#داستان_آموزنده
🔆انفاق نان بدون نمك
🍂معلى بن خيس مى گويد:
در يكى از شب هاى بارانى ، امام صادق عليه السلام از تاريكى شب استفاده كردند و تنها از منزل بيرون آمده ، به طرف ((ظله بنى ساعده ))(54) حركت كردند. من هم با كمى فاصله آهسته به دنبال امام روان شدم .
ناگاه ! متوجه شدم چيزى از دوش امام به زمين افتاد. در آن لحظه ، آهسته صداى امام را شنيدم كه فرمود: ((خدايا! آنچه را كه بر زمين افتاد به من بازگردان .))
جلو رفتم و سلام كردم . امام از صدايم ، مرا شناخت و فرمود:
🍁- معلى تو هستى ؟
- بلى معلى هستم . فدايت شوم !
من پس از آنكه پاسخ امام عليه السلام را دادم ، دقت كردم تا ببينم چه چيز بود كه به زمين افتاد. ديدم مقدارى نان بر روى زمين ريخته است . امام عليه السلام فرمود:
- معلى نانها را از روى زمين جمع كن و به من بده !
🍁من آنها را جمع كردم و به امام دادم . كيسه بزرگى پر از نان بود طورى كه يك نفر به سختى مى توانست آن را به دوش بكشد.
معلى مى گويد:
عرض كردم : اجازه بده اين كيسه را به دوش بگيرم .
فرمود:
نه ! خودم به اين كار از تو سزاوارترم ، ولى همراه من بيا.
🍁امام كيسه نان را به دوش كشيد و راه افتاديم ، تا به ظله بنى ساعده رسيديم . گروهى از فقرا و بيچارگان كه منزل و مسكن نداشتند در آنجا خوابيده بودند حتى يك نفر هم بيدار نبود.
حضرت در بالين هر كدام از آنها يك يا دو قرص نان گذاشت به طوريكه حتى يك نفر هم باقى نماند.
🍁سپس برگشتيم ، عرض كردم :
فدايت شوم ! اينان كه تو در اين شب برايشان نان آوردى ، آيا شيعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟
🍁امام عليه السلام فرمود:
- نه ! ايشان معتقد به امامت من نيستند؛ اگر از شيعيان ما بودند بيشتر از اين رسيدگى مى كردم !
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#رنگی_بالاتر_از_سیاهی...!
🌷در عملیات بیت المقدس، در عرض یک هفته، پنج بار محل استقرار تیپ ولی عصر (عج) را عوض کردند. خسته شده بودیم. لب به اعتراض گشودیم و رفتیم سراغ حسن باقری. گفتیم: امکانات نداریم. دیگر به هیچ وجه از محل فعلی تکان نمیخوریم. هر چه میخواهد بشود. مگر بالاتر از سیاهی هم رنگی هست؟ گفت: بله هست! بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهیدی است که روی زمین ریخته بود....
🌷انگار آب سرد روی بدنم ریخته باشند، بدنم شروع کرد به لرزیدن. سعی کردم چیز دیگری بگویم. گفتم: امکانات نیست. ما قوهی محرکه میخواهیم.... او با همان لحن، گفت: قوهی محرکهی شما خون شهید است. بعد هم کمی امیدواری داد و از موقعیت در جنگ حرف زد. از آن لحظه، هر وقت یاد حرفهای حسن باقری میافتم، بدنم سرد سرد میشود. انگار، مثل آن لحظه، آب سرد روی تنم ریخته اند.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده #شهید حسن باقری
📚 کتاب "بیقرار" محمد خسروی راد، صفحه ۲۹
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ
#کانال_شهیدمحمــدنکـــاحی
✾📚 @Dastan 📚✾
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ خدا کافی است
🍃أَلَيْسَ اللَّهُ بِكَافٍ عَبْدَهُ🍃
🍂ﺁﻳﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﻨﺪﻩ ﺍﺵ [ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ] ﻛﺎﻓﻲ ﻧﻴﺴﺖ ؟🍂(زمر : ۳۶)
✅ كسى كه خدا را دارد همه چيز دارد
✍ نوشته اند: (يعقوب صفارى) (مؤ سس سلسله صفاريان) بيمار شد اطبا براى معالجهاش جمع شدند هيچكس از عهده برنيامد.
