#داستان_آموزنده
🔆صله رحم تا اين حدّ!
صفوان جمال گويد: ميان امام صادق (ع ) و عبداللّه بن حسن ، سخنى در گرفت تا به جنجال كشيد به طورى كه مردم اجتماع كردند، امام با عبداللّه با اين وضع از هم جدا شدند.
صبح بعد دنبال كارى بيرون رفتم ، ناگاه امام صادق (ع ) را در خانه عبداللّه بن حسن ديدم كه مى فرمايد: اى كنيز! به عبداللّه بگو بيايد، او بيرون آمد و گفت : يا اباعبد اللّه چرا بامداد زود به اينجا آمده اى ؟.
امام صادق (ع ) فرمود: من ديشب آيه اى از قرآن تلاوت كردم كه مرا پريشان كرد.
عبداللّه گفت : كدام آيه ؟
امام صادق (ع ) فرمود: اين آيه (21 سوره رعد) را كه مى فرمايد:
والذين يصلون ما امراللّه به ان وصل و يخشون ربهم و يخافون سوء الحساب .
ترجمه :
صاحبان انديشه ، كسانى هستند كه پيوندهائى را كه خداوند به آن امر كرده است ، برقرار مى دارند و از پروردگارشان مى ترسند و از بدى حساب روز قيامت ، بيم دارند.
عبداللّه گفت : راست گفتى ، گويا من اين آيه را هرگز در كتاب خدا نخوانده بودم ، سپس عبداللّه با امام صادق (ع ) دست به گردن هم انداختند و گريه كردند.
به اين ترتيب مى بينيم اين حديث حاكى است كه صله رحم و نبريدن از خويشاوند - اگر چه خويشان در حد گمراهى و فسق باشند - لازم است .
تا آنجا كه طبق حديث ديگر، شخصى به امام صادق (ع ) عرض كرد: پسر عموئى دارم كه هر چه به او مى پيوندم او را با من قطع رابطه مى كند، تا اينكه تصميم گرفتم ، من هم از او ببرم ، امام (ع ) فرمود: اگر تو رعايت پيوند را بكنى خداوند بين شما پيوند ايجاد خواهد كرد، وگرنه خداوند از هر دو شما ببرد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#هر_روز_با_شهدا 🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#اگر_برای_سنگ_میخواندم_میشکافت!
🌷سال۱۳۶۲ در اردوگاه کوهدشت، چند روزی بود که یک روحانی حدود ۱۶_۱۵ ساله بسیار متین، مؤدب، با وقار، سفیدرو، خوش لباس (با عبا و لباده و عمامه سفید) به گردان معرفی شده بود. او در طول روز بنا به میل خودش همانند سایر رزمندهها به امورات آموزش و ورزش رسیدگی میکرد و به هنگام نماز، امامت جماعت گردان را بر عهده داشت. این نوجوان کم سن و سال ضعیف الجثه و خوش سیما، طلبهای بسیار مومن، متقی، اهل مطالعه و پرتلاش بود و....
🌷و مباحث حوزوی را در ساعاتی از روز نزد حجت الاسلام ثمری، مسئول حوزه نمایندگی امام در تیپ سیدالشهدا (ع) ادامه میداد. او مثل سایر رزمندههای هم سن و سال خود، شاداب، با نشاط، بازیگوش، شوخ طبع، صمیمی و دوست داشتنی بود. بعد از عملیات والفجر۴ در دشت شیلر (مریوان) که جادهها باریک بود و بر اثر بارش باران، لغزنده شده و امکان تردد خودرو نبود؛ به وسیله قاطر، غذا و مهمات به نیروها رسانده میشد. حاج آقای روحانی گردان، با لباس بسیجی خاکی و با چکمه و عمامه، یک روز....
