eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆همسران رسول خدا در ((صحيح بخارى )) از ((ابن عباس )) نقل مى كند كه گفت : ((سخت مايل بودم فرصت مناسبى به چنگ آوردم و از عمر بپرسم ؛ آن دو زن كه در قرآن درباره آنان آمده است : ((ان تتوبا الى اللّه صغت قلوبكما))(1) كيانند؟ تا آنكه در سفر حج همراه او شدم يك روز فرصتى پيش آمد، ضمن اينكه آب وضو روى دستش مى ريختم گفتم : - يا اميرالمؤ منين ! آن دو زن كه خداوند در قرآن به آنها اشاره مى كند و مى فرمايد: ((ان تتوبا الى اللّه فقد ضغت قلوبكما)) كدامند؟ گفت : عجب است از تو كه چنين پرسشى مى كنى آنها ((عايشه )) و ((حفصه )) مى باشند. آنگاه خود عمر داستان را اين چنين تفصيل داد: - من و يكى از انصار در قسمت بالاى شهر مدينه كه با مسجد و مركز مدينه فاصله داشت منزل داشتم من و او با هم قرار گذاشتيم به نوبت ، يك روز در ميان ، هر كدام از ما به مسجد و مركز مدينه برويم و اگر چيز تازه اى رخ داده بود به اطلاع ديگرى برسانيم . ما مردم قريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم .(2) اما مردم در مدينه برعكس بودند، زنان آنان بر ايشان تسلّط داشتند، تدريجا اخلاق زنان مدينه در زنان ما اثر كرد، يك روز من به همسرم خشم گرفتم ، او بر خلاف انتظار، جواب مرا پس داد. گفتم : جواب مرا پس مى دهى ؟ گفت : خبر ندارى كه زنان پيغمبر رويشان با اونی باز است و با او يك و دو مى كنند و گاه يكى از آنان يك روز تمام با پيغمبر قهر مى كند. از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شدم گفتم : - به خدا قسم ، كسى كه با پيغمبر چنين كند بدبخت شده است . فورا لباس پوشيدم و به شهر آمدم و بر دخترم حفصه وارد شدم ، گفتم : - شنيده ام شما گاهى يك روز تمام پيغمبر را ناراحت مى كنيد. گفت : بلى . گفتم : دختركم ! بيچاره شدى . چه اطمينانى دارى كه خداوند به خاطر پيامبرش بر تو خشم نگيرد؟ دختركم ! از من بشنو، بعد از اين نه با پيغمبر تندى كن و نه از او قهر كن هر چه مى خواهى به خودم بگو. اگر مى بينى رقيبت - عايشه - از تو زيباتر است ناراحت نباش . قضيه گذشت ، در آن ايام ما نگران حمله غسانيها از جانب شام بوديم ، شنيده بوديم آنان آماده حمله به ما هستند. يك روز كه نوبت رفيق انصارى بود و من در خانه بودم ، شب هنگام ديدم در خانه مرا محكم مى كوبد و مى گويد: - او در خانه است ؟ من سخت هراسان شدم ، بيرون آمدم . گفت : حادثه بزرگى رخ داده . گفتم : غسانيها حمله كردند؟ گفت : نه ، از آن بزرگتر. گفتم : چه شده ؟ گفت : پيامبر زنان خويش را يك جا ترك گفته است !! گفتم : بيچاره شد حفصه ، قبلا پيش بينى مى كردم و به خود حفصه هم گفتم : صبح زود لباس پوشيدم و براى نماز صبح به مسجد رفتم و با پيامبر نماز جماعت خواندم ، پيامبر بعد از نماز به اتاق مخصوصى كه به خودش ‍ تعلق داشت رفت ، و از همه كناره گيرى كرد. من به سراغ حفصه رفتم ، مى گريست ، گفتم : - چرا مى گريى ؟ به تو نگفتم كه اين قدر پيامبر را آزار ندهيد. خوب ، آيا شما را طلاق داد؟ گفت : نمى دانم . همين قدر مى دانم كه از همه كناره گيرى كرده است . به مسجد آمدم ، در نزديكى منبر پيامبر، گروهى را ديدم كه گرد منبر جمع شده مى گريند، قدرى با آنها نشستم ، چون خيلى ناراحت بودم به طرف اتاق پيامبر رفتم . يك سياه دم در بود، گفتم : به پيغمبر بگو: عمر اجازه ورود مى خواهد. رفت و برگشت و گفت : گفتم ، اما پيغمبر سكوت كرد. برگشتم و دوباره ميان مردمى كه گرد منبر را گرفته بودند؛ رفتم ، مدتى نشستم ، اما نتوانستم آرام بگيرم ، دو مرتبه آمدم و به دربان گفتم : براى عمر اجازه بگير. رفت و برگشت و گفت : از پيغمبر برايت اجازه خواستم ، اما پيغمبر سكوت كرد. براى سومين بار، ميان مردمى كه گرد منبر جمع بودند و از ناراحتى پيغمبر، ناراحت بودند؛ رفتم . باز هم نتوانستم آرام بگيرم ، نوبت سوم آمدم و به وسيله آن دربان سياه اجازه ورود خواستم ، غلام رفت و برگشت و گفت : باز هم پيغمبر سكوت كرد. ماءيوسانه مراجعت كردم ، ناگهان فرياد همان دربان سياه را شنيدم كه مرا مى خواند گفت : - بيا كه پيغمبر اجازه داد. وقتى كه وارد شدم ، ديدم پيغمبر بر روى شنها به پهلو خوابيده و بر يك متكا از ليف خرما تكيه كرده سنگريزه ها بر جسمش اثر گذاشته است . سلام كردم ، ايستادم و گفتم : - يا رسول اللّه ! مى گويند همسران خويش را طلاق داده اى ، راست است ؟ گفت : نه . گفتم : اللّه اكبر. همانطور كه ايستاده بودم شروع به سخن گفتن كردم و مقصودم اين بود كه سر شوخى را باز كنم . گفتم : - يا رسول اللّه ! ما مردم قريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم ، آمديم به اين شهر و از بخت بد، زنان اين شهر بر مردانشان تسلط داشتند. ادامه 👇👇👇
پيامبر از شنيدن اين جمله تبسمى كرد. به سخن خود ادامه دادم و گفتم : - من قبلا به دخترم حفصه گفته بودم كه اگر عايشه از تو قشنگتر و محبوبتر است ناراحت نباش . بار ديگر پيغمبر تبسم كرد. چون ديدم تبسم كرد نشستم ، به اطراف نگاه كردم ، هيچ چيزى در آنجا به چشم نمى خورد، جز سه تا پوست گوسفند. گفتم : - يا رسول اللّه ! دعا كن خداوند به امت تو توسعه عنايت فرمايد، آن چنان كه فارس و روم غرق در نعمتند: پيغمبر كه تكيه كرده بود فورا نشست ، فرمود: - اينها دليل لطف خدا نيست ، آنها نعمتهاى خويش را در همين دنيا از خدا گرفته اند. گفتم : از گفته خودم پشيمانم . براى من طلب مغفرت كن . از اين پس پيغمبر يك ماه از زنان خويش دورى جست ، بدان جهت كه رازى را حفصه نزد عايشه آشكار كرده بود (نه بدان جهت كه عمر مى پنداشت كه چون زنان پيغمبر زبان دراز شده بودند و پيغمبر را ناراحت مى كردند، و پيغمبر در مقابل آنها سكوت مى كرد) بعد از يك ماه پيغمبر نزد زنان خويش برگشت ، آيه تخيير نازل شده بود كه هر كدام از همسران رسول خدا از ادامه همسرى ناراضى هستند پيغمبر آنها را در نهايت خوشى ، با كمك فراوان مالى ، در كارشان آزاد بگذارد، هر جا مى خواهند بروند، و با هر كس مى خواهند ازدواج كنند و هر كدام مايلند به همين وضع فقيرانه بسازند؛ به زندگى با پيغمبر ادامه دهند. همه آنها در كمال رضايت گفتند: - ما خدا و پيغمبر را انتخاب مى كنيم و افتخار همسرى رسول خدا را از دست نمى دهيم .))(3) 1- قرآن مجيد، سوره تحريم ، آيه 4. 