🔻 تمامِ نتوانستنهای زندگی
▫️و نشدنهای اتفاقات
▫️همه از خودمان ریشه میگیرد
🔻وقتی به عدم امکانِ چیزی فکر میکنیم،
🌱 #ذهنمان تلاش میکند راهی بیابد
🌱 تا آنچه فکر میکنیم حقیقت یابد
🌱 تا بعدتر با خیال راحت بگوییم: دیدید؟ میدانستم!
🔻همهی اتفاقات خوب ممکنند،
🍃 نه تنها ممکن، حتی ساده و نزدیکند،
🍃 کافیست باور داشته باشیم!!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#یک_ایفا_پر_از_نیروهای_بعثی....
🌷یک روز عصر مرحوم سلمطوری گفت: بریم به دیدگاه (محل استقرار دیدبانها) سری بزنیم، چون از دیشب نیروهای بعثی شروع به کندن کانال و کشیدن سیم خاردار کرده بودند. ما یک ثبتی در مقابلمان داشتیم که کوه بود و در حدود چهل_پنجاه متر از جادهای که در دور کوه بود، به علت پرتگاه نتوانسته بودن با خاكريز پوشش بدهند در نتیجه در دید مستقیم ما بود، بعد از مستقر شدن در دیدگاه، متوجه گرد و خاک زیادی از پشت کوه شدیم و حدس زدیم که باید ماشین سنگینی باشد.
🌷در این هنگام به توپخانه ثبتی که در آن جاده داشتیم آماده به شلیک با سه قبضه دادیم و به محض رؤيت ماشین که یک ایفا پر از نیروهای بعثی (به حدی که روی رکاب هم سوار بودند) بود، دستور شلیک دادیم.... آنها برای کندن کانال و سیمخاردار کشیدن میآمدند، بالاخره بعد از رؤيت ایفا، فرمان آتش را به توپخانه دادیم، الله اکبر... اولین گلوله به دره رفت و دومی به کوه اصابت کرد و سومی به اذن خدا به داخل ایفا برخورد نمود و در یک آن دود، خاک و آتش با هم آمیخته شد.
🌷در این هنگام نیروهای رزمندهمان از دیدن این صحنه به وجد آمدن و با صلوات ما را تشویق کردند. بعد از ده دقیقه دشمن بعثی چنان آتشی رویمان ریخت بهطوری که همه نیروهایمان در داخل سنگرها گير افتاده بودند و توان بیرون آمدن از سنگر را نداشتند و در همین حال به ما بد و بیراه میگفتند. به هر حال بعد از آرام شدن آتش توپخانه بعثی مشاهده کردیم وجب به وجب خط را گلوله باران کرده بودند.
#راوی: رزمنده دلاور پاشا اوغلی از دیدبانهای لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای جالب شخصی که
در کربلا، بجای درخواست حاجات شخصی، برای فرج امام زمان عج دعا کرده و...
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆انسان بزرگ
✨موقعى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله سربازان اسلام را آماده جنگ تبوك مى ساخت ، يكى از بزرگان بنى سلمه به نام جد بن قيس كه ايمان كامل نداشت ، محضر پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد و عرض كرد:
اگر اجازه دهى من در اين ميدان جنگ ، حاضر نشوم و مرا گرفتار گناه مساز! زيرا من علاقه شديد به زنان دارم ، چنانچه چشمم به دختران رومى بيفتد ممكن است فريفته آنها شده دل از دست بدهم و نتوانم بجنگم و گرفتار گناه شوم . رسول خدا صلى الله عليه و آله به او اجازه داد.
در اين وقت آيه نازل شد؛ (بعضى از آنها مى گويند: به ما اجازه ده در اين جهاد شركت نكنيم و ما را به گناه گرفتار مساز، آگاه باشيد كه آنان - به واسطه بهانه جويى غلط - هم اكنون در ميان فتنه و گناه افتاده اند و جهنم گرداگرد كافران را احاطه كرده است .) خداوند با اين آيه عمل آن شخصى را محكوم كرد. آنگاه حضرت رو به طايفه بنى سليم نمود و فرمود:
بزرگ شما كيست ؟ در پاسخ گفتند:
جدبن قيس ، لكن او آدم بخيل و ترسويى است .
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:
درد بخل بدترين دردهاست .
سپس فرمود:
بزرگ شما آن جوان سفيدرو، بشر بن براء، است كه مردى سخاوتمند و گشاده روى است .
