eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
71هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
2.4هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) حاجی در یک کشور نمی جنگید،یک وطن نداشت. از مرز افغانستان تا نهایت عمق عراق، از کنار مرزهای سرزمین اشغالی تا سراسر سوریه، از یمن تا فلسطین، هر جا که مرود دست برد آمریکا و اسراییل بود، حاج قاسم هم بود تا دستشان را از ناموس وخاک مسلمانان و مظلومان بی پناه کوتاه کند. نیروسازی از جوان مردان همان کشورها وتوانمندسازی برای جهاد، آرزوی جمهوری اسلامی بود به سمت ظهور ،که با یاران فرامرزی از جمله سپاه قدس محقق می شد. آمریکا و اذنابش با هزارها تریلیون دلار بودجه و به کار گرفتن نیروی زمینی و دریایی و هوایی با غارت و چپاول سرمایه های کشور ها؛ و حاج قاسم بدون نیروی دریایی و هوایی و با چند ده میلیون دلار! اما با با کمک نیروهای مجاهد افغانی و ایرانی و لبنانی و عراقی و سوریه... پیروز میدان را همه دیدند؛ فرمانده سرافراز ایران بود که همه جابود و همیشه بود. بشاش بود و پرتوان . خستگی را خسته کرده بود! استراحتش تنها گوشه حسینیه و دفتر کارش ،برای ساعات کوتاه! وَلَقَد اَرسلنا بِآیاتِنا اَن اَخرِج قَومَکَ مِنَ الظُلُماتِ اِلَی النّورِ وَذَکّرِهُم بِاَیّامِ اللهِ؛ خدای متعال توصیه می کند ،دستور می دهد حضرت موسی(ع)را که 《ذَکّرِهُم بِاَیّامِ الله》ایّام الله را به یاد آن ها بیاور؛ موسی(ع) ،پیامبر عظیم الشان الهی مامور است گه ایّام الله را به یاد مردم بیاورد. 📚منبع کتاب:حاج قاسم ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ ✅داستان آموزنده ✍شخصی مسجدی ساخت بهلول از او پرسید: مسجد رابرای رضای خدا ساختی یااینکه بین مردم شناخته شوی؟ شخص پاسخ داد : معلوم است برای رضای خداوند! بهلول خواست اخلاص شخص را بیآزماید. در نیمه های شب بهلول رفت و روی دیوار مسجد نوشت این مسجد را بهلول ساخته است صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند و میگفتن خدا خیرش بدهد چه انسان خَیرَِّ آن شخص طاقت نیاورد و فریاد سر داد ایُّهاالَناسّ بهلول دروغ میگوید! این مسجد را من ساختم، من از مال خود خرج کردم و شما او را دعای خیر میکنید! بهلول خندید و پاسخ داد معامله تو باخلق بوده نه با خالق 🌷بیایید در زندگی خویش با خدا معامله کنیم نه با چشم مردم ‌‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
☑داستانی که پدر و مادران حتما برای سعادت و نگهداری  خود و خانواده ی خود از گناه مطالعه بفرمایند (بسیار تأثیرگذار) 👇👇👇 ✅زنی بود که بیشتر وقتها همسرش در مسافرت بود. این زن همیشه بخاطر همسرش و بخاطر فرزندانش می ترسید که دچار فتنه نشوند. @ 🔺 روزی همسرش به پیشش آمد وبه او گفت که هر بار ،در طی سفر ، حالتی به من دست می دهد که برایم عجیب است؛ انگار که چیزی مرا از انجام دادن کار حرام  باز می دارد. حال چه این کار حرام، یک نگاه کردن باشد یا تلفن کردن باشد و یا چیزهای دیگر…. 🔹 و در روز دیگری پسر بزرگش به پیشش آمد و از مادرش پرسید: مادرم چه دعایی برایم می کنی؟!!!! 👈 هنگامی که با دوستانم به کنار مدارس دخترانه میرویم؛ قلبم حالت گرفتگی دارد. پس از آنجا بر می گردم… 💢و وقتی که بر روی اینترنت هستم ، چیزی مرا از انجام دادن حرام باز می دارد؛ حتی اگر یک نظر کردن به عکسی باشد… پس زن آنها را با خبر کرد به این که هر روز این دعا را میخوانده: ❤« ﺍﻟﻠﻬﻢ ﺇﻧﻲ ﺃﺳﺘﻮﺩﻋﻚ ﺩﻳﻨﻲ ﻭﺍﻣﺎﻧﺘﻲ ﻭ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﻗﻠﺒﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺫﺭﻳﺘﻲ ﻭ ﻗﻠﺐ ﺯﻭﺟﻲ ﻭ ﺳﻤﻌﻬﻢ  ﻭ ﺟﻤﻴﻊ ﺟﻮﺍﺭﺣﻬﻢ » 🌺(خداوندا همانا من دینم و امانت هایم و فرزندانم و همسرم و قلبم و قلب فرزندانم و قلب همسرم و گوشهایشان را و چشم هایشان را و تمام اعضای بدنشان را در دست تو یا الله، به امانت می گذارم که نگهدارشان باشی ) 🌺🌺👌👌👌👌👌👌 📚 @Dastan 📚
