eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.7هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
2.5هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
پیر مرد قفل ساز و امام زمان (عج) مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت. این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود). ✅ تا اینکه روزی، به او الهام شد: «الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!» او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند. من وارد شدم و به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت: آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم. پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید. تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند: مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم امیر مؤمنان علی (ع): «هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید». (بحارالانوارج72، ص33.) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 آیت‌الله (ره): بالاخره، حالا که کار را به اینجا رساندیم، خودمان می‌دانیم دوایش است. آیا استغفار می‌کنیم؟ چاره‌ای نیست از اینکه باید به‌سوی خدا برویم، اگر به‌سوی نرفتیم موانع هم اگر رفع بشود ، موقتاً رفع می‌شود ، دائماً رفع نمی‌شود. 📚 به سوی محبوب، ص۱۰۴ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆لغزيدن عالم 🌴ابوحنيفه از عالمان بزرگ و نامى اهل سنت است و يكى از چهار امام آنان. در سال 80 هجرى به دنيا آمد و هفتاد سال بعد، يعنى در سال 150 هجرى درگذشت . وى مؤسس مذهب حنفى، يكى از مذاهب چهارگانه اهل سنت در فقه است . 🌴نوشته‏اند: روزى از جايى مى‏گذشت . كودكى را ديد كه پا در گل فرو كرده و ايستاده است . ابو حنيفه به آن كودك گفت: مراقب باش كه در گل فرود نيايى و نيفتى .  🌴كودك گفت: افتادن من چندان مهم نيست، كه اگر بيفتم، فقط خوود را گلى و خاك آلود خواهم كرد . اما تو خود را نگه دار كه اگر پاى تو بلغزد و بيفتى، مسلمانان نيز بلغزند و بيفتند و گناه همه بر تو است .  🌴 ابوحنيفه از زيركى آن كودك به شگفت آمد و بگريست .  📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
هیچ آغازی زیباتر از سلام نیست روزتون پر از مهر و محبت و برکت🍀 ســـــــ🌸ــــــلام صبحـــتون بخیـــــر ✾📚 @Dastan 📚✾
💠پاداش گرامی داشتن و همنشینی با عالم💠 🌟رسول خدا (ص) فرمود : 💎هر کس عالمی را گرامی بدارد مرا گرامی داشته است و هر کس مرا گرامی بدارد خدا را گرامی داشته و هر کس خدا را گرامی بدارد پایان کارش بهشت است . 📚(جامع الاخبار ،ص۳۸) 🌟رسول خدا (ص) فرمودند : 💎هیچ مومنی لحظه ای نزد عالم ننشسته است مگر این که خدایش به وی ندا کند : در کنار دوست من نشستی . به عزت و جلالم سوگند تو را در بهشت با وی همنشین می کنم و پروایی ندارم . 📚(الامالی صدوق ، ص ۳۷) 🌟رسول خدا (ص) فرمودند : 💎 ای اباذر !... ساعتی در جلسات گفت و گوی علمی نشستن ، نزد خدا محبوبتر است از عبادت هزار شب که هر شب هزار رکعت نماز گزارده شود و فرمود : ای اباذر ! ساعتی شرکت در گفت و گوی علمی برایت از عبادت یک ساله که روزش را روزه بداری و شبش را به عبادت بپردازی بهتر است . 