eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
☘🌹☘🌹☘ ✅ مبتلا باش به امید، 👌اینو بدون خدا حساب کتاب سرش میشه میبینه امید داری ،شور داری، شوق داری کاری میکنه که همه‌ی ناممکن‌های زندگیت به ممکن‌ترین حالت خودشون دربیان ✨ ‹تا وقتی خدا هست ریشه‌ی هیچ آرزویی خشک نمیشه💕🌬 › ✾📚 @Dastan 📚✾
صبح‌هایی هست : سپید ؛ شیرین ... دلچسب ؛ عطرآگین ... مثل صبح امروز ، که با تو بخیر می‌شود ...! ✾📚 @Dastan 📚✾
📚 یکی از سرمایه داران مدینه وصیت کرد که انبار خرمای او را پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به بینوایان انفاق کند. پس از مرگ او، رسول خدا تمام خرماها را به فقرا داد، آن گاه یک عدد خرمای خشکیده و کم مغز برداشت و به مسلمانان فرمود: سوگند به خدا که اگر خود این مرد، این یک دانه خرما را به بدبخت و گرسنه ای می داد، پاداش آن نزد پروردگار بیش از همه این انبار خرما بود که من به دست خود که پیامبر خدا هستم، به فقرا و بینوایان دادم. لذا در یک حدیث دیگری پیغمبر اکرم(ص) می فرماید: اگر مرد در زمان حیات خود یک درهم صدقه بدهد، بهتر از یکصد درهم صدقه در موقع مردنش است 📙نمونه معارف اسلامی، ص ۴۱۹ 📗جامع احادیث شیعه، ج ۸ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆انسان هايى كه در باطن ، ميمون و خوكند!  ✨ابوبصير يكى از شيعيان پاك و مخلص امام صادق عليه السلام مى گويد: 🌴من با آن حضرت در مراسم حج شركت نمودم . هنگامى كه به همراه امام عليه السلام كعبه را طواف مى كرديم ، عرض ‍ كردم : - فدايت شوم ، آيا خداوند اين جمعيت بسيار را كه در حج شركت نموده اند مى آمرزد؟ 🌴امام صادق عليه السلام فرمود: - اى ابا بصير! بسيارى از اين جمعيت كه مى بينى ، ميمون و خوك هستند! عرض كردم : - آنها را به من نشان بده ! 🌴آن حضرت دستى بر چشمان من كشيد و كلماتى به زبان جارى نمود. ناگهان ! بسيارى از آن جمعيت را ميمون و خوك ديدم ، وحشت كردم ! سپس بار ديگر دستش را بر چشمان من كشيد، آن گاه دوباره آنان را همان گونه كه در ظاهر بودند ديدم . سپس فرمود: 🌴- اى ابا بصير! نگران مباش ! شما در بهشت ، شادمان هستيد و طبقات دوزخ جاى شما نيست . 🌴سوگند به خدا! سه نفر، بلكه دو نفر، بلكه يك نفر از شما شيعيان حقيقى در آتش دوزخ نخواهد بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆توشه بر دوش به سوى آخرت !  🌼زهرى مى گويد: در شبى تاريك و سرد، على بن حسين عليه السلام را ديدم كه مقدارى آذوقه به دوش گرفته ، مى رود. عرض كردم : - يابن رسول الله ! اين چيست ، به كجا مى بريد؟ 🌼حضرت فرمودند: - زهرى ! من مسافرم . اين توشه سفر من است . مى برم در جاى محفوظى بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالى و بى توشه نباشم !) گفتم : 🌼- يابن رسول الله ! اين غلام من است ، اجازه بفرما اين بار را به دوش ‍ بگيرد و هر جا مى خواهى ببرد. فرمودند: 🌼- تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم ، تو راه خود را بگير و برو با من كارى نداشته باش ! زهرى بعد از چند روز حضرت را ديد، عرض كرد: 🌼- يابن رسول الله ! من از آن سفرى كه آن شب درباره اش سخن مى گفتى ، اثرى نديدم ! فرمود: 🌼- سفر آخرت را مى گفتم و سفر مرگ نظرم بود كه براى آن آماده مى شدم ! 🌼سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاى نيازمندان توضيح داد و فرمود: 🌼- آمادگى براى مرگ با دورى جستن از حرام و خيرات دادن به دست مى آيد. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت کفاشی که با امام زمان علیه السلام شوخی داشت! ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷اوایل جنگ، دقیقاً آبان سال ٦٠ به عنوان بسیجی در معییت برادران سپاه رودسر رفتیم جبهه، ما را به پادگان تیپ زرهی ارتش در کرمانشاه بردند. سن و سالم خیلی كم بود. تشت بزرگ پلاستیکی قرمز رنگى داشتیم که هم لباسهایمان را در آن می‌شستیم و هم ظهرها برای گرفتن ناهار می‌بردیم و غذا می‌گرفتيم. همیشه هم غذا یا استانبولی بود و یا عدس پلو یعنی خورشت و غذا با هم قاطی بود! 🌷يك روز که نوبت من و برادر حسن عاقلی بود، رفتیم که ناهار بگیریم و بچه ها هم کنار سوله مشغول نماز ظهر بودند، وقتی ما به آشپزخانه رسیدیم، دیديم که جلوی سوله‌ی آشپزخانه حاج آقایی نورانی روی یک صندلی نشسته، برادر عاقلی دست حاج آقا را بوسید، من هم می‌خواستم همين كار را بکنم که ایشان پیشانی مرا بوسید.۷ از برادر عاقلی پرسیدم که ایشان چه کسى هستند؟ گفت: حضرت آیت الله اشرفی اصفهانی. (ايشان دو ماه بعد به شهادت رسیدند.) 🌷ماشین غذا که آمد، دیدیم، برخلاف روزهای گذشته امروز ناهار خورشت قیمه و برنج است و ما چون یک ظرف برای غذا داشتیم به آقای بهمنش که مسئول تقسیم غذا بود، گفتم: ما یک ظرف بیشتر نداریم، ایشان گفتند: برو داخل این انبار ببین ظرف هست یا نه. رفتم، دیدم داخل انبار فقط آفتابه هست! به ایشان گفتم: حاج آقا اینجا فقط آفتابه هست. با عصبانیت گفت كه: این آفتابه ها تا حالا توی دستشویی نرفته یکی رو بردار، ما هم دو تا آفتابه برداشتیم و قیمه را در آفتابه ها ریختیم! من آفتابه ها را برداشتم و برادر عاقلی هم ظرف برنج را برداشت و راه افتادیم. 🌷وقتی رسیدیم کنار سوله، بین نماز ظهر و عصر بود و حاج آقا در حال صحبت بود که بچه ها با دیدن این آفتابه های پر از قیمه..... رسم بر اين بود که هر كس غذا را تحویل مى گرفت، خودش هم تقسیم می‌كرد. برادر عاقلی برنج می‌ريخت و من دسته آفتابه را گرفتم و از لوله‌ی آن خورشت می‌ريختم روی برنج. از لوله آفتابه فقط آبِ خورشت می‌آمد و مقداری لپه و گوشت را از بالای آفتابه با دست برمی‌داشتم و روی برنج می‌ريختم. آن روز یک نهار به ياد ماندنى داشتیم! : رزمنده دلاور حسین قنبری املشی، جانباز ۴۲ درصد ♥️اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌ لِوَلیــِـــڪَ الفَـرَجــــ ✾📚 @Dastan 📚✾
📜 تفسیر قرآن کریم با داستان📜 ✳️ خداشناسی؛ شنونده دعاها 🌻إِنَّ رَبِّي لَسَمِيعُ الدُّعَاءِ🌻 (ابراهیم: ۳۹) 🍃مسلّماً پروردگار من، شنونده (و اجابت کننده) دعاست.🍃 ✅ دعای حضرت ابوطالب علیه‌السلام ✍ جلهمة بن عرفطة نقل می‌کند: در سال خشکسالی، مردم مکه را که در کمال سختی به سر می‌بردند مشاهده کردم که می‌خواهند برای طلب باران دعا کنند، یکی گفت: به نزد «لات» و «عزی» بروید، و دیگری گفت: به «مناة» متوسل شوید. در این میان پیری خوش صورت به مردم گفت: چرا بیراهه می‌روید؟ با اینکه یادگار ابراهیم خلیل و نژاد حضرت اسماعیل در میان شما است! به او گفتند: گویا ابوطالب را می‌گویی؟ گفت: آری! مردم برخاسته و در خانه ابوطالب اجتماع کرده در را زدند و همینکه ابوطالب بیرون آمد، به سوی او هجوم برده و گفتند: ای ابوطالب تو به خوبی از خشکی بیابان و گرسنگی و تشنگی مردمان با خبری اینک وقت آن است که برای مردم از درگاه خدا باران طلب کنی! ابوطالب از خانه بیرون آمد در حالی که پسری(پیامبر اعظم صلی‌الله علیه و آله و سلم) همراه او بود که همچون خورشید می‌درخشید، و اطراف او را جوانان دیگری گرفته بودند، همچنان بیامد تا به کنار خانه کعبه رسید سپس آن پسر زیباروی را بر گرفت و پشت او را به کعبه چسبانید و با انگشتان خود به سوی آسمان اشاره کرد و با زبانی تضرع آمیز بدرگاه خدا دعا کرد و طولی نکشید که پاره های ابر از اطراف گرد آمده باران بسیاری بارید و مردم را از خشکسالی نجات داد. 📚 تاریخ تحلیلی اسلام، ص ۲۴۵ ✾📚 @Dastan 📚✾
