🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆ناله برای نوازش
🌾مرحوم عارف بالله حاج اسماعیل دولابی فرمود: بچه دبستانی که بودم، روزی از کوچه عبور میکردم، گویا بچهها لانهی زنبورها را خراب کرده بودند و زنبورها عصبانی در پی انتقام بودند؛ به من که بیخبر از همهجا، موهای سرم را تراشیده بودم، حمله کردند و حسابی نیش زدند.
🌾نالهام بلند شد و پدر و مادرم شروع کردند به نوازش و مقداری شیرهی انگور جای نیش زنبورها مالیدند تا زهر را بیرون بکشند و سوزش آن تمام شود. گرچه سوزش سرم مرا ناراحت میکرد، ولی از یک طرف به خاطر اینکه چند روز از مدرسه رفتن معاف خواهم بود و از طرف دیگر به خاطر نوازشهای شیرین پدر و مادرم، از ته دل خوشحال بودم. گاهی اوقات تصنّعی آه و ناله میکردم که آنان بیشتر نوازشم کنند. حال! ما با خدا و اولیاءاش همین کار را نمیکنیم؟!
🌾آیا خیلی از این آه و نالهها و نازها که برای خدا و ائمه میکنیم، به خاطر لذّتی نیست که از نوازشهای آنها میبریم؟
🌾از این طریق میخواهیم نوازشهای آنان بیشتر شود، البته خدا و اولیاءاش ناز کردن بندهها را هم خریدارند، درحالیکه اگر انصاف بدهیم ناز کردن، به آنها و ناز خریدن، به ما میآید.
📚مصباح الهدی، ص 59
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃
خوشبختی به این نیست که به همه چیزهایی که
می خواهی برسی
به اینه که
از همه ی چیزهایی که داری لذت ببری🍃🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#قربانیهای_عید_قربان!
#فقط_این_پنج_نفر!
#تن_برابر_تانك!
🌷در تاریخ ١/۵/١٣۶۷، در جاده اهواز – خرمشهر كه عراقیها آنجا را گرفته بودند با تیپ الزهرا، از لشكر ده سیدالشهدا درگیر میشوند و دامنه این درگیری به حدی شدید بوده كه عبارت تن برابر تانك در اینجا مصداق علنی پیدا میكند، آنهم در صبح روز عید قربان!
🌷قضیه از این قرار است كه آن روز در حدود ٣٠ رزمنده، سوار بار كامیونی میشوند، به قصد جاده اهواز - خرمشهر، كه تیر مستقیم تانك بعثیها كه تا آنجا هم راه پیدا كرده بودند به وسط كامیون، اصابت میكند و خیلی از بچهها زخمی میشوند ولی فقط ۵ سید شهید میشوند.
🌷این از نظر من نكته عجیبی است به خصوص وقتی در میان این رزمندهها كسی مثل محسن اسحاقی هم بوده كه دهها تركش میخورد اما به شهادت نمیرسد، گو اینكه فقط شهادت در تقدیر تمام ساداتی بوده كه در آن كامیون نشسته بودند، آنهم به تعداد ۵ نفر!
🌷نام این شهدای خمسه سادات كوثر:
سیدعلیرضا جوزى، سیدداود طباطبایى، سیدصاحب محمدى، سیدمهدی موسوی و سیدحسین حسینی است.
🌷پیکرهای مطهرشان از سر تا کمر چون اجداد طاهرینشان در کربلا بیسر و دست، به گونهای قطعه قطعه میشود که قابل شناسایی و تفکیک نبودند؛ به همین دلیل پس از عقبنشینی دشمن، قطعات مطهر پیکر این پنج شهید توسط دیگر همرزمان در همان محل شهادت به خاک گرم و خونین خوزستان سپرده میشود.
