eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱🧡هفت درس زندگی عشق را بی معرفت معنا مکن زر نداری مشت خود را وا مکن گر نداری دانش ترکیب رنگ بین گلها، زشت یا زیبا نکن پیرو خورشید یا آیینه باش هر چه عریان دیده ای افشا مکن ای که از لرزیدن دل آگهی هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن زر بدست طفل دادن ابلهی ست اشک ر ا نذر غم دنیا مکن خوب دیدن شرط انسان بودن است عیب را در این و آن پیدا مکن...💛 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🔆احمدکه و احمدمه 🌺نوشته‌اند که: ابن خفیف شیرازی (م 371) را دو مرید بود (احمدکه و احمدمه) 🌺استاد را نظر به احمدکه بود. اصحاب گفتند احمدمه کارها کرده و ریاضت‌ها کشیده، چرا شما به احمدکه نظر دارید؟ استاد برای نشان دادن برتری احمدکه، آن دو را امتحان کرد. ابتدا به احمدمه گفت: شتری بر در خانه خفته است؛ این را بر بام خانه ببر. او گفت: یا شیخ! اشتر بر بام چگونه توان برد؟ فرمود: بس است. 🌺آنگاه به احمدکه گفت: شتر خفته را بر بام خانه ببر. احمدکه آستین بالا زد و دوید و هر دو دست زیر شتر کرد و هر چه قدرت داشت، زد و نتوانست شتر را بلند کند، استاد فرمود: 🌺 بس است. آنگاه به معترضین گفت: احمدکه از آنِ خود به‌جای آورد و به فرمان قیام نمود و به اعتراض پیش نیامد؛ در فرمان ما نگریست نه به کار خود که توان کرد یا نه. احمدمه به بحث مناظره که نمی‌تواند انجام دهد، مشغول شد. 👈نمونه این نوع امتحانات درباره مریدان بسیار نقل شده است که نقل آن برای این است که اطاعت محض پیروان و مریدان از امام و استاد و رهبر، موجب سعادت و ترقّی است نه مانند قوم بنی‌اسرائیل که به اشکال‌تراشی مشغول بودند و هیچ ترقّی نمی‌کردند. 📚مقدمه‌ای بر مبانی عرفان، ص 77؛ تذکره الاولیاء ص 576 ✨✨امام علی علیه‌السلام فرمود: «در هنگام آزمایش است که مرد گرامی داشته شود یا خوار گردد.» 📚غررالحکم، ج 2، ص 412 ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔆سعد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم 🦋مردی از پیروان پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به نام سعد بسیار مستمند بود و جزء اصحاب صُفّه (به کسانی گفته می‌شد که خانه نداشتند و در ایوان و غرفه‌های مسجد زندگی می‌کردند) محسوب می‌شد و تمام نمازهای شبانه‌روزی را پشت سر پیامبر می‌گذارد. پیامبر از فقر سعد متأثّر بود، روزی به او وعده داد اگر مالی به دستم بیاید تو را بی‌نیاز می‌کنم. مدتّی گذشت اتفاقاً چیزی به دست نیامد و افسردگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم بر وضع مادی سعد بیشتر شد. در این هنگام جبرئیل نازل شد و دو درهم با خود آورد و عرض کرد: خداوند می‌فرماید: «ما از اندوه تو به‌واسطه‌ی فقر سعد آگاهیم اگر می‌خواهی از این حال خارج شود دو درهم را به او بده و بگو خرید و فروش کند.» 🦋پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دو درهم را گرفته؛ وقتی برای نماز ظهر از منزل خارج شد، سعد را مشاهده کرد که به انتظار ایشان بر در یکی از حجرات مسجد ایستاده است. فرمود: «می‌توانی تجارت کنی؟» 🦋عرض کرد سوگند به خدا که سرمایه ندارم؛ پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم دو درهم را به او داد و فرمود: «سرمایه‌ی خود کن و به خرید و فروش مشغول شو.» 🦋سعد پول را گرفت و برای انجام نماز به مسجد رفت و بعد از نماز ظهر و عصر به طلب روزی مشغول شد. 🦋خداوند برکتی به او داد که هر چه را به یک درهم می‌خرید، دو درهم می‌فروخت؛ کم‌کم وضع مالی او رو به افزایش گذاشت، به‌طوری‌که بر در مسجد دکّانی گرفت و کالای خود را آنجا می‌فروخت. 🦋چون کارش بالا گرفت، کارش از نظر عبادی به‌جایی رسید که وقتی بلال اذان می‌گفت، او خود را برای نماز آماده نمی‌کرد؛ بااینکه قبلاً پیش از اذان مهیّای نماز می‌شد. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «سعد! دنیا تو را مشغول کرده و از نماز بازداشته است.» گفت: «چه کنم اموال خود را بگذارم، ضایع می‌شود می‌خواهم پول جنس فروخته را بگیرم و از دیگری متاعی خریدم، جنس را تحویل بگیرم و قیمتش را بدهم.» 