eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.7هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.7هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 ...؟! 🌷یک روز در فرودگاه، شهید حاج احمد کاظمی را دیدم. ایشان بعد از احوالپرسی از من پرسیدند: حاج مرتضی دستت چطور است؟ مواظبش هستی؟ گفتم: بله یک دست مصنوعی گذاشته‌ام که به عصب‌های قطع شده دستم آسیبی نرسد و زیاد درد نکند. حاج احمد گفتند: خدا پدرت را بیامرزد این را نمی‌گويم. می‌گويم مواظبش هستی که با ماشینی، درجه‌اى، پست و مقامی تعویضش نکنی؟ سرم را به پایین انداختم و سکوت کردم. 🌷ایشان ادامه دادند: اگر یک سکه بهار آزادی در جیبت باشد و هنگام رانندگی یک مرتبه به یادت بیفتد سریعاً دستت را از فرمان برنمی‌داری و روی جیبت نمی‌گذارى که ببینی سکه سر جایش هست یا نه؟!! آیا این دستی که در راه خدا داده‌ای ارزشش به اندازه یک سکه نیست که هر شب ببینی دستت را داری، دستت چطور است؟ سر جایش هست یا با چیزی عوضش کرده‌ای؟ پس مواظب باش با چیزی عوضش نکنی. 🌹خاطره ای به یاد سردار شهید فرمانده حاج احمد کاظمی : آزاده سرافراز و جانباز قطع دست راست حاج مرتضی حاج باقری ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز داستان گناهکار و امام صادق علیه السلام 🎙استاد عالی ✾📚 @Dastan 📚✾
ابراهیم و قربانی کردن اسماعیل خداوند ابراهیم علیه‌السلام را مأمور کرد که به دست خود اسماعیل را قربانی نماید. این جریان، امتحان و آزمایشی بود برای او تا مقدار صبر و تحملش در برابر فرمان الهی معلوم گردد و عطای پروردگار نسبت به او از روی استحقاق و شایستگی باشد. حال پس از سال‌ها تنهایی و بی‌فرزندی، اکنون که نور چشم او کمی بزرگ شده و به سن سیزده‌سالگی رسیده، ابراهیم مأمور می‌شود به دست خود او را ذبح کند. ابراهیم به اسماعیل می‌گوید: «پسر جان من در خواب دیده‌ام که تو را قربانی می‌کنم، بنگر تا رأی تو در این باره چیست؟» گفت: «پدر جان به هر چه مأموری عمل کن که انشا الله مرا از صابران خواهی یافت.» بعد اسماعیل خودش پدر را ترغیب به این کار می‌کند و می‌گوید: اکنون‌که تصمیم به کشتن من داری، دست و پایم را محکم ببند که در وقت سر بریدنم آن موقع که کارد بر گلویم می‌رسد، دست و پا نزنم و از اجر و ثوابم کاسته نشود، زیرا مرگ سخت است و ترس آن را دارم که هنگام احساس آن، مضطرب شوم. دیگر آن‌که کاردت را تیز کن و به سرعت بر گلویم بکش تا زودتر آسوده شوم. هنگامی‌که مرا بر زمین خوابانیدی، صورتم را به رو و بر زمین بنه و به یک طرف صورت مرا به زمین مخوابان، زیرا می‌ترسم چون نگاهت به صورت من بیفتد، حال رقّت به تو دست دهد و مانع انجام فرمان الهی گردد. جامه‌ات را هنگام عمل بیرون آر که از خون من چیزی بر آن نریزد و مادرم آن را نبیند. اگر مانعی ندیدی پیراهنم را برای مادرم ببر، شاید برای تسلیت خاطرش در مرگ من وسیله مؤثّری باشد و آلام درونی‌اش تخفیف یابد. پس از این سخن‌ها بود که ابراهیم به او گفت: به‌راستی تو ای فرزند! برای انجام فرمان خدا، نیکو یاور و مددکار هستی. ابراهیم فرزند را به منی (محل قربان گاه) آورد و کارد