#داستان_آموزنده
🔆عمر كوتاه
در كافى نقل ميكند كه مردى از صحابه و پيروان حضرت صادق عليه السلام بايشان عرض كرد برادران پسر عموهايم خانه را بر من تنگ گرفته اند و مرا بطورى در فشار و سختى قرار داده اند كه مجبورم در يك اتاق زندگى كنم و اگر در اين باره سخنى بگويم (منظور شكايت پيش حاكم كردن است ) آنچه در دست آنها است ميگيرم .
حضرت فرمود صبر كن خداوند براى تو فرج ميرساند آنمرد گفت من منصرف شدم از اينكه اقدامى براى آنها بكنم تا اينكه در سنه 131 و بائى آمد. بخدا سوگند همه آنها مردند و هيچكس باقى نماند. هنگاميكه خدمت حضرت رسيدم فرمود بستگانت چطورند؟ عرض كردم همه آنها مردند.
آنجناب فرمود مرگ آنها بواسطه مزاحمتى بود كه نسبت به تو ايجاد كرده بودند و قطع رحم و خويشاوندى نمودند. آيا ميل نداشتى كه آنها همينطور بر تو سخت بگيرند ولى زنده باشند؟ گفتم چرا بخدا سوگند.
📚داستانها و پندها (جلد اول)، مصطفی زمانی وجدانی
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻راهکاری برای یافتن گمشده🔻
فردی از امیرالمؤمنین برای پیدا کردن گمشده راهکاری خواست. 👇👇👇👇
https://eitaa.com/kavasayat/4399
هدایت شده از قاصدک
مدتی بود اصلاً حال خوشی نداشتم، حوصلهی حرف زدن با کسی رو هم نداشتم، تا اینکه یه مشاور به من چندتا راهکار داد یکی از راهکارای عالیش دیدن مطالب #نوستالژی بود.😳
شاید باورتون نشه ولی مدتیه با این کانال نوستالژی آشنا شدم، خداییش حالم بهتر شده چون خیلی حساب شده مطالب نوستالژی رو بارگذاری میکنه و توضیحات قشنگی هم توی کانالش میذاره!☺️😍
🔴 فقط یه دقیقه سر بزن اگر نپسندیدی سریع خارج شو!😊
👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2294349834C92add44ab8
#داستان_آموزنده
🔆از امام باقر(علیه السلام) بشنويد
زراره از عبدالملك نقل كرد كه بين حضرت باقر عليه السلام و بعضى از فرزندان امام حسن عليه السلام اختلافى پيدا شد من خدمت حضرت باقر رفتم . خواستم در اين ميان سخنى بگويم تا شايد اصلاح شود. حضرت فرمود تو چيزى در بين ما مگو زيرا مثل ما با پسر عموهايمان مانند همان مرديست كه در بنى اسرائيل زندگى ميكرد و او را دو دختر بود يكى از آندو را بمردى كشاورز و ديگرى را بشخصى كوزه گر شوهر داده بود.
روزى براى ديدن آنها حركت كرد. اول پيش آن دخترى كه زن كشاورز بود رفت و از او احوال پرسيد دختر گفت پدر جان شوهرم كشت و زراعت فراوانى كرده اگر باران بيايد حال ما از تمام بنى اسرائيل بهتر است .
از منزل آن دختر بخانه ديگرى رفت و از او نيز احوال پرسيد گفت پدر، شوهرم كوزه زيادى ساخته اگر خداوند مدتى باران نفرستد تا كوزه هاى او خشك شود حال ما از همه نيكوتر است . آنمرد از خانه دختر خود خارج شد در حاليكه ميگفت خدايا تو خودت هر چه صلاح ميدانى بكن در اين ميان مرا نميرسد كه بنفع يكى درخواستى بكنم ؛ هر چه صلاح آنها است انجام ده .
حضرت باقر عليه السلام فرمود شما نيز نميتوانيد بين ما سخنى بگوئيد مبادا در اين ميان بى احترامى به يكى از ما شود، وظيفه شما احترام نسبت به همه ماها است بواسطه پيغمبر(صل الله علیه وآله و سلم ).