🌷یک روز در پشت جبهه مرا به کناری کشید و با خجالت گفت: خیلی دوست دارم سوار یکی از این قاطرها بشوم. گفتم: خُب اشکالی ندارد؛ سوار شو. گفت: از نظر شما اشکالی ندارد من که یک روحانی هستم، سوار قاطر بشوم؟! گفتم: نه، مثل سایر رزمندهها برای انتقال غذا و مهمات شما هم به همراه حاج آقا بهشتی مسئول تدارکات؛ سوار یکی از این قاطرها بشو. گفت: آخر قدّم نمیرسد که سوار شوم. یک کم هم میترسم؛ باید مواظبم باشید و کمکم کنید. من....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️♨️داستان های استاد دانشمند
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🔅🦋🔅🦋🔅🦋🔅🦋
#داستان_آموزنده
🔆بياد آتش دوزخ
سليمان بن خالد گويد: امام صادق (ع ) در مهمانى شب (در منزلى ) شركت نمود، سفره را پهن كردند در ميان آن ، نان بود سپس ظرف آبگوشتى نزد امام گذاشتند، (نان در ميان آبگوشت ريخت و ترديد كرد) وقتى دست خود را به ترديد آبگوشت گذاشت ، چون داغ بود، فوراً دستش را بلند كرد، و فرمود: استجير باللّه من النار... پناه مى برم به خدا از آتش دوزخ ، ما طاقت اين داغى (آبگوشت ) را نداريم پس چگونه طاقت آتش را داشته باشيم ؟ ما صبر بر اين داغى نداريم ، پس چگونه از آتش دوزخ صبر كنيم .
اين جمله ها را چندين بار تكرار كرد، تا غذا خنك شد، آنگاه از غذا خورد به اين ترتيب امام صادق (ع ) از داغى آبگوشت به ياد داغى آتش دوزخ افتاد. و از آن ، به خدا پناه برد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#داستان_آموزنده
🔆همدم السّلطنه ؟
💫رضاخان ، قبل از تولد، پدرش را از دست داد، مادرش بخاطر وضع بد مالى ، قنداقه او را برداشت ، و از سواد كوه مازندران به تهران گريخت ، در تهران در كوچه ارامنه اطراف ميدان مولوى ، در بالاخانه اى سكونت نمودند.
مادر رضاخان در اين محله رختشوئى مى كرد، و خوشنام نبود، رضاخان هم كه بزرگ شد از لاتهاى محله گرديد، و بعد با زن سالخورده اى كه صفيه نام داشت و رختشوئى مى كرد، رابطه جنسى برقرار كرد و از او صاحب دخترى شد كه او را همدم نام نهاد.
💫چون صفيه ، بدنام بود، در انتساب اين دختر به رضاخان اختلاف شد، رضاخان اظهار داشت كه صفيّه را صيغه كرده است ، به اين ترتيب ، همدم دختر رضاخان معرّفى شد.
💫همدم در نوجوانى ، غوطه ور در فحشاء و آلودگى شد، وقتى كه رضاخان ، فرمانده آترياد قزاق گرديد، براى حفظ آبرويش ، همدم را به پاريس فرستاد، او در پاريس فاحشه خانه باز كرد و خود خانم رئيس آن فاحشه خانه شد.
از همدم تا سال 1356 نامى در ميان نبود، و خاندان كثيف پهلوى از بردن نام او عار داشتند،
سرانجام در همين سال عكسى از وى در ويژه نامه اطلاعات به مناسبت تولد شاه معدوم ، به عنوان همدم السلطنه (جزء خاندان پهلوى ) بچاپ رسيد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🤲صحیفه سجادیه را دریابیم
💠 استاد فاطمی نیا:
بعضی وقتها من به دوستان میگویم: اگر ما بدانیم حضرت سجاد علیهالسلام یک پیراهنی داشته و یقین کنیم آن را به تن مبارکشان نمودهاند و بدانیم در کدام کشور و در کدام گوشهی دنیاست؛ ما به هر طریقی شده دوست داریم برویم آن را ببینیم و ببوسیم! امّا کتاب و سخنی که از میان دو لب گهربار آن حضرت بیرون آمده و در دسترس ماست چقدر ارزش آن را دانسته و قدردان آن هستیم؟!.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿💚
توي باشگاه وزنه ها سبك تر نميشن !
تويی که قويتر ميشی ؛
توی زندگی،
شرايط آسون تر نميشه !
تويی که برای مديريت كردنشون
مجهزتر ميشی .
به رشد كردن ادامه بده ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂
#داستان_آموزنده
🔆بر درب قصر فرعون
💥چون حضرت موسی علیهالسلام در آمدن عذاب بر فرعون شتاب و عجله میکرد، خداوند به وی وحی کرد که ای موسی! تو به کفر فرعون نگاه میکنی، من به درب قصرش نگاه میکنم که نام مرا «بسمالله الرّحمن الرّحیم» نوشته است.