را تیز کرده و دست و پای اسماعیل را بست و روی او را بر خاک نهاد، ولی از نگاه کردن به او خودداری می‌کرد و سر را به‌سوی آسمان بلند می‌کرد، آنگاه کارد را بر گلویش نهاد و به حرکت درآورد امّا مشاهده کرد که لبه کارد برگشت و کند شد. تا چند مرتبه این مسئله تکرار شد که ندای آسمانی آمد: ای ابراهیم حقاً که رویای خویش را انجام دادی و مأموریت را جامه عمل پوشاندی؛ جبرئیل به‌عنوان فدای اسماعیل گوسفندی آورد و ابراهیم آن را قربانی کرد؛ و این سنّت بر حاجیان به‌جای ماند که هرساله در منی قربانی انجام دهند. تاریخ انبیاء، ج 1، ص 169 - 164 ✾📚 @Dastan 📚✾
عبارت "چشم روشنی" از كجا آمده؟ یوسف پیامبر پس از سالها دربدری و سرگردانی و در زندان به سربردن، سرانجام در سن سی سالگی عزیز مصر شد. سالی که در کنعان قحطی رخ داد, برادرانش نزد یوسف رفتند و بدون آنکه یوسف را بشناسند از او استمداد کرده و آذوقه خواستند. یوسف برادران را شناخت و به آنها گندم و آذوقه داد و باضافه پیراهنی از خویش به این سفارش که حتما به پدر پیرشان برسانند و اینکه اگر دوباره آذوقه خواستند پدر را به همراه بیاورند. برادران پیراهن را به پدرشان یعقوب دادند و او چون جان شفا بخش پیراهن را در آغوش کشید و بینائی به وی بازگردانیده شد و چشم بی فروغ پدر را روشنی بخشید. از آن پس به میمنت و مبارکی روشن شدن چشمان یعقوب که بر اثر بوی پیراهن یوسف که برای پدر نوید بخش زنده بودن یوسف بود؛ هرنوع هدیه ای را که از باب تهنیت و مبارک باد می فرستند به منظور شگون و تبرک به چشم روشنی تعبیر و تمثیل میکند تا چون پیراهن یوسف چشم و دل گیرندگان هدایا را روشن کند... ✾📚 @Dastan 📚✾
استاد فاطمی‌ نیا(ره) : فرد وارد قیامت می‌شود ، فکر می‌کند خبری است ، تعجب می‌کند! می‌گوید خدایا پس این همه نماز و عمره و روزه و زيارت چه شد؟! می‌گویند تو دل شکستی! ریا کردی! زهر زبان ریختی و بنده های خدا را تحقیر کردی! جوانانی داریم که به ظاهر هم متدین هستند ، اما وقتی در مورد او سوال میکنی ، هیچکس از او راضی نیست! به راحتی دل می‌شکند! به راحتي ديگري را تمسخر و تحقير مي‌كند! در خانه بداخلاقی می‌کند! عزیز من پس چرا جلسه رفته بودی؟! چرا درس اخلاق رفته بودی؟! وقتی اخلاقت را اصلاح نمی‌کنی ، استاد دیگر چه فایده دارد! ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
⚜️ فروشگاه محصولات ارگانیک برکات ⚜️ ✅ عرضه انواع داروهای ✅ ارائه مشاوره و مزاج شناسی ✅ انواع محصولات خوراکی ارگانیک و سالم ✅ انواع لوازم آرایشی و بهداشتی گیاهی ✅ ارسال داروها و محصولات به سراسر کشور ✅ هر آنچه که برای زندگی سالم نیاز دارید مطالب ناب پزشکی همه و همه در کانال محصولات ارگانیک برکات 🔷 عرضه داروهای طب اسلامی تایید شده آیت الله تبریزیان 🔶 انواع محصولات خوراکی ارگانیک و سالم 🔹 انواع محصولات آرایشی و بهداشتی گیاهی 📌 کرج مشکین دشت کانال اعتماد سازی @mahsulpak_etemad کانال ما در ایتا دنبال کنید 👌👌🔻 http://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b http://eitaa.com/joinchat/1039925254C2a29e59c9b 💯 با یک بار خرید مشتری دائمی خواهید شد.
