💥💥پندانه
🔆رفاقت با سه كس ممنوع
⚡️هر گاه على عليه السلام به منبر مى رفت ، مى فرمود:
مسلمان بايد از رفاقت و دوستى سه كس اجتناب كند؛
1. آدم بى باك و هرزه (در گفتار و رفتار).
2. احمق (كم عقل ).
3. دروغگو.
زيرا آدم بى باك و هرزه ، كارهايش را به تو آرايش مى دهد و مى خواهد كه تو هم مانند او باشى ، چنين شخصى هرگز به درد دين و آخرت تو نمى خورد، دوستى با او جفا و سخت دلى و رفت و آمدنش بر تو، ننگ و عار است .
و اما احمق ، هرگز خير و خوبى از او به تو نمى رسد. هنگام مشكلات اميدى به او نيست ، اگر چه در حل آن تلاش كند و چه بسا اراده كند بر تو خيرى رساند (ولى به واسطه حماقتش ) به تو ضرر مى زند. پس مرگ او بهتر از زندگى اوست و سكوت او بهتر از سخن گفتنش و دورى از وى بهتر از نزديكى با او مى باشد.
و اما دروغگو، هيچگاه زندگى با او بر تو گوارا نيست ، سخنان تو را نزد ديگران مى برد و گفته آنان را نزد تو مى آورد، هرگاه صحبتى را تمام كند سخن ديگرى را شروع مى كند، ممكن است گاهى راست هم بگويد ولى مردم باور نكنند، مى كوشد مردم را به يكديگر دشمن سازد، در سينه شان كينه بروياند. پس از خدا بترسيد و مواظب خويشتن باشيد و ببينيد كه با چگونه افرادى رفاقت مى كنيد و طرح دوستى مى ريزيد.
📚بحار : ج 74، ص 205.
✾📚 @Dastan 📚✾
🙂 نگاه به سه چیز
▫️ به انسان آرامش می دهد: 🥰
1️⃣ قرآن
2️⃣ دریا
3️⃣ چهره ی گل پدر و مادر
🌸🌿 آرامش دائمی بدرقه ی راهتان باد 🌿🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#ديدار_با_بدن_بدون_سر....!!
🌷«اسماعیل فرجوانی»، فرماندهی تیپ یکم لشکر ٧ ولی عصر عجل الله تعالی فرجه بود. او در يكى از عملياتها مجروح گردید و یک دستش قطع شد. ایشان در عمليات والفجر ۴ به شهادت رسید و پیکر پاكش، مانند مولایش ابا عبدالله صلوات الله علیه سر در بدن نداشت.
🌷وقتی جنازهی او را به اهواز آوردند، مادرش هم آنجا بود. به خاطر اينکه پیکر، سر در بدن نداشت، بچهها اجازه نمیدادند مادرش بالای سرش بیاید. اما ایشان کوتاه نمیآمد و میگفت: «هر طور شده من باید بچهام را ببينم.» در نهايت، بچهها کوتاه آمدند و حاج خانم توانست جنازهی فرزندش را ببيند.
🌷....همه منتظر بودند، صحنههای دلخراش و مويه مادر و خراشیدن صورتش را ببينند، اما مادر اسماعیل به قدری صلابت نشان داد كه تعجب همه را برانگيخت!! حاج خانم وقتی بالای پیکر بدون سر فرزندش آمد و با آن وضع مواجه شد، فقط سه بار بلند گفت: «مرگ بر آمريكا، مرگ بر آمريكا، مرگ بر آمريكا» بعد زينب وار، بوسهای بر حنجرهی جگر گوشه اش زد و بدون گریه و زاری محوطه را ترك کرد.
🌹خاطره ای به یاد جانباز شهید معزز فرمانده اسماعیل فرجوانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ: بکائین عالم
👤 #حجت_الاسلام_صفایی_بوشهری
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
#داستان_آموزنده
🔆رفتار با زيردستان
على عليه السلام با غلامش ، قنبر، براى خريد پيراهن وارد بازار كوفه شد، به مرد پيراهن فروش فرمود:
دو پيراهن لازم دارم .