💥چون خدای تعالی اراده کرد، فرعون را عذاب کند، این نام خویش را از بالای درب قصرش پاک کرد، سپس او را عذاب کرد.
📚(خزینه الجواهر، ص 345)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾🦋🌾
#داستان_آموزنده
🔆لايق پيغمبرى
در اخبار است كه موسى در جوانى، چوپانى مىكرد. روزى، گوسفندى از او گريخت و موسى در پى او بسيار دويد .
در پى او تا به شب در جستجو - - و آن رمه غايب شده از چشم او تا اين كه گوسفند از خستگى و درماندگى، جايى ايستاد و موسى به او دست يافت . چون به گوسفند رسيد، گرد از وى افشاند و بر سر و روى گوسفند دست مىكشيد و او را مىنواخت؛ چنانكه مادرى، طفل خردش را . در آن حال كه گوسفند را نوازش مىكرد، مىگفت:
گيرم كه بر من رحم نداشتى، بر خود چرا ستم كردى و اين همه راه را در صحرا دويدى تا بدين جا رسيدى.
همان دم خداوند به فرشتگان خود گفت:
موسى، سزاوار نبوت است و جامه رسالت بر تو او بايد كرد كه چنين با خلق من مهربان است و خود را براى راحت مردم، به رنج مىاندازد.
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#داستان_آموزنده
🔆سزاى طاغوت ناپاك
متوكل دهمين خليفه عباسى از خونخوارترين طاغوتهاى تاريخ است ، كوچكترين نسبت يا رابطه با آل محمد (صلى اللّه عليه و آله ) براى او كافى بود كه حكم اعدام آنكس را كه رابطه دارد صادر نمايد.
او همواره با شراب و ساز و آواز و عياشى مشغول بود و انبوه بيت المال مسلمانان را حيف و ميل مى كرد، ولى بانوان علوى ، يك لباس درست نداشتند، حتى جمعى از آنها يك پيراهن درست داشتند كه نماز خود را به نوبت با آن مى خواندند.
از كارهاى زشت اين خود خواه جبار اين بود كه قبر امام حسين (ع ) را ويران نمود و زمين آنرا شخم زده و محو كرد، و زائران قبر را شكنجه مى كرد و مى كشت .
او چهارده سال و دو ماه خلافت اين چنينى كرد و عمرش به چهل سالگى رسيده بود كه روزى طبق عادت بدش به امير مؤمنان على (ص ) ناسزا گفت ، پسرش منتصر خشمگين شد، متوكل علت خشم او را دريافت ، و گفت :
غضبت الفتى لا بن عمه
راس الفتى فى حرامه
ترجمه :
اين جوان (منتصر) براى پسر عمويش (على - ع ) خشم كرد، سر او به فلان محرمش .
منتصر بقدرى از اين فحش و از ناپاكى پدر ناراحت شد كه تصميم بر قتل پدر گرفت ، بطور سرى شمشيرهائى به غلامان مخصوص داد، و به آنها وعده داد كه اگر او را بكشيد، من پاداش خوبى به شما خواهم داد...
شب چهارشنبه چهارم شوال سال 247 قمرى فرا وارد كاخ شدند و با شمشيرهاى برّان بر متوكل حمله كردند و خون كثيف او را ريختند، وزير او فتح بن خاقان كه از متوكل حمايت مى كرد، خود را به روى متوكل انداخت ، او را نيز به هلاكت رساندند و به اين ترتيب او يك نمونه از سزاى خود را در اين دنيا ديد و به جهنم واصل شد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
زندگی یک پاداش است
نه یک مکافات
فرصتی است...
کوتاه تا ببالی...بدانی...بیندیشی...
بفهمی...وزیبا بنگری....
ودرنهایت در خاطره ها بمانی
پس زندگیت را
خوب زندگی کن
🍃🍃🍃🍃🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#اگر_برای_سنگ_میخواندم_میشکافت!
🌷....من شخصاً کمکش کردم تا سوار قاطر شد. کمی در همان اطراف چرخی زد و بعد از آن ترسش ریخت. شیوه صحبت کردن و تُن صدای او همانند صدای آیت الله جوادی آملی بود. بعد از فریضه نماز جماعت نیم ساعتی صحبت میکرد و احکام و روایات میخواند و صحبت را با روضه ختم میکرد. چند روزی بود که در گردان برنامه داشت و با شور و هیجان خاصی صحبت میکرد و با همان حال هم روضه میخواند. خودش هم در حین خواندن روضه، گریه میکرد اما....
