ، عرض كرد: اى فرزند رسول خدا گويا رفتار نجاشى با من ، شما را خوشحال كرد؟. آن حضرت فرمود: آرى سوگند به خدا او خدا و رسولش را خوشحال كرد. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 واجب ؛ اما فراموش شده 🔹عالم محقق سید محمد تقی موسوی اصفهانی رحمة الله در کتاب شریف «مکیال المکارم» می‌نویسد: برادر عزیز ایمانی ام، فاضل وارسته -که مؤیّد به تأییدات ربانی است- جناب میرزا محمد باقر اصفهانی، برایم نقل کرد که: شبی از شب ها در خواب -یا بین خواب و بیداری- مولایم امام بزرگوار حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام را دیدم که سخنانی به این مضمون فرمودند: 🔹به مردم بگویید و به آن ها امر کنید که توبه کنند و برای فرج و تعجیل ظهور حضرت حجت عجل الله دعا نمایند؛ و این دعا مثل نماز میت واجب کفایی نیست که اگر یک یا چند نفر از مردم آن را انجام دادند، تکلیف از دیگران برداشته شود؛ بلکه همانند نمازهای واجب روزانه است که بر تمام مکلّفین واجب است آن را انجام دهند. 📚 مکیال المکارم،ج1 ،ص483 ‍ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستانى عجيب از تجريد روح 🔅مرحوم آيت اللّه حاج شيخ هاشم قلعه اى قزوينى از اساتيد و علماى بزرگ و وارسته حوزه علميه مشهد در حدود سى سال قبل بود، يكى از اساتيد (حضرت آيت اللّه خزعلى در درس تفسير خود) جريان عجيبى در مورد تجريد روح و جدائى موقت آن از بدن كه براى آقاى شيخ هاشم رخ داده بود نقل مى كرد كه ما آن را در اينجا خاطرنشان مى سازيم : مرحوم شيخ هاشم گفت : مردى بود با علم تجريد روح ، آشنايى داشت ، من نزد او رفتم و از او خواستم روح مرا از بدن تجريد كند، او پذيرفت ، هنگامى كه آماده اين موضوع شدم ، ناگاه ديدم بدنم به گوشه اى افتاد و خودم از آن جدا شدم ، من گفتم خوبست از اين آزادى استفاده كرده و به روستاى خودمان (قلعه ) كه اطراف قزوين است بروم ، ناگاه ديدم در نزديكى روستا هستم . 🔅در بيرون روستا، در صحرا مردى را ديدم كه به هنگام سحر، آب را از نهر دزديد و به سوى ملك خودش روانه ساخت ، طولى نكشيد ديدم ، صاحب آب آمد و هنگامى كه از دزدى او آگاه گرديد، عصبانى شد و با بيلى كه در دست داشت ، چنان بر سر دزد زد كه او بر زمين افتاد و جان سپرد. 🔅من كاملاً ناظر اين جريان بودم ، ولى او مرا نمى ديد، سرانجام قاتل فرار كرد و جسد مقتول روى زمين ماند. 🔅زنان روستا كه براى بردن آب كنار نهر آمده بودند از جريان قتل آگاه شدند و وحشتزده ، اين خبر را به اهالى روستا رساندند، مردم روستا، دسته دسته به تماشا آمدند ولى از قاتل خبرى نبود، از اين رو حيران و سرگردان بودند كه چه كنند، سرانجام بدن مقتول را به گورستان برده و دفن كردند. 🔅من به خود آمدم كه راستى طلوع آفتاب ، نزديك است ، هنوز نماز نخوانده ام ، ناگهان ديدم در بدنم هستم و شخصى كه روح مرا آزاد كرده بود، به من گفت : حالت چطور است ؟ 🔅من آنچه را ديده بودم براى او نقل كردم و تاريخ حادثه را دقى قاً ضبط نمودم . دو ماه از اين جريان گذشت ، چند نفر از اهالى روستاى قلعه ، به مشهد آمدند و هنگامى كه با من ملاقات كردند، من از حال مقتول جويا شدم ، و بدون اينكه سخنى از قتل او بگويم ، پرسيدم حالش چطور است ؟ 🔅گفتند: متأ سفانه دو ماه قبل او را كشته اند و جسد او در كنار نهر يافته شده ، ولى قاتل او شناخته نشده است . 🔅هفت سال از اين جريان گذشت ، من سفرى به روستاى قلعه كردم تا بستگان و دوستان را از نزديك ببينم . 🔅مردم دسته دسته به ملاقات من مى آمدند، تا اينكه شخص قاتل به مجلس ‍ آمد، هنگامى كه مجلس خلوت شد، او را به نزديك خود دعوت كردم و گفتم : راستش را بگو بدانم قاتل فلانكس چه كسى بود؟ 