مرد عرض كرد:
يا اميرالمؤمنين ! هر نوع پيراهنى بخواهى ، من دارم .
همين كه حضرت فهميد اين شخص ، او را مى شناسد از او گذشت ، به جوان لباس فروش ديگرى رسيد كه سرگرم خريد و فروش بود، از او دو پيراهن ، يكى را به سه درهم و ديگرى را به دو درهم خريد.
سپس به قنبر فرمود:
پيراهن سه درهمى را تو بپوش !
قنبر عرض كرد:
سرور من ! پيراهن سه درهمى بر اندام شما سزاوارتر است زيرا شما به منبر مى رويد و مردم را موعظه مى كنيد. لباس وزين بر اندام خطيب زيباتر است .
حضرت فرمود:
قنبر! تو جوانى و جوان شكوه و آراستگى مى طلبد. از طرفى من از پروردگارم حيا مى كنم كه خود را بر تو در لباس برترى دهم ، زيرا از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود:
(البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاءكلون ) : از آنچه مى پوشيد به آنها (غلامان خدمتگزاران ) بپوشانيد و از آنچه مى خوريد به آنان بخورانيد.
على عليه السلام پيراهن را پوشيد آستين آن از دستش بلندتر آمد، مقدار زيادى را پاره كرد و دستور داد كلاه براى نيازمندان درست كنند.
جوان عرض كرد:
اجازه فرماييد سر آستين پاره را بدوزم .
امام عليه السلام فرمود:
بگذار همچنان بماند، گذشت عمر سريعتر از آراستن لباس است .
على عليه السلام پولها را داد و حركت نمود. كمى فاصله گرفته بود كه صاحب مغازه آمد. پس از آنكه متوجه شد پسرش پيراهن ها را به قيمت زياد فروخته است ، خود را به حضرت رسانيد، عذر خواست و گفت :
يا اميرالمؤمنين ! پسرم شما را نشناخته و پيراهن ها را به قيمت زياد به شما فروخته است . اينك تقاضا دارم اين دو درهم زيادى را پس بگيريد.
حضرت فرمود:
من و پسرت در قيمت پيراهن ها به اندازه كافى صحبت كرديم و كم و زياد نموديم و هر دو راضى شديم . بنابراين معامله به رضايت طرفين انجام گرفته است ، هرگز دو درهم را نخواهم گرفت .
🔆بحار : ج 40، ص 324 و ج 74، ص 143 و ج 103، ص 93 با اندكى تفاوت
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅🍁🔅
#داستان_آموزنده
🔆سفارشى در لحظه مرگ
هنگامى كه جنگ احد به پايان رسيد. سعد بن ربيع از ياران فداكار پيامبر اسلام در جنگ احد زخمى شد و به روى زمين افتاد.
پس از آن كه آتش جنگ فرو نشست ، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
كدام يك از شما مى تواند مرا از حال سعد آگاه سازد.
مردى گفت :
من به جستجوى او مى روم . پيامبر صلى الله عليه و آله به محلى اشاره كرد و فرمود:
آنجا را جستجو كن !
مرد مى گويد:
من به آن محل رفتم . ديدم سعد در ميان كشته شدگان افتاده است صدا زدم يا سعد! پاسخ نداد. بار ديگر صدا زدم و گفتم :
سعد! پيامبر خدا از حال تو جويا است .
وقتى كه نام پيامبر را شنيد مانند جوجه نيمه جان سر از زمين برداشت و گفت : راست مى گويى هنوز پيامبر زنده است ؟
گفتم : آرى ، به خدا سوگند! خود حضرت فرمود: سعد با دوازده زخم وى روى زمين افتاده است .
سعد گفت : خدا را شكر كه همين طور است . پيامبر راست مى گويد دوازده زخم نيزه بر بدنم وارد شده است .
اينك وقتى كه برگشتى سلام مرا به پيامبر برسان و به ياران آن حضرت بگو: سعد گفت :
به خدا سوگند! عذرى در پيشگاه خداوند نخواهيد داشت اگر خارى به پيكر پيامبر برسد در حالى كه شما زنده هستيد.