به هر اتفاقی که واکنشِ منفی نشان دهی آن موقعیت بارها برایت تکرارخواهد شد تا به پذیرشش برسی. و پیغام آن اتفاق را درک کنی ... در برابر همه فرم ها و اتفاقات زندگی با پذیرش و تسلیم ظاهر بشیم و این جمله را تکرار کنیم که در دل این اتفاق " خیر و صلاح " من نهفته است با این باور همه اتفافات در مسیر خیر و صلاح شما قرار میگیرند و هر چند به ظاهر بد و سخت باشند ولی خیلی زود به رحمت و لذت تبدیل می‌شوند... ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️آیا میدانید بزرگترین گناه کبیره چیست 🔥بدترین گناه کبیره بدبین بودن به خداوند است ⭕️ کسی که بگوید دیگر خدا من را نمیبخشد دیگر این خدا دست من را نمیگیرد حاجت من را برآورده نمیکند دیگر به من نگاه نمیکند ⭕️این بدترین گناه کبیره است ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شمش طلا و معجزه امام صادق عليه السلام   🔸گروهى از اصحاب امام صادق عليه السلام خدمت حضرت نشسته بودند كه ايشان فرمودند: 🔹- خزانه هاى زمين و كليدهايش در نزد ماست ، اگر با يكى از دو پاى خود به زمين اشاره كنم ، هر آينه زمين آنچه را از طلا و گنج ها در خود پنهان داشته ، بيرون خواهد ريخت ! بعد، با پايشان خطى بر زمين كشيدند. زمين شكافته شد، حضرت دست برده قطعه طلايى را كه يك وجب طول داشت ، بيرون آوردند! 🔸سپس فرمودند: - خوب در شكاف زمين بنگريد! اصحاب چون نگريستند، قطعاتى از طلا را ديدند كه روى هم انباشته شده و مانند خورشيد مى درخشيدند. 🔹يكى از اصحاب ايشان عرض كرد: - يا بن رسول الله ! خداوند تبارك و تعالى اين گونه به شما از مال دنيا عطا كرده ، و حال آنكه شيعيان و دوستان شما اين چنين تهيدست و نيازمند؟ 🔸حضرت در جواب فرمودند: - براى ما و شيعيان ما خداوند دنيا و آخرت را جمع نموده است . ولايت ما خاندان اهلبيت بزرگترين سرمايه است ، ما و دوستانمان داخل بهشت خواهيم شد و دشمنانمان راهى دوزخ خواهند گشت ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍂🌸🍂🌸 انتظار یک طناب است. طنابی که دو جور میشود از آن استفاده کرد. میتوان آن را به دور خودمان ببنیدم و گره بزنیم تا نتوانیم حرکتی بکنیم یا میتوانیم با کمک آن خودمان را به سمت قله ظهور بالا بکشیم. اگر انتظار را به معنای دست روی دست گذاشتن و صبر بدون عمل معنا کردیم در واقع همان طنابی است که دور خودمان میپیچیم و نمیتوانیم حرکت کنیم، اما اگر آن را به معنای مقدمه چینی و حرکت به سمت جامعه ایده آل امام زمان معنا کردیم، طنابی است که ما را بالا میکشد و به سمت ظهور حضرت حجت نزدیک میکند ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 اگر پيش از ملاقات قائم (عج ) بميرم !  عبدالحميد واسطى نقل مى كند، به امام محمد باقر عليه السلام عرض ‍ كردم : 🌾به خدا قسم دكان هاى خود را به انتظار ظهور امام زمان (عج ) رها كرديم ، تا جايى كه اكنون چيزى نمانده از فقر و بيچارگى ، دست گدايى پيش مردم دراز كنيم ! 🌾فرمود: - اين عبدالحميد! آيا گمان مى كنى اگر كسى خود را وقف راه خدا كند، خداوند راه روزى را به روى او نمى گشايد؟ والله ! خداوند در رحمت خود را به روى او خواهد گشود. رحمت خدا بر كسى كه خود را در اختيار ما گذاشته و ما را و امر ما را زنده نگه مى دارد. 🌾عرض كردم : - اگر من پيش از آنكه به ملاقات قائم شما مشرف گردم ، بميرم ، چگونه خواهم بود؟ 🌾فرمود: - هر كدام از شما كه مى گويد: اگر قائم آل محمد (عج ) را ببينم به يارى او بر مى خيزم ، مانند كسى است كه در ركاب او شمشير بزند و كسى كه در ركاب وى شهيد گردد، مثل اين است كه دوبار شهيد شده است . 