📚روضه كافى چاپ آخوندى ، ص 85
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
💥 بلغم زیاد :
✅در روده : باعث یبوست یا سندرم روده تحریک پذیر
✅در معده : باعث نفخ و ورم معده
✅در مفاصل : روماتیسم ،آرتروز
✅در مغز : آلزایمر و فراموشی، افسردگی
✅استوپ وزنی یا کم نکردن دور شکموپهلو
دو تا خبر خوب واسه شما بلغمی ها :
🔴اول اینکه، شماها نسبت به بقیه خیلی زودتر وزن کم میکنید، چون به علت سردی متابولیسم بدنتون پایینه
🔴دوم اینکه: با پايین آوردن بلغم بسیاری از بیماریها مثل کم کاری تیروئید و مشکلاتی که زنان با آن روبرو هستن درد مفاصل زانو و کمردرد ، یبوست ، خلط پشت حلق وخستگی و کسلی ... برطرف میشه🚫
جهت انجام مشاوره وارد شو😱✅👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2544959632C431da444a7
#داستان_آموزنده
🔆پدر و مادرم كافرند
در كافى از زكريا بن ابراهيم نقل شده كه گفت من نصرانى بودم و مسلمان شدم پس از آن بعنوان حج از محل خود بجانب مكه رفتم در آنجا خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيدم عرض كردم من نصرانى بودم و اسلام آورده ام . فرمود چه چيز در اسلام ديدى ؟
گفتم اين آيه موجب هدايت من شد.
ما كنت تدرى ما الكتاب و لا الايمان ولكن جعلناه نورا نهدى به من نشاء
حضرت فرمود براستى خدا هدايتت كرده . بعد سه مرتبه گفت (اللهم اهده ) خدايا او را براههاى ايمان هدايت فرما و فرمود پسرك من هر چه ميخواهى سؤ ال كن . گفتم پدر و مادر و خانواده ام نصرانى هستند و مادرم كور است آيا من با آنها زندگى ميكنم در ظرف آنها ميتوانم غذا بخورم ؟
پرسيد آنها گوشت خوك ميخورند؟ گفتم نه حتى دست بآن نميزنند فرمود با آنها باش مانعى ندارد آنگاه دستور داد نسبت بمادرت خيلى مهربانى كن و هرگاه بميرد او را بديگرى واگذار منما و بهيچ كس مگو كه پيش من آمده اى تا در منى مرا ببينى انشاءالله گفت در منى خدمتش رسيدم و مردم مانند بچه هاى مكتب دور او را گرفته بودند و سؤ ال ميكردند.
وقتى به كوفه آمدم با مادرم مهربانى فراوان كردم و باو غذا مى دادم ، لباس و سرش را از جانور ميجستم . مادرم گفت فرزند من تو در موقعيكه بدين ما بودى اينطور با من مهربانى نميكردى اكنون چه انگيزه اى ترا وادار باين خدمت نموده ؟ گفتم مردى از اهل بيت پيغمبرمان مرا باين روش امر كرده است گفت آن شخص پيغمبر است ؟
گفتم نه او پسر پيغمبر است گفت نه مادر او پيغمبر است زيرا اين چنين گفتارى از سفارشات انبياء است گفتم مادر بعد از پيغمبر ما پيغمبرى نخواهد آمد و او پسر پيغمبر است . گفت دين تو بهترين اديانست آن را بر من عرضه بدار من دو شهادت را باو آموختم داخل اسلام شد و نماز خواندن را نيز فراگرفت نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را خواند در همان شب ناگهان حالش تغيير كرد، مرا پيش خواند و گفت نورديده آنچه بمن گفتى اعاده كن .
من شهادت را برايش گفتم اقرار كرد و در دم از دنيا رفت . صبحگاهان مسلمانان او را غسل دادند و من بر او نماز خواندم و در قبرش گذاشتم .
📚بحارالانوار، ج 16، ص 18
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
❣" #موفقیت"❣
☘بدست اوردن چیزی است که دوست داریم!
و
❣" #خوشبختی"❣
☘دوست داشتن چیزی ک بدست آورده ایم...
✨فرهنگ #شکرگزاری را تمرین و ترویج کنیم !!!
❇ امیر المومنین علی علیه السلام:
✨بر ناملايمات چشم فروبند وگرنه هيچگاه خشنود نباشى!