🔴بشر چه نیازی به کتاب آسمانی دارد؟! ✍استاد قرائتی که مثال‌های جالبی برای نزدیک شدن ذهن به درک موضوعات را دارند می‌گویند تمام کارخانه‌های دنیا برای تولیدات خود دفترچه راهنما تهیه و در کنار محصولات به مشتریان ارائه می‏دهند. این دفترچه‌ها مشتریان را راهنمایی می‏کند که چگونه از آن کالا بهره‏مند شوند. 🔶 نویسنده این دفترچه‌ها🗒 کیست؟ آیا جز طراح و سازنده، فرد دیگری صلاحیت نوشتن آن را دارد؟ هرگز ما نیز سازنده و آفریدگار داریم که برای راهنمایی ما، دفترچه‌ای به نام قرآن نازل کرده است. دیگران حق قانون‌گذاری⚖ بر خلاف آن را ندارد، زیرا فقط سازنده می‏داند چه ساخته و تنها اوست که به تمام زوایا و ابعاد محصول خود آگاه است و راه بهره‏گیری صحیح و آفات و موانع رشد آن را می‏داند: أَلَا يَعْلَمُ مَنۡ خَلَقَ وَهُوَ ٱللَّطِيفُ ٱلۡخَبِيرُ کسانی که به جای قانون خداوند به سراغ قوانین بشری می‏روند مانند کسانی هستند که دفترچه راهنمای سازنده را کنار گذاشته و از دیگران نحوه استفاده از آن را مطالبه می‏کنند در حالی که آن سازنده به محصول خود داناتر است. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾 🔆چوپان و گوسفندان یهودیان 🌱سال هفتم هجری پیامبر صلی‌الله علیه و آله همراه هزار و شش‌صد نفر سرباز برای فتح قلعه خیبر که در 32 فرسخی مدینه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان در بیابان‌های اطراف خیبر مدتی ماندند و نتوانستند قلعه‌های خیبر را فتح کنند. 🌱از نظر غذایی در مضیقه سختی قرار داشتند به‌طوری‌که بر اثر شدت گرسنگی، از گوشت حیواناتی که مکروه بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده می‌کردند. 🌱در این شرایط، چوپان سیاه چهره‌ای که گوسفندان یهودیان را می‌چراند، به حضور پیامبر صلی‌الله علیه و آله آمد و مسلمان شد و سپس گفت: این گوسفندان مال یهودیان است در اختیار شما می‌گذارم. 🌱پیامبر صلی‌الله علیه و آله باکمال صراحت در پاسخ او فرمود: «این گوسفندها نزد تو امانت هستند و در آئین ما خیانت به امانت جایز نیست، بر تو لازم است که همه گوسفندان را در قلعه ببری و به صاحبانش بدهی.» 🌱او فرمان پیامبر صلی‌الله علیه و آله را اطاعت کرد و گوسفندان را به صاحبانش رساند و به جبهه‌ی مسلمین بازگشت 📚داستان‌ها و پندها، ج 8، ص 114 -سیره ابن هشام، ج 3، ص 344 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌾🌾🌾🌾🌾 سفیان ثوری حکایت می کند، در مکه مشغول طواف بودم، ناگاه مردی را دیدم که قدم از قدم برنمی داشت، مگر این که صلواتی می فرستاد. به آن شخص خطاب کردم: چرا تسبیح و تهلیل نمی کنی و اتصالًا صلوات می فرستی؟ آیا تو را در این خصوص حکایتی هست؟ گفت: تو کیستی خدا تو را بیامرزد؟ گفتم: من سفیان ثوری هستم. جواب داد: به جهت این که تو در اهل زمان خود غریبی، حکایت خود را به تو نقل می کنم. سالی من در معیت پدرم سفر مکه نمودیم. در یکی از منازل پدرم مریض شد و با همان مرض از دنیا رفت. صورتش سیاه شد و چشمانش کبود و شکمش آماس کرد. من گریه کردم و به خود گفتم که پدرم در غربت فوت کرد آن هم به این وضعیت، ناچار رویش را با لباسی پوشانیدم و همان ساعت خواب بر من غلبه کرد. در خواب شخصی را دیدم بی اندازه زیبا و خوش صورت بود و لباس های فاخر در برداشت. شخص مزبور نزد پدرم آمد و دستش را به صورت پدرم کشید؛ ناگهان صورتش سفیدتر از شیر شد و دستش را به شکم پدرم مسح کرد، به حال اوّلی برگشت و اراده نمود که برود. برخاستم و دامن عبای او را گرفتم و عرض کردم: ای سرورم! تو را قسم می دهم به خدایی که در همچو وقتی تو را بر سر بالین پدرم رسانید، تو کیستی؟ فرمود: مگر مرا نمی شناسی؟ من محمد رسول خدایم. پدر تو معصیت بسیار می نمود، الّا آن که به من بسیار صلوات می فرستاد. همین که این حالت به پدرت روی داد، مرا استغاثه نمود و من پناه می دهم به کسی که مرا صلوات زیاد بفرستد. پس من از خواب بیدار شدم، دیدم رنگ پدرم سفید شده و بدنش به حال اوّلی برگشته. این است از که از آن زمان به بعد من شب و روز به صلوات مداومت دارم. 📚داستان ها و حکایت های حج ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨✨✨✨✨✨✨ 🔆تاج مردانگی 💥یکی از پادشاهان فاضل، فرزندانش را در پیش خود نشانده بود و پند می‌داد و می‌گفت: «اگر می‌خواهید تا همه‌ی خلایق را با دادن مال، دوست خود گردانید، خزینه خالی گردد ولی این مقصود حاصل نشود؛ لکن فروتنی کنید و روی خوش نشان دهید که همه خلایق، دوست شما گردند بدون آن‌که از خزینه اموال شما چیزی کم شود. گنج خواسته را پایان است امّا گنج تواضع را پایانی نیست، چنان‌که از تواضع، دوستی به دست آید و از تکبّر هزار چندان دشمنی به دست آید.» عرب وقتی بخواهد در تعریف خوش پرسیدن و زبان شیرین مَثَلی بگوید این‌چنین می‌گوید: «افسر مردانگی، تواضع است.» 📚لطایف الامثال، ص 58 ✨✨امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «ضُرُوبُ الامْثالِ تُضْرَبُ لاِءُولی الْنُّهی وَالألبابِ: اقسام مَثَل‌ها، برای صاحبان عقل‌ها و خردها زده می‌شود» 📚غررالحکم، ج 2، ص 151 ✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥🌸💥💥💥 🔆امانت به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم و قریش 🌴چون رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله و سلّم از مکه به مدینه هجرت کردند، امیرالمؤمنین علیه‌السلام را در مکه گذاشت و فرمود: «ودایع وامانت مرا به صاحبانش بده.» 🌴«حنظله، پسر ابوسفیان» به «عمیر بن وائل» گفت: «به علی علیه‌السلام بگو من صد مثقال طلای سرخ در نزد پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم به امانت گذاشتم، چون به مدینه فرار کرده و تو کفیل او هستی، امانت مرا بده و اگر از تو شاهدی طلب کرد، ما جماعت قریش بر این امانت گواهی می‌دهیم.» 🌴عمیر نمی‌خواست این کار را کند، اما حنظله با دادن مقداری طلا و گردن بندِ هند -زن ابوسفیان- به عمیر، او را وادار کرد این طلب را از علی علیه‌السلام بکند! 🌴عمیر نزد امام آمد و ادعای امانت کرد و گفت: بر ادعایم ابوجهل و عکرمه و عقبه و ابوسفیان و حنظله گواهی می‌دهند. 🌴امام فرمود: این مکر و حیله به خودشان باز گردد، برو گواهان خود را در کعبه حاضر کن، او آن‌ها را حاضر کرد؛ و امام جداگانه از هر یک علائم امانت را پرسید. امام فرمود: عمیر! چه وقت امانت را به محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم دادی؟ 🌴گفت: صبح و محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم آن را به بنده‌ی خود داد. فرمود: ابوجهل! چه وقت امانت را عمیر به محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم داد؟ گفت: نمی‌دانم. از ابوسفیان سؤال کرد، گفت: هنگام غروب شمس بود و امانت را در آستین خود نهاد. 🌴بعد از حنظله سؤال کرد، گفت: هنگام عصر بود که به دست خودش گرفت و به خانه برد. از عکرمه سؤال کرد، او گفت: روز روشن شده بود که امانت را محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم گرفت و به خانه‌ی فاطمه علیها السّلام فرستاد. 🌴امام اختلاف در امانت را برایشان بازگو نمود و مکر ایشان ظاهر شد؛ و بعد روی به عمیر کرد و گفت: «چرا موقع دروغ بستن، حالت دگرگون و رنگت زرد گشت؟» 🌴عرض کرد: همانا مرد حیله‌گر رنگش سرخ نگردد؛ به خدای کعبه که من هیچ امانت نزد محمّد صلی‌الله علیه و آله و سلّم ندارم و این خدیعت را حنظله به رشوه دادن به من آموخت و این گردن بندِ هند، همسر ابوسفیان است که نام خود را بر آن نوشته است و از جمله‌ی آن رشوه است. ✾📚 @Dastan 📚✾