يعقوب گفت: اگر در گوشه و كنار، مرد خدایى را سراغ داريد كه پيش خدا آبرو داشته باشد بياوريد.
گفتند: (سهل بن عبداللّه شوشترى) زاهد مشهور چنين است، دنبال سهل رفتند نيامد بالاخره به هر خواهشى و تمنایى بود او را آوردند،
سهل كنار بستر يعقوب نشست و گفت: آيا میخواهی خدا ترا شفا دهد؟ در حالى كه چقدر آه و ناله مظلومان پشت سرت بلند است.
يعقوب گفت: چه كنم؟ سهل پاسخ داد محبوسين را آزاد كن،
يعقوب دستور داد زندانيان را آزاد كنند، سهل گفت: تو به بندگان خدا ظلم میکنی آن وقت اميد دارى خدا ترا ببخشد و شفايت دهد بيا و از گذشتههایت توبه كن.
بالاخره يعقوب را به توبه و استغفار واداشت آن وقت دست را به دعا بلند كرد و گفت: اى خدایى كه يعقوب را از ذلت گناه نجات دادى از اين بستر بيمارى نيز او را نجات بده.
نوشتهاند يعقوب در همان مجلس از بستر بيمارى برخاست، امر كرد طبق زر براى سهل بن عبداللّه آوردند،
سهل گفت: كسى زر میخواهد كه خدا را نداشته باشد كسى كه خدا را دارد همه چيز دارد.
📚 داستانهایی از آثار و بركات علما
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پابرهنه در ميان آتش !
🌾ماءمون رقى نقل مى كند:
روزى خدمت امام صادق عليه السلام بودم ، سهل بن حسن خراسانى وارد شد، سلام كرده ، نشست . آن گاه عرض كرد:
🌾- يابن رسول الله ، امامت حق شماست زيرا شما خانواده راءفت و رحمتيد، از چه رو براى گرفتن حق قيام نمى كنيد، در حالى كه يكصدهزار تن از پيروانتان با شمشيرهاى بران حاضرند در كنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:
- اى خراسانى ! بنشين تا حقيقت بر تو آشكار شود.
🌾به كنيزى دستور دادند، تنور را آتش كند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طورى كه شعله هاى آن ، قسمت بالاى تنور را سفيد كرد.
به سهل فرمود:
- اى خراسانى ! برخيز و در ميان اين تنور بنشين !
خراسانى شروع به عذر خواهى كرد و گفت :
- يابن رسول الله ! مرا به آتش نسوزان و از اين حقير بگذر!
🌾امام فرمود:
- ناراحت نباش ! تو را بخشيدم .
در همين هنگام ، هارون مكى ، در حالى كه نعلين خود را به دست گرفته بود، با پاى برهنه وارد شد و سلام كرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
- نعلين را بيانداز و در تنور بنشين !
هارون نعلينش را انداخت و بى درنگ داخل تنور شد!
🌾امام با خراسانى شروع به صحبت كرد و از اوضاع بازار و خصوصيات خراسان چنان سخن مى گفت كه گويا سال هاى دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببيند وضع تنور چگونه است . سهل مى گويد، بر سر تنور كه رسيدم ، ديدم هارون در ميان خرمن آتش دو زانو نشسته است . همين كه مرا ديد، از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام به سهل فرمود:
در خراسان چند نفر از اينان پيدا مى شود؟
عرض كرد:
🌾- به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمى شود.
آن جناب نيز فرمودند:
آرى ! به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمى شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان اين مرد يافت مى شد، ما قيام مى كرديم .
✾📚 @Dastan 📚✾
صبحهایی هست :
سپید ؛ شیرین ...
دلچسب ؛ عطرآگین ...