🌷با اتمام جنگ و بازگشت اهالی بومی منطقه که در پی اتفاقاتی با توسل به این قبر مطهر (واقع در سه راه كوشك _ خرمشهر) حاجت میگرفتند، بنا به درخواست اهالی از مسئولان منطقه، هویت این قبور مطهر مشخص شد و در سال ۷۶ با اصرارهایی مبنی بر ساخت مقبره با همت خانواده معظم شهدا و جمعی از همرزمان، بقعه کنونی که دارای پنج ستون است احداث شد. این بقعه در میان اهالی منطقه کوشک به بقعه فاطمیه(س) نام گرفته است و زیارتگاه خیل عظیمی از اهالی است.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حجت الاسلام عالی
🍂🍂ماجرای جالب تشرف به محضر امام زمان عج
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_اموزنده
🔆ابلیس آدمروی
🌾آن کس که حیران (مستغرق) جمال حق است، روی به حضرت دوست دارد و آن که حیران به جمال دنیاست، پشت به حق و روی به نفسانیات دارد. به حقیقت، حیرانان حق را خوب بنگر، شاید تو نیز رو شناس شوی.
«رو» به معنی ذات و حقیقت. رو شناس به کسی میگویند که چهرهی مردان حق را از باطل بازمیشناسد. چون همیشه بسیاری از مردان که باطن شیطانی دارند، ظاهر خود را به صورت اهل حقیقت درمیآورند و دعوی رهبری میکنند و افراد سادهلوح را به دام میاندازند، پس روا نبود به هر دستی، دست بیعت داد.
چون بسی ابلیس آدمروی هست **** پس به هر دستی نشاید داد دست
🌾یک دلیل واضح این است که مثلاً شکارچی برای صید طیور، صدای آنها را تقلید میکند و آوایی مانند پرندگان درمیآورد. پرنده آسمانی، وقتی صدای همجنس را میشنود، از هوا پایین میآید و به دام صیاد میافتد مردان توخالی، سخنان درویشان ساده و راستین را میدزدند و آنان را حفظ میکنند تا برای اشخاص سادهلوح بازگویند و آنها را بدینوسیله به دام خود اندازند. اینها کارشان نیرنگ بازی و بیحیایی است؛ اما مردان الهی به مردم گرمی و حرارت و غذای معنوی میبخشند و آنان را از دلمردگی میرهانند.
کار مردان، روشنی و گرمی است **** کار دونان، حیله و بیشرمی است(7)
📚مثنوی، ج 1، ص 320 - 314 -شرح زمانی، ج 1، ص 140
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥💥💥
#داستان_آموزنده
🔆بهلول قبول شد
🌻«هارونالرشید» خلیفهی عباسی خواست کسی را برای قضاوت بغداد تعیین نماید، با اطرافیان خود مشورت کرد، همگی گفتند: برای این کار جز بهلول صلاحیت ندارد. بهلول را خواست و قضاوت را به وی پیشنهاد کرد. بهلول گفت: «من صلاحیت و شایستگی برای این سمت ندارم.»
🌻هارون گفت: «تمام بغداد میگویند جز تو کسی سزاوار نیست، حال تو قبول نمیکنی!»
بهلول گفت: «من به وضع و شخصیت خود از شما بیشتر اطلاع دارم و این سخن من یا راست است یا دروغ. اگر راست باشد شایسته نیست کسی که صلاحیت منصب قضاوت را ندارد متصدی شود. اگر دروغ است شخص دروغگو نیز صلاحیت این مقام را ندارد.»
هارون اصرار کرد که باید بپذیرد و بهلول یک شب مهلت خواست تا فکر کند. فردا صبح خود را به دیوانگی زد و سوار بر چوبی شده و در میان بازارهای بغداد میدوید و صدا میزد دور شوید، راه بدهید اسبم شما را لگد نزند.
🌻مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است! خبر به هارونالرشید رساندند و گفتند: بهلول دیوانه شده است.
🌻گفت: «او دیوانه نشده ولکن دینش را به این واسطه حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننماید.»
🌻آری آزمایش هر کس، نوعی مخصوص است. نهتنها ریاست برای بهلول آماده بود بلکه غذای خلیفه را برای او میآوردند میگفت: «غذا را ببرید پیش سگها پشت حمام بیاندازید، تازه اگر سگها هم بفهمند، از غذای خلیفه نخواهند خورد!»
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
آهنگ های جدید امروز رو گوش دادی؟؟
میدونستی آهنگ های جدید رو زودتر از بقیه تو کانال ما میتونی پیدا کنی!!
🔥 #بانک_موزیک رو داشته باش حتما عاشق آهنگاش میشی🔥
⚠️هرچی موزیک خفن که رو کلیپ میذارن اینجا میتونی پیدا کنی⚠️
🆔 https://eitaa.com/joinchat/110035352C70692cfa41
بیا تو #بانک_موزیک دیگه به خودت زحمت گشتن نده👆👆👇👇
🆔 https://eitaa.com/joinchat/110035352C70692cfa41
🤍 زندگی ما حاصل انتخابهای ماست.