2- در روايت ديگرى كه ((صحيح مسلم ))، جلد 4، صفحه 190 نقل مى كند، عمر مى گويد: - ((و اللّه ان كنا فى الجاهلية ما نعد للنساء امرا حتى انزل اللّه تعالى فيهنّ ما انزل و قسم لهنّ ما قسم ...)) يعنى : به خدا، ما در جاهليت براى زنان شاءنى قائل نبوديم ، تا خداوند - در قرآن - درباره آنان آياتى نازل كرد و حقوق و بهره هائى برايشان قائل شد. 3- مسئله حجاب ، صحفه 217 - 212. به نقل از: صحيح بخارى ، جلد هفتم ، صحفه 38 - 36. ✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله جاودان : نگاه به نامحرم حتی به صورت اتفاقی برای رسیدن به کمال مانع است ولو اینکه حرام نیست ... البته گفته اند نگاه اگر متوقف بر روی صورت‌ها نشود و همینطور گردش کند مشکل ندارد و حرام نیست اما در هر صورت مانع کمال خواهد بود ✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•° الهی پایان جاده ی زندگی ، عاقبت بخیری باشه…🪐 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شـب در ڪمال آرامش❤️ ⭐️و راحتے بخوابیم ✨آرزوهایمان را به خــدا ⭐️بسپاریم...🌹💗 ✨به قادر مطلقے ڪه ⭐️همه چیز را🌷 ✨ممڪن مے سازد... ⭐️شبتون پر ازنور الهـے✨🌛 🌼🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
مهدی جان با آمدنت بهار معنی دارد ... نام تـــ♡ــو به قلب شیعیان جا دارد 💚 ‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آزادى در انتخاب همسر پيغمبر اكرم خود چند دختر شوهر داد. هرگز اراده و اختيار آنها را از آنها سلب نكرد. هنگامى كه على بن ابى طالب (علیه السلام ) براى خواستگارى زهراء مرضيه (سلام الله علیها ) نزد پيغمبر اكرم (صل الله علیه وآله و سلم ) رفت پيغمبر اكرم فرمود: - تاكنون چند نفر ديگر نيز به خواستگارى زهرا آمده اند و من شخصا با زهرا در ميان گذاشته ام . اما او به علامت نارضائى چهره خود را برگردانده است . اكنون خواستگارى تو را به اطلاع او مى رسانم . پيغمبر نزد زهرا رفت و مطلب را با دختر عزيزش در ميان گذاشت ولى زهرا بر خلاف نوبتهاى ديگر چهره خود را برنگرداند، با سكوت خود رضايت خود را فهماند. پيغمبر اكرم تكبير گويان از نزد زهرا بيرون آمد. 📚نظام حقوق زن در اسلام صفحه 58. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔴 💠 کشاورزی يک مزرعه بزرگ گندم داشت. شبی از شب‌ها روباهی وارد گندم‌زار شد و بخش کوچکی از مزرعه را لگدمال کرد و به پيرمرد کمی ضرر زد. پيرمرد کينه‌ی روباه را به دل گرفت. بعد از چند روز روباه را به دام انداخت و تصميم گرفت از حيوان انتقام بگيرد. مقداری پوشال را به روغن آغشته کرد و به دم روباه بست و آتش زد. 💠 روباهِ شعله‌ور در مزرعه به اين‌طرف و آن‌طرف می‌دويد و کشاورز بخت برگشته هم به دنبالش می‌دوید تا اینکه گندم‌زار او به خاکستر تبديل شد. 💠 وقتی کينه‌ی همسر یا اطرافیان را به دل گرفته و به دنبال انتقام هستيم، بايد بدانيم آتش اين انتقام، دامن خودمان را هم خواهد گرفت! پس بهتر است با اخلاق زیبای گذشت، او را ببخشیم و بگذریم تا از عطر خوشبوی مهربانی و خوش‌رویی، فضای زندگی‌مان معطر شود. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حاج آقا مجتهدى حاج آقاى هاشمى كه خدارحمتش كند ايشان از دوستان مرحوم آشيخ جعفر مجتهدى رضوان اللّه تعالى عليه بود ايشان تعريف كردند: ما يك روز مشهد با حاج آقا مجتهدى بوديم . و براى سوار شدن ماشين و تاكسى خالى سر خيابان ايستاده بوديم ، اتفاقا يك تاكسى خالى آمد و جلوى ما ايستاد، آقاى مجتهدى يك نگاهى كرد بعد فرمود: خير حواله نداريم توى اين تاكسى سوار شويم ، تاكسى رفت . دوباره يك تاكسى خالى ديگر آمد، به آن ايست دادم دوباره آقا فرمود: توى اين هم حواله نداريم سوار شويم . من توى دلم گفتم آخر تاكسى سوار شدن هم حواله مى خواهد؟! يك وقت رويش را به من كرد و فرمود: بله آقاى هاشمى توى يك بنز مشكى حواله داريم . من خودم را جمع كردم ، ناگهان يك بنز مشكى آمد جلوى پاى حاج آقا جعفر مجتهدى ترمز كرد و گفت : آقا بفرمائيد سوار شويد، رفتيم سوار ماشين شديم . راننده گفت : كجا مى رويد؟ آقا فرمود: برو نخريسى ، مانزديك نخريسى كه رسيديم ديدم آقا يك دسته اسكناس از جيب در آورد و گذاشت پهلوى هم و يك كش هم دورش ‍ پيچيد. وقتى پياده شديم اين دسته اسكناس را به راننده داد و بعد پياده شد. راننده گفت : آقا اين همه پول مال كيست .؟! فرمود: مال شما است . گفت : يك تومان كرايه اش است . اين همه پول نيست . آقا فرمود: مگر شما امروز از حضرت على ابن موسى الرضا عليه السلام پول نخواستى ؟ گفت : چرا. فرمود: خُب اين هم هزار تومان كه مى خواستى . راننده حيران مانده بود، آقا هم راهش را كشيد و رفت . راننده به من گفت : آقا ايشان امام زمان هستند. گفتم : خير. گفت : ايشان از كجا مى دانست ، من امروز توى حرم امام رضا (علیه السلام) گفتم آقا من هزار تومان لازم دارم ، از كجا فهميد؟ گفتم : پولها را گرفتى ؟ گفت : آره ، گفتم : ماشينت را سوار شو و برو، كارى به اين كارها نداشته باش ايشان هم امام زمان نيست . مرحوم حاج آقا مجتهدى يكى از مردان خدا و اهل مكاشفه بود كه كسى او را نشناخت . 📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
پندانه💞💞 بالاخره به نقطه‌ای در زندگیت میرسی که به ارزش خودت پی‌ می‌بری و‌ میفهمی‌ که‌ دیگر چیزی از کسی‌نخواهی، چون به قدر کافی قوی هستی‌ که بدانی سزاوار بهترین‌ هستی. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 .... 🌷چند روز مانده بود تا عملیات بدر. جایی که بودیم از همه جلوتر بود. هیچ کس جلوتر از ما نبود، جز عراقی‌ها. توی سنگر کمین، پشت پدافند تک لول، نشسته بودم و دیده‌بانی می‌کردم. دیدم یک قایق به طرفم می‌آید. نشانه گرفتم و خواستم بزنم. جلوتر آمد، دیدم آقا مهدی است. 🌷....نمی‌دانم چه شد، زدم زیر گریه!! از قایق که پیاده شد، دیدم؛ هیچ چیزی هم راهش نیست، نه اسلحه‌ای، نه غذایی، نه قمقمه‌ای، فقط یک دوربین داشت و یک خودکار از شناسایی می‌آمد. پرسیدم: «چند روز جلو بودی؟» گفت: «گمونم چهار، پنج روز....» 🌹خاطره اى به ياد فرمانده مفقود الاثر شهيد مهندس مهدى باكرى ✾📚 @Dastan 📚✾
4_5940606873278352600.mp3
1.95M
🔹جوانی می گفت حوائج خودم را رها کردم و فقط برای فرج دعا کردم در خواب دیدم... 🎙استاد حسین عجل الله تعالی فرجه الشریف ✾📚 @Dastan 📚✾