🌷💦 دعوت آیت الله میلانی (رحمة الله علیه )از چهل جوان 🍏حاج آقای باقری از شاگردان آیت الله العظمی میلانی: یک بار که در خدمت استاد بودم ایشان فرمودند فلانی منبر که می روی چهل نفر از این جوانان پای منبرت را بیاور کارشان دارم ▫️بنده از این دستور استاد تعجب کردم ولی اطاعت امر کرده و چهل نفر از جوانان را آوردم ▫️آقا فرمودند: یکی یکی بیایند داخل اتاق شوند. ما اصلا نفهمیدیم که چه کار دارد، فقط هر جوانی وارد می شد پس از چند لحظه با چشم گریان بیرون می آمد و اصلا حرف نمی زد و حدود بیست نفر وارد شدند تا اینکه من بی تابی کردم و داخل رفتم ببینم حکایت چیست ▫️وقتی وارد اتاق شدم آقا نشسته بودند و کفنش هم کنارش بود و هر جوانی که داخل می شد از او سؤال می کرد که: تو امام حسین را دوست داری؟ آنها جواب می دادند بله آقا می فرمود: خیلی؟! جواب می دادند: انشاء الله که همین طور است ▫️به محض اینکه اشک از دیده جوانان جاری می شد آقای میلانی سریع کفن خود را به اشک آنها می مالید با دیدن این صحنه جوانها بیشتر منقلب می شدند و گریه می کردند و از اتاق بیرون می آمدند ▫️بعد از ایشان سؤال کردم: آقا! شما که مرجع هستید و اجازه اجتهاد خیلی از مراجع را داده اید و دیگر به این مسائل احتياج ندارید آقا فرمودند: اگر چیزی به دردم بخورد، همين توسل به حسین زهرا (سلام الله علیهما)است. 💦☂💦☂💦☂💦 @Dastan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که افسران عراقی برای او گریه کردند شهیدی که بدن او بعد از سه ماه ماندن زیر آفتاب از بین نرفت لطفاً لینک زیرا لمس کنید •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 زیبای «امام‌زمان با نشستن در خانه نمی‌آید» 👤 ؛ 🔻 آیا برای رسیدن به ظهور، فقط دعا کردن کافی است؟ لطفاً لینک زیرا لمس کنید •••═✼✾⊱🌹⊰✾✼═••• http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
📗 شخصی به نزد عارفی دانا رفت و از سختی های زندگی برایش گفت: ﭼﺮﺍ ﻣﻦ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﻧﻤﯿﮑﻨﻢ؟ چرا با وجود تلاش فراوان به اقتدار نمیرسم؟ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻡ ! عارف پاسخ ﺩﺍﺩ: ﺁﯾﺎ ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﯼ؟ گفت : ﺑﻠﻪ ﺩﯾﺪﻩ ﺍﻡ … عارف ﮔﻔﺖ : زمانی که ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻭ ﺳﺮﺧﺲ ﺭﺍ خداوند ﺁﻓﺮﯾﺪ ، ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺍﻗﺒﺖ ﻧﻤﻮﺩ … ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﺳﺮﺧﺲ ﺳﺮ ﺍﺯ ﺧﺎک ﺑﺮﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ.. ﺍﻣﺎ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺭﺷﺪ ﻧﮑﺮﺩ … خداوند ﺍﺯ ﺍﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻣﯿﺪ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﺭ ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺳﺎﻝ ﺳﺮﺧﺴﻬﺎ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺭﺷﺪ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﺒﻮﺩ ... ﺩﺭ ﺳﺎﻟﻬﺎﯼ ﺳﻮﻡ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻡ ﻧﯿﺰ ﺑﺎﻣﺒﻮﻫﺎ ﺭﺷﺪ ﻧﻜﺮﺩﻧﺪ .. ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﭘﻨﺠﻢ ﺟﻮﺍﻧﻪ ﻛﻮﭼﻜﯽ ﺍﺯ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﺪ .. ﻭ ﺩﺭ ﻋﺮﺽ ﺷﺶ ﻣﺎﻩ ﺍﺭﺗﻔﺎﻋﺶ ﺍﺯ ﺳﺮﺧﺲ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺭﻓﺖ ... ﺁﺭﯼ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﺑﺎﻣﺒﻮ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻗﻮﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩ! ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﺳﺨﺘﯿﻬﺎ ﻭ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺑﻮﺩﯼ ، ﺩﺭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﺤﻜﻢ ﻣﯿﺴﺎﺧﺘﯽ ؟ ﺯﻣﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﯿﺰ ﻓﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﺗﻮ ﻫﻢ به اقتدار ﺧﻮﺍﻫﯽ رسید .. از رحمت و برکت خداوند هیچوقت نا امید نشید ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
📸 ✍خداوندا تو را سپاس که مرا در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجسته ترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او باشم 📚بخشی از وصیت نامه شهید قاسم سلیمانی ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌷اصالت چیست؟🌷 📚 روزی در دُر گرانبهای پادشاه لکه سیاهی مشاهده شد هر کاری درباریان کردند نتوانستد رفع لکه کنند هر جایی وزیرمراجعه کرد کسی علت را نتوانست پیدا کند *تا مرد فقیری گفت من میدانم چرا دُر سیاه شده* پس مرد فقیر را پیش پادشاه بردند او به پادشاه گفت _در دُر گرانبهای شما کرمی هست که دارد از آن میخورد_ پادشاه به اوخندید وگفت ای مردک مگر میشود در دُر کرم زندگی کند ولی مرد فقیر گفت *ای پادشاه من یقین دارم کرمی در آن وجود دارد* پادشاه گفت اگر نبود گردنت را میزنم و مرد بیچاره پذیرفت *وقتی دُر را شکافتند دیدند کرمی زیر قسمت سیاهی رنگ وجود دارد* پادشاه از پاسخ او خوشش آمد و دستور داد او را در گوشه ای از آشپزخانه جا دهند و مقداری از پس مانده غذاها نیز به او دادند روز بعد پادشاه سوار بر اسب شد و رو به مرد فقیر کرد و گفت این بهترین اسب من است نظرت تو چیست *مرد فقیر گفت* بهترین در تند دویدن هست ولی یه ایرادی نیز دارد پادشاه گفت چه ایرادی فقیر گفت در اوج دویدن اگر هم باشدوقتی رودخانه رادیدبه درون رودخانه میپرد پادشاه باورش نشد و برای امتحان اسب و *_صحت ادعای مرد فقیر_* سوار بر اسب از کنار رودخانه ای گذشتکه اسب سریع خود ش را درون آب انداخت پادشاه از دانایی مرد فقیر *متعجب شد و یک شب دیگر* نیز او را در محل قبلی با پس مانده غذا جا داد و روز بعد خواست تا او را بیاورند. *وقتی نزد پادشاه آمد پادشاه از او سوال کرد ای مرد دیگر چه میدانی مرد که به شدت میترسید با ترس گفت* *میدانم که تو شاهزاده نیستی* پادشاه به خشم آمد و او را به زندان افکند _ولی چون دو مورد قبل را درست جواب داده بود پادشاه را در پی کشف واقعیت وا داشت_ و *پادشاه نزد مادرش رفت* و گفت ای مادر راستش را بگو من کیستم این درست است که شاهزاده نیستم مادرش بعد کمی طفره رفتن گفت حقیقت دارد پسرم چون من و شاه بی بهره از داشتن بچه بودیم و از به تخت نشستن برادرزاده های شاه هراس داشتیم وقتی یکی از خادمان دربار تو را به دنیا آورد تو را از او گرفتیم و گفتیم ما بچه دار شدیم *و بدین طریق راز شاهزاده نبودن پادشاه مشخص شد* پادشاه بار دیگر مرد فقیر را خواست ولی این مرتبه برای چگونگی پی بردن به این وقایع بود و به مرد فقیر گفت _چطور آن *دُر و اسب و شاهزاده نبودن مرا* فهمیدی_ مرد فقیر گفت *دُر را از آنجایی که* هر چیزی تا از درون خودش خراب نشود از بین نمیرود را فهمیدم *و اسب را چون* پاهایش پشمی بود و کُلک داشتند فهمیدم که این اسب در زمان کُره ای چون اسب ها و گاومیش ها یک جا چرامیکردن با گاومیشی اُنس گرفته و از شیر گاومیش خورده بود و به همین خاطر از آب خوشش می آید *_سپس پادشاه گفت اصالت مرا چگونه فهمیدی،مرد فقیر گفت_* موضوع اسب و دُر که برایت مهم بودند را گفته بودم ولی تو دو شب مرا _در گوشه ای از آشپز خانه جا دادی *و* پاداشی به من ندادی_ *و این کار دور از کرامت یک شاهزاده بود و تو یک آدم تازه به دوران رسیده ای* و من هم فهمیدم تو شاهزاده نیستی....!! *آری اکثر خصایص ذاتی خیلی افراد اینگونه است* *یعنی در خون طرف باید اصالت باشداصالت به ریشه است* *هیچگاه آدم کوچک بزرگ نمی شود وبرعکس هیچوقت بزرگی کوچک نمی شود*✋ *نه هرگرسنه ای فقیراست!* *ونه هربزرگی بزرگوار!* 🌷🍏🌷🍏🌷🍏🌷 📚@Dastan 📚