🌷اما چون کم سن و سال بود، معمولاً با روضه او بچهها به گریه نمیافتادند و بِرّ و بِرّ به او نگاه میکردند. بعد از چند جلسه و تکرار این صحنهها، یکبار در حین روضه با شدت و عصبانیت گفت: من اگر این روضه را برای سنگ میخواندم، سنگ میشکافت و خرد میشد؛ دل شما از سنگ هم سفتتر است که این مصیبتها را میشنوید ولی گریه نمیکنید! او بعد از این تذکر تغییر را در چهره بچهها دید و دوستان هم مراعات حالش را کردند.
🌷البته کلماتش هم تأثیرگذار شده بود. همین تأثیر کلام و علاقه برادران به او باعث شد که تا پایان جنگ در دفعات متعدد وقتی به جبهه اعزام میشد مدتی را به عنوان روحانی در این گردان میماند که انصافاً هر بار که در جمع گردان حاضر میشد از توانایی بهتر، علم برتر و صفای بیشتری برخوردار بود و به همان اندازه هم رزمندگان از وجودش بیشتر بهره مند میشدند. این برادر عزیز، حجت الاسلام حاج آقای گرامی بودند که اسم کوچکشان یادم نیست!
#راوی: رزمنده دلاور سردار حاج محمدعلی فلکی، فرمانده تیپ ادوات لشکر ۱۰ سیدالشهدا (علیه السلام)
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گریه سنگ از زبان رسول اکرم (ص)
👤استاد قرائتی
مدت : کمتر از یک دقیقه
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁🌱🍁
#داستان_آموزنده
🔆رئیس زشت قبیله
رئیس یكی از قبایل كه مردی شجاع، سلحشور و نامدار بود، چهره ای آبله گون با چشمانی برآمده، بینی زخم رسیده و بسیار زشتی داشت. او برای بیعت كردن نزد پیامبر(ص) آمده بود و در ضمن صحبت عرض كرد، «یا رسول الله! اگر بخواهی یكی از دخترانم را به عقد ازدواج شما درآورم.» یكی از همسران حضرت كه این سخن را شنید، گفت،
«آیا دختران تو از خودت زیباترند؟» وی پاسخ داد، «از این لحاظ خودم وضع بهتری دارم.» حضرت از این سئوال و جواب تبسم فرمودند و گفتند، «سعادت آدمی صرفاً به زیبایی بستگی ندارد و من برای سعادت ایشان دعا می كنم.»
📚منبع : كلید معرفت، ص ۸۳؛ مدرس، مرتضی
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️🍃⚡️🍃⚡️🍃⚡️🍃⚡️
#داستان_آموزنده
🔆كلام خالص رزمنده !
❄️يكى از مسئولين مى گفت : در جزيره آزاد شده فاو بودم ، با يك رزمنده مخلص از سپاه جمهورى اسلامى ايران ، اندكى ، هم صحبت شدم .
به او گفتم : چندى است كه در جبهه ها هستى ؟
❄️گفت : پنجسال .
گفتم : قصد دارى ، چه مدت ديگر در جبهه بمانى ؟
❄️گفت : تا انقلاب حضرت مهدى (عج ).
گفتم : پس از پى روزى كجا مى روى ؟
گفت : به سوى قدس ، براى آزاد سازى بيت المقدس .
❄️گفتم : اگر فرصتى بدست آمد و به محضر امام خمينى (مدظله العالى ) رفتى چه مى گوئى ؟
گفت : براى چه به خدمت امام بروم ؟ مگر من چكار كرده ام كه لياقت شرفيابى به حضور او را داشته باشم .
❄️گفتم : فرضاً اگر موفق شدى و به محضر ايشان رفتى ، چه مى گوئى ؟
❄️گفت : نخست دستش را مى بوسم و سپس مى گويم اى امام عزيز، جانم به فداى تو باد تو با انقلاب و قيام خودت ، قلب پيامبر (ص ) را شاد كردى ... دعا كن كه ما همچنانكه با دشمن برون مى جنگيم ، با دشمن درون (شيطان نفس ) نيز بجنگيم و بر آن پيروز شويم .
