💌از حضرت آیت الله العظمی بهجت درخواست کردم:
«یک ذکر خیلی بزرگ یادم بدهید!»
💚گفتند:ذکری یادتان بدهم که از جواهرهای همۀ کوه های دنیا و مروارید همه دریاها قیمتی تر باشد؟
گفتم:بله! و منتظر یک ذکر عریض و طویل خاص بودم؛ که گفتند:
استغفار... استغفار... استغفار!
اگر بدانید در این استغفار چه گنج هایی نهفته است! روح را صیقل می دهد، راه ها باز می شود و حاجت ها برآورده می شوند ...
✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا باش زیبا زندگی کن
زیبا بیندیش
زیبا بخند
تنها راهزنی که دار و ندار آدمی
را به تاراج می برد
شاد نبودن و افكار منفی خوداوست
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼
#داستان_آموزنده
🔆مثال برای قدرت حق
🦋خداوند به حضرت داوود علیهالسلام فرمود: ای داوود! قسم به عزّت و جلالم، اگر همهی آسمان و زمین به من امیدوار باشند و از من بخواهند، خواستههای هر کدام از آنها را برآورده میکنم، اگرچه خواستههایی بهاندازهی هفتاد برابر دنیای شما باشد؛ و انجام این کار برای من، مانند این است که اگر هر کدام از شما سوزنی را به دریا فرو ببرید و آن را بیرون بیاورید، آیا آن کار چیزی از آب کم میکند؟
📚کلیات حدیث قدسی، ص 195
✾📚 @Dastan 📚✾
🌳❄️🌳❄️🌳❄️🌳❄️🌳
#داستان_آموزنده
🔆تصنّع بر مُردن
🔅شخصی از مدّعیان عبادت، از غایت خضوع و ورع، خود را به تصنّع بر هیئت مردگان کرده بود. خلیفهی دوّم تازیانه بر او بلند کرد و گفت: «ممیران بر ما دین ما را! خدا بمیراند تو را!»
فقیر «راغب اصفهانی» گوید:
🔅«این سخن را خوب نفهمیده بودم که چگونه کسی خود را میمیراند؛ تا اینکه شخصی را در مسجد جامع اصفهان که برای گدایی بر صفهای مردم میگذشت، دیدم؛ چنان خود را مُرده ساخته بود گویی که از مرده دیرینه جنبشی ضعیف ظاهر میشود.»
📚(نوادر راغب، ص 326)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆منزلى از ياقوت قرمز
❄️هنگامى كه شهادت امام حسن مجتبى عليه السّلام نزديك شد و أ ثرات زهر در بدن شريفش ظاهر گشته بود، برادرش حسين عليه السّلام كنار بستر او آمد و نشست ؛ و سپس اظهار داشت : چرا چهره ات به رنگ سبز متمايل گشته است ؟
❄️امام حسن عليه السّلام گريست و فرمود: برادرم ، سخن جدّم درباره من عملى شد، وبعد از آن يكديگر را در بغل گرفته ؛ و هر دو گريان شدند.
❄️و پس از لحظاتى فرمود: جدّم مرا خبر داد: موقعى كه در شب معراج در يكى از باغ هاى بهشت وارد شدم و بر منازل مؤ منين عبور كردم ، دو قصر و آپارتمان بسيار مجلّل كنار هم ، مرا جلب توجّه كرد كه يكى از زبرجد سبز و ديگرى ياقوت قرمز بود.
به جبرئيل گفتم : اين دو قصر مربوط به كيست ؟
❄️پاسخ داد: مربوط به حسن و حسين است .
گفتم : چرا يك رنگ نيستند؟
پاسخى نداد و ساكت ماند، گفتم : چرا سخن نمى گوئى ؟
❄️گفت : از تو خجالت دارم و شرمنده ام .
گفتم : تو را به خدا سوگند مى دهم ، مرا از علّت آن خبر دهى ، كه چرا داراى دو رنگ مى باشند؟
❄️اظهار داشت : آن ساختمانى كه سبز رنگ است مربوط به حسن عليه السّلام خواهد بود، چون كه او را مسموم مى كنند و موقع مرگ ، رنگش سبز خواهد شد.
❄️و ساختمانى كه قرمز مى باشد مربوط به حسين عليه السّلام است ، چون كه او را خواهند كشت و رنگش از خون ، قرمز خواهد شد.
❄️هنگامى كه امام حسن عليه السّلام اين مطلب را بيان نمود، با برادرش حسين عليه السّلام همديگر را در آغوش گرفته و سخت گريستند؛ و تمامى افراد حاضر در كنار ايشان ، شروع به شيون و گريه كردند.
📚بحارالانوار: ج 44، ص 145.
✾📚 @Dastan 📚✾
وقتی افکار خوب در سر بپرورانیم،
احساسی خوب می یابیم.
وقتی احساسی خوب بیابیم،
انتخاب هایی خوب داریم.
وقتی احساسی خوب داشته باشیم
و انتخاب هایی مطلوب،تجربه های نیکو
را به زندگی مان فرا می خوانیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#درسی_که_از_پودر_شدن_ابوالفضل_گرفتم...!!