☂📌حمام آخرت 📌☂ بهلول هارون را در حمام دید و گفت: به من یک دینار بدهکاری ، طلب خود را می خواهم. هارون گفت: اجازه بده از حمام خارج شوم من که این جا عریانم و چیزی ندارم بدهم ​بهلول گفت: در روز قیامت هم این چنین عریان و بی چیز خواهی بود پس طلب دنیا را تا زنده ای بده که حمام آخرت گرم است و دستت خالی ...💦😔💦 وای باحال کسی که حق الناس به گردنش باشد😔☺️☺️ 📚@Dastan 📚
الله علیها به_سید_علمدار 🌸سید به غسل جمعه بسیار اهمیت میداد.و سعی میکرد هیچ موقع غسل جمعه را ترک نکند. 🌸یک روز جمعه به همراه با دوستش به حمام عمومی میروند. 🌸سید چند انگشتر داشت. یکی از آنها از همه زیباتر بود.که ظاهرا انگشتر هدیه ازدواج سید بود. 🌸خلاصه با دوستش آب بازی میکردند. که یکدفعه دوستش لگن آب سردی به طرف سید پاشید. سید جا خالی داد.اما اتفاق بدی افتاد.😳 🌸سید با چهره رنگ پریده به دنبال انگشتر میگشت. ولی شدت آب بقدری بود که انگشتری که سید به آن علاقه داشت .آب آن را به چاه برده بود.دیگر کاری نمیشد کرد.😔 با مسئول حمام هم صحبت کردیم ولی بی فایده بود. 🌸دوستش به شوخی به سید میگوید این به دلیل دلبستگی تو بود.😍 تو نباید به مال دنیا دل ببندی. 🌸سید گفت.راست میگویی.ولی این هدیه همسرم بود.خانمی که ذریه س است. اگر بفهمد که اوایل زندگیمان هدیه اش را گم کرده ام..بد میشود. 🌸خلاصه سید خیلی ناراحت بود. دو روز از اون اتفاق گذشته بود. 🌸دوستش با کمال تعجب نگاه به انگشان سید میکند. میبیند😳 دقیقا همان انگشتری که آب در چاه انداخته بود. دقیقا همان انگشتر بود. انگشتری که به چاه فاضلاب حمام رفته بود.و هیچ راهی هم برای پیدا کردن مجدد آن نبود. 🌸ولی الان همان انگشتر در دستان سید بود. 🌸دوستش سید رو قسم میدهد که چی شده⁉️ 🌸ولی سید ساکت بود. ولی این چیزی نبود که دوستش به این سادگی از آن بگذرد. 🌸دوستش سید را قسم به حق مادرش .سلام الله علیها.میدهد. 🌸سید مکثی میکند.و به دوستش میگوید تا زنده هستم جایی نقل نکن.حتی اگر توانستی بعد از من هم به کسی چیزی نگو. چون تو را به خرافه گویی و ... متهم میکنند. سید میگوید👇👇👇 🌸من آن شب با ناراحتی به خانه رفتم.و مراقب بودم همسرم دستم را نبیند. 🌸قبل از خواب به مادرم ( حضرت زهرا س ) متوسل شدم. گفتم: مادر جان بیا و آبروی مرا بخر.😔 🌸طبق معمول سوره واقعه را خواندم و خوابیدم. نیمه های شب برای نماز شب بلند شدم مفاتیح من بالای سرم بود.مسواک و تنها انگشترم را روی آن گذاشته بودم. 🌸موقع برخواستن مفاتیح را برداشتم و به بیرون اتاق رفتم . وضو گرفتم و آماده نماز شب شدم. قبل از نماز به سمت مفاتیح رفتم.تا انگشتر را در دست کنم. 🌸یکباره و با تعجب دیدم که دوتا انگشتر روی مفاتیح است. 🌸وقتی با تعجب دیدم انگشتری که در چاه حمام گم شده بود .روی مفاتیح قرار داشت. دقیقا با همان نگیتی که گوشه اش پریده بود.😍😄 نمیدونی چه حالی داشتم🤲 📚 @Dastan 📚
🌺 پدر شهیدغواص 🌺 پدر شهید یکی از ۱۷۵ غواص جنگ تحمیلی می گفت: بهش گفتم : " پسرم ؛ تو به اندازه کافی جبهه رفتی ، دیگه نرو ؛ بزار اونایی برن که نرفته اند .. " چیزی نگفت و یه گوشه ساکت نشست ... صبح که خواستم بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد ، بهم گفت : " پدر جان ! شما به اندازه کافی نماز خوندی بذارین کمی هم بی نماز ها نماز بخونن خیلی زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفی برای گفتن نداشتم شادی روح همه شهدا صلوات 💦🌷🌷💦🌷🌷💦 📚 @Dastan 📚