سپس سعد نفس عميقى كشيد، مانند شترى كه كشته باشند، خون از گلويش بيرون ريخت و چشم از جهان فرو بست .
محضر پيامبر برگشتم و سخنان سعد را به حضرت رساندم .
حضرت فرمود:
خداوند سعد را رحمت كند در دوران زندگى اش مرا يارى كرد و اكنون نيز موقع مرگ مرا سفارش مى كند.
📚بحار : ج 22، ص 62.
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ العبد محمدتقی بهجت:
🔆 توفیق ربطی به سرمایه و دارایی و نداری و خواب و بیداری ندارد. گاهی انسان سرمایه دارد، ولی موفق به کار خیر نمیگردد؛ و گاهی هم کم درآمد، ولی پر خیر و برکت است.
📚 در محضر بهجت، ج٢، ص٣۴٧
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🥀داستان عجیب از همسرداری حضرت فاطمه (س) از زبان حجت الاسلام رفیعی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆يتيمان جامعه را تربيت كنيم
وقتى كه جعفر طيار در جنگ شهيد شد، خبرش به مدينه رسيد.
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله به منزل جعفر تشريف آورد، به همسر وى (اسماء بنت عميس ) فرمود: كودكان جعفر را بياور!
رسول گرامى كودكان را در آغوش گرفت و آنها را بوييد و گريست . عبدالله فرزند جعفر مى گويد:
خوب به خاطر دارم آن روز كه پيغمبر نزد مادرم آمد، مادرم گفت : يا رسول الله ! جعفر به شهادت رسيد؟
فرمود: آرى و خبر شهادت پدرم را به او داد، در آن لحظه كه دست محبت بر سر من و برادرم مى كشيد اشك از ديدگانش مى ريخت و درباره پدرم دعا مى نمود.
سپس به مادرم فرمود: اى اسماء! مايلى به تو مژده بدهم .
عرض كرد: آرى پدر و مادرم فدايت باد.
فرمود: خداى بزرگ در عوض بازوان (قلم شده ) جعفر دو بال به او عنايت فرمود تا در بهشت پرواز كند.
📚ب : ج 82، ص 92.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#داستان_آموزنده
🔆امام على عليه السلام در بالين حارث همدانى
حارث همدانى يكى از دوستان و ارادتمندان مخلص حضرت على بود، و مقام ارجمندى در نزد امام داشت حارث مريض شد، حضرت على عليه السلام به عيادت او رفت و پس از احوالپرسى به او فرمود:
اى حارث ! به تو بشارت مى دهم كه در وقت مرگ و هنگام عبور از پل صراط، و در كنار حوض كوثر، و موقع (مقاسمه ) مرا مى بينى و مى شناسى .
حارث عرض كرد:
مقاسمه چيست ؟
حضرت فرمود:
مقاسمه ، با آتش انجام مى گيرد. روز قيامت من با آتش جهنم مردم را تقسيم مى كنم ، به آتش مى گويم :
اى آتش ! اين دوست من است او را رها كن ! و اين دشمن من است او را بگير!
آنگاه حضرت دست حارث را گرفت و فرمود:
اى حارث ! همين طور كه دست تو را گرفته ام ، پيامبر صلى الله عليه و آله دست مرا گرفته بود، در آن وقت من از حسد قريش و منافقين به آن حضرت شكايت نمودم ، به من فرمود:
هنگامى كه روز قيامت برپا مى شود من ريسمان محكم خدا را مى گيرم ، و تو اى على ! دامن مرا مى گيرى و شيعيان دامن تو را مى گيرند...
سپس سه بار فرمود:
اى حارث تو با آن كسى كه دوستش دارى خواهى بود و همراه كردارت مى باشى .
حارث برخاست و از شدت خوشحالى عباى خود را مى كشانيد و مى گفت : بعد از اين ، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم ، يا مرگ به سوى من آيد.