💫و ما در هر انتخاب بر سر دوراهی تاریکی و نور قرار میگیریم، این ما هستیم که مسئول صد در صدی انتخابهایمان هستیم نه خداوند..
اما از آنجا که خداوند مهربانترین مهربانان است، دست هدایتگرش، درست در جایی که بر سر دوراهی های مشکلات سردرگم میشویم، به سراغمان میاید.
💚تصور کنید کسی که هر روزش را با دعا و مناجات و شکرگزاری اغاز میکند و نیت میکند که به عشق خدا به مخلوقاتش عشق بورزد، در این بین دچار مشکل مالی یا عاطفی شود، خداوند پیام و نشانه های خودش را برای او به هر طریقی ارسال میکند، با یک پیام رادیویی، یک کتاب، حرف یک دوست یا...
خدا همیشه و در هر مسیر کنار ماست
این ما هستیم که گاهی نمیخواهیم کنار او باشیم.
💌
✨او كسى است كه بر بنده خود آيات روشن و روشنگر فرو مى فرستد تا شما را از تاريكى ها به روشنى در آورد و همانا خداوند نسبت به شما رأفت و رحمت بسيار دارد.
🌿سوره حديد آیه 9
#آرامش_با_قرآن
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ اندکی تفکر...
🔹گویند: دزد، انسان بدی است.
🔸اما، نمیگویند که:
دزدی فقط محدود به اشیا نیست.
دزدی فقط جیببری نیست.
دزدی ققط کشرفتن شکلات،
از قفسههای فروشگاه جان لوییس نیست.
🔹من میگویم:
اگر لبخند را،از انسانی دریغ کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔸اگر شادی کودکی را، از او بگیری،
دزد محسوب میشوی.
🔹اگر مهر و محبت را،
از اطرافیان طریغ کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔸اگر با تمسخر یک انسان،
شخصیت او را له کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔹اگر با تزریق افکار منفی خودت
به دیگری، امید به زندگیاش را
از او بگیری دزد محسوب میشوی.
🔸اگر و هزاران اگر دیگر....
⁉️ همه میدانند دستگیر کردن دزدها،
کار پلیس است، این به کنار
آیا تو، به دزدهای کوچک و بزرگ خودت،
اندیشیدهای؟
⁉️ آیا تو، به پلیس درونِ خودت،
مأموریت دستگیر کردن دزدیهایت
را دادهای؟
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🌱🌱🌱🦋🦋🦋🌱🌱🌱🌱
#داستان_آموزنده
🔆وقت امتحان و اثبات مدّعی
💥شخصی در بغداد تنها در خانه بود، یکمرتبه از نفسش شنید که میگوید: تو بخیلی. گوید: به خود گفتم: نه من سخی هستم. چند مرتبه از نفسم شنیدم که میگوید تو بخیلی، من به خود میگفتم: سخی هستم. گفتم برای اینکه اثبات کنم سخی هستم هر چه امروز دستم آمد در راه خدا میدهم.
💥طولی نکشید از طرف خلیفه کیسهای از زر حاوی پنجاه اشرفی که خیلی زیاد بود، به دستم رسید. چون عهد کرده بودم در راه خدا بدهم، با تفکر زیاد و کراهت شدید که دلیل بخل است، از خانه بیرون آمدم؛ دیدم کوری نشسته و سر تراشی، سر او را میتراشد، با خود گفتم این اشرفیها را به کور میدهم. چون خواستم به کور بدهم گفت: این پول را به سلمانی بده. خیال کردم پول را به اندازه مرد سلمانی میپندارد، گفتم این پول خیلی زیاد است خودت بگیر و خرج کن. کور گفت: نگفتم تو بخیلی؟!
💥 چون این را شنیدم پول را به سلمانی دادم؛ سلمانی گفت: نمیگیرم زیرا با خود عهد کردم که سر این شخص را بتراشم و پول نگیرم! (سخاوت ذاتی خود را نشان داد.) پس پولها را ریختم به رودخانه دجله و گفتم: ای پول! حقاً کسی که تو را عزیز شمرد، ذلیل است.