🦋پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم از مشاهده اشتغال سعد به ثروت و باز ماندنش از بندگی افسرده گشت، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: خداوند می‌فرماید: «از افسردگی تو اطلاع یافتیم، کدام حال را برای سعد می‌پسندی؟» پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم گفت: حال قبلی برایش بهتر بوده، جبرئیل هم گفت: آری علاقه به دنیا انسان را از یاد آخرت غافل می‌کند؛ حال دو درهمی که به او دادی از او پس بگیر. 🦋پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم نزد سعد آمده و فرمود: دو درهمی که به تو دادم، برنمی‌گردانی؟ 🦋عرض کرد: دویست درهم خواسته باشید می‌دهم، فرمود: نه همان دو درهمی که گرفتی، بده. پول را تقدیم پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم کرد. چیزی از زمان نگذشت که وضع مالی او به حال اوّل برگشت. 📚داستان‌ها و پندها 2/78 -حیوه القلوب 1/578 ✾📚 @Dastan 📚✾
✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔆گوش شنوا 🍃حکیمی از محلی که استخوان‌های جمجمه سر زیادی در آن بود، عبور می‌کرد؛ برای تفهیم، به شاگردش گفت: یکی از آن‌ها را بردار و ریگی در داخل سوراخ گوشش بینداز. 🍃 او چنین کرد لکن سوراخ گوش مسدود بود و سنگ‌ریزه داخل نشد. فرمود: این به درد نمی‌خورد، جمجمه دیگری بردار و همان کار را انجام بده. شاگرد جمجمه دیگر را گرفت و در گوش آن ریگی انداخت، ریگ از یک سوراخ داخل شد و از سوراخ گوش دیگر بیرون افتاد. فرمود: این هم به درد نمی‌خورد، جمجمه دیگری بگیر و همان عمل را انجام بده. 🍃شاگرد این دفعه ریگ داخل گوش جمجمه‌ای کرد و ریگ بیرون نیامد. حکیم فرمود: این به درد می‌خورد. آن را بردار ببریم. اشخاص هم در برابر سخنان حکمت‌آمیز به این سه دسته تقسیم می‌شوند و تنها گروه سوم به درد سلوک و عمل می‌خورند. 📚مصباح الهدی، ص 462 ✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی کوچه سبزیست🌱 میان دل و دشت🌷 که در آن عشق مهم است و گذشت🌱 زندگی مزرعه خوبی‌هاست🌷 زندگی راه رسیدن به خداست🌱 زندگیتون معطر🌱 به عشق و دوستی🌷 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 ...؟! 🌷یک روز در فرودگاه، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم. ایشان بعد از احوالپرسی از من پرسیدند: حاج مرتضی دستت چطور است؟ مواظبش هستی؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته‌ام که به عصب‌های قطع شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند. حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمی‌گويم. می‌گويم مواظبش هستی که با ماشینی، درجه‌اى، پست و مقامی تعویضش نکنی؟ سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم. 🌷ایشان ادامه دادند: اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعاً دستت را از فرمان برنمی‌داری و روی جیبت نمی‌گذارى که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؟!! آیا این دستی که در راه خدا داده‌ای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری، دستت چطور است؟ سر جایش هست یا با چیزی عوضش کرده‌ای؟ پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید فرمانده حاج احمد کاظمی : آزاده سرافراز و جانباز قطع دست راست حاج مرتضی حاج باقری ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز داستان گناهکار و امام صادق علیه السلام 🎙استاد عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل خداوند ابراهیم علیه‌السلام را مأمور کرد که به دست خود اسماعیل را قربانی نماید. این جریان، امتحان و آزمایشی بود برای او تا مقدار صبر و تحملش در برابر فرمان الهی معلوم گردد و عطای پروردگار نسبت به او از روی استحقاق و شایستگی باشد. حال پس از سال‌ها تنهایی و بی‌فرزندی، اکنون که نور چشم او کمی بزرگ شده و به سن سیزده‌سالگی رسیده، ابراهیم مأمور می‌شود به دست خود او را ذبح کند. ابراهیم به اسماعیل می‌گوید: «پسر جان من در خواب دیده‌ام که تو را قربانی می‌کنم، بنگر تا رأی تو در این باره چیست؟» گفت: «پدر جان به هر چه مأموری عمل کن که انشا الله مرا از صابران خواهی یافت.» بعد اسماعیل خودش پدر را ترغیب به این کار می‌کند