درود بر تو اى پاسدار و بسيجى قهرمان و مخلص و بى توقع ، كه عارفان وارسته بايد قربان كلام از دل برخاسته و خالص تو شوند.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙آیت الله العظمی جوادی آملی
«فرمود:وَ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ؛ اینها که در راه خدا شربت شهادت نوشیدند، هیچ عملی از اعمال اینها گُم نمی شود و همه اعمال اینها محفوظ است! هر کار خیری که کردند و هر قدمی که برداشتند! در بخش های پایانی سوره مبارکه «توبه» فرمود: ﴿وَ لاَ ینفِقُونَ نَفَقَةً صَغِیرَةً وَ لاَ كَبِیرَةً﴾؛یک بند کفشی، یک بند پوتینی، یک مجاهدی یک سربازی به سرباز دیگر کمک کرد در نامه عمل او محفوظ است!...
هیچ دشمنی را نمی ترسانند، مگر اینکه این در نامه عملشان ثبت است؛ هیچ دوستی را خوشحال نمی کنند، مگر اینکه در نامه عملشان ثبت است.»
درس تفسیر ۹۵/٢/١٨
#شهدا
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱 گاهی شما حس می کنید که مصیبت ها و پیشامدهای ناگوار به جای کم شدن بیشتر می شوند.
🌱 نگران و مضطرب نشوید چشمانتان را ببندید و با ایمان کامل چنین دعا کنید :
🌸 "اراده تو بر زندگی ام جاری می گردد" 🌸
👌 و آنگاه که چنین گفتید خداوند حتی اگر لازم باشد معجزه نیز می کند
🌿 ولی تنها زمانی چنین خواهد کرد که خود را کاملا به او سپرده باشید.
🌿 خداوند همیشه به شما فکر می کند.
🔻ولی تنها زمانی می تواند به کمکتان بشتابد که
🔺شما نیز کاملا فقط به او تکیه کرده باشید.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼
#داستان_آموزنده
🔆قاتل همانند سگ
⚡️روزی پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم روی منبر فرمود: «ده سگ را در خواب دیدم که خون مرا میخوردند و در میان آنها سگی بود که حرص و تلاش او بسیار بود. گمان میکنم کشندهی فرزندم حسین علیهالسلام کسی باشد که صورتش شبیه سگ باشد.»
⚡️امام حسین علیهالسلام در شب عاشورا، نشسته بود؛ چرتش گرفت و بیدار شد، فرمود:
⚡️«دیدم ده سگ بر من حمله آورده و سگی سیاهوسفید (اَبرص) که پیسی داشت، بیشتر از همه حمله میکرد و میخواست من را به قتل برساند.»
🍂⚡️عصر روز عاشورا این دو خواب تعبیر شد. شمر که صورتش همانند سگ بود، امام حسین علیهالسلام را به قتل رساند.
📚(جامع النورین، ص 213)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼
#داستان_آموزنده
🔆خواب خوش
سه تن در رهى مىرفتند؛ يكى مسلمان و آن دو ديگر، مسيحى و يهودى. در راه درهمى چند يافتند . به شهرى رسيدند. درهمها بدادند و حلوا خريدند.
شب از نيمه گذشته بود و همگى گرسنه بودند، اما حلوا جز يك نفر را سير نمىكرد.
يكى گفت: امشب را نيز گرسنه بخوابيم، هر كه خواب نيكو ديد، اين حلوا، فردا طعام او باشد . هر سه خوابيدند . مسلمان، نيمه شب برخاست، همه حلوا بخورد و دوباره خوابيد.
صبح شد . عيسوى گفت: ديشب به خواب ديدم كه عيسى مرا تا آسمان چهارم بالا برد و در خانه خود نشاند. خوابى از اين نيكوتر نباشد. حلوا نصيب من است .
يهودى گفت: خواب من نيكوتر است . موسى را ديدم كه دست من را گرفته بود و مىبرد . از همه آسمانها گذشتيم تا به بهشت رسيديم . در ميانه راه تو را ديدم كه در آسمان چهارم آرميدهاى؛ ولى مسلمان گفت: دوش، محمد(ص) به خواب من آمد و گفت:
اى بيچاره !آن يكى را عيسى به آسمان چهارم برد و آن دگر را موسى به بهشت، تو محروم و بيچاره ماندهاى.بارى اكنون كه از آسمان چهارم و بهشت، باز ماندهاى، برخيز به همان حلوا رضايت ده .