📚چلچراغ سالکان، ص 90
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🧡هفت درس زندگی
عشق را بی معرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها، زشت یا زیبا نکن
پیرو خورشید یا آیینه باش
هر چه عریان دیده ای افشا مکن
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ابلهی ست
اشک ر ا نذر غم دنیا مکن
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن...💛
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
#داستان_آموزنده
🔆احمدکه و احمدمه
🌺نوشتهاند که: ابن خفیف شیرازی (م 371) را دو مرید بود (احمدکه و احمدمه)
🌺استاد را نظر به احمدکه بود. اصحاب گفتند احمدمه کارها کرده و ریاضتها کشیده، چرا شما به احمدکه نظر دارید؟ استاد برای نشان دادن برتری احمدکه، آن دو را امتحان کرد. ابتدا به احمدمه گفت: شتری بر در خانه خفته است؛ این را بر بام خانه ببر. او گفت: یا شیخ! اشتر بر بام چگونه توان برد؟ فرمود: بس است.
🌺آنگاه به احمدکه گفت: شتر خفته را بر بام خانه ببر. احمدکه آستین بالا زد و دوید و هر دو دست زیر شتر کرد و هر چه قدرت داشت، زد و نتوانست شتر را بلند کند، استاد فرمود:
🌺 بس است. آنگاه به معترضین گفت: احمدکه از آنِ خود بهجای آورد و به فرمان قیام نمود و به اعتراض پیش نیامد؛ در فرمان ما نگریست نه به کار خود که توان کرد یا نه. احمدمه به بحث مناظره که نمیتواند انجام دهد، مشغول شد.
👈نمونه این نوع امتحانات درباره مریدان بسیار نقل شده است که نقل آن برای این است که اطاعت محض پیروان و مریدان از امام و استاد و رهبر، موجب سعادت و ترقّی است نه مانند قوم بنیاسرائیل که به اشکالتراشی مشغول بودند و هیچ ترقّی نمیکردند.
📚مقدمهای بر مبانی عرفان، ص 77؛ تذکره الاولیاء ص 576
✨✨امام علی علیهالسلام فرمود: «در هنگام آزمایش است که مرد گرامی داشته شود یا خوار گردد.»
📚غررالحکم، ج 2، ص 412
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
#داستان_آموزنده
🔆سعد و پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم
🦋مردی از پیروان پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم به نام سعد بسیار مستمند بود و جزء اصحاب صُفّه (به کسانی گفته میشد که خانه نداشتند و در ایوان و غرفههای مسجد زندگی میکردند) محسوب میشد و تمام نمازهای شبانهروزی را پشت سر پیامبر میگذارد. پیامبر از فقر سعد متأثّر بود، روزی به او وعده داد اگر مالی به دستم بیاید تو را بینیاز میکنم. مدتّی گذشت اتفاقاً چیزی به دست نیامد و افسردگی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بر وضع مادی سعد بیشتر شد. در این هنگام جبرئیل نازل شد و دو درهم با خود آورد و عرض کرد: خداوند میفرماید: «ما از اندوه تو بهواسطهی فقر سعد آگاهیم اگر میخواهی از این حال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خرید و فروش کند.»
🦋پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دو درهم را گرفته؛ وقتی برای نماز ظهر از منزل خارج شد، سعد را مشاهده کرد که به انتظار ایشان بر در یکی از حجرات مسجد ایستاده است.
فرمود: «میتوانی تجارت کنی؟»
🦋عرض کرد سوگند به خدا که سرمایه ندارم؛ پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم دو درهم را به او داد و فرمود: «سرمایهی خود کن و به خرید و فروش مشغول شو.»
🦋سعد پول را گرفت و برای انجام نماز به مسجد رفت و بعد از نماز ظهر و عصر به طلب روزی مشغول شد.
🦋خداوند برکتی به او داد که هر چه را به یک درهم میخرید، دو درهم میفروخت؛ کمکم وضع مالی او رو به افزایش گذاشت، بهطوریکه بر در مسجد دکّانی گرفت و کالای خود را آنجا میفروخت.