📚بحار : ج 21، ص 193.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆هم كنيز و هم منفعت
⚡️زرعه پسر محمد مى گويد:
مردى در مدينه بود كنيز زيبا و كم نظيرى داشت ، شخصى كنيز را ديد و شديدا عاشق او شد وى ماجراى عشقش را به امام صادق عليه السلام اظهار نمود حضرت فرمود:
هر وقت او را ديدى بگو: اسال الله من فضله : از فضل خداوند درخواست مى كنم . او نيز دستور امام را انجام داد.
طولى نكشيد كه سفرى براى صاحب كنيز پيش آمد. نزد همان شخص رفت و گفت : فلانى ! تو همسايه من هستى و از همه افراد بيشتر مورد اطمينان من مى باشى ، برايم سفرى پيش آمده مايلم كنيزم را پيش تو امانت بگذارم .
مرد گفت : من زن ندارم و در منزل من هم زنى ديگر نيست ، چگونه ممكن است كنيز تو نزد من بماند؟
گفت : كنيز را به تو مى فروشم كنيز پيش تو باشد در ضمن تعهد مى كنى هرگاه برگشتم ، او را به من بفروشى و اگر با او همبستر شدى حلالت باشد. اين را گفت و كنيز را به قيمت گرانى به ايشان داد و رفت .
كنيز مدتى نزد آن شخص ماند تا خواسته آن مرد از وى انجام گرفت .
پس از گذشت مدتى ، نماينده اى از جانب يكى از خلفاى بنى اميه آمد تا تعدادى كنيز براى خليفه بخرد اين كنيز نيز در ليست خريد بود.
نماينده خليفه پيش آن مرد آمد و گفت :
كنيز فلانى كه پيش توست بفروش !
مرد پاسخ داد:
صاحب كنيز در سفر است . من اجازه فروش ندارم . نماينده خليفه به زور كنيز را به بهاى بيش از آنچه او خريده بود از وى خريد. همين كه كنيز را از مدينه بيرون بردند، صاحب سابقش از سفر آمد. اول چيزى كه سراغش را گرفت همان كنيز بود.
پرسيد: او چطور است ؟
مرد جريان را براى او بازگو كرد و سپس تمام پولها را كه نماينده خليفه پرداخته بود در اختيار او گذاشت و گفت :
اين پولى است كه من گرفته ام . صاحب كنيز قبول نكرد و گفت : من فقط مقدار بهاى كه با تو قرار گذاشته مى پذيرم بقيه مال تو است ، نوش جانت باد!
خداوند بواسطه نيت پاك او، هم كنيز و هم منفعت را نصيب وى نمود.
📚بحار : ج 47، ص 359 و ج 104، ص 39.
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله العظمی جوادی آملی:
گزینش ابتدایی دین و گام نهادن در مسیر آن، به تنهایی برای رسیدن به مقصد نهایی کافی نیست،بلکه باید این راه روشن را تا پایان عمر رفت و در این مسیر تابناک، ثبات و استقامت داشت. بنابراین، سالک مجاهد باید ملازم بزرگراه نورانی شریعت باشد تا در ادامه مسیر دچار انحراف و لغزش نشود.
📚سلونی قبل ان تفقدونی (تحریر نهج البلاغه) ج۴ ص۵۴۲
✾📚 @Dastan 📚✾
❣تا به روی زندگی لبخند نزنی
زندگی به تو لبخند نخواهد زد
این قانون الهی ست
که هر چه بکاری همان را درو خواهی کرد
تا میتوانید خوب بکارید....🍃🍃🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆دوازده خصلت
امام صادق علیهالسلام فرمود: «در سفره 12 خصلت هست که لازم است هر مسلمانی آن را بشناسد. چهار تای آن لازم و ضروری است و آن معرفت (به صاحب نعمت که خداوند است)، خشنود بودن (به آنچه خدا به تو اطعام کرده)، بسمالله گفتن و شکر نمودن میباشد.
چهار تای آن مستحب و سنّت است: شستن دست قبل و بعد از طعام، به طرف چپ بدن تکیه کردن (متورک مثل وقت نماز)، با سه انگشت غذا خوردن، انگشتان را لیسیدن.
چهار تای آن از ادب است: از جلوی خود خوردن، لقمه را کوچک برداشتن، زیاد جویدن و به دیگران کم نگاه کردن.»
مکارم الاخلاق، ج 1، ص 284 - 266
🍃🍃امام صادق علیهالسلام فرمود: «خدا پرخوری را دشمن میدارد.»