🌷من به همراه یکی دیگر از رزمندهها مأمور مینگذاری زیر پل ماووت به سلیمانیه عراق شدیم. صبر کردیم تا کلیه بچههای گردان رزمی منطقه را تخلیه کنند. بعد از رفتن آنها کارمان را شروع کردیم. برادر سلیمان آقایی به من گفته بود بعد از مینگذاری زیر پل باید به تنهایی یکی از جادههای فرعی را هم مینگذاری کنم. شهید ابوالفضل رضایی و برادر وهابی ـ اگر اسمش را به درستی به خاطر داشته باشم ـ و یکی دیگر از دوستان که قدی بلند داشت مأمور مینگذاری اطراف پاسگاههای شمشیری ۱ و ۲ شده بودند. هنوز کار ما در زیر پل تمام نشده بود، آن برادری که قدش بلند بود با تنی مجروح خودش را به ما رساند و با ناراحتی گفت:...
🌷گفت: ضدتانک منفجر شده و ابوالفضل پودر شد! پرسیدیم: تو چطور مجروح شدی؟ گفت: میخواستیم با برادر وهابی از جاده مالرو بیاییم که بیسیمچی گفت: جاده مالرو مینگذاری شده و از جاده اصلی بروید! نگو بیسیمچی اشتباه کرده و برعکس جاده اصلی تلهگذاری شده بود و ما پایمان به سیمتله M16 خورده و هر دو مجروح شدیم. وقتی حال وهابی را پرسیدیم گفت: نتوانست راه بیاید. سریع دو نفر از بچههایی که جاده را تلهگذاری کرده و آشنا به محیط بودند رفتند و وهابی را به عقب آوردند و هر دو نفر را به عقب فرستادیم. من که از شهادت ابوالفضل شوکه بودم با چشمانی اشکبار به سرعت خودم را به شهر ماووت رساندم تا خبر شهادت ابوالفضل را به برادر آقایی بدهم تا برای برگرداندن بقایای پیکر مطهرش فکری بکنند.
🌷برادر آقایی قبل از اینکه در مورد ابوالفضل چیزی بگویم از من پرسید: آن جاده را مینگذاری کردی؟ گفتم: نه، آمدم خبر شهادت را بدم. برادر آقایی با ناراحتی گفت: ابوالفضل شهید شده که شده تو چرا مأموریتی که بهت محول شده را انجام ندادی. من تازه آنجا فهمیدم موقعیتشناسی یعنی چه. اجرای مأموریتی که باعث تأخير در حرکت عراقیها میشد واجبتر از رساندن خبر شهادت بود. با این حرف برادر آقایی سریع برگشتم و مأموریتام را انجام دادم ولی در دل ناراحت ابوالفضل بودم. دم دمای صبح چند نفر از بچهها که سراغ ابوالفضل رفته بودند فقط با پیدا کردن مقداری از پوست سر او برگشتند. صبح شده بود و ما شهر را با انواع مینها آلوده کرده و همراه سایر نیروهای باقی مانده برای همیشه از ماووت عقبنشینی کردیم.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز ابوالفضل رضایی
#راوی: رزمنده دلاور حسین گودرزی از نیروهای تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهداء
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 داستان تاثیر گذار محبت و عنایت امام زمان به منتظران..
#حجتالاسلامهاشمینژاد
#امام_زمان♥
✾📚 @Dastan 📚✾
🔺🔹🔺🔹🔺🔹🔺🔹🔺
#داستان_آموزنده
🔆ثروت قارون
🪴قارون پسرعمو یا پسرخالهی حضرت موسی بود که در علم و زیبایی همتای او نبود و تورات را از همه بهتر میخواند و صدای بسیار جذابی داشت.
🪴او در طول زمان، کمکم به دنیاپرستی روی آورد و به قولی به علم کیمیا دست یافت و مس را طلا میکرد.
🪴هر روز ثروتش سرشار و اندوختهی طلا و نقرهاش بیشتر میشد. کمکم علو و زیبایی و صدای خوب، با ثروت بیکران سبب گردید تا با موسی علیهالسلام مقابله کند و مردم را علیه موسی بشوراند.
🪴انبارهای طلا و نقره و اندوختهاش بهقدری زیاد بود که به جای کلیدهای آهنی برای انبارداران که محل آنها کار دشواری بود، کلید چرمی میساخت تا حملونقل آن برایشان آسانتر باشد.
🪴کار بنیاسرائیل بهجایی رسیده بود که آرزو میکردند همانند قارون دارای ثروت میبودند، اما او زکات نمیداد و از تبلیغ تورات دست کشید و مردم را با اطعام و پول دادن به خود مجذوب میکرد.
🪴روزی مقداری خاکستر با خاک مخلوط کرد و از بالای بام بر سر موسی ریخت… پس به امر خداوند، زمین، قارون را با ثروتش بلعید و به عذاب ابدی دچار کرد.
📚(تاریخ انبیاء، ج 2، ص 157)
#ثروت
✾📚 @Dastan 📚✾