✨﷽✨ ✍آیت الله فاطمی نیا : ✅شخصی گرفتاري و مشکل مهمی برایش پیداشده بود. کسی به او عملی یاد داده بود که چهل روزانجام دهد تا مشکلش حل شود. عمل را انجام میدهد و چهل روز تمام میشود اما مشكل برطرف نميشود. میگوید : روزی اضطرابی دردلم افتاد و از منزل خارج شدم، پیرمردی به من رسید و گفت: آن مرد را میبینی (اشاره کرد به پیرمردی که عبا به دوش داشت و عرقچین سفیدی بر سر) ؛ گفت : مشکلت به دست او حل ميشود! (بعدا معلوم شد که آن شخص آقاشیخ رجبعلی خیاط است) آقاشیخ رجبعلی آدم خاصی بود، خدابه او عنایت کرده بود.مجتهدین خدمت او زانو میزدند و التماس میکردند نظری به آنها بکند! 🌸 میگوید: خودم را باسرعت به شیخ رساندم و مشکلم را گفتم! تا سخنم تمام شد گفت : چهار سال است که شوهر خواهرت مرده و تو یک سری به خواهرت نزده ای! توقع داری مشکلت حل شود!؟ میگوید: رفتم به خانه ی خواهرم ، بچه هایش گریه کردند و گله کردند؛ بالاخره راضیشان کردم و خوشحال شدند و رفتم. ☀️ فردا صبح اول وقت مشکلم حل شد. ‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
: ✅بعد از هر نماز دست را برای دعا بالا برده (تا روبروی سینه) « » را7⃣مرتبه خوانده و بر چهره بمالد به برکت این ذکر چهره زیبا میگردد💐 سعی کنید همیشه وضو داشته باشید برای چهره زیبا ✨ •┈••✾🌾🍃❤️🍃🌾✾••┈• http://eitaa.com/joinchat/786432C2526535a33
🕊ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد. خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست! افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هرچی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم. به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. 🍃خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم. 🌹... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است! اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخوای. 🌹 اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم. قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 🌷شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای ما ختم میشه به پول ، ماشین ، خونه ، معشوقه زمینی ، گناه و ... 🌹خدایا! ما رو ببخش که مثل شهدا بین آرزوهامون،جایی برای تو باز نکردیم... 📗 کتاب حکایت فرزندان فاطمه
🌸🍃🌸🍃 حكايت شده است كه نوجوانى كه هنوز به سنّ بلوغ نرسيده بود، به پيامبر صلى اللّه عليه و آله سلام كرد و از خوش‏حالىِ ديدن ايشان، چهره‏ اش گشاده گشت و لبخند زد. پيامبر صلى اللّه عليه و آله به اوفرمود:" اى جوان! مرا دوست دارى؟ گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، آرى! فرمود:" همچون چشمانت؟". گفت: بيشتر. فرمود:" همچون پدرت؟". گفت: بيشتر. فرمود:" همچون مادرت؟". گفت: بيشتر. فرمود:" همچون خودت؟". گفت: اى پيامبر خدا! به خدا سوگند، بيشتر. فرمود:" همچون پروردگارت؟". گفت: خدا را، خدا را، خدا را، اى پيامبر خدا! كه اين مقام، نه براى توست و نه ديگرى. در حقيقت، تو را براى دوستىِ خدا، دوست مى‏ دارم. در اين هنگام، پيامبر صلى اللّه عليه و آله به همراهان خود روى كرد و فرمود: " اين گونه باشيد. خدا را به سبب احسان و نيكى ‏اش به شما، دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا، دوست بداريد". : حكمت نامه پيامبر اعظم صلى الله عليه و آله و سلم،محمدى رى شهرى و همكاران‏، دارالحدیث، قم: 1386، صص 319-320.