📚(جامع الاخبار ، ص۳۸) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆سبب برترى 🌾ابوالقاسم، جنيد بن محمد بن جنيد، ملقب به سيد الطائفه، از بزرگان و مشاهير عرفان است . اصلش از نهاوند و مقيم بغداد بود . وى خواهرزاده سرى سقطى است . سى بار پياده به حج رفت . پايه طريقت و شيوه عرفانى او ((صحو)) يعنى هشيارى و بيدارى است؛ بر خلاف پيروان بايزيد بسطامى كه ((سكر)) يعنى ناهشيارى را پايه طريقت خود قرار داده‏اند . وى در طريقت عرفانى خود، سخت پايبند شريعت بود . اكثر سلسله‏هاى عرفانى، خود را به او منسوب مى‏كنند . جنيد، در سال 297 ه.ق درگذشت. نقل است كه جنيد مريدى داشت كه او را از همه عزيزتر مى‏شمرد و گرامى‏اش مى‏داشت . ديگران را حسد آمد . شيخ از حسادت ديگر مريدان، آگاه شد . 🌾گفت: ادب و فهم او از همه بيش‏تر است . ما را نظر در آن (ادب و فهم ) است . امتحان كنيم تا شما را معلوم گردد . 🌾فرمود تا بيست مرغ آوردند و گفت:  هر مرغ را، يكى برداريد و جايى كه كسى شما را نبيند، بكشيد و بياريد. همه برفتند و بكشتند و باز آمدند، الا آن مريد، كه مرغ را زنده باز آورد. شيخ پرسيد كه چرا نكشتى؟ 🌾گفت:شيخ فرموده بود كه جايى بايد مرغ را كشت كه كسى نبيند، و من هر جا كه مى‏رفتم حق تعالى مى‏ديدم . 🌾شيخ رو به اصحاب كرد و گفت: ديديد كه فهم او چگونه است و فهم ديگران چون؟  🔅همه استغفار كردند و مقام آن مريد را بزرگ داشتند .  📚حكايت پارسايان، رضا بابايى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عدم رعایت مال مردم و اثر 🍃🍂در خبر است که در زمان بنی اسراءیل، هفت سال متوالی قحطی به مرتبه ای رسید که ایشان استخوان و و و مزابل و ... را می خوردند و در کوه ها می رفتند و تضرع و زاری می نمودند و باران را از خداوند مسئلت می نمودند و وحی از خداوند به پیامبر وقت رسید که " به ایشان بگوی که چرا دست خود را به جانب من بلند می سازید و به دعا یادآوری می نمایید و حال آنکه از آنچه حرام گردانیده ام خورده اید و شکم خود را از مملو ساخته اید ؟ 🍂الحال غضبم بر ایشان شدت یافته ؛ اگر چنان به پاهای خود بر زمین راه روید که از راه رفتن بازمانید و دست های خود را بلند سازید تا که به آسمان برسد و این مقدار دعا نمایید که زبان هایتان کند گردد من دعای شما را مستجاب نمی کنم و این قدر گریه و تضرع نمایید که نهرها از چشم شما جاری شود . من به شما رحمت و شفقت ننمایم تا زمانی که را به صاحبانشان تسلیم گردانید . " 👈پس ایشان متوجه به دادن مال مردم شدند و انصاف را شعار و رفتار خود قرار دادند و متوجه قیامت شدند و از ابر رحمت بهره ور گشته ، آنقدر باران که لازم بود نازل گردید ، مزارع و صحرا را سیراب و سبز و خرم گردانید و از آن تنگی نجات یافتند . 📚منبع : کتاب مناهج الشارعین ، ص 302 ، تالیف مرحوم میرداماد ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ماجرای منزل یکی از دوستانِ استاد که محل دفن حجم زیادی از طلا و گنج بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷پیش از اعزام به جبهه در یکی از پایگاه‌های آموزشی علاوه بر آموزش اسلحه و ادوات جنگی به آموزش‌های عقیدتی باتوجه به علاقه وافری که داشتم نیز می‌پرداختم، یک شب، حین صحبت با یکی از دوستان همرزم متوجه شدم که او با یک انگیزه‌ی غیرمعنوی راهش را انتخاب کرده و دلخوش بود به این‌که بعد از شهادتش جنازه‌اش را روی دست بلند می‌کنند و صلوات می‌فرستند. 🌷هر شب با هم به بحث می‌نشستیم تا این‌که به این نتیجه رسید که تا پایان دوران آموزشی در پادگان بماند و پس از آن برود و تا روح معنوی پیدا نکرده و انگیزه الهی بر نیتش مسلط نشده به جبهه نرود. تا اين‌که پس از مدتی دوباره او را دیدم از دیدنش خیلی خوشحال شدم، چون از زبانش شنیدم که گفت: پس از فکر کردن روی کارم بالأخره آماده شدم و نه تنها خودم بلکه به همراه برادرم به جبهه‌های جنگ روانه شدیم که اخیراً برادرم شهید شده و ما مفتخریم که خانواده شهید هستیم. 