📚وسائل الشیعه، ج 16، ص 407
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ماجراى پيدا شدن قبر على عليه السلام
پس از شهادت اميرالمؤمنين على عليه السلام ، فرزندانش شبانه جنازه آن حضرت را در زمين بلندى مخفيانه به خاك سپردند. سالها گذشت . جز ائمه عليهماالسلام و نزديكان آنها نمى دانستند قبر آن حضرت كجا است . تا اينكه در زمان خلافت هارون الرشيد حادثه اى سبب پيدا شدن قبر حضرت گرديد و آن حادثه چنين بود؛
عبدالله بن حازم مى گويد:
روزى براى شكار همراه هارون از كوفه خارج شديم ، به ناحيه غريين (نجف رسيديم ، در آن محل آهوانى را ديديم ، بازها و سگهاى شكارى را به سوى آنها فرستاديم . آهوان پا به فرار گذاشته خود را به تپه اى كه در آنجا بود رساندند و بالاى آن تپه ايستادند. بازها و سگهاى شكارى از تپه بالا نرفته و برگشتند. آهوان از آن تپه پايين آمدند، بازها و سگهاى شكارى آنها را تعقيب كردند، آهوان دوباره به آن تپه پناهنده شدند و بازها و سگها دوباره بازگشتند و اين حادثه بار سوم نيز تكرار شد.
هارون از اين ماجرا در شگفت شد كه اين چه قضيه است كه وقتى آهوان به آن تپه پناه مى برند. بازها و سگها جراءت رفتن و آنجا را ندارند.
هارون گفت :
برويد به كوفه و شخصى را كه از همه بيشتر عمر كرده باشد، پيدا كرده پيش من بياوريد.
پيرمردى از طايفه اسد را پيدا كرده نزد هارون الرشيد آوردند.
هارون گفت :
پيرمرد! اين تپه چيست ؟ ما را از حال اين تپه آگاه ساز!
پيرمرد پاسخ داد:
پدرم از پدرانشان نقل كرده كه آنها مى گفتند:
اين تپه قبر شريف على عليه السلام است كه خداوند آنجا را حرم امن قرار داده است و هر كس به آنجا پناه ببرد در امان است . لذا آهوان در پناه آن حضرت از خطر محفوظ ماندند.
هارون الرشيد از اسبش پياده شد و آب خواست و وضو گرفت و در كنار آن تپه نماز خواند، دعا كرد، گريه نمود، صورت را به زمين گذاشت و به خاك ماليد. و سپس دستور داد بارگاهى روى قبر آن حضرت ساختند.
به اين گونه قبر مبارك حضرت على عليه السلام تقريبا پس از صد و سى سال آشكار گرديد.
📚ب : ج 100، ص 252.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆تيرانداز ماهر
يك سال هشام (خليفه وقت ) به مكه رفت . در همان سال امام محمد باقر عليه السلام و فرزندش حضرت صادق عليه السلام نيز به مكه مشرف شدند.
روزى حضرت صادق سخنرانى كرد و در ضمن آن فرمود:
سپاس خداى را كه محمد صلى الله عليه و آله را به مقام رسالت برانگيخت و ما را نيز به وسيله آن حضرت امتياز داد، ما برگزيدگان خداوند در ميان مردم و نخبه بندگان و خلفاء مى باشيم ، خوشبخت كسى است كه از ما پيروى كند و بدبخت كسى است كه با ما دشمنى و مخالفت نمايد.
حضرت صادق عليه السلام مى فرمايد:
مسلمه برادر هشام اين جريان را به او خبر داد. وى در مكه به ما متعرض نشد، وقتى كه به شام رفت و ما به مدينه برگشتيم ما را از مدينه به شام جلب نمود. هنگامى كه وارد شام شديم سه روز به ما اجازه ورود نداد و روز چهارم كه وارد شديم ، هشام روى تخت نشسته بود و امراى لشكر غرق در سلاح در اطراف او ايستاده بودند، نشانه اى گذاشته بودند، تير مى انداختند و مى خواستند بدانند كه چه كسى دقيق به هدف مى زند. هشام در حال ناراحتى به امام باقر عليه السلام گفت :
شما نيز در اين مسابقه شركت كنيد و با بزرگان مملكت نشانه رويد.
پدرم فرمود:
من پير شده ام و موقع تيراندازيم گذشته ، مرا معاف دار.
هشام قسم خورد كه ممكن نيست و اصرار كرد امام حتما در مسابقه شركت كند. سپس به يكى از بزرگان بنى اميه گفت :
تير و كمانت را به ايشان بده .
امام عليه السلام ناچار كمان را از او گرفت و تيرى در چله آن گذاشت و كمان را كشيد تير با سرعت از كمان پر كشيد و در مركز نشانه خورد. تير دومى را كمان گذاشت و نشانه رفت ، تير از كمان خارج شد و در وسط چوب تير اول قرار گرفت و آن را شكافت .
