✨
🚩ولادت امام باقر علیه السلام (57 ق)
امام محمدباقر عليه السّلام ، امام پنجم شيعيان بنا به روايتى در سوم صفر سال 57 در مدينه منوره ديده به جهان گشود.
ولى اين تاريخ، مورد اتفاق تاريخ نگاران وسيره نويسان نيست. زيرا برخى از آنان ، ميلاد با سعادت محمدباقر عليه السّلام را اول ماه رجب سال 57 هجرى قمرى مى دانند.
بيشتر مورخان گفته اند كه سال تولدش 57 قمرى بوده است. بنابراين وى چهار سال پيش از واقعه كربلا به دنيا آمد و همراه پدر بزرگوارش در اين واقعه جان سوز حضور داشت .
جابربن عبدالله انصاری كه يكى از ياران رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و از محبان اهل بيت عليهم السّلام بود، در سنين كودكى و نوَجوانى امام محمدباقر عليه السّلام ، وى را در آغوش گرفت و سلام پيامبر صلّى اللّه عليه و آَله را به وى ابلاغ كرد.
امام محمدباقر عليه السّلام از آغاز زندگى تا شهادت خويش با 11 تن از خلفا معاصر بود كه همه آنان ، جز يكى از طايفه خبيثه بنى اميه بودند.
سرانجام اين امام همام در هفتم ذى الحجه ، و به روايتى در ربيع الاول سال 114 قمرى در 57 سالگى به وسيله زهرى كه ابراهيم بن وليد بن عبدالملك ، در ايام خلافت هشام بن عبدالملك ، به آن حضرت خورانيده بود، به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع ، در كنار پدرش امام زين العابدين عليه السّلام و جدّ مادرى اش امام حسن مجتبى عليه السّلام به خاك سپرده شد.
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
💠-اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر
💠-قله ای که چند بار فتح شود؛
بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود !
مواظب دلت باش...!
💠-گاهی لب های خندان بیشتر از
چشم های گریان”درد”می کشند ...
💠-پایِ "معرفت" که میاد وسط
“دستِ “خیلیا کوتاه میشه...!
💠وقتی حرف راست میزنید
فقط انسان هایی از دستتان عصبانی می شوند
که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است ..
💠-یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت...
اگه خودتو بگیری میندازنت !
💠-مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم
اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند :
معذرت میخوام ...
💠-مزرعه را موریانه خورد،
ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم
،لعنت به این حماقت!
💠-آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند ..
“زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ...
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌱حکایت خشت های طلا
عيسی بن مريم عليه السلام دنبال حاجتی می رفت.
سه نفر از يارانش همراه او بودند.
سه خشت طلا ديدند كه در وسط راه افتاده است.
عيسی عليه السلام به اصحابش گفت: اين طلاها مردم را می كشند؛ مبادا محبت آنها را به دل خود راه دهيد.
آن گاه از آنجا گذشته و به راه خود ادامه دادند.
يكی از آنان گفت: ای روح الله! كار ضروری برايم پيش آمده، اجازه بده كه برگردم.
او برگشت و دو نفر ديگر نيز مانند رفيقشان عذر و بهانه آوردند و برگشتند و هر سه در كنار خشتهای طلا گرد آمدند. تصميم گرفتند طلاها را بين خودشان تقسيم نمايند.
دو نفرشان به ديگری گفتند: اكنون گرسنه هستيم.
تو برو بخر. پس از آنكه غذا خورديم و حالمان بهتر شد، طلاها را تقسيم می كنيم.
او هم رفت خوراكی خريد و در آن زهری ريخت تا آن دو رفيقش را بكشد و طلاها تنها برای او بماند.
آن دو نفر نيز با هم سازش كرده بودند كه هنگامی كه وی برگشت او را بكشند و سپس طلاها را تقسيم كنند.
وقتی كه رفيقشان طعام را آورد، آن دو نفر برخاستند و او را كشتند.
سپس مشغول خوردن غذا شدند.
به محض اينكه آن طعام آلوده را خوردند، مسموم شدند.
حضرت عيسی عليه السلام هنگامی كه برگشت ديد، هر سه يارانش در كنار خشت های طلا مرده اند.
با اذن پروردگار آنان را زنده كرد و فرمود: آيا نگفتم اين طلاها انسان را می كشند؟
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✅ حکمت خداوند⇩
✍حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند !
💥خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند) پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود
📚ولو بسط الله الرزق لعباده في الارض
شوري : ۲۷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
⇦ چرا تعـداد گناهـان کبیـره مشخص نیست؟ ✺
✍موضوعی که در بعضی از اذهان مےآید این است که چرا قـرآن مجید تعداد گناهان کبیـره را تعیین نفرموده، و دیگر اینکه چرا در اخبـار در این مسئله اختلاف است؟ در بعضی اخبـار ، تعداد گناهان کبیره پَنج، در برخی هَفت و در پاره ای نُه و در بعضی بیست و یک و در پاره ای سی و یک عدد برشمردهاند.
در ابهام گناهـان کبیـره و تعیین نکردن آن در قرآن مجید، حکمتی عظیم و لطفی بزرگ از جانب پروردگار عالم به بندگانش می باشد، زیرا اگر تعیین می گردید مردم سعی می کردند که فقط از آنها اجتناب کنند و از روی جهالت و هوای نفس، بر اقدام به سایر گناهان جرأت مےنمودند، به خیال اینکه سایر گناهان به ایشان صدمهای نمےزند. آنگاه به مفاسد کثیره ای دست مےزدند که از آن جمله جرأت نمودن بر مخالفت نواهی الهی است.