🔅او اظهار بى اطلاعى كرد، گفتم پس آن بيل بلند كرد و با آن ، فلانى را كشت ، رنگ از صورتش پريد و فهميد كه من از اين موضوع آگاه هستم ، ناچار جريان را براى من بيان كرد، 🔅گفتم : من مى دانستم ، ولى مى خواستم به تو بگويم كه بايد بروى ديه (خونبهاى ) او را به ورثه اش بپردازى و يا از آنها بخواهى كه تو را حلال كنند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🍎🌸در پستی بلندی های دنيا 🌸🍎جـز امـواج خنده هـايت 🍎🌸چيزی باقی نخواهد ماند 🌸🍎پـس بـخنـد كـه دنيـا 🍎🌸ارزش غمگين شدنت را ندارد 🌸🍎صبح زیبـاتـون بـخیر و خوشی 🍎🌸لحظه هاتون پراز عشق و لبخند ✾📚 @Dastan 📚✾
‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌🌏✺✦۞✦┄ ❣﷽❣ ‍ ⚫️ 💥عـلائــم و نـشـانـه هـاے آخـرالـزمــان 💥 💥 امام باقر علیه السلام فرمود: «با اهل معصیت هم نشین مشو و آنان را از اسرار خود آگاه مکن. » [۱] رسول خداصلی الله علیه وآله فرمود: «هم نشینی با اهل دیانت شرف دنیا و آخرت انسان است. » [۲] حضرت لقمان به فرزند خود فرمود: «اخْتَرِ الْمَجالِسَ عَلی عَیْنِکَ فَإِنْ رَأَیْتَ قَوْماً یَذْکُرُونَ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ فَاجْلِسْ مَعَهُمْ فَإِنْ تَکُنْ عالِماً نَفَعَکَ عِلْمُکَ وَ إِنْ تَکُنْ جَاهِلاً عَلَّمُوکَ وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُظِلَّهُمْ بِرَحْمَتِهِ فَیَعُمَّکَ مَعَهُمْ وَ إِذا رَأَیْتَ قَوْماً لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ فَلا تَجْلِسْ مَعَهُمْ فَإِنْ تَکُنْ عالِماً لَمْ یَنْفَعْکَ عِلْمُکَ وَ إِنْ کُنْتَ جَاهِلاً یَزِیدُوکَ جَهْلاً وَ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ یُظِلَّهُمْ بِعُقُوبَةٍ فَیَعُمَّکَ مَعَهُمْ. » یعنی: «به اهل مجالس به دقّت بنگر، پس اگر آنها را ذاکر خدا دیدی با آنان بنشین تا اگر عالم بودی از علم خود استفاده کنی و اگر جاهل بودی آنان به تو علمی بیاموزند و شاید خداوند رحمتی بر آنان فرو فرستد و آن رحمت شامل تو نیز بشود و اگر دیدی اهل مجلس ذاکر خدا نیستند با آنان منشین، چرا که اگر عالم باشی علم تو برای تو سودی نخواهد داشت و اگر جاهل باشی آنان بر جهل تو می‌افزایند و شاید خداوند عقوبت و کیفری بر آنان فرو فرستد و آن عقوبت شامل تو نیز بشود. [۳] [۱]مستدرک: ۶ / ۱۷۲؛ بحارالأنوار: ۷۸ / ۱۷۲. [۲]کافی: ۱ / ۳۹. [۳]کافی: ۱ / ۳۹. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆قاطعيت در اجراى عدالت 🦋در كوفه ، شخصى بنام نجاشى از سرشناسهاى قبيله يمانيه ، و از شاعران متشخص و معروف بود، وى در ماه رمضان شراب خورد، و حتى رعايت قداست ماه رمضان را نكرد، او را به دادگاه امير مؤمنان على (ع ) آوردند، و پس از اثبات شرابخوارى او، امام (ع ) دستور داد، هشتاد تازيانه به او زدند، سپس دستور داد او را يك شب زندانى كردند، فرداى آن روز به دستور على (ع ) او را احضار كردند، و حضرت بيست تازيانه ديگر به او زد. 🦋او پرسيد: ديروز حد شرابخورى را بر من جارى كردى ، پس اين بيست تازيانه براى چيست ؟!. امام فرمود: هذا لتجريك على شرب الخمر فى شهر رمضان . :اين بيست تازيانه ، به خاطر آن بود كه تو حرمت و قداست ماه رمضان را با گستاخى خود، شكستى . 🦋بعد از اين جريان ، اين موضوع براى (طايفه او) يمانيه ، گران آمد، آنها سخت ناراحت و خشمگين شدند، طارق بن عبداللّه ، (از طرف آنها) به حضور على (ع ) آمد، و سخنانى گفت كه خلاصه اش اين است : 🦋من گمان نمى كردم كه شما بين افراد، فرق نگذارى ، و بر شخصيتى برازنده و زبردست ، مانند نجاشى نيز، حد جارى شود، و او را شلاق بزنى ، و در نتيجه دلهاى را جريحه دار كنى ، و امور ما را پراكنده سازى و ما را به جاده اى به كشانى كه جاده گمراهى و آتش دوزخ است . امام على (ع ) به او فرمود: و انه لكبيرة الا على الخاشعين . 