✨أغْضِ عَلى القَذى و إلاّ لَم تَرضَ أبدا
📖حکمت ۲۱۳ #نهج_البلاغه
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#عکس_روی_قبر
🌷قبل از اینکه برادرم برای اولین بار به جبهه اعزام شود، با دوستان خود چند عکس گرفته بود. در یکی از روزها که در اتاق دراز کشیده بود، رفتم که یک قطعه عکس بزرگ که به تنهایی گرفته بود، از او بگیرم ولی آن عکس را بهم نداد. وقتی علت را جویا شدم، گفت: «میخواهم این عکس را برای روی قبرم نگه دارم.»
🌷چند روز بعد از این ماجرا، او به جبهه رفت. دو _ سه ماهی در جبهه بود و بعد از آن، به مرخصی آمد. برای بار دوم که به جبهه برگشت، پس از دوازده روز خبر شهادتش را از رادیو شنیدیم. من همان قطعه عکس را برداشتم و بزرگش کردم. این عکس روز تشییع جنازهاش جلوی تابوتش در دست مردم بود و سرانجام همانطور که دوست داشت، بر روی قبرش نصب کردیم.
🌷قبل از شهادت برادرم، به شهید شدنش یقین داشتم. راحتتر عرض کنم، حضرت امام (ره) در عالم رؤیا هدیهای به من داده بودند. یک شب در خواب دیدم که درحال خواندن نماز هستم. حضرت امام (ره) از سمت راست من آمدند. دست در جیبش کرد و یک اسکناس به اضافه یک تکه کاغذ سفید که در آن مطلبی را نوشتند، کنار من گذاشتند و فرمودند:...
🌷و فرمودند: «این هم برای شما، برای اینکه بدون هدیه نرفته باشید.» پس از آن حضرت امام (ره) تشریف بردند. بعد از رفتن ایشان، از بلندگویی اعلان شد که برای اعزام به جبهه، نیرو میپذیرند. من هم برای رفتن به جبهه مهیا شدم، اما نمیدانم به چه دلیلی برگشتم.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز مبارک جمالی
#راوی: خواهر گرامی شهید
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎🛎
امکان برقراری تماس صوتی و تصویری در نسخه جدید ایتا👇👇👇👇👇👇👇
✅
این برنامه هماکنون از طریق فروشگاههای اندرویدی مایکت ، کافه بازار و نیز وبسایت رسمی ایتا قابل دریافت است🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
خاندان کرامت.mp3
5M
✅ داستانی زیبا از کرامت اهل بیت علیهم السلام
🎤 #حجت_الاسلام_عالی
#امام_حسن_علیه_السلام
#امام_حسین_علیه_السلام
#فقیر
#داستان
#انفاق
#منت
#ادب
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆چشم پوشى بهرام
بهرام ، روزى بعزم شكار با گروهى از رجال به خارج شهر رفت و از دور شكارى را ديد. براى آنكه خود آنرا به تنهائى صيد كند مركب تاخت ، مقدار زيادى راه پيمود و از همراهان دور ماند. چوپانى را ديد كه زير درختى نشسته است پياده شد، به او گفت اسب مرا نگاهدار تا ادرار كنم چوپان عنان اسب را بدست گفت و بهرام به كنارى رفت .
تسمه هاى دهنه اسب بهرام با قطعاتى از طلا آراسته بود، مشاهده طلاها حس طمع را در نهاد چوپان تهيدست بيدار كرد، بفكر افتاد چيزى از آنها را بربايد و به زندگى خود بهبود بخشد كاردى را كه با خود داشت بيرون آورد و با عجله قسمتى از طلاهاى اطراف دهنه را جدا كرد. بهرام از دور نگاهى كرد، به عمل چوپان پى برد ولى فورا روى گردانيد، سر بزير افكند و نشستن خود را طول داد تا مرد چوپان هر چه ميخواهد بردارد، سپس از جا حركت كرد در حالى كه دست روى چشم گذارده بود به چوپان گفت اسبم را نزديك بياور غبار به چشمم رفته و نميتوانم آنرا باز كنم . چوپان اسب را پيش آورد بهرام سوار شد و بهمراهان پيوست و فورا مسؤل اسبها را احضار نمود و به وى گفت قسمتى از طلاهاى اطراف دهنه اسب را در بيابان بخشيده ام ، به احدى گمان بد مبر و كسى را در اين كار متهم مكن .