✨چه بد بنده ای است کسی که بر مولای خود، جَری شود و اُموری را که امر به ترک آن فرموده ، مخالفت کند، بلکه این جرأت و بی حیایی سبب مےشود که جرأت بر کبائر هم بنماید. زیرا کسی که نسبت به نواهی پروردگارش به صغائر بی پروا باشد، کم کم نسبت به گناهان کبیره هم بی باک مےگردد.
📚 بررسی گناهان کبیره در مواعظ و کلام حضرت آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) ص ۱۶ و ۱۷
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#حدیث_روز
✨امام موسی بن جعفر الکاظم (ع)
اِیاكَ وَ المِزاحَ فَاِنَّهُ یذهَبُ بِنُورِ ایمانِكَ
از شوخی (بی مورد) بپرهیز، زیرا كه شوخی نور ایمان تو را می برد.
بحارالانوار،ج78،ص321
#شوخی_بی_مورد
✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙
#امام_رضا علیه السلام:
هرگاه تو را چشم زنند
ڪف دستت را مقابل صورتت قرار ده
و حمد و توحید و معَوَّذتین (فلق و ناس)
را بخوان و هر دو کف را
بہ صورتت بکش.
📚 مکارم الاخلاق
#چشم_زخم
✨🌙✨🌙✨🌙✨
✨امام جواد(ع):👇
آنکه گناهی را تحسین و تایید کند،
در آن گناه شریک است❗️
📚کشف الغمه؛ 2:349
#تشویق_گناه
✨🌙✨🌙✨🌙
✨امام هادی علیه السلام:
از شرّ کسی که شخصیت خود را سَبُک می شمارد،ایمن مباش.
📚تحف العقول،ص۴۸۳
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 #حکایت_پندآموز_بهلولدانا
بهلول هارون را در حمام دید و
گــفت: به من یڪ دیـــنار بدهڪاری
طلب خود را می خـــواهــم.
هارون گـفت: اجازه بده از حمام
خارج شوم من ڪه اینجا عـریانم
و چــیزی ندارم بدهــم.
👌بهلول گفت: در روز قیامت هم
این چـنین عریان و بی چیز خواهی
بود پس طلب دنــــیا را تا زنده ای
بده ڪه حــمام آخــرت گـرم است و
دسـتت خالـــی
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚#حکایت_ملانصرالدین
✍#دزد_را_پیدا_کنید
مُلانصرالدین از دهی عبور میکرد. دزدی آمد و خورجین خرش را ربود. مُلا پس از نیم ساعت متوجه جریان شد و فریاد زد و خطاب به اهالی ده گفت: زود دزد خورجین را پیدا کنید وگرنه کاری را که نباید بکنم خواهم کرد. دهاتی ها بلافاصله جستجو را شروع کردند و خورجین او را از دزد مزبور گرفتند و پس دادند.
یکی از آنها پرسید: خوب، حالا که خورجینت پیدا شده بگو اگر آنرا پیدا نمی کردیم چی می کردی؟ مُلا سرش را تکان داد و در حالی که سوار خرش می شد تا از آنجا برود گفت: هیچ... گلیمی را که در خانه دارم پاره می کردم و و خورجین دیگری از او می ساختم!
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستانی واقعی و خنده دار از قدیمیان
یکی از گذشتگان تعریف می کند که روزی به همسرم گفتم که برای شب مهمان دارم و باید تا شب که از سر کارم برمی گردم همه چیز را آماده و مرتب کرده باشی و غذا درست کرده باشی شرمنده مهمانها نشویم .
همسرم گفت : چشم
ومن سرکارم در مزرعه رفتم و تا مغرب سخت کار کردم و به طرف خانه به راه افتادم ....اما چشمم در آن تاریکی مغرب که باید همه چیز آماده می بود به همسرم افتاد گوشه ای خوابیده بود ...
من هم خسته و درمانده که این حالت را دیدم از حرص و ناراحتی تا توانستم با عصا کتکش زدم !
به تمام قوت ضرباتم را وارد می کردم ، ناگهان متوجه شدم که صدای همسرم نیست و اصلا خانه خودم نیست خانه همسایه است !!!
از شدت خجالتی و شرمندگی بیرون زدم و به سرعت به خانه خودم رفتم ،با چهره ای سرخ شده و پرآشوبم وقتی وارد خانه شدم دیدم همسرم همه چیز را آماده کرده و مهمانها منتظر من هستند ، به کسی از احوال خود چیزی نگفتم و نشستم ، و در دل هر آن منتظر بودم مرد همسایه بیاید و شکایت کند ....
آن شب گذشت و کسی نیامد ....
بعد از سه روز که از آن ماجرا گذشت و باز کسی نیامد و من دیگر طاقت نیاوردم و به بازار رفتم و تکه ای طلا گرفتم و به منزل همسایه رفتم و به مرد آن زن گفتم :
بخدا خیلی شرمنده ام این طلای ناقابل را آورده ام بلکه مرا به خاطر آزاری که به او رسانده ام ببخشد، خسته بودم و متوجه نشدم که خانه خودم نیست و چنین شد ...
مرد خنده ای کرد و گفت :
به خدا قسم که من الان این را از تو میشنوم همسرم چیزی به من نگفته است ، اما این سه روز چیزی که برایم خیلی عجیب بود تغییر حالت همسرم بود که هر بار که به منزل آمدم منزل تمیز و مرتب شده است و همه چیز آماده است !!!
ای کاش هر هفته یکبار می آمدی و این اشتباه را تکرار می کردی !😂
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•