🌹این شنبه قمر در برج حوت واقع است. 🌹صدقه امروز فراموش نشود. 🔺ذات الکرسی: عمود 06:04 🍀دعا در زمان ذات الکرسی مستجاب است. 🛑زمان ذات الکرسی برای روز میباشد 🌹 روز شنبه طبق روایات متعلق است به حضرت رسول اکرم(ص) . 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ.✨ ☀️با این دعا روز خود را شروع کنید که باعث مبارکی کارهایتان در روز بشود. 🌺دعای طول عمر اهتمام و مداومت در دعا براي حضرت قائم و تعجيل فرج و ظهور شريفش، مايه طول عمر، و نيز ساير آثار و فوايدصله رحم‌است.ان شاالله تعالي و دليل بر اين معني بطور خصوص روايتي است كه در فضيلت دعاي منصوصي آمده، و آن اينكه: در مكارم الأخلاق مروي است كه هر كه اين دعا را پس از هر نماز واجب بخواند و بر آن مواظبت كند آنقدر زنده خواهد ماند كه از زندگاني سير و ملول شود و به ديدار مولي صاحب الزمان "عجل الله فرجه" مشرف گردد.دعا چنين است : 💥" اَلّٰلهُمَ صَلُّ عَليٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ محمَّدٍ ، اَلّٰلهُمَ اِنَّ رَسُولَكَ الصّادقُ المُصَدَّقُ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَ آلِهِ قالَ: .اِنَّكَ قُلتَ: مٰا تَرَدَّدْتُ في شَيءٍ اِنَا فٰاعِلُهُ كَتَرَدُّدي في قَبْضِ رُوحِ عَبْدِيَ الْمُؤمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ اَنَا أكْرَهُ مَسٰاءَتَهُ اَلّٰلهُمَ فَصَلِّ عَليٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ محمَّدٍ وَ عَجِّلْ لِإوْلِيٰائكَ الفَرَجَ وَ الْنَصْرَ وَ الْعٰافِيَةَ وَ لاٰ تُسُؤْني في نَفسي وَ لا في فُلاٰنٍ "💥 به جاي كلمه فلان نام هركس را بخواهد مي برد. 🌺سوره بعد از نماز صبح ۱۰ بار سوره قدر، ۱۱بار سوره مبارکه توحیدو سوره یس 🌺بعد از نماز ظهر سوره نبأ 🌺بعد از نماز عصر سوره والعصر 🌺بعد از نماز مغرب حشر 🌺بعد از نماز عشا واقعه 🌺زیارت های امروز : حضرت رسول اکرم(ص) 🌺نمازها: حضرت رسول اکرم(ص) 🌺صلوات ها: صلوات خاصه حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله وسلم) . 🌺این روز، روز مبارکی ست برای امور زیر: 🍃 طلب حاجت 🍃کشاورزی 🌺اصلاح مو(سر و صورت) در این روز ماه قمری خوب است. 🌺 حجامت در این روز ماه قمری خوب است 🌺امروز برای نوره کشیدن مناسب است. 🌺گرفتن ناخن خوب است. ❣️ ذکر روز شنبه : یا رب العالمین ۱۰۰ مرتبه ❣️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۰۶۰ مرتبه یاغنی (موجب غنی و بی نیاز شدن میگردد) 📚منابع ✴️️ وقت در روز شنبه: از طلوع آفتاب تا ۱۰صبح و بعداز زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟ ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ.ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﻗﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ، ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺑﻤﻮﻧﻢ. ﮔﻔﺘند : ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ. ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ، ﺧﺪﺍ ﺭﺯّﺍﻗﻪ، ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ. ﮔﻔﺘند : ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ. ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ. ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟﺮ یهودی ﺗﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ. ﮔﻔﺘند : ﺁﻫﺎﻥ، ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ. ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ. ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟ ﮔﻔﺖ : ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭﻧﮑﺮﺩﯼ ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجر یهودی ﻣﯿﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭﮐﺮﺩﯼ.  ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجریهودی ﭘﯿﺶ ﺗﻮ ﺍﻋﺘﺒﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻩ؟ ﻫﯽ ﺳﺠﺪﻩ ﻣﯿﮑﻨﯿم ﻭﻟﯽ ﻫﻨﻮﺯﺧﻮﺏ ﺑﺎﻭﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﮐﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻥ ﺑﺎﻻ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺣﻮﺍﺳﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﺳﺖ. آدمیزاد موجود عجیبی است برای هدایتش ۱۲۴۰۰۰ پیامبر کفایت نکرد اما برای گمراه کردنش یک شیطان کافی بود!!! 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 در پناه حق باشید @Dastan
🌺 پدر شهیدغواص 🌺 پدر شهید یکی از ۱۷۵ غواص جنگ تحمیلی می گفت: بهش گفتم : " پسرم ؛ تو به اندازه کافی جبهه رفتی ، دیگه نرو ؛ بزار اونایی برن که نرفته اند .. " چیزی نگفت و یه گوشه ساکت نشست ... صبح که خواستم بخونم اومد جانمازم رو جمع کرد ، بهم گفت : " پدر جان ! شما به اندازه کافی نماز خوندی بذارین کمی هم بی نماز ها نماز بخونن خیلی زیبا منو قانع کرد و دیگه حرفی برای گفتن نداشتم شادی روح همه شهدا صلوات 💦🌷🌷💦🌷🌷💦 📚 @Dastan 📚
🌸به روضه‌خوانی حضرت زهرا (س) علاقه داشت و سوز عجیبی در صدایش بود 🌸ساکش را که آوردند یک جلد قرآن، دو شیشه عطر کوچک، یک جانماز، مهر و تسبیح، یک آینه‌ی کوچک، شانه و یک عدد مسواک در آن بود؛ چهره‌اش ملکوتی بود، یک پارچه نور بود و معنویت؛ همه دوستش داشتند و به او عشق می ورزیدند، چرا که او فانی فی الله بود و به خدا عشق می ورزید؛ همه به دنبال او بودند، او هم به دنبال مهدی فاطمه (س) ... 🌸آمده بود تا اشتیاق ظهور را در بین ما دو چندان کند. 📚@Dastan 📚
✨﷽✨ 🌸‍ توصیف لحظه جان دادن 🌸‍ ✍يک تعبير اميرالمومنين (ع) در خطبه ی 109 نهج البلاغه دارد که توصيف هنگام سکرات است . اين مطلب را اززبان کسی می شنويم که به جزئيات اين راه آگاه بوده است . حضرت مي فرمايند : آن هنگام قابل توصيف نيست . از يک طرف سکرات موت و سختي جان دادن و از طرف ديگر غم و اندوه فرصت هايي که فرد از دست داده است تمام وجود او را مي گيرد . درآن لحظات سخت اعضاء بدن سست مي گردد و رنگ آنها تغيير مي کند . با لحظه لحظه زياد شدن آثار مرگ در پيکر، زبان از کار مي افتد ( يعني اولين عضوي است که از کار مي افتد ) و قدرت سخن گفتن سلب مي گردد . ولي همچنان اعضاء خانواده ي خود را با چشم نگاه مي کند و با گوش هاي خود مي شنود ، عقل او نيز سالم است . فکر مي کند که عمر خود را به چه چيزهايي گذرانده و در چه راهي روزگار خود را تباه کرده است . به ياد اموالي مي افتد که با خون دل آنها را جمع کرده و کاري به حلال و حرام آن نداشته است . اين نشان مي دهد که حضرت کساني را توصيف مي کند که اهل دنيا هستند . و حالا بايد برود و جوابگوي اين اموال باشد . لذت و استفاده ي آن براي ديگران و حساب پس دادن و بدبختي آن براي او مانده است . مرگ همچنان بر اعضاء بدن او چيره مي گردد تا آنجا که گوش او نيزمانند زبان از کار مي افتد . و فقط به خانواده ي خود نگاه مي کند و حرکت زبان آنها را مي بيند ولي ديگر صدايي نمي شوند . پس از مدتي چشم او نيز از کار مي افتد و روح از بدن خارج مي شود. مرداري خواهد شد در بين خانواده ي خود به طوري که از نشستن نزد او وحشت مي کنند و از نزديک شدن به او دوري مي نمايند . در اين حال ديگر نه گريه کننده اي او را ياري مي کند و نه کسي به او جواب مي دهد . سپس او را برداشته و بسوي آخرين منزلگاه يعني قبر مي برند و او را آنجا تنها گذاشته و به دست اعمال خود مي سپارند و از ديدار او براي هميشه چشم مي پوشند . اين آن لحظه سکرات و قمرات است که حضرت امير(ع) توصيف کرده و لحظه ی سختي است. 📚خطبه ی 109 نهج البلاغه 📚 @Dastan 📚