📚المستطرف ، جلد 1، صفحه 116
✾📚 @Dastan 📚✾
⁉️چگونه بدون اینکه وقت کم بیاوریم،به تمام کارهایمان برسیم؟
✅اغلب ما گله مندیم از اینکه به اندازه کافی وقت نداریم و به کارهایمان نمیرسیم و ...
🌟معصومین علیه السلام برای حل این مشکل چند راهکار به ما معرفی میکنند:
💟 پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:
✨خانه ای که در آن تلاوت قرآن هست وسعت پیدا می کند.هم وسعت مادی و هم وسعت معنوی.
روزانه حداقل 20 آیه تا 50 آیه خوانده شود.
🌕برکت وقت یعنی عمر هفتاد ساله به اندازه دو هزار سال فایده دارد.
💠مرحوم علامه حلی از علمای با عظمت ما است،
تعداد کتاب های ایشان را حساب کردند که ایشان چقدر باید وقت گذاشته باشد که این تعداد کتاب چاپ شده باشد،
❗️ دیدند از وقتی به دنیا آمده است باید روزی هزار خط نوشته باشد تا این تعداد کتاب به دست ما رسیده باشد!
🌹امیرالمومنین علیه السلام شبی هزار رکعت نماز می خواندند. وسعت وقت یعنی همین،
یعنی کار در 16 ساعت را در یک ساعت انجام می دهند.
🌸مثل طی الارض که انسان مسافت های طولانی را با چند قدم می رود!
🌺حضرت زهرا(سلام الله علیها) سرشان شلوغ بود و نمی رسیدند کارهایشان را انجام بدهند
🌟بهمین خاطر پیش پدر بزرگوارشان رفتند و فرمودند :
پدر جان،من کارهایم زیاد است می شود یک خادمی برای من در نظر گرفته شود؟
🌷پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمودند :
چیزی به تو می دهم که از خادم برایت بهتر است.
✨34 بار الله اکبر
✨و 33 بار الحمدلله
✨و 33 بار سبحان الله بخوان،( که تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها نام دارد.)
🌟این تسبیحات یکی از خاصیت هایش گشایش وقت است.
🌹یکی دیگر از راهها،استفاده از آیه عظیم "بسم الله الرحمن الرحیم" هست.
✨ امام رضا علیه السلام از قول پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
❤️خداوند می فرماید: وقتی بنده من اول هر کاری «بسم الله الرحمن الرحیم»بگوید،بنده من با نام من آغاز كرده است. بر من است كه كارهايش را به انجام رسانم و او را در همه حال، بركت دهم....
📙از بیانات حجت الاسلام عالی
#سبک_زندگی_اسلامی
✾📚 @Dastan 📚✾
✅آيت الله شيخ مجتبي قزويني(ره):
🔻راه نجات و رسيدن به مقاصد عاليه، تقوي و توسل به ائمه هدي، خاصه حضرت وليعصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) ميباشد؛
🔹مکرر اين دو کلمه را توضيح دادهام:
1⃣مواظبت و مراقبت کامل در فعل واجبات و ترک محرمات بايد داشته باشيد.
2⃣نماز توسل به وليعصر (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) را که هر وقت ميشود خواند، مکرر با توجه تام بخوان! در هر امر مهمي بخوان تا نتيجه بگيري.
«من دق باباً و لج ولج؛ کسي که در خانه شخصي بزرگ را بکوبد و جديت کند، داخل خواهد شد»
آيت الله شيخ مجتبي #قزويني(ره)
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
صبورانہدرانتظارزمانبمان
هرچیز
درزمانخودشرخمۍدهد🌱
باغبانحتۍاگرباغش
راغرقآبڪند💧
درختانخارجازفصلخود
میوهنمۍدهند🍓🙃
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤️❤️
✨خـــدایا ♥️
❄️در این شب سرد زمستانی
✨آرامش را نصیب همه دلها بگردان
❄️خـدایا
✨شبی بی دغدغه
❄️آروم و بی نظیرقسمت
✨عزیزان و دوستانم بگردان
آمیــن یا رَبَّ 🙏
✨ شبتون پر نور
❄️درهای رحمت الهی
✨ به روی تون باز
❄️خونه هاتون
✨ پر از حس آرامش
❄️ و لحظاتتون با یاد خدا زیبا
✨ شب خوش😇
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
📽پاتوق عاشقای فیلم و سریال🎥
✔️کانالی متفاوت از سینمای ایران و جهان✔️
🎬
╰─┈➤ https://eitaa.com/joinchat/1725825705C9996314073
#سلام_امام_زمانم ❣
💚 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ...