مثل صبح امروز ،
که با تو بخیر میشود ...!
#باران_قیصری
#صبح_بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#داستان_کوتاه
یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند. پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم.
لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است
📙نمونه معارف اسلامی، ص ۴۱۹
📗جامع احادیث شیعه، ج ۸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆انسان هايى كه در باطن ، ميمون و خوكند!
✨ابوبصير يكى از شيعيان پاك و مخلص امام صادق عليه السلام مى گويد:
🌴من با آن حضرت در مراسم حج شركت نمودم .
هنگامى كه به همراه امام عليه السلام كعبه را طواف مى كرديم ، عرض كردم :
- فدايت شوم ، آيا خداوند اين جمعيت بسيار را كه در حج شركت نموده اند مى آمرزد؟
🌴امام صادق عليه السلام فرمود:
- اى ابا بصير! بسيارى از اين جمعيت كه مى بينى ، ميمون و خوك هستند!
عرض كردم :
- آنها را به من نشان بده !
🌴آن حضرت دستى بر چشمان من كشيد و كلماتى به زبان جارى نمود. ناگهان ! بسيارى از آن جمعيت را ميمون و خوك ديدم ، وحشت كردم ! سپس بار ديگر دستش را بر چشمان من كشيد، آن گاه دوباره آنان را همان گونه كه در ظاهر بودند ديدم . سپس فرمود:
🌴- اى ابا بصير! نگران مباش ! شما در بهشت ، شادمان هستيد و طبقات دوزخ جاى شما نيست .
🌴سوگند به خدا! سه نفر، بلكه دو نفر، بلكه يك نفر از شما شيعيان حقيقى در آتش دوزخ نخواهد بود.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆توشه بر دوش به سوى آخرت !
🌼زهرى مى گويد:
در شبى تاريك و سرد، على بن حسين عليه السلام را ديدم كه مقدارى آذوقه به دوش گرفته ، مى رود. عرض كردم :
- يابن رسول الله ! اين چيست ، به كجا مى بريد؟
🌼حضرت فرمودند:
- زهرى ! من مسافرم . اين توشه سفر من است . مى برم در جاى محفوظى بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالى و بى توشه نباشم !)
گفتم :
🌼- يابن رسول الله ! اين غلام من است ، اجازه بفرما اين بار را به دوش بگيرد و هر جا مى خواهى ببرد.
فرمودند:
🌼- تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم ، تو راه خود را بگير و برو با من كارى نداشته باش !
زهرى بعد از چند روز حضرت را ديد، عرض كرد:
🌼- يابن رسول الله ! من از آن سفرى كه آن شب درباره اش سخن مى گفتى ، اثرى نديدم !
فرمود:
🌼- سفر آخرت را مى گفتم و سفر مرگ نظرم بود كه براى آن آماده مى شدم !
🌼سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاى نيازمندان توضيح داد و فرمود:
🌼- آمادگى براى مرگ با دورى جستن از حرام و خيرات دادن به دست مى آيد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#ناهار_به_ياد_ماندنى!!
🌷اوایل جنگ، دقیقاً آبان سال ٦٠ به عنوان بسیجی در معییت برادران سپاه رودسر رفتیم جبهه، ما را به پادگان تیپ زرهی ارتش در کرمانشاه بردند. سن و سالم خیلی كم بود. تشت بزرگ پلاستیکی قرمز رنگى داشتیم که هم لباسهایمان را در آن میشستیم و هم ظهرها برای گرفتن ناهار میبردیم و غذا میگرفتيم. همیشه هم غذا یا استانبولی بود و یا عدس پلو یعنی خورشت و غذا با هم قاطی بود!
🌷يك روز که نوبت من و برادر حسن عاقلی بود، رفتیم که ناهار بگیریم و بچه ها هم کنار سوله مشغول نماز ظهر بودند، وقتی ما به آشپزخانه رسیدیم، دیديم که جلوی سولهی آشپزخانه حاج آقایی نورانی روی یک صندلی نشسته، برادر عاقلی دست حاج آقا را بوسید، من هم میخواستم همين كار را بکنم که ایشان پیشانی مرا بوسید.۷ از برادر عاقلی پرسیدم که ایشان چه کسى هستند؟ گفت: حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی. (ايشان دو ماه بعد به شهادت رسیدند.)