امام عليه السلام ديگر فرصت نداد، پياپى تير افكند هر تير به وسط تير قبلى مى نشست و تا نزديك به انتها فرو مى رفت ، تعداد تيرهايى كه توسط امام افكنده شده ، به نه عدد رسيد. در اين وقت هشام خيلى مضطرب و خشم آلود شد، نتوانست خود را كنترل كند صدا زد چه نيكو تير انداختى ، شما ماهرترين تيرانداز عرب و عجم هستى و از كرده خود پشيمان شد.
سپس سرش را پايين انداخت و ما همچنان ايستاده به وضع او مى كرديم . ايستادن ما طول كشيد، پدرم از آن وضع بسيار خشمگين شد. وقتى پدرم ناراحت مى شد به آسمان نگاه مى كرد، طورى كه هر بيننده كاملا خشم او را درك مى كرد.
هشام هنگامى كه ناراحتى پدرم را ديد، ايشان را به نزد خود خواست . حضرت نزد او كه رسيد، هشام از جاى برخاست امام را به آغوش كشيد، احترام نمود و در كنار خود نشاند.
سپس روى به امام كرد و گفت :
يا محمد! مادامى كه شما در ميان قريش هستى ، بر عرب و عجم امتياز خواهند داشت . حالا بگو ببينم اين تيراندازى را چه كسى به شما ياد داد و در چند مدت ياد گرفتى ؟
امام عليه السلام فرمود: در نوجوانى مقدارى تمرين كردم .
سپس هشام گفت : من در دوران عمرم چنين تيرانداز ماهر نديده بودم گمان نمى كنم كسى در جهان مانند شما تيرانداز باشد. آيا فرزندت (امام جعفر) نيز در تيراندازى مثل شما ماهر است ؟
امام عليه السلام فرمود: البته ! نسل بعدى ما كمالات و امتيازات جهان را از نسل قبلى ارث مى برد و كمالاتى كه خداوند بر پيامبرش عطا كرده به طور ارث به ما مى رسد و ما كمالات را كه ديگران از آن محرومند از يكديگر به ارث مى بريم و مادامى كه جهان برپاست نسل بعدى ما همواره وارث كمالات نسل قبلى هستند...
📚ب : ج 46، ص 306.
✾📚 @Dastan 📚✾
🏝 تلنگر❗️
❓چرا در این روزگار نفسگیر غیبت، دامن امام زمان را نمیگیریم و او را از خدا طلب نمی کنیم؟❗️
🔹حضرت باقر علیه السلام فرمودند: پدرم علی بن الحسین علیه السلام میفرمود:
⬅️ «سزاوار ترین مردم به پارسایی و کوشش کردن در آنچه که مایه دوستی و خشنودی خداوند است، اوصیا و پیروان آنهایند.
⬅️ آیا راضی نیستید که گاهی که حادثه ترسناک از آسمان پدید آید و هر گروهی به پناهگاه خود روند، شما به ما پناه آرید و ما به پیامبر؟!
زیرا پیغمبر ما به پروردگارش پناهنده شود و ما دامن آن حضرت را گیریم و شیعیان ما دامن ما را گیرند. »
📕 المحاسن ،ص ۱۸۲
📗بحارالانوار، ج۶۵،ص۳۱،ح۶۲
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
♨️دعا برای تعجيل فرج یک وظیفه مهم منتظران
🔸يكی از وظايف مهمی كه بنا به تصريح حضرت صاحب الامر عليه السلام بر عهده همه منتظران گذاشته شده، دعا برای تعجيل فرج است.
🔸#امام_زمان عليه السلام در توقيعی كه خطاب به اسحاق بن يعقوب صادر شده است، میفرمايد:
«براي تعجيل فرج بسيار دعا كنيد كه فرج شما همان است».
🔸امام حسن عسكری عليه السلام نيز دعا برای تعجيل فرج را شرط رهايی از فتنههای دوران غيبت دانسته است و میفرمايد:
«به خدا سوگند، [ او] غيبتی خواهد داشت كه در آن تنها كسانی از هلاكت نجات میيابند كه خداوند آنها را بر قول به امامتش ثابت قدم داشته و در دعا برای تعجيل فرجش موفق كرده است.
🔸دعا برای تعجيل فرج چنان اهميتی دارد كه امام صادق عليه السلام می فرمايد:
هر كس پس از نماز صبح و نماز ظهر بگويد: «خداوندا! بر محمد و خاندان او درود فرست و در فرج ايشان تعجيل كن»، نميرد تا قائم را دريابد.
🔸در روايت ديگری نيز آمده است كه هر كس چنين كند، خداوند، شصت حاجت او را برآورده میسازد؛ سی حاجت از حوائج دنيا و سی حاجت از حوائج آخرت.