همين حديث را شاعر اهلبيت (سيد حميرى ) چنين به شعر در آورده است :
اى حارث همدانى هر كس كه بميرد مرا رخ به رخ خواهد ديد مؤمن باشد يا منافق . چشمان او به من مى نگرد و من او را با تمام صفات و نام و عمل مى شناسم .
و تو، اى حارث ! روى پل صراط مرا خواهى ديد و خواهى شناخت . بنابراين از لغزش و لرزش نترس . من آب خنك در آن تشنگى سوزان آنجا به تو مى نوشانم ، كه از شدت شيرينى پندارى كه عسل است .
در اين هنگام كه تو را در مقام عرض و حساب متوقف سازند، من به آتش مى گويم : او را رها كن و به اين مرد نزديك نشو!
او را رها كن و ابدا كنار او نيا! و به او نزديك نشو! زيرا دست او به ريسمان محكم است كه از آن ريسمان به ريسمان ولايت وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله (يعنى على عليه السلام ) پيوند دارد.
📚بحار : ج 6، ص 179.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆احترام به كودك
روزى رسول گرامى صلى الله عليه و آله نماز جماعت مى گذارد، امام حسين عليه السلام نزديك ايشان بود. هرگاه پيغمبر به سجده مى رفت حسين بر پشت حضرت مى نشست و هنگامى كه حضرت سر از سجده بر مى داشت ، او را مى گرفت و پهلوى خود مى گذاشت .
چند بار اين كار تكرار شد و بدين گونه نمازش را به پايان رسانيد.
يك نفر يهودى كه ناظر بر اين جريان بود عرض كرد:
شما با كودكان طورى رفتار مى كنيد كه ما هرگز با كودكان چنين رفتار نكرده ايم !
پيغمبر فرمود:
شما هم اگر به خدا و پيغمبر او ايمان داشتيد، نسبت به كودكان رحم و مدارا مى نموديد.
يهودى به واسطه رفتار پسنديده پيغمبر گرامى مسلمان شد.
📚بحار : ج 43، ص 296.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻 تمامِ نتوانستنهای زندگی
▫️و نشدنهای اتفاقات
▫️همه از خودمان ریشه میگیرد
🔻وقتی به عدم امکانِ چیزی فکر میکنیم،
🌱 #ذهنمان تلاش میکند راهی بیابد
🌱 تا آنچه فکر میکنیم حقیقت یابد
🌱 تا بعدتر با خیال راحت بگوییم: دیدید؟ میدانستم!
🔻همهی اتفاقات خوب ممکنند،
🍃 نه تنها ممکن، حتی ساده و نزدیکند،
🍃 کافیست باور داشته باشیم!!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#یک_ایفا_پر_از_نیروهای_بعثی....
🌷یک روز عصر مرحوم سلمطوری گفت: بریم به دیدگاه (محل استقرار دیدبانها) سری بزنیم، چون از دیشب نیروهای بعثی شروع به کندن کانال و کشیدن سیم خاردار کرده بودند. ما یک ثبتی در مقابلمان داشتیم که کوه بود و در حدود چهل_پنجاه متر از جادهای که در دور کوه بود، به علت پرتگاه نتوانسته بودن با خاكريز پوشش بدهند در نتیجه در دید مستقیم ما بود، بعد از مستقر شدن در دیدگاه، متوجه گرد و خاک زیادی از پشت کوه شدیم و حدس زدیم که باید ماشین سنگینی باشد.
🌷در این هنگام به توپخانه ثبتی که در آن جاده داشتیم آماده به شلیک با سه قبضه دادیم و به محض رؤيت ماشین که یک ایفا پر از نیروهای بعثی (به حدی که روی رکاب هم سوار بودند) بود، دستور شلیک دادیم.... آنها برای کندن کانال و سیمخاردار کشیدن میآمدند، بالاخره بعد از رؤيت ایفا، فرمان آتش را به توپخانه دادیم، الله اکبر... اولین گلوله به دره رفت و دومی به کوه اصابت کرد و سومی به اذن خدا به داخل ایفا برخورد نمود و در یک آن دود، خاک و آتش با هم آمیخته شد.