🌱چه سست خانه ای است ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر!
🌱سلام بر تو و بر بلندای حضور تو که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد.
#اللهمعجللولیکالفرج✨🕊
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼❄️🌾🌼
#داستان_آموزنده
🔆امام ناظر اعمال ماست
داود رقى گفت خدمت حضرت صادق عليه السلام نشسته بودم بمن ابتدا بدون سابقه فرمودند اى داود عملهاى شما را روز پنجشنبه بر من عرضه داشتند و در بين آنها از عمل تو بر من عرضه شد صله رحم ترا ديدم نسبت بپسرعمويت فلانى مسرور شدم از اين كار تو و ميدانم اين پيوند خويشاوندى كه تو كردى زودتر اجل او را ميرساند و عمرش را تمام ميكند داود گفت من پسر عموئى داشتم بدسيرت و دشمن خاندان نبوت شنيدم وضع زندگى او آشفته است و از نظر معيشت در سختى هستند. قبل از آنكه عازم مكه شوم مقدارى از براى مخارج آنها فرستادم .(1)
و نيز از حضرت باقر يا صادق عليه السلام (عن احدهما) نقل كرده كه بمن فرمود اى بصیر گمان ميكنم تو نسبت بخويشاوندانت صله رحم ميكنى گفتم بلى فدايت شوم در بازار كار ميكردم وقتيكه كوچك بودم دو درهم مزد ميگرفتم يك درهم آن را بخاله ام و درهم ديگر را به عمه ام ميدادم فرمود بخدا قسم دو مرتبه تا كنون اجل تو رسيده بود ولى بواسطه همين صله رحم و نيكى بخويشاوندان كه ميكردى تاءخير افتاد.(2)
📚1- بحار، ج 16، ص 2
2- بحار، ج 16، ص 39
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جاسوس در لباس دين
در ايامى كه مسلم بن عقيل به نمايندگى حضرت حسين بن على عليهما السلام در كوفه بود و بنام آنحضرت از مردم بيعت ميگرفت عبيدالله بن زياد، بسمت استاندار، از طرف يزيد وارد آن شهر شد و فعاليت خود را براى درهم كوبيدن نهضت شيعيان آغاز نمود. مسلم بن عقيل روى مصلحت انديشى خانه مختار را كه مركز علنى فعاليتش بود ترك گفت و پنهانى در منزل هانى بن عروه مستقر گرديد و بخواص شعيان خاطر نشان ساخت كه اين محل را مكتوم نگاهدارند و آمد و رفتشان در آنجا دور از چشم مردم باشد.
عبيدالله براى آنكه از محل اختفاى مسلم آگاه گردد مرد محيل و مكارم بنام ((معقل )) را احضار نمود، سه هزار درهم به وى پول داد و او را موظف نمود جستجو كند، بعضى از اصحاب مسلم بن عقيل را بشناسد، با آنان تماس بگيرد خود را از شيعيان اهل بيت قلمداد نمايد، و اين مبلغ را بعنوان خريد اسلحه در اختيارشان بگذارد. پس از آنكه اطمينانشان را جلب نمود خواستار ملاقات مسلم گردد و برنامه كار آنانرا گزارش نمايد.
معقل دستور عبيدالله را بموقع اجراء گردد و مسلم بن عوسجه را كه يكى از دوستداران اهل بيت عليهم السلام بود شناسائى كرد. اولين بار او را در مسجد در حال نماز ملاقات نمود كنارش نشست پس از آنكه نماز را تمام كرد پيش آمد و گفت من از اهل شام و محب خاندان پيغمبرم و سه هزار درهم با خود دارم . شنيده ام مردى از طرف حضرت حسين عليه السلام به اين شهر آمده و براى آنحضرت از مردم بيعت ميگيرد، محل او را نميدانم و كسى را هم نميشناسم كه مرا به وى راهنمائى كند. هم اكنون كه در مسجد بودم بعضى به شما اشاره كردند و گفتند اين شخص از وضع شيعيان اهل بيت آگاه است نزد شما آمده ام اين مبلغ را براى خريد اسلحه بگيرى و مرا نزد فرستاده حضرت حسين عليه السلام ببرى . سپس گفت من از برادران صميمى شما هستم و براى آنكه مطمئن شوى و بدانى كه راست ميگويم ميتوانى قبل از ملاقات آنحضرت از من بيعت بگيرى .