📌بنابراين، همه شيعيان بايد در طول شبانه روز، در #اوقات_نماز و ايامی كه در آنها دعا سفارش شده است، دعا برای تعجيل فرج را به عنوان يك تكليف و وظيفه مهم عصر غيبت فراموش نكنند. همچنين اين دعا را بر همه دعاهای خود مقدّم كنند تا خداوند به بركت اين دعا، آنها را از همه فتنهها و آشوبهای زمان غيبت در امان نگه دارد و همه گرفتاریها و غم و غصههای آنها را برطرف سازد.
📚معرفت امام زمان و
تکلیف منتظران ص ۳۱۴
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#رؤیای_صادق!
🌷همسنگر ما یک نفر بود به نام کافیان موسوی که من و معین با او غذا میخوردیم. او خیلی هیکل درشتی داشت یک روز سر صبحانه بر عکس هر روز که خیلی شوخی میکرد، آرام بود. گفتم: «چرا امروز ساکتی؟» گفت: «دیشب خواب دیدم عروسیم است و بعد رفتم تو آسمان!» زدیم زیر خنده، گفتیم: «با این هیکل چاق و سنگین چه طور رفتی بالا و نیفتادی؟!» بعد از صبحانه تصمیم گرفتیم برویم یک دستشویی درست کنیم.
🌷رفتیم و مشغول کار شدیم، حدود پنج نفر بودیم. نزدیکیهایی ساعت یازده روز ۱۳۵۹/۹/۴ تعدادی نیروی جدید آمدند به محور و مشغول احوالپرسی بودیم که ناگهان دو گلوله خمپاره یکی دورتر و دومی نزدیک ما اصابت کرد. با صدای سوت دومی همه سریعاً خوابیدیم ولی کافیان موسوی که کمی چاق بود دیر خوابید زمین. وقتی ترکشها تمام شد، من بلند شدم ولی چهار نفر دیگر روی زمین ماندند؛ یکی از آنها کافیان بود. وقتی آمدم بالای سرش، دیدم....
🌷دیدم یک ترکش بزرگ پشت سر او را برده و مغز او بیرون پاشیده بود. سرش را بلند کردم و روی زانویم گذاشتم و چفیهای را گرفتم دور سرش، ولی او چند لحظه بعد همانگونه که خواب دیده بود به آسمان رفت. معین هم پاهایش ترکش خورد. یکی از تازه واردها نیز به نام محمدعلی معین هم انگشتانش قطع شد. یکی هم ترکش به مچ دستش خورد. کافیان را سریعاً با برانکارد بردند. معین را من و یک نفر دیگر با برانکارد از خط تا ساحل رودخانه بردیم و از آنجا او را به بیمارستان بردند.
🌷عراقیها فاصلهی بین خط و رودخانه که معین را از جنگل میبردیم را شدیداً زیر آتش گرفته بودند. لذا چند بار مجبور شدیم او را روی زمین بگذاریم و یکی_دو بار به علت خستگی از دستمان رها شد روی زمین. شبِ آن روز تنها شدم. فردا یا پس فردای آن روز رفتم بیمارستان شوش و سری به معین زدم. اتفاقاً او را ترخیص کردند تا نجفآباد برود و پای او را گچ گرفته بودند. به همراه او آمدم و این مرحله به پایان رسید....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز کافیان موسوی
#راوی: سردار شهید حاج غلامرضا یزدانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆راز احترام پيامبر صلى الله عليه و آله به خواهر
رسول خدا صلى الله عليه و آله خواهر رضاعى (شيرى ) داشت ، روزى خدمت حضرت آمد. پيامبر چون او را ديد شادمان شد و عباى خود را براى او به زمين پهن كرد و او را روى آن نشانيد، سپس به او رو كرد، با گرمى و لبخند با وى به گفتگو پرداخت ، تا خواهرش برخاست و رفت .
اتفاقا همان روز برادر رضاعى اش نيز آمد. ولى پيغمبر با او مثل خواهرش رفتار نكرد.
شخصى پرسيد:
يا رسول الله ! چرا به خواهر بيشتر از برادر احترام نموديد؟ با اين كه او مرد بود. (يعنى او سزاوار به احترام بيشتر بود).
حضرت فرمود:
چون خواهر نسبت به پدر و مادرش بهتر از برادر خدمت مى كند.
بدين جهت خواهر را بيشتر از برادر محبت كردم .
📚بحار : ج 74، ص 56.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌾🌾🌾🌾🌾🌾🌾
#داستان_آموزنده
🔆نفرين دل سوخته
منهال مى گويد:
پس از زيارت خانه خدا به مدينه برگشتم و در مدينه محضر امام زين العابدين عليه السلام بودم .
امام عليه السلام فرمود:
منهال ! حرمله در چه حال است ؟
من در پاسخ گفتم :
او را در كوفه زنده گذاشتم و آمدم .