🌾(در روايت ديگرى نقل شده : مثل كسى است كه در ركاب او شمشير زند؛ بلكه مثل كسى است كه با وى شهيد شود.) ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک ســــلام🌸🍃 باعطر گلهای رز به دوستان مهربون🌸🍃 یک ســــلام از سرعشق و دوستی🌸🍃 به همه دوستهای نازنین با آرزوی داشتن روزی🌸🍃 زیبا و پراز خیر و برکت امروز تـون عالی🌸🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋🍃🦋🦋🍃🦋🦋🍃🦋🦋 🔅✨"مردی در حضور رسول خدا (صلی الله عليه و آله و سلم) در مقام دعا عرض كرد: خدايا پيامبر را بيامرز، مرا بيامرز، (لسان دعای او حصر بود). حضرت فرمودند: چرا دور رحمت خدا را سنگ چين كردی؟ چرا فقط من و تو؟ همه‌ی مؤمنان را دعا كن: «إذا دعا أحدكم فليَعمّ فإنّه أوجب للدّعاء» هرگاه دعا می كنيد به دعای خود عموميت دهيد كه اجابت را حتمی می كند. اين دعای امام رضا (عليه السلام) چقدر كريمانه است: «واغفر لمن فى مشارق الأرض و مغاربها من المؤمنين والمؤمنات» یعنی خدايا در مشرق و مغرب عالم هر كسی كه اهل ايمان است او را بيامرز." 📚حکمت عبادات ص ٢٢٩ 🦋🦋🍃🦋🦋🍃🦋🦋🍃🦋🦋 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆زن بى گناه !   🍁بشار مكارى مى گويد: در كوفه خدمت امام صادق عليه السلام مشرف شدم . حضرت مشغول خوردن خرما بودند. فرمود: - بشار! بنشين با ما خرما بخور! عرض كردم ! - فدايت شوم ! در راه كه مى آمدم منظره اى ديدم كه سخت دلم را به درد آورد و نمى توانم از ناراحتى چيزى بخورم ! فرمود: 🍁- در راه چه مشاهده كردى ؟ - من از راه مى آمدم كه ديدم كه يكى از ماءمورين ، زنى را مى زند و او را به سوى زندان مى برد. هر قدر استغاثه نمود، كسى به فريادش نرسيد! 🍁- مگر آن زن چه كرده بود؟ - مردم مى گفتند: وقتى آن زن پايش لغزيد و به زمين خورد، در آن حال ، گفت : لعن الله ظالميك يا فاطمة . امام عليه السلام به محض شنيدن اين قضيه شروع به گريه كرد، طورى كه دستمال و محاسن مبارك و سينه شريفش تر شد. فرمود: 🍁- بشار! برخيز برويم مسجد سهله براى نجات آن زن دعا كنيم . كسى را نيز فرستاد، تا از دربار سلطان خبرى از آن زن بياورد. بشار گويد: وارد مسجد سهله شديم و دو ركعت نماز خوانديم . حضرت براى نجات آن زن دعا كرد و به سجده رفت ، سر از سجده برداشت ، فرمود: - حركت كن برويم ! او را آزاد كردند! از مسجد خارج شديم ، مرد فرستاده شد، از دربار سلطان برگشت و در بين راه به حضرت عرض كرد: او را آزاد كردند. امام پرسيد: - چگونه آزاد شد؟ 🍁مرد: نمى دانم ولى هنگامى كه رفتم به دربار، ديدم زن را از حبس خارج نموده ، پيش سلطان آوردند. وى از زن پرسيد: چه كردى كه تو را ماءمور دستگير كرد؟ زن ماجرا را تعريف كرد. حاكم دويست درهم به آن زن داد، ولى او قبول نكرد، حاكم گفت : 🍁ما را حلال كن ، اين دراهم را بردار! آن زن دراهم را برنداشت ، ولى آزاد شد. حضرت فرمود: - آن دويست درهم را نگرفت ؟ عرض كردم : - نه ، به خدا قسم ! امام صادق عليه السلام فرمود: - بشار! اين هفت دينار را به او بدهيد زيرا سخت به اين پول نيازمند است . سلام مرا نيز به وى برسانيد. 🍁وقتى كه هفت دينار را به زن دادم و سلام امام عليه السلام را به او رساندم ، با خوشحالى پرسيد: - امام به من سلام رساند؟ گفتم : - بلى ! زن از شادى افتاد و غش كرد. به هوش آمد دوباره گفت : - آيا امام به من سلام رساند؟ - بلى ! 🍁و سه مرتبه اين سؤ ال و جواب تكرار شد. آن گاه زن درخواست نمود سلامش را به امام صادق عليه السلام برسانم و بگويم كه او كنيز ايشان است و محتاج دعاى حضرت . پس از برگشت ، ماجرا را به عرض امام صادق عليه السلام رساندم ، آن حضرت به سخنان ما گوش داده و در حالى كه مى گريستند برايش دعا كردند.  ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷پس از پایان جنگ، با آقای دولتی در مأموریت خارج از مرز بودیم. موقع نماز شد. ایشان دستور توقف داد و به رغم خطرات فراوانی که در منطقه ما را تهدید می‌کرد، مشغول خواندن نماز شد. در حین نماز متوجه دگرگونی در حالت روحی او شدم. 🌷پس از نماز علت تغییر روحیه‌ی او را سئوال کردم. گفت: «در دوران جنگ، یکی از هم سنگرانم مجروح شده بود. قبل از شهادت سرش را روی زانوانم گذاشت و به نقطه‌ای خیره شد. کبوتری را دیدم که بی‌تابانه به سوی او پر کشید و دور سرش به پرواز در آمد. پس از دقایقی آن برادر بر روی زانوانم به آرامش ابدی فرو رفت و پرنده نیز بال زنان از ما دور شد. از آن زمان تاکنون هر وقت رفتن یاران و غربت خودم را به یاد می‌آورم، حضور آن کبوتر را بالای سر خود احساس می‌کنم.» 🌷آن زمان بود که یقین کردم مردان خدا کبوتران بهشتی‌اند که شهادت بال پرواز آن‌هاست. 🌹خاطره اى به ياد شهید معزز محمود دولتی مقدم 📚 کتاب "ترمه نور"، صفحه ١٦ ✾📚 @Dastan 📚✾
ـ✨🌼✨🌼 ـ🌼✨🌼 ـ✨🌼 ـ🌼 ✔️ارتباط با خدا، راه آرامش قلبى ✅چگونه مى شود انسان مؤمن در طول زندگانى خود در سايه اسلام، از نظر روحى آسوده خاطر و آرام باشد؟ ✍آرامش تنها با ارتباط انسان با خدا به دست مى آيد; چرا كه نگرانى و اضطراب انسان به دليل تعلق خاطر او به جلوه هاى دنيا و دورى از شريعت و دين خدا مى باشد. شاهد بر سخن فوق اين است كه مى بينيم انسانى كه با خدا در ارتباط است، هر چقدر كه سختى‌ها و مصائب روزگار نسبت به او زياد شود، باز هم از آرامش قلبى برخوردار است، زيرا عقيده دارد پروردگارش جز صلاح براى او برنمى گزيند; در حالى كه انسان دور از پروردگار، با كوچك ترين سختى و ناراحتى كه به او مى رسد، هراسان، نگران و مضطرب مى شود. اين همان است كه قرآن كريم در آيه زير به آن اشاره كرده و مى فرمايد: «اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّهِ أَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ »، كسانى كه ايمان آوردند و قلب هايشان به ذكر خداوند آرام گرفت، به راستى كه قلب‌ها به ياد خدا آرام مى گيرند. 📚سوره رعد، آيه ۲۸. 📚آیت الله صید محمدصادق ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ داستان خطای علی بن یقطین و ... 👌 توفیقات مزد است نه مفت 🎙 حجت‌الاسلام عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
حق الناس ما را بدبخت میکند❗️ 🔸شخصی از حضرت آیت الله العظمی بهجت درخواست دستوری فرمودند. آقا که همیشه مشغول ذکر بودند، سر بلند کردند و فرمودند :«تا می‌توانید گناه نکنید» سپس سر به زیر انداختند و مجدّداً مشغول ذکر شدند. 🔸 بعد از چند لحظه سر بلند کردند و فرمودند: «اگر احیاناً گاهی مرتکب شدید سعی کنید گناهی که در آن حقّ‌الناس است نباشد». باز سر به زیر انداخته و مشغول ذکر شدند. 🔸 و بعد از چند لحظه باز سر بلند کردند و برای سومین بار فرمودند: «اگر گناه مرتکب شدید که در آن حقّ‌الناس است سعی کنید در همین دنیا آن را تسویه کنید و برای آخرت نگذارید که آن جا مشکل است.» 📚 برگرفته از کتاب فریادگر توحید، ص ٢ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺 آیا خدا برای ما هست یا نیست⁉️ یا اینکه یک امر ذهنی است❗️ امام صادق علیه السلام می فرمایند: خیلی از آدم ها خدای مخلوق خودشون رو عبادت می کنند که خیلی قابل تکیه نیست.  خداهایی که بعضی انسان ها در ذهن ساختند که قشنگ نیست، قابل اعتماد نیست. خدایی که با یک طلاق، 💳ورشکستگی،  عدم موفقیت اصلا گم میشه و میره ‼️ حضرت موسی (سلام الله علیه)  در سختی ها می فرمودند:  « إِنَّ مَعِيَ رَبّي سَيَهدينِ» 🔅یقیناً پروردگارم با من است، بزودی مرا هدایت خواهد کرد!» وقتی به خدا اینگونه اعتماد داشته باشی قطعا شادی و آرامش هم داری.  