🦋اشاره به اينكه : اجراى فرمان خدا، سخت و دشوار است ، جز براى آنانكه ، تسليم فرمان خدا هستند. 🦋سپس فرمود: آيا نجاشى جز يك فردى از مسلمين بود، و او حرمت و حدود اسلام را ناديده گرفت ، و هتك حرمت كرد، و ما حد الهى را بر او جارى كرديم ، كه كفاره گناه او است ، و خداوند مى فرمايد: ولا يجرمنكم شنان قوم على الا تعدلوا اعدلوا هو اقرب للتقوى . 🦋:دشمنى با قومى ، نبايد باعث بى عدالتى شما شود، عدالت را رعايت كنيد كه به پرهيزگارى نزديك است . 🦋عبداللّه در برابر قاطعيت على (ع ) نتوانست چيزى بگويد، و رفت ، و شبانه با نجاشى ، از كوفه گريختند، و به سوى شام روانه شده و به معاويه پيوستند. 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆خواب پيام آور! 🔅شخصى را مى شناسم ، دانشمندى اديب و احتياط كار و وارسته بود، مردم به او احترام خاصى مى كردند، حدود پانزده سال است كه از دنيا رفته است . 🔅متأ سفانه از خصوصيات او اين بود كه از مجالس عزاى سيد شهيدان امام حسين (ع ) كنار مى كشيد و در دستجات سينه زنى شركت نمى نمود. 🔅چندى پيش يكى از مؤمنينى كه دهها سال است از چاكران درگاه امام حسين عليه السّلام مى باشد و در حسينيه اى خدمتگذار عزاداران است ، نقل مى كرد: در عالم خواب ديدم ، ماشين سوارى آمد و كنار در حسينيه توقف كرد، و چند نفر از آن پياده شدند از جمله شخص مذكور، پياده شد و نزد من آمد و ملتمسانه از من تقاضا كرد كه مقدارى از آن چادر حسينيه را به من بدهيد، كه به آن احتياج دارم . 🔅نگارنده : وقتى كه اين خواب را شنيدم ، بى درنگ دريافتم كه او بر اثر كناره گيرى از عزاى امام حسين (ع ) اكنون در عالم برزخ ، كارش به جائى رسيده كه به مقدارى پارچه چادر حسينيه ، نياز پيدا نموده است . 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ اعمال ناشایست؛ اسباب سوختن در جهنم ✍آیت‌الله بهجت(ره): هر کس که فردا به جهنم می‌رود و می‌سوزد و به عذاب آن گرفتار می‌شود، در حقیقت اسباب سوختن و جهنم و وسایل عذاب را به وسیله اعمالی که انجام داده از اینجا با خود می‌برد چنان که می‌فرماید: «إِنمَا تُجْزَوْنَ مَا کنتُمْ تَعْمَلُونَ؛ تنها به آنچه انجام می‌دادید پاداش داده می‌شوید(طور:١۶)». فردا، جزای عمل، همان عمل است که اینجا کرده‌ایم. 📚در محضر بهجت، ج٣، ص٢۵۵ ✾📚 @Dastan 📚✾
💢اثر رضایت پدر در قبر! ✍آیت‌الله آقا سیّد جمال‌الدّین گلپایگانی عارف بزرگی بودند. ایشان می‌فرمودند: در تخت‌ فولاد اصفهان - که معروف به وادی‌السّلام ثانی است، حالات عجیبي دارد و بزرگان و عرفای عظیم‌ الشّأنی در آن‌جا دفن هستند - جوانی را آوردند. من در حال سیر بودم، گفتند: آقا! خواهش می‌کنیم شما تلقین بخوانید. ايشان فرمودند: آن جوان ظاهر مذهبي داشت و خیلی از مؤمنین و متدّینین براي تشييع جنازه او آمده‌ بودند. وقتی تلقین می‌خواندم، متوجّه شدم که وقتی گفتم: «أفَهِمتَ»، گفت: «لا»، متعجّب شدم! بعد دیدم که دو سه بچّه شیطان دور بدن او در قبر می‌چرخند و می‌رقصند! از اطرافيان پرسیدم: او چطور بود؟ گفتند: مؤمن. گفتم: پدر و مادرش هم هستند. گفتند: بله، ديدم مادر او خودش را می‌زد و پدرش هم گریه می‌کرد. پدر را کنار کشيدم و گفتم: قضیه این است. گفت: من یک نارضایتی از او داشتم. گفتم چه؟ گفت: چون او در چنين زماني (زمان طاغوت) متدیّن بود، به مسجد و پای منبر می‌رفت و مطالعه داشت، احساس غرور او را گرفته بود و تا من یک چیزی می‌گفتم، به من می‌گفت: تو که بی‌سواد هستی! با گفتن این مطلب چند مرتبه به شدّت دلم شکست! ايشان مي‌فرمودند: به پدر آن جوان گفتم: از او راضی شو! او گفت: راضي هستم، گفتم: نه! به لسان جاری کنید که از او راضی هستید - معلوم است که گفتن، تأثير عجیبي دارد. پدر و مادر‌ها هم توجّه کنند، به بچّه‌هایشان بگویند که ما از شما راضی هستیم، خدا این‌گونه می‌خواهد وقتي می‌خواستند لحد را بچینند، ایشان فرمودند: نچینید! مجدّد خود آقا پاي خود را برهنه کردند و به درون قبر رفتند تا تلقین بخوانند. ايشان مي‌فرمايند: اين بار وقتی گفتم «أفَهِمتَ»، دیدم لب‌هایش به خنده باز شد و دیگر از آن‌ بچّه شيطان‌ها هم خبری نبود. بعد لحد را چیدند. من هنوز داخل قبر را می‌دیدم، دیدم وجود مقدّس اسدالله‌الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب فرمودند: ملکان الهی! دیگر از این‌جا به بعد با من است ... 💥لذا او جواني خوب، متدّین و اهل نماز بود كه در آن زمان فسق و فجور، گناهي نکرده بود امّا فقط با یک حرف خود (تو كه بی‌سواد هستی) به پدرش اعلان كرد كه من فضل دارم، دل پدر را شکاند و تمام شد! شوخی نگیریم. والله! اين مسئله اين‌قدر حسّاس، ظریف و مهم است. 📚گزیده‌ای از کتاب دو گوهر بهشتی آیت الله قرهی 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ✨✨✨✨✨✨✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸 🌸 ✨همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند، در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند، هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود، همیشه با وضو بود، به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش، آب وضویش را خشک نمی‌کرد، در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود، حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت. ✨گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود، احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت، پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند، شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد، اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد، هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم، خیلی صبور بود. 🌷شهید مسلم نصر 💬به روایت همسر شهید ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ ♥️ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆ارزش ديدار برادران دينى 🌱امام صادق (ع ) فرمود: فرشته اى در حين عبور، ديد مردى كنار در منزل كسى ايستاده است ، به او گفت : اى بنده خدا براى چه اينجا ايستاده اى ؟ آيا حاجتى به صاحب منزل دارى ؟ و يا صاحب منزل از خويشان توست ؟!. 🌱او در جواب گفت : صاحب منزل نه از خويشان من است و نه حاجتى به او دارم ، فقط برادر دينى من است ، و من براى انجام وظيفه پيوند اسلامى ، براى خدا آمده ام از او احوالى بپرسم و بر او سلام كنم . 🌱فرشته به او گفت : من از طرف خدا به سوى تو فرستاده شده ام ، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: 🌱تو به ديدار من آمده اى و تعهد و پيوند با مرا فراهم نمودى ، بهشت را براى تو واجب نمودم ، و تو را از خشم خويش ‍ بخشيدم و از آتش دوزخ پناه دادم . 🌱آرى كسانى كه به زيارت و ديدار همكيشان خود مى روند، اينها در حقيقت به زيارت خدا مى روند، و مشمول عالى ترين درجه عفو و لطف خدا هستند 📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