🌷من هم از دیدنش و هم از رشد معنوی‌اش بسیار خوشحال شده و خدا را شکر کردم که با لطف خدا لسان قاصرم در ارشاد ذهنی و روحی یکی از برادران همرزمم مؤثر واقع شده بود. : رزمنده دلاور محمدحسین سرایداران، جانباز جنگ تحمیلی دانشگاه علوم پزشکی شیراز ✾📚 @Dastan 📚✾
سایه هایی از دود و آتش در جهنم ✍ (جهنمی ها) طبیعتا در این داغی ها و سوزش ها می خواهند به سایه ای پناه ببرند. از دور ابر سیاهی می بینند که گویی سایه است. وقتی نزدیک می شوند که زیر آن سایه کمی خنک شوند و هوای تازه تنفس کنند، ناگهان با دود غلیظ و خفه کننده ای مواجه می شوند. و در سایه دودهای متراکم و آتش زا! سایه ای نه خنک است و نه آرام بخش. می بینند ابر نیست، بلکه فضای تاریکی از دود غلیظ و خفه کننده است که نه خنکی دارد و نه فایده ای تا نفسی تازه کنند. این زندگی جهنمی هاست که در واقع از صدها مردن بدتر است. بیخود نیست که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله دعای مجیر را می خواند و در هر بندی از هشتاد و شش بند آن این جمله را تکرار می کند: اَجِرنا مِنَ النّارِ یا مُجیرُ؛ ای پناه دهنده، ما را از آتش پناه ده! گفته اند: این دعا برای رفع غم و اندوه و و ادای دین خوب است، اما مهم همین رفتن در پناه خدا و اسماء حسنای اوست. 📚 کتاب بهشت و جهنم ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂 خداوندا! گاهی حکایت افکار بیهوده، مثل حرفهای بیهوده میشود و تمام فضای قلب و ذهنم را مشغول میکند. 💙 قلبم میشود مثل دروازه ای بی نگهبان که هر دم فکری می آید و فکری می رود. 🍁 مخصوصا زمانی که فراغتی  دست میدهد‌‌.  ▪️تبعات این افکار، همیشه دامنگیر من است و میتواند زمینه آلوده شدن به گناهم را فراهم کند. ▪️ غیبت، تهمت، دروغ، لهو و لعب و … 🔐 و من نیازمند آنم تا قفلی بر دروازه قلبم نصب کنم. 💓 خدایا میدانم که تنها راه، این است که بزرگ شوم؛  💠 تا حدی که افکار و اعمال بیهوده را در شأن خود ندانم و شرافتم را ارزان نفروشم. 💠 و راز این بزرگ شدن و نجات یافتن از این نگرانیها فقط در این است که: با «یاد تو» و «اطاعت» از فرامین تو و «شکر» نعمتهای تو؛ خود را شریف و ارزشمند کنم. 💓 خدایا آیا مرا در این راه یاری میکنی؟ دعای یازدهم ✾📚 @Dastan 📚✾
تفکـــــــــــر حکمت عبادت چیست ✅روزی جوانی نزد حضرت موسی (ع) آمد و گفت: ای موسی (ع) خدا را از عبادت من چه سودی می رسد؟ که چنین امر و اصرار بر عبادت اش دارد؟ حضرت موسی (ع) گفت: یاد دارم در نوجوانی از گوسفندان شعیب نبی چوپانی می کردم. روزی بز ضعیفی بالای صخره ای رفت که خطرناک بود و ممکن بود در پایین آمدن از آن صخره اتفاقی بر او بیفتد. با هزار مصیبت و سختی به صخره خود را رساندم و بز را در آغوش گرفتم و در گوشش گفتم: ای بز ، خدا داند این همه دویدن من دنبال تو وصدا کردنت برای برگشتن به سوی من، به خاطر سکه ای نقره نیست که از فروش تو در جیب من می رود. می دانی موسی ع از سکه ای نقره که بهای نگهداری و فروش تو است، بی نیاز است. دویدن من به دنبال تو و صدا کردنت به خاطر ، خطر گرگی است که تو نمی بینی و نمی شناسی و او هر لحظه اگر دور از من باشی به دنبال شکار توست. ای جوان بدان که خدا را هم از عبادت من و تو سود و زیانی نمی رسد، بلکه با عبادت می خواهد از او دور نشویم تا در دام شیطان گرفتار آییم. 📖وَ مَنْ‌ يَعْشُ‌ عَنْ‌ ذِکْرِ الرَّحْمٰنِ‌ نُقَيِّضْ‌ لَهُ‌ شَيْطَاناً فَهُوَ لَهُ‌ قَرِينٌ‌ و هر کس از یاد خدا روی‌گردان شود شیطان را به سراغ او میفرستیم پس همواره قرین اوست. 📖زخرف 36 📚الانوار النعمانیه ✾📚 @Dastan 📚✾