این خدا باید در زندگیتون ملموس باشه که این با معرفت حاصل میشه البته معرفت با اطلاعات متفاوته ♨️  معرفت دیدن و باور است. خیلی از قدیمی ها شاید سواد درست و حسابی هم نداشتند اما باور و ایمانشون به خدا و اهل بیت علیهم السلام قوی بوده... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼مرد خوشبخت ✍️پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند. تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می‌شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست. تنها یکی از مردان دانا گفت: فکر کنم می‌توانم شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می‌شود. شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آن‌ها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود. آن که سالم بود در فقر دست و پا می‌زد، یا اگر سالم و ثروتمند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند. آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد می‌شد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟ پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند. پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت! ‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆معماهاى فقهى !   🌱يك سال ، هارون الرشيد به زيارت كعبه رفته بود. هنگام طواف ، دستور دادند مردم خارج شوند، تا خليفه بتواند به راحتى طواف كند. چون هارون خواست طواف نمايد، عربى از راه رسيد و با وى به طواف پرداخت . (اين عمل بر خليفه جاه طلب گران آمد و با خشم اشاره كرد كه مرد عرب را كنار كنند.) ماءمورين به مرد عرب گفتند: - كمى صبر كن تا خليفه از طواف كردن فراغت يابد! عرب گفت : 🌱- مگر نمى دانيد خداوند در اين مكان مقدس همه را يكسان دانسته و در قرآن مجيد فرموده است : سواء العاكف فيه و الباد(69) چون هارون اين سخن را از عرب شنيد، به نگهبان خود دستور داد كه كارى به او نداشته باشد و او را به حال خويش بگذارد. آن گاه خود به طرف حجرالاسود رفت تا مطابق معمول به آن دست بمالد. ولى عرب آنجا هم پيش دستى نموده ، قبل از وى ، حجرالاسود را لمس كرد! 🌱سپس هارون به مقام ابراهيم آمد كه در آنجا نماز بخواند، باز هم عرب قبل از هارون به آنجا رسيد و مشغول نماز شد. همين كه هارون از نماز فارغ شد، دستور داد آن مرد را پيش او حاضر نمايند. وقتى دستور هارون را شنيد گفت : 🌱- من كارى با خليفه ندارم ، اگر خليفه با من كارى دارد، خودش پيش من بيايد! هارون ناگزير نزد مرد عرب آمد و سلام كرد، عرب هم جواب سلامش را داد. هارون گفت : - اجازه مى دهى در اينجا بنشينم . عرب گفت : 🌱- اينجا ملك من نيست ، اينجا خانه خدا است ، ما همه در اينجا يكسانيم . اگر مى خواهى بنشين ، چنانچه مايل نيستى برو. هارون بر زمين نشست ، روى به آن عرب كرد و گفت : چرا شخصى مثل تو مزاحم پادشاهان مى شود؟ 🌱عرب گفت : آرى ! بايد در مقابل علم كوچكى كنى و گوش فرا دهى . (هارون از طرز سخن گفتن عرب ناراحت شد) به عرب گفت : - مى خواهم مساءله اى دينى از تو بپرسم ، اگر درست جواب ندادى ، تو را اذيت خواهم كرد. - سؤ ال تو براى ياد گرفتن است يا مى خواهى مرا اذيت كنى ؟ 🌱- البته منظور، ياد گرفتن است . - بسيار خوب ! ولى بايد برخيزى و مانند شاگردى كه مى خواهد مطلبى از استاد به پرسد، مقابل من بنشينى ! هارون برخاست و در مقابل وى روى زمين نشست . هارون پرسيد: - بگو بدانم ، خداوند چه چيزى را بر تو واجب كرده است ؟ عرب گفت : 🌱- از كدام امر واجب سؤ ال مى كنى ؟ از يك واجب يا پنج واجب يا هفده واجب يا سى و چهار يا نود و چهار و يا صد و پنجاه و سه بر هفده عدد و از دوازده يكى و از چهل يكى و از دويست پنج عدد و از تمام عمر يكى و يكى به يكى ؟! هارون گفت : - من از يك واجب از تو سؤ ال كردم ، تو برايم عدد شمارى كردى ! عرب گفت : 🌱- دين در دنيا بر پايه عدد و حساب برقرار است و اگر چنين نبود، خداوند در روز قيامت براى مردم حساب باز نمى كرد. سپس اين آيه را خواند: و ان كان مثقال حبة من خردل اتينابها و كفى بنا حاسبين  🌱در اين هنگام ، عرب خليفه را به نام صدا كرد. هارون سخت خشمگين شد، طورى كه برافروخته گرديد، (زيرا به نظر خليفه تمامى افراد به او بايد اميرالمؤ منين مى گفتند) در حالى كه آثار خشم و غضب در چهره اش آشكار بود گفت : 🌱- آنچه را كه گفتى توضيح بده ! اگر توضيح دادى آزاد هستى و گرنه ، دستور مى دهم بين صفا و مروه گردنت را بزنند! نگهبان از خليفه تقاضا كرد كه او را به خاطر خدا و آن مكان مقدس ‍ نكشد! مرد عرب از گفتار نگهبان خنده اش گرفت ! 🌱هارون پرسيد: - چرا خنديدى ؟ 🌱- از شما دو نفر خنده ام گرفت ، زيرا نمى دانم كدام يك از شما نادان تريد؛ كسى كه تقاضاى بخشش كسى را مى كند كه اجلش رسيده ، يا كسى كه عجله براى كشتن مى نمايد نسبت به شخصى كه اجلش نرسيده ؟! هارون گفت : 👇👇👇👇
🌱- بالاخره آنچه را كه گفتى توضيح بده ! عرب اظهار داشت : 🌱- اينكه از من پرسيدى : آنچه خداوند بر من واجب نمود چيست ؟ جوابش اين است كه خداوند خيلى چيزها را به انسان واجب نموده است . 🌱اينكه پرسيدم : آيا از يك چيز واجب سؤ ال مى كنى ؟ مقصودم دين اسلام است (كه قبل از هر چيزى پيروى از آن بر بندگان خدا واجب است .) 🌱منظورم از پنج ، نمازهاى پنجگانه ، از هفده چيز، هفده ركعت نماز شبانه روزى و از سى و چهار چيز، سجده هاى نمازها و نود و چهار هم تكبيرات نمازهايى است كه در شبانه روز مى خوانيم و از صد و پنجاه و سه ، در هفده عدد، تسبيح نماز است . 🌱اما آنچه گفتم از دوازده عدد يكى ، منظورم ماه رمضان است كه از دوازده ماه ، يك ماه واجب است . و آنچه گفتم از چهل يكى ، هر كس چهل دينار طلا داشته باشد يك دينار واجب است زكات بدهد و گفتم از دويست ، پنج ، هر كس دويست درهم نقره داشته باشد، پنج درهم بايد زكات بدهد. اينكه پرسيدم : آيا از يك واجب در تمام عمر مى پرسى ؟ 🌱مقصودم زيارت خانه خداست كه در تمام عمر يك بار بر مسلمانان مستطع واجب است و اينكه گفتم يكى به يكى ، هر كس به ناحق كسى را بكشد بايد كشته شود، خداوند مى فرمايد ((النفس بالنفس )). 🌱چون سخن عرب به پايان رسيد، هارون از تفسير و بيان اين مسائل و زيباى سخن عرب بسيار خوشحال گشت و مرد عرب در نظرش بزرگ آمد و غضب تبديل به مهربانى شد و يك كيسه طلا به عرب داد. آن گاه ، عرب به هارون گفت : 🌱- تو چيزهايى از من پرسيدى و من هم جواب دادم . اكنون من نيز از تو سؤ ال مى كنم و تو بايد جواب بدهى ! اگر جواب دادى ، اين كيسه طلا مال خودت و مى توانى آن را در اين مكان مقدس صدقه دهى ، اگر نتوانستى بايد يك كيسه ديگر نيز به آن اضافه كنى تا بين فقراى قبيله خود تقسيم كنم . هارون ناچار قبول كرد. عرب پرسيد: - خنفساء(71) به بچه اش دانه مى دهد يا شير؟ هارون غضبناك شد و گفت : - آيا درست است فردى مثل تو از من چنين پرسشى بنمايد؟ عرب گفت : 🌱شنيده ام پيامبر فرموده است : عقل پيشواى مردم از همه بيشتر است . تو رهبر اين مردم هستى ، هر سؤ الى از امور دينى و واجبات از تو پرسيده شود بايد همه را پاسخ دهى . اكنون جواب اين پرسش را مى دانى يانه ؟ هارون : - نه ! توضيح بده آنچه را كه از من پرسيدى و دو كيسه طلا بگير. عرب : 🌱- خداوند آنگاه كه زمين را آفريد و جنبده هايى در آن بوجود آورد، كه معده و خون قرمز ندارند، خوراكشان را از همان خاك قرار داد. وقتى نوزاد خنفساء متولد مى شود نه او شير مى خورد و نه دانه ! بلكه زندگيش ‍ از مواد خاكى تاءمين مى گردد. هارون : - به خدا سوگند! تاكنون دچار چنين سؤ الى نشده ام . 🌱مرد عرب دو كيسه طلا را گرفت و بيرون آمد. چند نفر از اسمش ‍ پرسيدند، فهميدند كه وى امام موسى بن جعفر عليه السلام است . به هارون اطلاع دادند، هارون گفت : به خدا قسم ! درخت نبوت بايد چنين شاخ و برگى داشته باشد!(72) (چون اولين سال زيارت هارون بود و حضرت نيز در لباس مبدل به مكه رفته بود، تا مردم او را نشناسند لذا هارون آن حضرت را نشناخت .) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆راه نجات 🌺پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله وسلم فرمود: سه نفر از بنى اسرائيل با هم به مسافرت رفتند در ضمن سير و سفر در غارى به عبادت خدا پرداختند، ناگهان ! سنگ بزرگى از قله كوه فرود آمد و بر در غار افتاد و دهانه غار به كلّى بسته شد. و مرگ خود را حتمى دانستند. پس از گفتگو و چاره انديشى زياد به يكديگر گفتند: به خدا سوگند! از اين مرحله خطر راه رهايى نيست مگر اينكه از روى راستى و درستى با خدا سخن بگوييم . اكنون هر كدام از ما عملى را كه فقط براى رضاى خدا انجام داده ايم به خدا عرضه كنيم ، تا خداوند ما را از گرفتارى نجات بخشد. 🌺يكى از آنها گفت : خدايا! تو خود مى دانى كه من عاشق زنى شدم كه داراى جمال و زيبايى بود و در راه جلب رضاى او مال زيادى خرج كردم ، تا اينكه به وصال او رسيدم و چون با او خلوت كردم و خود را براى عمل خلاف آماده نمودم ، ناگاه در آن حال به ياد آتش جهنم افتادم . از برابر آن زن برخواسته بيرون رفتم . خدايا! اگر اين كار من به خاطر ترس از تو بوده و مورد رضايت واقع شده ، اين سنگ را از جلوى غار بردار! در اين وقت سنگ كمى كنار رفت به طورى كه روشنايى را ديدند. 🌺دومى گفت : خدايا! تو خود آگاهى كه من عده اى را اجير كردم كه برايم كار كنند و قرار بود هنگامى كه كار تمام شد. به هر يك از آنان مبلغ نيم درهم بدهم ، چون كار خود را انجام دادند من مزد هر يك از آنها را دادم ولى يكى از ايشان از گرفتن نيم درهم خوددارى كرده و اظهار داشت : اجرت من بيشتر از اين مقدار است ، زيرا من به اندازه دو نفر كار كرده ام ، به خدا قسم كمتر از يك درهم قبول نمى كنم در نتيجه مزدش را نگرفته رفت و من با آن نيم درهم بذر خريده كاشتم خداوند هم بركت داد و حاصل زياد بر داشتم پس از مدتى همان اجير پيش من آمده و مزد خود را مطالبه نمود. من به جاى نيم درهم ، هيجده هزار درهم (اصل سرمايه و سود آن ) به او دادم خداوندا! اگر اين كار را من تنها به خاطر ترس از تو انجام داده ام اين سنگ را از سر راه ما دور كن ! در آن لحظه سنگ تكان خورد، كمى كنار رفت به طورى كه در اثر روشنايى همديگر را مى ديدند، ولى نمى توانستند بيرون بيايند. 🌺سومى گفت : خدايا! تو خود مى دانى كه من پدر و مادرى داشتم كه هر شب شير برايشان مى آوردم تا بنوشند، يك شب دير به خانه آمدم و ديدم به خواب رفته اند خواستم ظرف شير را كنارشان گذاشته و بروم ، ترسيدم جانورى در آن شير بيفتد، خواستم بيدارشان كنم ، ترسيدم ناراحت شوند، بدين جهت بالاى سر آنها نشستم تا بيدار شدند و من شير را به آنها دادم ! بار خدايا! اگر من اين كار را به خاطر جلب رضاى تو انجام داده ام اين سنگ را از ما دور كن ! ناگهان ! سنگ حركت كرد و شكاف بزرگى به وجود آمد و توانستند از آن غار بيرون آمده و نجات پيدا كنند. ✾📚 @Dastan 📚✾