آن گاه برخاستم و حلوا را بخوردم كه من نيز نصيبى داشته باشم .
رفيقان همراهش گفتند: و الله كه خواب خوش، آن بود كه تو ديدى. آنچه ما ديديم همه خيالات باطل بود .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆زاهد نماى كج انديش
نام حسن بصرى ، در تاريخ اسلام ، زياد برده مى شود، پدر او بنام يسار از اهالى قريه ميسار (نزديك بصره ) بود.
حسن بصرى 89 سال عمر كرد، و يكى از زاهدان هشتگانه معروف مى باشد، وى زمان على (ع ) تا زمان امام باقر (ع ) را درك كرده است .
وى از ديدگاه تشيع ، فردى منحرف ، و زاهد نمائى كج انديش و دربارى بود، بسيارى از منحرفين ، او را احترام مى كردند و روشنفكر وارسته مى دانستند، به هر حال در اينجا به يك داستان از اين فرد زاهدنما توجه كنيد:
پس از جنگ جمل و پيروزى سپاه على (ع ) برسپاه طلحه و زبير، على (ع ) در محلى عبور مى كرد، ديد حسن بصرى در آنجا وضو مى گيرد، فرمود: اى حسن ، درست وضو بگير.
حسن در پاسخ گفت : اى امير مؤمنان تو ديروز (در جنگ جمل ) مسلمانانى را كشتى كه گواهى به يكتاى خدا و رسالت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله ) مى دادند و نماز مى خواندند و وضوى درست مى گرفتند.
على (ع ) فرمود: آنچه ديدى واقع شد، اما چرا ما را برضد دشمن ، يارى نكردى ؟.
حسن گفت : در روز اول جنگ ، غسل كردم و خودم را معطر نمودم و اسلحه ام را برداشتم ، ولى در شك بودم كه آيا اين جنگ صحيح است ؟!
وقتى به محل خريبه (بر وزن كريمه ) رسيدم شنيدم ندا دهنده اى گفت : اى حسن برگرد، زيرا قاتل و مقتول هر دو در آتشند، از ترس آتش جهنم ، به خانه برگشتم و در جنگ شركت نكردم .
در روز دوم نيز براى جنگ حركت كردم و همين جريان پيش آمد.
امام على (ع ) فرمود: راست گفتى ، آيا مى دانى آن ندا دهنده چه كسى بود؟.
حسن گفت : نه نمى دانم .
امام فرمود: او برادرت ابليس بود، و تو را تصديق كرد كه قاتل و مقتول از دشمن ، در آتش هستند.
حسن گفت : اكنون فهميدم كه قوم (دشمن ) به هلاكت رسيدند.
آرى در هر زمانى از اين گونه افراد پيدا مى شوند كه به زهد و وارستگى شهرت دارند، اما از فرمان امام برحق خود سرپيچى مى كنند، و حتى اعتراض مى كنند، و وقتى پاى جهاد به ميان مى آيد، از خونريزى و مسلمان كشى سخن به ميان مى آورند.
در نقل ديگر آمده : همين حسن بصرى در وضو گرفتن ، وسوسه داشت و آب زياد مى ريخت ، على (ع ) او را ديد و فرمود: اى حسن ، آب زياد مى ريزى !.
او در پاسخ گفت : آن خونهائى كه امير مؤمنان مى ريزد، زيادتر است .
على (ص ) فرمود: از كار من ناراحت شده اى ؟
او گفت : آرى .
فرمود: هميشه چنين باشى .
پس از اين نفرين على (ص )، حسن بصرى هميشه تا آخر عمر، غمگين و عبوس بود تا جان سپرد.
📚داستان دوستان، جلد اول، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺 بهترین نسخه و نمونه خود باشید ....
🌿 بین "خود واقعی" و خودی که در آرزوی رسیدن به آن هستید پلی بزنید.
🌿 بهانه ها را کنار بگذارید
🌿 و گامهایی برای رسیدن به بهترین حالت خود را بردارید
🌿 و زندگی خود را متحول کنید !
🌿 در ذهن خود، حالتی بهتر و ایده آل از خود به تصویر بکشید که
🌿 با توانایی بسیار بالاست و در درون ذهن برای هر چیزی آماده است
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫💫شفای مردمریض
🎥داستان مذهبی حسین مومنی
✾📚 @Dastan 📚✾