🦋چون کارش بالا گرفت، کارش از نظر عبادی بهجایی رسید که وقتی بلال اذان میگفت، او خود را برای نماز آماده نمیکرد؛ بااینکه قبلاً پیش از اذان مهیّای نماز میشد. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «سعد! دنیا تو را مشغول کرده و از نماز بازداشته است.» گفت: «چه کنم اموال خود را بگذارم، ضایع میشود میخواهم پول جنس فروخته را بگیرم و از دیگری متاعی خریدم، جنس را تحویل بگیرم و قیمتش را بدهم.»
🦋پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم از مشاهده اشتغال سعد به ثروت و باز ماندنش از بندگی افسرده گشت، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: خداوند میفرماید: «از افسردگی تو اطلاع یافتیم، کدام حال را برای سعد میپسندی؟» پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم گفت: حال قبلی برایش بهتر بوده، جبرئیل هم گفت: آری علاقه به دنیا انسان را از یاد آخرت غافل میکند؛ حال دو درهمی که به او دادی از او پس بگیر.
🦋پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم نزد سعد آمده و فرمود: دو درهمی که به تو دادم، برنمیگردانی؟
🦋عرض کرد: دویست درهم خواسته باشید میدهم، فرمود: نه همان دو درهمی که گرفتی، بده. پول را تقدیم پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم کرد. چیزی از زمان نگذشت که وضع مالی او به حال اوّل برگشت.
📚داستانها و پندها 2/78 -حیوه القلوب 1/578
✾📚 @Dastan 📚✾
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆گوش شنوا
🍃حکیمی از محلی که استخوانهای جمجمه سر زیادی در آن بود، عبور میکرد؛ برای تفهیم، به شاگردش گفت: یکی از آنها را بردار و ریگی در داخل سوراخ گوشش بینداز.
🍃 او چنین کرد لکن سوراخ گوش مسدود بود و سنگریزه داخل نشد. فرمود: این به درد نمیخورد، جمجمه دیگری بردار و همان کار را انجام بده. شاگرد جمجمه دیگر را گرفت و در گوش آن ریگی انداخت، ریگ از یک سوراخ داخل شد و از سوراخ گوش دیگر بیرون افتاد. فرمود: این هم به درد نمیخورد، جمجمه دیگری بگیر و همان عمل را انجام بده.
🍃شاگرد این دفعه ریگ داخل گوش جمجمهای کرد و ریگ بیرون نیامد. حکیم فرمود: این به درد میخورد. آن را بردار ببریم. اشخاص هم در برابر سخنان حکمتآمیز به این سه دسته تقسیم میشوند و تنها گروه سوم به درد سلوک و عمل میخورند.
📚مصباح الهدی، ص 462
✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی کوچه سبزیست🌱
میان دل و دشت🌷
که در آن عشق مهم است و گذشت🌱
زندگی مزرعه خوبیهاست🌷
زندگی راه رسیدن به خداست🌱
زندگیتون معطر🌱
به عشق و دوستی🌷
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#مراقب_دستت_هستی...؟!
🌷یک روز در فرودگاه، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم. ایشان بعد از احوالپرسی از من پرسیدند: حاج مرتضی دستت چطور است؟ مواظبش هستی؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشتهام که به عصبهای قطع شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند. حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمیگويم. میگويم مواظبش هستی که با ماشینی، درجهاى، پست و مقامی تعویضش نکنی؟ سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم.
🌷ایشان ادامه دادند: اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعاً دستت را از فرمان برنمیداری و روی جیبت نمیگذارى که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؟!! آیا این دستی که در راه خدا دادهای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری، دستت چطور است؟ سر جایش هست یا با چیزی عوضش کردهای؟ پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید فرمانده حاج احمد کاظمی
#راوى: آزاده سرافراز و جانباز قطع دست راست حاج مرتضی حاج باقری
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز
داستان گناهکار و امام صادق علیه السلام
🎙استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل
خداوند ابراهیم علیهالسلام را مأمور کرد که به دست خود اسماعیل را قربانی نماید. این جریان، امتحان و آزمایشی بود برای او تا مقدار صبر و تحملش در برابر فرمان الهی معلوم گردد و عطای پروردگار نسبت به او از روی استحقاق و شایستگی باشد. حال پس از سالها تنهایی و بیفرزندی، اکنون که نور چشم او کمی بزرگ شده و به سن سیزدهسالگی رسیده، ابراهیم مأمور میشود به دست خود او را ذبح کند.