معقل ، آنچنان گرم و نافذ سخن گفت كه مسلم بن عوسجه اظهاراتش را باور كرد، از ديدنش ابراز مسرت نمود، و خداى را شكر گفت . آنگاه از وى بيعت گرفت و او را متعهد و ملتزم نمود كه اين راز پنهان نگاهدارد و توصيه كرد چند روزى در منزلم رفت و آمد كن تا در فرصت مناسب براى تو استجازه كنم . بوعده خود وفا كرد، اجازه ملاقات گرفت ، و معقل در موعد مقرر حضور يافت . مسلم از وى براى حضرت حسين عليه السلام بيعت گرفت و به ابوثمامه صائدى كه متصدى امور مالى مسلم بود دستور داد سه هزار درهم را دريافت نمايد.
اين عنصر خائن و اين جاسوس كثيف هر روز پيش از همه بحضور مسلم ميرفت و بعد از همه مجلس را ترك ميگفت و با رفت و آمدهاى متوالى و حضور ممتد در مجلس آنحضرت ، دوستان حسين عليه السلام را در كوفه شناخت ، به اسرارشان پى برد، از برنامه كارشان آگاه گرديد، و هر روز اطلاعاتى را كه كسب ميكرد به عبيدالله گزارش ميداد.
📚ارشاد مفيد، صفحه 189
✾📚 @Dastan 📚✾
⚠️تلنگــــر
عزیزےنقلمےڪرد:
👈در خواب امام زمان (عج) را دیدم.... ڪہ با دستان مبارڪشان شانہ هایم گرفتہ و فرمودند:
☝️از #جوانیت استفاده ڪن.
از خواب ڪہ بیدار شدم،
بسیار فڪر ڪردم 🤔ڪہ چگونہ مےتوانم از جوانیم استفاده ڪنم⁉️
🏴 ایام #محرم💚🍃 بود و شب رفتم هیئت.
روحانے هیئت در بین سخنانشان گفت:
🔴 جوانان از زمان جوانیتان استفاده ڪنید،👌
کہ یڪے از بهترین استفاده از جوانے
🌟 #خواندنزیارتعاشورا ❣
در هر روز است.
✋ بنده متوجه شدم ڪہ منظور حضرت خواندن هر روزه ے زیارت عاشورا است.
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
وشایدلبخندتفانوسروحهایےباشد
ڪہدرسفرزندگۍبہدنبالِروزنہا
ازنورهستند(:🕯🌝🌱
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#تک_تیرانداز_زن_ایرانی!
🌷در یکی از خطوط عملیاتی، مورد حمله دشمن قرار گرفتیم و ترکشهای گلولههای دشمن هر دو دست رزمنده «آرپیجی زن» را قطع کرد و تانکها شتابان به طرف خاکریز ما هجوم میآوردند در همین حین آر.پی.جی آماده شلیک را دیدم و آن را برداشتم و به سمت تانک پیشرو دشمن نشان گرفتم....
🌷تانک دشمن منهدم شد و رزمندهها همه تکبیر گفتند و خودم از خوشحالی غش کردم. این حرکت باعث شد تا روند پیشروی دشمن کند و نیروهای خودی بتوانند مواضع خود را مستحکم کنند. در آن هنگام با صلوات رزمندهها تشویق شدم و شکارچی تانک نام گرفتم.
#راوی: خانم آمنه وهابزاده، امدادگر و تکتیرانداز گروه جنگهای نامنظم شهید چمران که به دلیل تسلط به زبان عربی در عملیاتهای زیادی دوشادوش مردان مبارز جنگید و اکنون با ۷۵ درصد عارضه شیمیایی روزگارش را با یاد و همصحبتی با شهدا و رزمندگان میگذراند.