در اين وقت امام دستهايش را به طرف آسمان بلند نموده و در حق او نفرين كرد و سه مرتبه فرمود:
خدايا! حرارت آتش را به حرمله بچشان !
پروردگارا! حرارت آتش را به حرمله بچشان !
خداوندا! حرارت آتش را به حرمله بچشان !
منهال مى گويد:
از مدينه برگشتم وقتى وارد كوفه شدم ، ديدم مختار قيام كرده است .
من چند روز در خانه بودم تا رفت و آمد دوستانم تمام شد. سپس سوار بر مركبى شدم و به ديدن مختار رفتم . وقتى در بيرون منزل با مختار ملاقات كردم ، گفت :
اى منهال ! چرا زير پرچم حكومت ما نمى آيى و با ما همكارى نمى كنى ؟
گفتم :
مكه رفته بودم اينك در خدمت شما هستم . سپس با افتخار حركت كردم و در راه مشغول صحبت بوديم تا وارد كناسه كوفه شد. آنجا چند لحظه اى ايستاد. گويا در انتظار چيزى بود. مختار از مخفيگاه حرمله باخبر شده بود، چند نفر ماءمور براى دستگيرى او فرستاد.
چندى نگذشته بود گروهى با شتاب آمدند و گفتند:
امير! مژده باد! حرمله دستگير شد. اندكى گذشته بود حرمله را آوردند. هنگامى كه چشم مختار به حرمله افتاد، گفت :
خدا را شكر كه مرا بر تو مسلط كرد.
آنگاه گفت :
شتر كش ، شتر كش ، بياوريد! وقتى كارد شتر كش را آوردند دستور داد دستهاى حرمله را قطع كنند. فورى دستهاى حرمله بريده شد.
گفت :
دو پاى او را نيز ببريد. دو پاى او را كه بريدند، فرياد زد:
النار! النار!
آتش بياوريد! آتش بياوريد!
مقدارى نى آوردند، و حرمله را در ميان آنها گذاشتند و آتش زدند.
من از روى تعجب گفتم : سبحان الله !
مختار گفت :
سبحان الله گفتن خواب است ، ولى تو براى چه تسبيح گفتى ؟
گفتم :
امير! من هنگام برگشت از مكه خدمت امام زين العابدين رسيدم . حضرت فرمود:
حرمله در چه حال است ؟
گفتم : من او را در كوفه زنده گذاشتم .
امام عليه السلام دستهاى خويش را به سوى آسمان بلند كرد و درباره حرمله نفرين كرد و فرمود:
بار خدايا! حرارت آهن را به حرمله بچشان !
اين جمله را سه بار تكرار كرد.
مختار گفت : تو شنيدى كه امام زين العابدين اين سخن را فرمود؟
گفتم : به خدا سوگند همين طور شنيدم .
مختار از مركب خود پياده شد و دو ركعت نماز خواند و سجده طولانى به جاى آورد.
سپس برخاست و سوار بر مركب شد.
من نيز سوار شدم . در حالى كه حرمله در ميان آتش سوخته بود.
📚بحار : ج 45، ص 332.
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله بهاءالدینی:
برخی وقتی دهان باز می کنند گویی کوره هایی از جهنم گشوده می شود، به این معنی که زبان آنها فقط به نیش و کنایه و گفتار ناراحت کننده باز می شود.
زخم بدن خوب شدنی است ولی زخم زبان خوب نمی شود
#گناه_نکنیم
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ديدار با فرشتگان
حمران بن اعين خدمت امام باقر عليه السلام رسيد، مطالبى را پرسيد. هنگامى كه خواست حركت كند، عرض كرد:
فرزند پيامبر! خدا به شما طول عمر مرحمت كند و مرا از بركات وجود شما بهره مند نمايد. هنگامى كه شرفياب خدمت شما مى شويم ، قلبمان صفايى پيدا مى كند، دنيا را فراموش مى كنيم و ثروت مردم در نظرمان بى ارزش مى گردد.
اما همين كه از خدمت شما بيرون مى رويم و با افراد جامعه تماس مى گيريم باز به دنيا علاقه مند مى شويم .
حضرت فرمود:
اين از حالات قلب است . قلب انسان گاهى سخت و گاهى نرم مى گردد.
سپس فرمود:
ياران پيامبر صلى الله عليه و آله يك وقت به آن حضرت عرض كردند:
يا رسول الله ! ما مى ترسيم منافق باشيم .