ابراهیم به اسماعیل میگوید: «پسر جان من در خواب دیدهام که تو را قربانی میکنم، بنگر تا رأی تو در این باره چیست؟»
گفت: «پدر جان به هر چه مأموری عمل کن که انشا الله مرا از صابران خواهی یافت.» بعد اسماعیل خودش پدر را ترغیب به این کار میکند و میگوید: اکنونکه تصمیم به کشتن من داری، دست و پایم را محکم ببند که در وقت سر بریدنم آن موقع که کارد بر گلویم میرسد، دست و پا نزنم و از اجر و ثوابم کاسته نشود، زیرا مرگ سخت است و ترس آن را دارم که هنگام احساس آن، مضطرب شوم. دیگر آنکه کاردت را تیز کن و به سرعت بر گلویم بکش تا زودتر آسوده شوم. هنگامیکه مرا بر زمین خوابانیدی، صورتم را به رو و بر زمین بنه و به یک طرف صورت مرا به زمین مخوابان، زیرا میترسم چون نگاهت به صورت من بیفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهی گردد.
جامهات را هنگام عمل بیرون آر که از خون من چیزی بر آن نریزد و مادرم آن را نبیند.
اگر مانعی ندیدی پیراهنم را برای مادرم ببر، شاید برای تسلیت خاطرش در مرگ من وسیله مؤثّری باشد و آلام درونیاش تخفیف یابد.
پس از این سخنها بود که ابراهیم به او گفت: بهراستی تو ای فرزند! برای انجام فرمان خدا، نیکو یاور و مددکار هستی.
ابراهیم فرزند را به منی (محل قربان گاه) آورد و کارد را تیز کرده و دست و پای اسماعیل را بست و روی او را بر خاک نهاد، ولی از نگاه کردن به او خودداری میکرد و سر را بهسوی آسمان بلند میکرد، آنگاه کارد را بر گلویش نهاد و به حرکت درآورد امّا مشاهده کرد که لبه کارد برگشت و کند شد. تا چند مرتبه این مسئله تکرار شد که ندای آسمانی آمد:
ای ابراهیم حقاً که رویای خویش را انجام دادی و مأموریت را جامه عمل پوشاندی؛ جبرئیل بهعنوان فدای اسماعیل گوسفندی آورد و ابراهیم آن را قربانی کرد؛ و این سنّت بر حاجیان بهجای ماند که هرساله در منی قربانی انجام دهند.
تاریخ انبیاء، ج 1، ص 169 - 164
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
عبارت "چشم روشنی" از كجا آمده؟
یوسف پیامبر پس از سالها دربدری و سرگردانی و در زندان به سربردن، سرانجام در سن سی سالگی عزیز مصر شد.
سالی که در کنعان قحطی رخ داد, برادرانش نزد یوسف رفتند و بدون آنکه یوسف را بشناسند از او استمداد کرده و آذوقه خواستند.
یوسف برادران را شناخت و به آنها گندم و آذوقه داد و باضافه پیراهنی از خویش به این سفارش که حتما به پدر پیرشان برسانند و اینکه اگر دوباره آذوقه خواستند پدر را به همراه بیاورند.
برادران پیراهن را به پدرشان یعقوب دادند و او چون جان شفا بخش پیراهن را در آغوش کشید و بینائی به وی بازگردانیده شد و چشم بی فروغ پدر را روشنی بخشید.
از آن پس به میمنت و مبارکی روشن شدن چشمان یعقوب که بر اثر بوی پیراهن یوسف که برای پدر نوید بخش زنده بودن یوسف بود؛ هرنوع هدیه ای را که از باب تهنیت و مبارک باد می فرستند به منظور شگون و تبرک به چشم روشنی تعبیر و تمثیل میکند تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند...
✾📚 @Dastan 📚✾
استاد فاطمی نیا(ره) :
فرد وارد قیامت میشود ، فکر میکند خبری است ، تعجب میکند! میگوید خدایا پس این همه نماز و عمره و روزه و زيارت چه شد؟! میگویند تو دل شکستی! ریا کردی! زهر زبان ریختی و بنده های خدا را تحقیر کردی!