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹درسی که آقا امام کاظم(علیه السلام) در قبرستان به مردم داد
🎙حجت الاسلام دکتر رفیعی
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
#داستان_آموزنده
🔆رياكار
چادرنشينى مسلمان بشهر آمد داخل مسجد شد، ديد مردى با خشوع نماز ميگذارد. توجهش به وى معطوف گرديد.
پس از نماز به او گفت چه خوب نماز ميخواندى ، جواب داد علاوه بر نماز، روزه هم دارم و اجر نمازگزار صائم دو برابر نمازگزار غير صائم است . مرد اعرابى كه مجذوب او شده بود گفت در شهر كارى دارم كه بايد آنرا انجام دهم ، بر من منت بگذار و قبول كن كه شترم را نزد شما بگذارم تا بروم و برگردم . او پذيرفت و چادرنشين با اطمينان خاطر شتر را به وى سپرد و از پى كار خود رفت . نمازگزار رياكار با دور شدن اعرابى بر شتر نشست و با سرعت آن محل را ترك گفت . پس از ساعتى مرد چادرنشين برگشت ولى نه از نمازگزار اثرى ديد و نه از شتر. در اطراف و نواحى مسجد جستجو كرد، نتيجه اى نگرفت .
بيچاره سخت ناراحت و متاثر گرديد و يك شعر گفت كه مفادش اين بود: نمازش بشگفتم آورد و روزه اش مجذوبم ساخت ، اما نمازگزار روزه دار ناقه جوانم را با سرعت راند و برد.
📚لئالى الاخبار، صفحه 330
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋🍂🦋
#داستان_آموزنده
🔆تخت فولاد
ايشان فرمودند:
يك عده از شاگردان مرحوم آخوند قصد مى كنند كه يك مقدار سر بسر آخوند بگذارند. خُب مرحوم آخوند يك آدم فوق العاده و خيلى مرتب ومنظم و دقيق و مقرراتى بود. كسى هم حق تصرف در امور ايشان را نداشت و اجازه هم نمى داد كسى مداخله كند.
شاگردها قصد مى كنند كه ايشان را اذيت كنند. يك روز پنج شنبه بعد از ظهربه ايشان مى گويند: استاد مى خواهيد برويم تخت فولاد؟
مى گويد: اشكالى ندارد، تخت فولاد قديم اطاق اطاق و حجره حجره بود و يك عده عصر پنج شنبه تا عصر جمعه اقامت مى كردند در آنجا مى خوابيدند .
مرحوم آخوند رسمش اين بود كه بعد از نماز مغرب و عشاء مى خوابيد كه نصف شب بيدار شود. در آن روز مرحوم آخوند به اين نكته الطفات نداشت . كه مرحوم آشيخ مرتضى ريزى كه دراصفهان مشهوربوده درآن موقعها دعاى كميل مى خوانده ، و در اصفهان بين پيرمردها معروف بود كه ايشان هر وقت در تخت فولاد ، دعاى كميل مى خواند و به الهى العفو، مى رسيد همه باهم دسته جمعى الهى العفو و يانور و يا قدوس مى گفتند. صدايشان تا اصفهان مى رسيد و شنيده مى شد، جمعيّت عجيب وغريبى شركت مى كردند.
شاگردها، آخوند را مى برند آنجايى كه سر و صدا زياد بود، توى اطاق مى گذارند و مى روند و مى گويند: آخر شب آخوند از خواب بيدار مى شود، مرحوم حاج شيخ مرتضى هم طبق روال هميشه شروع مى كند به مناجات كردن و الهى العفو گفتن .
صبح كه مى شود شاگردهابر مى گردند كه براى مرحوم آخوند بساط صبحانه راه بيندازند و براى جناب آخوند چاى بريزند حالاشاگردها مى دانستند آخوند ديشب نخوابيده ودعاى كميل آشيخ مرتضى طول مى كشيده وروال آخوند را هم بهم زده اند
مى گويند: استاد ديشب خوب خوابيديد يانه ؟ مرحوم آخوند هم دوسه تا فحش وافاضات ملكوتى نثارشان مى كند و مى گويد: اين فلان فلان شده هم خلاصه با اين الهى العفوها و يا نور و يا قدوسش بلا خره ما را هم سرحال آورد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