زغال هاي خاموش را کنار زغال هاي روشن ميگذارند تا روشن شود چون همنشيني اثر دارد ما هم مثل همان زغال هاي خاموشيم اگر کنار افرادي بنشينيم که روشنند و گرما و حرارتي دارند... ما هم به طبع آن ها نور و حرارت و گرما پيدا ميکنيم. ⛔پس در انتخاب همنشین و دوست خود باید بسیار دقت کنیم⛔ ✾📚 @Dastan 📚✾
انسان شناسی ۲۱۸.mp3
10.52M
۲۱۸ شما با فلانی و فلانی و فلانی فرق دارید! مسیری رو هم که شخص شما برای رشد انسانی باید طی کنید، با همه‌ی آدما فرق می‌کنه! شما باید قدرت تشخیصِ أفضل الأعمال (بهترین عمل رساننده) خودتون رو داشته باشید! وگرنه محاله به موفقیت برسید! ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️همیشه بهانه‌ای برای شکرگزاری هست 🔹حاج‌اکبر استادکار پدرم در جوانی بود. مردی بسیار مؤمن و صاحب سخاوت که زمین خانه‌ای که ساکن آن هستیم هدیه او به پدرم بود. 🔸اکنون حاج‌اکبر در پیری بر اثر بیماری دیابت دچار نابینایی شده است. 🔹عید نوروز برای عید دیدنی به زیارت او می‌رویم. در را که می‌زنیم دقایقی طول می‌کشد تا حاج‌اکبر دم در بیاید و در را بر روی ما باز کند. 🔸پدرم با دیدن چشم‌های نابیناشده اربابش در سکوت اشک می‌ریزد. 🔹ارباب متوجه می‌شود و می‌گوید: هرگز بر من اشک مریز، من خدا را شاکرم که در اواخر عمرم بینایی خود را از دست داده‌ام و چه منتی بر من نهاد که من اکنون چهره فرزندانم را به یاد دارم. 🔸من رنگ‌ها را می‌شناسم. امروز نعمت خدا را فهمیده‌ام که نابینایان مادرزادی چه می‌کشند؟ 🔹آری! انسان بخواهد شاکر باشد همیشه برای شکر خویش بهانه‌ای دارد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸امروزتون🌻🍃 💜سرشار از لطف خداوند 🌸خداوندا.🙏🌺🍃 💜تو را دارم غمی نیست.. 🌸خدا را داشتن کارِ 💐کمی نیست 💜در آن وقتی که زخمی 🌸در دل آید بجز لطفِ 💜خدایم مرهمی نیست. 🌸سلام عزیزان🌺🍃 💜صبح باشکوه ترین لحظهِ 🌸زندگیست🙏🌺🌹🍃 💜یک نفس عمیق بکش و با🌺 🌸امید به خدا گامهایت را محکم 💜بردار و بهترین روز زندگیت💐 🌸را بساز...صبحتون زیبا💐 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴کمک رسانی خالصانه ✍وقتی علیه السلام به خاطر مصونیت از شرّ طرفداران فرعون از مصر به مَدْین هجرت کرد در راه دختران شعیب را دید که در کناری منتظر ایستاده اند تا آب بردارند و چوپان ها برای گوسفندان خود آب می کشند. موسی به کمک آن ها رفت و برای آن ها آب کشید. دختران شعیب کمک موسی علیه السلام را به پدر خود گزارش دادند و یکی از آن ها به دستور پدر به دنبال موسی علیه السلام رفت و او را به منزل خود دعوت کرد. دختر شعیب علیه السلام از جلو حرکت کرد و موسی به دنبال او می رفت، باد به شدّت می وزید و لباس های آن دختر را به این سو و آن سو می برد. وقتی موسی علیه السلام این صحنه را مشاهده کرد از او درخواست کرد از پشت سر حرکت کند و او را به سوی منزل راهنمایی کند تا چشم او از نگاهبه محفوظ بماند. وقتی موسی علیه السلام وارد منزل شد، شعیب علیه السلام بر سر سفره شام نشسته بود، به او گفت: ای جوان! بر سر سفره بنشین و شام بخور. موسی علیه السلام گفت: «اَعوذُ بِاللَّه» (به خدا پناه می برم) شعیب علیه السلام: چرا این جمله را بر زبان آوردی؟ مگر تو گرسنه نیستی؟ موسی علیه السلام: بله گرسنه هستم. امّا می ترسم این غذا در برابر کمکی باشد که به دخترانت کرده ام. مااز خاندانی هستیم که چیزی از عمل آخرت را به سراسر زمین که پر از طلا باشد نمی فروشیم. شعیب گفت: نه واللَّه. منظور من معاوضه با کار شما نیست؛ بلکه این عادت من و پدرانم می باشد که مهمان را گرامی می داریم و به او طعام می دهیم. موسی علیه السلام نشست و غذا خورد. 📚بحارالانوار، ج 13، ص 2 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍀داستان کوتاه : طلسم شیخ بهایی در حرم امام رضا علیه السلام ✍شیخ سفارش‌های لازم را به معمارانِ حرم كرد، كه كار را متوقف نكنند و ساخت حرم را پیش برده و به اتمام برسانند؛ به جز سر در دروازه اصلی حرم (دروازه ورودی به ضریحِ مقدس، نه دروازه صحن)چرا كه شیخ در نظر داشته روی آن كتیبه‌ای را كه از اشعار خودش بوده نصب نماید. رسم است بر سر در اصلی یا دروازه ورودی به حرم ائمه اطهار (ع) و حتی امامزادگان مطهر، كتیبه‌ای نصب می‌شود و در شأن آن بزرگوار روایت، جمله یا شعری نوشته می‌شود.شیخ عازم سفر می شود و مسافرتش به درازا می‌كشد و بیش از زمان پیش بینی شده برمی گردد.هنگامی که باز می‌گردد بلافاصله به جهت سركشی كارهای ساخت و ساز به حرم مطهر می‌رود و در کمال تعجب می‌بیند كه ساخت حرم به پایان رسیده، سر در اصلی تمام شده و مردم در حال رفت و آمد به حرم مطهر هستند.شیخ با دیدن این صحنه، بسیار ناراحت می‌شود و به معماران اعتراض می‌كند كه «چرا منتظر آمدن من نماندید؟ چرا صبر نكردید؟» مسؤل ساخت عرض می‌كند: «ما می‌خواستیم صبر كنیم تا شما بیایید، اما تولیت حرم نزد ما آمدند و بسیار تأكید كردند كه باید ساخت حرم هر چه سریع‌تر به پایان برسد. هرچه به او گفتیم كه باید شیخ بیاید و خود بر ساخت سر در دروازه نظارت مستقیم داشته باشد، قبول نكردند. وقتی زیاد اصرار كردیم، گفتند: كسی دستور اتمام كار را داده كه از شیخ خیلی بالا‌تر و بزرگ‌تر است. ما باز هم اصرار كردیم و خواستیم صبر كرده، منتظر شما بمانیم.در این زمان تولیت حرم گفتند: خود آقا امام رضا (ع) دستور اتمام كار را داده‌اند.شیخ بهایی قدس سره هم‌ راه مسؤل ساخت پروژه و معماران نزد تولیت حرم می‌روند و از تولیت در این مورد توضیح می‌خواهند، تولیت حرم نقل می‌كند: چند شب پی در پی آقا امام رضا (ع) به خواب من آمده و فرمودند: «كتیبه شیخ بهایی، به در خانه ما زده نشود، خانه ما هیچ‌گاه به روی كسی بسته نمی‌شود و هر كس بخواهد می‌تواند بیاید». شیخ با شنیدن این حرف، اشك از چشمانش جاری می‌شود و به سمت ضریح می‌رود و ذكر «یا ستار العیوب» بر لبانش جاری می‌شود. سپس در كنار ضریح آن قدر گریه می‌كند تا از هوش می‌رود. پس از به هوش آمدن خود چنین تعریف می‌كند: من می‌خواستم یكی از طلسم‌ها را به صورت كتیبه‌ای بر سر در ورودی حرم بزنم، تا به این وسیله ادم های گناهکار نتوانند وارد حرم مطهر وضریح مقدسِ حضرت رضا (ع) شوند، اما خود آقا نپذیرفتند و در خواب به تولیت آستان از این اقدام ابراز نارضایتی فرمودند. پی نوشت: دیدم همه جا بر درد و دیوار حریمت جایی ننوشته است گنهکار نیاید... ✾📚 @Dastan 📚✾