🌷در این هنگام نیروهای رزمندهمان از دیدن این صحنه به وجد آمدن و با صلوات ما را تشویق کردند. بعد از ده دقیقه دشمن بعثی چنان آتشی رویمان ریخت بهطوری که همه نیروهایمان در داخل سنگرها گير افتاده بودند و توان بیرون آمدن از سنگر را نداشتند و در همین حال به ما بد و بیراه میگفتند. به هر حال بعد از آرام شدن آتش توپخانه بعثی مشاهده کردیم وجب به وجب خط را گلوله باران کرده بودند.
#راوی: رزمنده دلاور پاشا اوغلی از دیدبانهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای جالب شخصی که
در کربلا، بجای درخواست حاجات شخصی، برای فرج امام زمان عج دعا کرده و...
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆انسان بزرگ
✨موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد.
در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد. آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:
بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:
جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
درد بخل بدترين دردهاست .
سپس فرمود:
بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است .
📚بحار : ج 21، ص 193.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆هم كنيز و هم منفعت
⚡️زرعه پسر محمد مى گويد:
مردى در مدينه بود كنيز زيبا و كم نظيرى داشت ، شخصى كنيز را ديد و شديدا عاشق او شد وى ماجراى عشقش را به امام صادق عليه السلام اظهار نمود حضرت فرمود:
هر وقت او را ديدى بگو: اسال الله من فضله : از فضل خداوند درخواست مى كنم . او نيز دستور امام را انجام داد.
طولى نكشيد كه سفرى براى صاحب كنيز پيش آمد. نزد همان شخص رفت و گفت : فلانى ! تو همسايه من هستى و از همه افراد بيشتر مورد اطمينان من مى باشى ، برايم سفرى پيش آمده مايلم كنيزم را پيش تو امانت بگذارم .
مرد گفت : من زن ندارم و در منزل من هم زنى ديگر نيست ، چگونه ممكن است كنيز تو نزد من بماند؟
گفت : كنيز را به تو مى فروشم كنيز پيش تو باشد در ضمن تعهد مى كنى هرگاه برگشتم ، او را به من بفروشى و اگر با او همبستر شدى حلالت باشد. اين را گفت و كنيز را به قيمت گرانى به ايشان داد و رفت .
كنيز مدتى نزد آن شخص ماند تا خواسته آن مرد از وى انجام گرفت .
پس از گذشت مدتى ، نماينده اى از جانب يكى از خلفاى بنى اميه آمد تا تعدادى كنيز براى خليفه بخرد اين كنيز نيز در ليست خريد بود.
نماينده خليفه پيش آن مرد آمد و گفت :
كنيز فلانى كه پيش توست بفروش !
مرد پاسخ داد:
صاحب كنيز در سفر است . من اجازه فروش ندارم . نماينده خليفه به زور كنيز را به بهاى بيش از آنچه او خريده بود از وى خريد. همين كه كنيز را از مدينه بيرون بردند، صاحب سابقش از سفر آمد. اول چيزى كه سراغش را گرفت همان كنيز بود.
پرسيد: او چطور است ؟
مرد جريان را براى او بازگو كرد و سپس تمام پولها را كه نماينده خليفه پرداخته بود در اختيار او گذاشت و گفت :
اين پولى است كه من گرفته ام . صاحب كنيز قبول نكرد و گفت : من فقط مقدار بهاى كه با تو قرار گذاشته مى پذيرم بقيه مال تو است ، نوش جانت باد!
خداوند بواسطه نيت پاك او، هم كنيز و هم منفعت را نصيب وى نمود.
📚بحار : ج 47، ص 359 و ج 104، ص 39.
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله العظمی جوادی آملی:
گزینش ابتدایی دین و گام نهادن در مسیر آن، به تنهایی برای رسیدن به مقصد نهایی کافی نیست،بلکه باید این راه روشن را تا پایان عمر رفت و در این مسیر تابناک، ثبات و استقامت داشت. بنابراین، سالک مجاهد باید ملازم بزرگراه نورانی شریعت باشد تا در ادامه مسیر دچار انحراف و لغزش نشود.