🌷ماشین غذا که آمد، دیدیم، برخلاف روزهای گذشته امروز ناهار خورشت قیمه و برنج است و ما چون یک ظرف برای غذا داشتیم به آقای بهمنش که مسئول تقسیم غذا بود، گفتم: ما یک ظرف بیشتر نداریم، ایشان گفتند: برو داخل این انبار ببین ظرف هست یا نه. رفتم، دیدم داخل انبار فقط آفتابه هست! به ایشان گفتم: حاج آقا اینجا فقط آفتابه هست. با عصبانیت گفت كه: این آفتابه ها تا حالا توی دستشویی نرفته یکی رو بردار، ما هم دو تا آفتابه برداشتیم و قیمه را در آفتابه ها ریختیم! من آفتابه ها را برداشتم و برادر عاقلی هم ظرف برنج را برداشت و راه افتادیم.
🌷وقتی رسیدیم کنار سوله، بین نماز ظهر و عصر بود و حاج آقا در حال صحبت بود که بچه ها با دیدن این آفتابه های پر از قیمه..... رسم بر اين بود که هر كس غذا را تحویل مى گرفت، خودش هم تقسیم میكرد. برادر عاقلی برنج میريخت و من دسته آفتابه را گرفتم و از لولهی آن خورشت میريختم روی برنج. از لوله آفتابه فقط آبِ خورشت میآمد و مقداری لپه و گوشت را از بالای آفتابه با دست برمیداشتم و روی برنج میريختم. آن روز یک نهار به ياد ماندنى داشتیم!
#راوى: رزمنده دلاور حسین قنبری املشی، جانباز ۴۲ درصد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ
✾📚 @Dastan 📚✾
📜 تفسیر قرآن کریم با داستان📜
✳️ خداشناسی؛ شنونده دعاها
🌻إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ🌻 (ابراهیم: ۳۹)
🍃مسلّماً پروردگار من، شنونده (و اجابت کننده) دعاست.🍃
✅ دعای حضرت ابوطالب علیهالسلام
✍ جلهمة بن عرفطة نقل میکند: در سال خشکسالی، مردم مکه را که در کمال سختی به سر میبردند مشاهده کردم که میخواهند برای طلب باران دعا کنند، یکی گفت: به نزد «لات» و «عزی» بروید، و دیگری گفت: به «مناة» متوسل شوید. در این میان پیری خوش صورت به مردم گفت: چرا بیراهه میروید؟ با اینکه یادگار ابراهیم خلیل و نژاد حضرت اسماعیل در میان شما است! به او گفتند: گویا ابوطالب را میگویی؟ گفت: آری! مردم برخاسته و در خانه ابوطالب اجتماع کرده در را زدند و همینکه ابوطالب بیرون آمد، به سوی او هجوم برده و گفتند: ای ابوطالب تو به خوبی از خشکی بیابان و گرسنگی و تشنگی مردمان با خبری اینک وقت آن است که برای مردم از درگاه خدا باران طلب کنی! ابوطالب از خانه بیرون آمد در حالی که پسری(پیامبر اعظم صلیالله علیه و آله و سلم) همراه او بود که همچون خورشید میدرخشید، و اطراف او را جوانان دیگری گرفته بودند، همچنان بیامد تا به کنار خانه کعبه رسید سپس آن پسر زیباروی را بر گرفت و پشت او را به کعبه چسبانید و با انگشتان خود به سوی آسمان اشاره کرد و با زبانی تضرع آمیز بدرگاه خدا دعا کرد و طولی نکشید که پاره های ابر از اطراف گرد آمده باران بسیاری بارید و مردم را از خشکسالی نجات داد.
📚 تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۲۴۵
✾📚 @Dastan 📚✾