كارت بانكيم رو به فروشنده دادم و باخيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه ، ولى در كمال تعجب ، دستگاه پيام داد : *"موجودى كافى نميباشد"* امكان نداشت ، خودم ميدونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم، با بي حوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين با پيام آمد: *"رمز نا معتبر است"* اين بار فروشنده با بي حوصلگى گفت: خانم لطفا نقداً پرداخت كنيد ، پول نقد همراهتون هست؟....فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته ........... در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد "پول نقد همراهتون هست"؟........ خدايا ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادتهايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و .... نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست ، ما متعجبانه بگوييم : مگر ميشود ؟ اين همه اعمالى كه فكر ميكرديم نيك هستند و انجام داديم چى شد؟؟؟؟ و بگويند اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت ... كنارغیبت ,كنار حسد ، كنار ريا ، كنار بى اعتمادى به خدا ، كنار دنيا دوستى و ..... نكند از ما بپرسند نقد با خودت چه آورده اى ؟ و ما كيسه مان تهى باشد ، دستمان خالى .... خدايا از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان ميشود به تو پناه ميبريم... ✾📚 @Dastan 📚✾
...💔 ❣شهیدی که ... در کربلای چهار اذانش ناتمام ماند... در عملیات کربلای 4 می‌گویند گردان ولیعصر (عج) خط را می‌شکند، بعد شما ادامه می‌دهید. کانالی بود که به اروند وصل می‌شد. منتظر ماندیم تا غواص‌ها کارشان را آغاز کنند. شب قبل از آغاز عملیات، آسمان پر از آتش بود و رزمندگان تا صبح مشغول نیایش و مناجات بودند. بچه‌ها در سیاهی شب به نماز شب ایستادند. تنها خواسته‌‌ای که از دل و جان‌شان بیرون می‌آمد و بر لب‌شان می‌نشست، بود. بسیاری از هم وداع کرده و یکدیگر را به آغوش می‌کشیدند. منتظر شروع عملیات بودیم، بالاخره سپیده از راه رسید. صدای اذان عادل محمدرضا نسب و برادر پرکار، خفته‌ها را از خواب بیدار کرد. همه آستین‌ها را بالا زده و وضو گرفتند. در چند قدمی عادل که اذان می‌گفت. حمید همراه «منصور خدایی» (دیدبان گردان) ایستاده بود. اذان داشت به انتها می‌رسید که ناگهان غرشی رعب آور در همه جا پیچید، غرش توپخانه‌ی دشمن بود. گلوله‌ای میان حمید و عادل افتاد و ترکش‌هایش قیامتی به پا کرد. هر سه باهم شهید شدند، پرکار روی دست‌های رزمندگان بلند شد، خون از نوک انگشتانش بر زمین می‌چکید، لبانش تکان می‌خورد آنان اذان و نماز ناتمام خود را با آخرین ارتعاشات گلوی خونین شان به پایان رساندند. ✾📚 @Dastan 📚✾
♨️قضيه بخت النصر 🗯باز هم در : در احوالات بخت النصر دارد كه وقتى متولد شد، مادرش او را آورد در نزد بتى گذاشت اسمش نصّر بر وزن بقّم بود. و در بيابان بود و اغنيا به او اعتنايى نداشتند، چون در خانه هاى خود بتهاى زرّين و سيمين ساخته و گذاشته بودند ولى نصر بت فقرا بود. الحاصل مادر بخت النصر او را نزد آن بت گذاشت و مراجعت كرد. چون روز ديگر به سر وقت او رفت ، ديد كه ماده سگى بالاى سرش ايستاده و او را شير مى دهد. وقتى سير شد، او را به رو در انداخت و بنا كرد عذره او را ليسيدن و او را پاك كرد و رفت . مادرش با خود گفت : در اينكار سرّيست . گمانم اين پسر متصدى امر بزرگى شود كه سگ موكل و حافظ او شد. «بخت » به لغت عبرى اسم پسر است و «نصّر» اسم آن بت ؛ يعنى پسر بت . مادرش او را از زنا بهم رسانيده بود. هنگامى كه به سلطنت رسيد، اول كسى را كه كشت مادرش بود. شبى كه اراده خروج كردن داشت ، مادرش را گفت : مبادا كه امشب به نزد من آيى كه تو را خواهم كشت . وقتى كه در وسط ميدان ايستاده بود و يارانش ‍ در اطرافش بودند، مادرش تاب نياورد، نزد او آمد و گفت : اى فرزند! اين چه اراده ايست كه كردى ؟ مى ترسم خود را به كشتن دهى . مادرش مشغول به گفتن اين كلمات بود كه نزديك او رفت و گفت : با تو نگفتم كه امشب به نزد من ميا. پس شمشير زد و مادر را به قتل رسانيد. آرى ،  آئين حرام زاده اينست پرورده شير سگ چنين استاين خوى سگى بود كه در او بود. چقدر مردم را كشته باشد و چه اندازه پيغمبر و پيغمبر زاده را كشته از حساب بيرونست . در بيت المقدس با يك حمله هزار نفر را كشت . 📚گنجينه اخلاق «جامع الدرر» (جلد دوم)، عارف سالك آيت الله حاج سيد حسين فاطمى (ره ) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴دوری از خصلت ابلیس ✍️شخصی گوید: من در مکه بین صفا و مروه بودم که مردى را مشاهده کردم که سوار بر استرى شده و اطراف وى را غلامانى گرفته اند و مردم را کنار مى زنند تا او حرکت کند. پس از مدتى که به بغداد رفتم ، روزى بر روى پلى حرکت مى کردم چشمم به مردى افتاد که لباس هاى کهنه پوشیده و پابرهنه است . خوب به او نگاه کردم و در چهره اش خیره شدم و به فکر فرو رفتم که این مرد را در کجا دیده ام ؟! آن مرد گفت : چرا این گونه به من نگاه مى کنى ؟! گفتم : تو را شبیه مردى دیدم که او را در مکه مشاهده کردم و شروع کردم صفات او را ذکر کردم . گفت : من همان مرد هستم . گفتم : چرا خداوند با تو این چنین کرد؟ 🔺گفت : من در جایى که همه مردم در آن (مکه ) تواضع مى کنند کردم خداوند هم مرا در جایى (جامعه ) که همه براى خود رفعت و شأنى دارند، کرد. ✾📚 @Dastan 📚✾
هر وقت رزقت کم شد، خواستی زیادتر بشود، از همان اندکی که داری انفاق کن. وقت نداری، پول نداری، بدهکاری، اما از همان مختصری که هست به دیگران ببخش. با صدق دل و خدایی. یک دفعه می بینی در باز شد و روزی سرازیر شد. خدا بیش و کم را کاری ندارد، با انفاق شما رزقت را بیشتر می کند. هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کین کیمیای هستی قارون کند گدا را ✾📚 @Dastan 📚✾
✅داستان نابغه آلمانی که عاشق صحیفه سجادیه بود! ✍روی سنگ قبر او، این حدیث امیرالمومنین (ع) نقش بست: الناس نیام فاذا ماتوا انتبهوا. 1⃣ پروفسور آنه‌ماری شیمل، اسلام‌پژوه وخاورشناس معروف آلمانی بود که علاقه شایانی به دعاهای امام سجاد (ع) و صحیفه سجادیه داشت. 2⃣ شیمل در جایی پیرامون ادعیه اسلامی به ویژه صحیفه سجادیه می گوید: من خود همواره دعاها، احادیث و اخبار اسلامی را از اصل عربی آن می‏خوانم و به ترجمه‏‌ای مراجعه نمی‏کنم. من خودم بخشی کوچک از کتاب صحیفه سجادیه را به آلمانی ترجمه و منتشر کرده‏‌ام، قریب هفت سال پیش وقتی مشغول ترجمه دعای رؤیت هلال ماه رمضان و دعای وداع با آن ماه بودم، مادرم در بیمارستان بستری بود و من که به او سر می‏زدم پس از آنکه او به خواب می‏رفت در گوشه‏ای از آن اتاق به کار پاکنویس کردن ترجمه‏‌ها مشغول می‏شدم. 3⃣ اتاق مادرم دو تختی بود. در تخت دیگر خانمی بسیار فاضله بستری بود که کاتولیکی متعصب بود. وقتی فهمید که من دعاهای اسلامی را ترجمه می‏کنم، دلگیر شد که مگر در مسیحیت و در کتب مقدسه خودمان کمبودی داریم که تو به ادعیه اسلامی روی آوردی!؟ وقتی کتابم چاپ شد یک نسخه برای او فرستادم. یک ماه بعد او به من تلفن زد و گفت: صمیمانه از هدیه این کتاب متشکرم، زیرا هر روز به جای دعا آن را می‏خوانم. وی می افزاید: امام زین‏ العابدین علیه السلام برای بسیاری از مردم جهان غرب کارساز است.