📚سلونی قبل ان تفقدونی (تحریر نهج البلاغه) ج۴ ص۵۴۲
✾📚 @Dastan 📚✾
❣تا به روی زندگی لبخند نزنی
زندگی به تو لبخند نخواهد زد
این قانون الهی ست
که هر چه بکاری همان را درو خواهی کرد
تا میتوانید خوب بکارید....🍃🍃🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دوازده خصلت
امام صادق علیهالسلام فرمود: «در سفره 12 خصلت هست که لازم است هر مسلمانی آن را بشناسد. چهار تای آن لازم و ضروری است و آن معرفت (به صاحب نعمت که خداوند است)، خشنود بودن (به آنچه خدا به تو اطعام کرده)، بسمالله گفتن و شکر نمودن میباشد.
چهار تای آن مستحب و سنّت است: شستن دست قبل و بعد از طعام، به طرف چپ بدن تکیه کردن (متورک مثل وقت نماز)، با سه انگشت غذا خوردن، انگشتان را لیسیدن.
چهار تای آن از ادب است: از جلوی خود خوردن، لقمه را کوچک برداشتن، زیاد جویدن و به دیگران کم نگاه کردن.»
مکارم الاخلاق، ج 1، ص 284 - 266
🍃🍃امام صادق علیهالسلام فرمود: «خدا پرخوری را دشمن میدارد.»
📚وسائل الشیعه، ج 16، ص 407
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ماجراى پيدا شدن قبر على عليه السلام
پس از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام ، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمين بلندى مخفيانه به خاك سپردند. سالها گذشت . جز ائمه عليهماالسلام و نزديكان آنها نمى دانستند قبر آن حضرت كجا است . تا اينكه در زمان خلافت هارون الرشيد حادثه اى سبب پيدا شدن قبر حضرت گرديد و آن حادثه چنين بود؛
عبدالله بن حازم مى گويد:
روزى براى شكار همراه هارون از كوفه خارج شديم ، به ناحيه غريين (نجف رسيديم ، در آن محل آهوانى را ديديم ، بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها فرستاديم . آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپه اى كه در آنجا بود رساندند و بالاى آن تپه ايستادند. بازها و سگهاى شكارى از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پايين آمدند، بازها و سگهاى شكارى آنها را تعقيب كردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگها دوباره بازگشتند و اين حادثه بار سوم نيز تكرار شد.
هارون از اين ماجرا در شگفت شد كه اين چه قضيه است كه وقتى آهوان به آن تپه پناه مى برند. بازها و سگها جراءت رفتن و آنجا را ندارند.
هارون گفت :
برويد به كوفه و شخصى را كه از همه بيشتر عمر كرده باشد، پيدا كرده پيش من بياوريد.
پيرمردى از طايفه اسد را پيدا كرده نزد هارون الرشيد آوردند.
هارون گفت :
پيرمرد! اين تپه چيست ؟ ما را از حال اين تپه آگاه ساز!
پيرمرد پاسخ داد:
پدرم از پدرانشان نقل كرده كه آنها مى گفتند:
اين تپه قبر شريف على عليه السلام است كه خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر كس به آنجا پناه ببرد در امان است . لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند.
هارون الرشيد از اسبش پياده شد و آب خواست و وضو گرفت و در كنار آن تپه نماز خواند، دعا كرد، گريه نمود، صورت را به زمين گذاشت و به خاك ماليد. و سپس دستور داد بارگاهى روى قبر آن حضرت ساختند.
به اين گونه قبر مبارك حضرت على عليه السلام تقريبا پس از صد و سى سال آشكار گرديد.
📚ب : ج 100، ص 252.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تيرانداز ماهر
يك سال هشام (خليفه وقت ) به مكه رفت . در همان سال امام محمد باقر عليه السلام و فرزندش حضرت صادق عليه السلام نيز به مكه مشرف شدند.