و می‌گوید: اکنون‌که تصمیم به کشتن من داری، دست و پایم را محکم ببند که در وقت سر بریدنم آن موقع که کارد بر گلویم می‌رسد، دست و پا نزنم و از اجر و ثوابم کاسته نشود، زیرا مرگ سخت است و ترس آن را دارم که هنگام احساس آن، مضطرب شوم. دیگر آن‌که کاردت را تیز کن و به سرعت بر گلویم بکش تا زودتر آسوده شوم. هنگامی‌که مرا بر زمین خوابانیدی، صورتم را به رو و بر زمین بنه و به یک طرف صورت مرا به زمین مخوابان، زیرا می‌ترسم چون نگاهت به صورت من بیفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهی گردد. جامه‌ات را هنگام عمل بیرون آر که از خون من چیزی بر آن نریزد و مادرم آن را نبیند. اگر مانعی ندیدی پیراهنم را برای مادرم ببر، شاید برای تسلیت خاطرش در مرگ من وسیله مؤثّری باشد و آلام درونی‌اش تخفیف یابد. پس از این سخن‌ها بود که ابراهیم به او گفت: به‌راستی تو ای فرزند! برای انجام فرمان خدا، نیکو یاور و مددکار هستی. ابراهیم فرزند را به منی (محل قربان گاه) آورد و کارد را تیز کرده و دست و پای اسماعیل را بست و روی او را بر خاک نهاد، ولی از نگاه کردن به او خودداری می‌کرد و سر را به‌سوی آسمان بلند می‌کرد، آنگاه کارد را بر گلویش نهاد و به حرکت درآورد امّا مشاهده کرد که لبه کارد برگشت و کند شد. تا چند مرتبه این مسئله تکرار شد که ندای آسمانی آمد: ای ابراهیم حقاً که رویای خویش را انجام دادی و مأموریت را جامه عمل پوشاندی؛ جبرئیل به‌عنوان فدای اسماعیل گوسفندی آورد و ابراهیم آن را قربانی کرد؛ و این سنّت بر حاجیان به‌جای ماند که هرساله در منی قربانی انجام دهند. تاریخ انبیاء، ج 1، ص 169 - 164 ✾📚 @Dastan 📚✾
عبارت "چشم روشنی" از كجا آمده؟ یوسف پیامبر پس از سالها دربدری و سرگردانی و در زندان به سربردن، سرانجام در سن سی سالگی عزیز مصر شد. سالی که در کنعان قحطی رخ داد, برادرانش نزد یوسف رفتند و بدون آنکه یوسف را بشناسند از او استمداد کرده و آذوقه خواستند. یوسف برادران را شناخت و به آنها گندم و آذوقه داد و باضافه پیراهنی از خویش به این سفارش که حتما به پدر پیرشان برسانند و اینکه اگر دوباره آذوقه خواستند پدر را به همراه بیاورند. برادران پیراهن را به پدرشان یعقوب دادند و او چون جان شفا بخش پیراهن را در آغوش کشید و بینائی به وی بازگردانیده شد و چشم بی فروغ پدر را روشنی بخشید. از آن پس به میمنت و مبارکی روشن شدن چشمان یعقوب که بر اثر بوی پیراهن یوسف که برای پدر نوید بخش زنده بودن یوسف بود؛ هرنوع هدیه ای را که از باب تهنیت و مبارک باد می فرستند به منظور شگون و تبرک به چشم روشنی تعبیر و تمثیل میکند تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند... ✾📚 @Dastan 📚✾
استاد فاطمی‌ نیا(ره) : فرد وارد قیامت می‌شود ، فکر می‌کند خبری است ، تعجب می‌کند! می‌گوید خدایا پس این همه نماز و عمره و روزه و زيارت چه شد؟! می‌گویند تو دل شکستی! ریا کردی! زهر زبان ریختی و بنده های خدا را تحقیر کردی! جوانانی داریم که به ظاهر هم متدین هستند ، اما وقتی در مورد او سوال میکنی ، هیچکس از او راضی نیست! به راحتی دل می‌شکند! به راحتي ديگري را تمسخر و تحقير مي‌كند! در خانه بداخلاقی می‌کند! عزیز من پس چرا جلسه رفته بودی؟! چرا درس اخلاق رفته بودی؟! وقتی اخلاقت را اصلاح نمی‌کنی ، استاد دیگر چه فایده دارد! ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
⚜️ فروشگاه محصولات ارگانیک برکات ⚜️ ✅ عرضه انواع داروهای ✅ ارائه مشاوره و مزاج شناسی ✅ انواع محصولات خوراکی ارگانیک و سالم ✅ انواع لوازم آرایشی و بهداشتی گیاهی ✅ ارسال داروها و محصولات به سراسر کشور ✅ هر آنچه که برای زندگی سالم نیاز دارید مطالب ناب پزشکی همه و همه در کانال محصولات ارگانیک برکات 🔷 عرضه داروهای طب اسلامی تایید شده آیت الله تبریزیان 🔶 انواع محصولات خوراکی ارگانیک و سالم 🔹 انواع محصولات آرایشی و بهداشتی گیاهی 📌 کرج مشکین دشت کانال اعتماد سازی @mahsulpak_etemad کانال ما در ایتا دنبال کنید 👌👌🔻 http://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b http://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b 💯 با یک بار خرید مشتری دائمی خواهید شد.