پيغمبر فرمود: چرا؟
گفتند:
هر وقت كه در محضر شما هستيم ما را موعظه نموده ، و به آخرت علاقه مند مى كنيد و ترس در دل ما ايجاد مى شود، طورى كه گويا با چشم خود بهشت و جهنم را مى بينيم اما همين كه خارج مى شويم به خانه كه مى رويم خانواده و زندگى را مى بينيم ، حالتى كه در خدمت شما داشتيم از دست مى دهيم گويا اصلا چنين حالى را قبلا نداشته ايم ، اين وضع ما است آيا با اين حال ما منافق نمى شويم ؟ (در خدمت شما طورى و در بيرون طور ديگرى هستيم ).
حضرت فرمود:
نه ، چنين نيست . زيرا اين تغيير و تحول دلهاى شما از وسوسه شيطان است كه شما را به دنيا علاقه مند مى كند. به خدا سوگند! اگر هميشه در همان حال اولى بمانيد فرشتگان با شما دست مى دهند و بر روى آب راه مى رويد...
📚بحار : ج 70، ص 56.
✾📚 @Dastan 📚✾
*🌸ســلام به
🌺دلهای پاک ومهربان
🌸سـلامی به
🌺زیبایی گل
🌸به قلب
🌺شما دوستانم
🌸آرزومیکنم
🌺امروز
🌸ازشادی سر ریزباشید
🌺ولبخندی
🌸به بلندی آسمان
🌺رولباتون نقش ببندد*
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆شرط بيعت با پيامبر
پيامبر صلى الله عليه و آله به اصحاب خود فرمود:
الا تبايعونى
آيا با من بيعت نمى كنيد؟
اصحاب عرض كردند: يا رسول الله ! با شما بيعت مى كنيم .
پيغمبر فرمود:
با من چنين بيعت كنيد كه هرگز از مردم چيزى نخواهيد.
- بعد از اين ماجرا، ياران آن حضرت به قدرى مواظب بودند - اگر يكى از آنان سوار بر مركب بود تازيانه از دستش مى افتاد، خودش پياده مى شد، بر مى داشت و به كسى نمى گفت آن را به من بده .
امام صادق عليه السلام مى فرمايد:
شيعيان ما از كسى چيزى درخواست نمى كنند.
كسى كه بدون نياز گدايى مى كند گويا شراب مى خورد. (گناهش مانند شراب خوردن است ).
📚بحار : ج 96، ص 158.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيامبر صلى الله عليه و آله با مردگان سخن مى گويد!
جنگ بدر پايان يافت ، دشمنان اسلام فرار كردند و جمعى از بزرگان قريش به هلاكت رسيدند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد جنازه هاى كفار را در چاهى ريختند. تنها جنازه امية بن خلف روى زمين ماند زيرا وى از بس كه چاق بود در همان روز جنگ گنديده و پاشيده شده بود.
پيامبر فرمود:
او را به حال خود بگذاريد و سنگ و خاك آن قدر رويش بريزيد كه زير سنگ و خاك پنهان شود.
سپس حضرت بر سر آن چاه آمد و هر يك از آنها را صدا زد و فرمود:
آيا آنچه را كه پروردگارتان وعده داده بود، درست يافتيد؟ همچنان كه من آنچه را كه خداوند وعده داده بود حق يافتم .
شما خويشان بدى براى پيغمبرتان بوديد، شما تكذيب كرديد، ديگران تصديقم نمودند. شما از وطنم بيرون رانديد، ديگران پناهم داد، شما با من جنگيديد ديگران به من كمك كردند.
در اين وقت بعضى از اصحاب گفتند:
يا رسول الله ! اينان پيكرهاى مرده اند، چگونه با آنان سخن مى گويى و چه فايده اى دارد؟
رسول اكرم فرمود:
براستى فهميدند آنچه را كه خداوند به آنها وعده داده بود حق است . و شما شنواتر از آنان نيستيد، ولى آنها قدرت جواب گفتن ندارند.
📚بحار : ج 6، ص 254 و ج 19، ص 246. با كمى تفاوت .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پيامبر صلى الله عليه و آله و مبارزه با كارهاى بى منطق
حليمه خاتون ، مادر شيرى حضرت پيامبر صلى الله عليه و آله نقل مى كند: پيامبر صلى الله عليه و آله سه ساله بود روزى به من گفت : اى مادر! چرا دو برادرانم را (منظورش دو فرزندان حليمه بود) روزها نمى بينم ؟ گفتم : فرزندم ! آنها روزها گوسفندان را به بيابان براى چراندن مى برند. گفت : چرا من همراه آنها نمى روم ؟
گفتم : آيا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟
گفت : آرى !
صبح بعد روغن بر موى محمد صلى الله عليه و آله زدم و سرمه بر چشمش كشيدم و يك (مهره يمانى ) براى حفاظت او بر گردنش آويختم . حضرت كه از دوران كودكى با خرافات و كارهاى بى منطق مبارزه مى كرد، فورا آن مهره را از گردن بيرون آورد و به دور انداخت .