جوانانی داریم که به ظاهر هم متدین هستند ، اما وقتی در مورد او سوال میکنی ، هیچکس از او راضی نیست! به راحتی دل میشکند! به راحتي ديگري را تمسخر و تحقير ميكند! در خانه بداخلاقی میکند! عزیز من پس چرا جلسه رفته بودی؟! چرا درس اخلاق رفته بودی؟! وقتی اخلاقت را اصلاح نمیکنی ، استاد دیگر چه فایده دارد!
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
⚜️ فروشگاه محصولات ارگانیک برکات ⚜️
✅ عرضه انواع داروهای #طب_اسلامی
✅ ارائه مشاوره و مزاج شناسی
✅ انواع محصولات خوراکی ارگانیک و سالم
✅ انواع لوازم آرایشی و بهداشتی گیاهی
✅ ارسال داروها و محصولات به سراسر کشور
✅ هر آنچه که برای زندگی سالم نیاز دارید مطالب ناب پزشکی همه و همه در کانال محصولات ارگانیک برکات
🔷 عرضه داروهای طب اسلامی تایید شده آیت الله تبریزیان
🔶 انواع محصولات خوراکی ارگانیک و سالم
🔹 انواع محصولات آرایشی و بهداشتی گیاهی
📌 کرج مشکین دشت
کانال اعتماد سازی
@mahsulpak_etemad
کانال ما در ایتا دنبال کنید 👌👌🔻
http://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b
http://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b
💯 با یک بار خرید مشتری دائمی خواهید شد.
🔴بشر چه نیازی به کتاب آسمانی دارد؟!
✍استاد قرائتی که مثالهای جالبی برای نزدیک شدن ذهن به درک موضوعات را دارند میگویند تمام کارخانههای دنیا برای تولیدات خود دفترچه راهنما تهیه و در کنار محصولات به مشتریان ارائه میدهند. این دفترچهها مشتریان را راهنمایی میکند که چگونه از آن کالا بهرهمند شوند.
🔶 نویسنده این دفترچهها🗒 کیست؟ آیا جز طراح و سازنده، فرد دیگری صلاحیت نوشتن آن را دارد؟
هرگز ما نیز سازنده و آفریدگار داریم که برای راهنمایی ما، دفترچهای به نام قرآن نازل کرده است.
دیگران حق قانونگذاری⚖ بر خلاف آن را ندارد، زیرا فقط سازنده میداند چه ساخته و تنها اوست که به تمام زوایا و ابعاد محصول خود آگاه است و راه بهرهگیری صحیح و آفات و موانع رشد آن را میداند:
أَلَا يَعْلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ
کسانی که به جای قانون خداوند به سراغ قوانین بشری میروند مانند کسانی هستند که دفترچه راهنمای سازنده را کنار گذاشته و از دیگران نحوه استفاده از آن را مطالبه میکنند در حالی که آن سازنده به محصول خود داناتر است.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆چوپان و گوسفندان یهودیان
🌱سال هفتم هجری پیامبر صلیالله علیه و آله همراه هزار و ششصد نفر سرباز برای فتح قلعه خیبر که در 32 فرسخی مدینه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بیابانهای اطراف خیبر مدتی ماندند و نتوانستند قلعههای خیبر را فتح کنند.
🌱از نظر غذایی در مضیقه سختی قرار داشتند بهطوریکه بر اثر شدت گرسنگی، از گوشت حیواناتی که مکروه بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده میکردند.
🌱در این شرایط، چوپان سیاه چهرهای که گوسفندان یهودیان را میچراند، به حضور پیامبر صلیالله علیه و آله آمد و مسلمان شد و سپس گفت: این گوسفندان مال یهودیان است در اختیار شما میگذارم.
🌱پیامبر صلیالله علیه و آله باکمال صراحت در پاسخ او فرمود: «این گوسفندها نزد تو امانت هستند و در آئین ما خیانت به امانت جایز نیست، بر تو لازم است که همه گوسفندان را در قلعه ببری و به صاحبانش بدهی.»
🌱او فرمان پیامبر صلیالله علیه و آله را اطاعت کرد و گوسفندان را به صاحبانش رساند و به جبههی مسلمین بازگشت
📚داستانها و پندها، ج 8، ص 114 -سیره ابن هشام، ج 3، ص 344
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
سفیان ثوری حکایت می کند، در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم.
سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟
فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم.
📚داستان ها و حکایت های حج
✾📚 @Dastan 📚✾