روزى حضرت صادق سخنرانى كرد و در ضمن آن فرمود:
سپاس خداى را كه محمد صلى الله عليه و آله را به مقام رسالت برانگيخت و ما را نيز به وسيله آن حضرت امتياز داد، ما برگزيدگان خداوند در ميان مردم و نخبه بندگان و خلفاء مى باشيم ، خوشبخت كسى است كه از ما پيروى كند و بدبخت كسى است كه با ما دشمنى و مخالفت نمايد.
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:
مسلمه برادر هشام اين جريان را به او خبر داد. وى در مكه به ما متعرض نشد، وقتى كه به شام رفت و ما به مدينه برگشتيم ما را از مدينه به شام جلب نمود. هنگامى كه وارد شام شديم سه روز به ما اجازه ورود نداد و روز چهارم كه وارد شديم ، هشام روى تخت نشسته بود و امراى لشكر غرق در سلاح در اطراف او ايستاده بودند، نشانه اى گذاشته بودند، تير مى انداختند و مى خواستند بدانند كه چه كسى دقيق به هدف مى زند. هشام در حال ناراحتى به امام باقر عليه السلام گفت :
شما نيز در اين مسابقه شركت كنيد و با بزرگان مملكت نشانه رويد.
پدرم فرمود:
من پير شده ام و موقع تيراندازيم گذشته ، مرا معاف دار.
هشام قسم خورد كه ممكن نيست و اصرار كرد امام حتما در مسابقه شركت كند. سپس به يكى از بزرگان بنى اميه گفت :
تير و كمانت را به ايشان بده .
امام عليه السلام ناچار كمان را از او گرفت و تيرى در چله آن گذاشت و كمان را كشيد تير با سرعت از كمان پر كشيد و در مركز نشانه خورد. تير دومى را كمان گذاشت و نشانه رفت ، تير از كمان خارج شد و در وسط چوب تير اول قرار گرفت و آن را شكافت .
امام عليه السلام ديگر فرصت نداد، پياپى تير افكند هر تير به وسط تير قبلى مى نشست و تا نزديك به انتها فرو مى رفت ، تعداد تيرهايى كه توسط امام افكنده شده ، به نه عدد رسيد. در اين وقت هشام خيلى مضطرب و خشم آلود شد، نتوانست خود را كنترل كند صدا زد چه نيكو تير انداختى ، شما ماهرترين تيرانداز عرب و عجم هستى و از كرده خود پشيمان شد.
سپس سرش را پايين انداخت و ما همچنان ايستاده به وضع او مى كرديم . ايستادن ما طول كشيد، پدرم از آن وضع بسيار خشمگين شد. وقتى پدرم ناراحت مى شد به آسمان نگاه مى كرد، طورى كه هر بيننده كاملا خشم او را درك مى كرد.
هشام هنگامى كه ناراحتى پدرم را ديد، ايشان را به نزد خود خواست . حضرت نزد او كه رسيد، هشام از جاى برخاست امام را به آغوش كشيد، احترام نمود و در كنار خود نشاند.
سپس روى به امام كرد و گفت :
يا محمد! مادامى كه شما در ميان قريش هستى ، بر عرب و عجم امتياز خواهند داشت . حالا بگو ببينم اين تيراندازى را چه كسى به شما ياد داد و در چند مدت ياد گرفتى ؟
امام عليه السلام فرمود: در نوجوانى مقدارى تمرين كردم .
سپس هشام گفت : من در دوران عمرم چنين تيرانداز ماهر نديده بودم گمان نمى كنم كسى در جهان مانند شما تيرانداز باشد. آيا فرزندت (امام جعفر) نيز در تيراندازى مثل شما ماهر است ؟
امام عليه السلام فرمود: البته ! نسل بعدى ما كمالات و امتيازات جهان را از نسل قبلى ارث مى برد و كمالاتى كه خداوند بر پيامبرش عطا كرده به طور ارث به ما مى رسد و ما كمالات را كه ديگران از آن محرومند از يكديگر به ارث مى بريم و مادامى كه جهان برپاست نسل بعدى ما همواره وارث كمالات نسل قبلى هستند...
📚ب : ج 46، ص 306.
✾📚 @Dastan 📚✾