آنگاه رو به من كرد و گفت : مادر جان ! اين چيست ؟ من خدايى دارم كه مرا حفظ مى كند.
📚ب : ج 15، ص 392.
✾📚 @Dastan 📚✾
*سرنوشت جسد انسان پس از اینکه او را در قبر (داخل لحد) گذاشتن از لحاظ علمی*
*شب اول قبر:*
شکم و قسمت شرمگاه او متعفن شده و بوی بد از آن خارج میشود و فضای لحد را پر میکند.
*شب دوم قبر:*
قسمت شکم ومحتوی شکم او، همچنین کبد و جگر عفونت کرده ومتعفن میشودو رنگ قرمز این اعضاء به رنگ سبز تغییر پیدا میکند.
*پس از گذشت کمتر از یک هفته:* صورت شخص متورم شده و باد میکند.
*بعد از گذشت 10روز:*
تورم به تمام بدن انسان سرایت میکند وتمام بدن شخص متورم شده، باد میکند ودر این حالت به علت تورم زیاد بدن انسان متلاشی میشود و در داخل لحد یک انفجار کوچک رخ میدهد(بدن انسان می ترکد)
*بعد از گذشت 14روز:*
موهای بدن انسان از پوست جدا شده و بر کف لحد میریزد. همچنین در این روزها از عفونت های بدن و بوی تعفن داخل قبر، از بدن خود شخص در داخل قبر(لحد) کرمها ومگسها و موجوداتی تولید میشوند که از گوشت بدن خود شخص تغذیه میکنن وگوشت بدنش را می خورند.
*بعد از گذشت حدود شش ماه:*
هیچ گوشتی بر استخوان ها باقی نمی ماند و تنها چیزی که از انسان در قبر باقی می ماند فقط استخوان های بدنش هست.
بنابراین آنهایی که جمال دارند *به جمال خود مغرور نشوند*
آنهایی که ثروت دارند *به ثروت خود مغرور نشوند*
آنهایی که پست و مقام دارند *به جاه ومقام خود مغرور نشوند*
انسانی که وقتی در یک جای تاریک بایستد می ترسد فکرش کن وقتی میزارنت تو قبر خاک که ریختن روت فرض کن زنده هم که بشی! حتی نه میتونی تکان بخوری و نه از اون قبر تنگ میتونی بیرون بیای و
*پس چرا توبه نکنیم!*
میتوانیم پس از امروز *شروع کنیم به نماز خواندن*
*نگاه نکردن به نامحرم _ دروغ نگفتن_ و غیبت نکردن _ و چشممون به دنبال مال و ثروت کسی نباشه*
*و تازه هر که نعمت بیشتری در اختیار دارد مسئولیتش بیشتر و جواب پس دادنش بسیار سخت تر است.! پس بیهوده حرص دنیا را نخوریم
توبه کنیم و از قبر تاریک و تنگ و فشار شب اول قبر بترسیم
*چرا که همه اینها آخر طعمه خاک خواهند شد،*
و چه خوش نصیبند کسانی که با داشتن جمال و زیبایی، پول و ثروت، پست و مقام، و با داشتن همه این صفات و نعمتها، مدام پیشانی خود را در مقابل خالق خویش بر زمین میسایند وهرگز از یاد خدا غافل نمیشوند وچنانچه دچار اشتباهی شدند بلافاصله جبران و توبه میکنند، و از خدا همیشه طلب هدایت میکنند.
عزیزان محترم، رفتن داخل قبر را هرگز فراموش نکنیم چون مکانی هست که هرشخص بلااستثناء باید بودن در آنجا را تجربه کند،
به خاطر راحتی و آسایش در تنهایی قبر، از گناهان دوری کرده به سوی خدا باز گردیم.
*خداوند توفیق توبه صادقانه از همه گناهان و پایبندی به اوامر و دستورات خودش را بر همه ما عنایت بفرماید.*
شايد اين پیام باعث شود يكي از دوستان و افراد از گناه كردن دست بكشد و به اشتباهاتش پي ببرد و هدايت نصيبش گردد و شما بزرگوار هم شامل ثواب و عفو خداوند قرار گيري.ان شاءالله
خدا را چه ديدی.
خواندن امثال این پیام و یادآوریها هر از چندگاهی *لازم و ضروریست پس حب ریاست وحب سیاست وحب دنیا گولمون نزند*
تمام زنده های امروز مرده های فرداییم
(صلوات)
⚘️اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ⚘️
⚘️ کل نفس ذائقة الموت
✾📚 @Dastan 📚✾