📚جای خالی تو طوبی خانم که فوت کرد «همه» گفتند چهلم نشده حسین آقا می رود یک زن دیگر می گیرد. سه ماه گذشت و حسین آقا به جای اینکه برود یک زن دیگر بگیرد، هر پنجشنبه می رفت سر خاک. ماه چهارم خواهرش آستین زد بالا که داداش تنهاست و خواهر برادرها سرگرم زندگی خودشان هستند، خیلی نمی رسند که به او برسند. طلعت خانم را نشان کرد و توی یک مهمانی نشان حسین آقا داد. حسین آقا که برآشفت «همه» گفتند یکی دیگر که بیاید جای خالی زنش پُر می شود. حسین آقا داد زد جای خالی زنم را هیچ زنی نمی تواند پر کند. توی اتاقش رفت و در را به هم کوبید. «همه» گفتند یک مدتی تنها باشد مجبور می شود جای خالی زنش را پر کند. مرد زن می خواهد. حسین آقا ولی هر پنجشنبه می رفت سر خاک. سال زنش هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. «همه» گفتند امسال دیگر حسین آقا زن می گیرد. سال دوم و سوم هم گذشت و حسین آقا زن نگرفت. هر وقت یکی پیشنهاد می داد حسین آقا زن بگیرد، حسین آقا می گفت آن موقع که بچه ها احتیاج داشتند اینکار را نکردم، حالا دیگر از آب و گل درآمدند. حرفی از احتیاج خودش نمی زد، دخترها را شوهر داد و به پسرها هم زن، اما وعده ی پنجشنبه ها سر جایش بود. «همه» گفتند دیگر کسی توی خانه نمانده، بچه ها هم رفته اند، دیگر وقتش است، امسال جای خالی طوبی خانم را پر می کند. حسین آقا ولی سمعک لازم شده بود، دیگر گوش هایش حرف های «همه» را نمی شنید.. دیروز حسین آقا مُرد. توی وسایلش دنبال چیزی می گشتند چشمشان افتاد به کتاب خطی قدیمی روی طاقچه، دخترش گفت خط باباست، اول صفحه نوشته بود: هر چیز که مال تو باشد خوب است، حتی اگر جای خالی «تو» باشد، آخر جای خالی توی دل مثل سوراخ توی دیوار نیست که با یک مُشت کاهگل پر شود. هزار نفر هم بروند و بیایند آن دل دیگر هیچوقت دل نمی شود. ✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨ 🔴نمی توانم نگاهم راکنترل کنم! ✍یک جوان ازعالمی پرسید: من جوان هستم و بنا به جوانیم نمی توانم به نامحرم نگاه نکنم...بگو چاره چیست؟ آن مرد عالم کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را سالم به جایی ببرد و هیچ چیز از کوزه بیرون نریزد!! سپس ازشخصی درخواست کرد او را همراهی کند و اگر شیر را ریخت؛ جلوی همه مردم او را کتک بزند! جوان کوزه راسالم به مقصد رساند و چیزی بیرون نریخت... عالم از او پرسید: چند دختر سر راه خود دیدی؟؟ جوان جواب داد: هیچ! فقط به فکر آن بودم که شیر را نریزم که مبادا جلوی مردم کتک بخورم وخار وخفیف بشوم... 🔰عالم گفت: این حکایت مومنی است که همیشه خدا را ناظر برکارهایش می بیند... و از روز قیامت وحساب و کتابش که مبادا در نظر مردم خار و خفیف شود بیم دارد... 💠آیاانسان نمی داندکه خدا او‌‌ را می بیند!!(سوره علق آیه ۱۴) ‌ ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ 📚 •✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸🍃 مرد نادانى درد چشم سخت گرفت و به جاى پزشك نزد دامپزشك رفت. دامپزشك همان دارویى را كه براى درد چشم حیوانات تجویز مى كرد به چشم او كشید و او كور شد. او از دست دامپزشك شكایت كرد. دادگاه دو طرف دعوا را حاضر كرده و به محاكمه كشید. راى نهایى دادگاه این شد كه قاضى به دامپزشك گفت: برو هیچ تاوانى بر گردن تو نیست، اگر این كور خر نبود براى درمان چشم خود نزد دامپزشك نمى آمد. هدف از این حكایت آن است كه: هر كس کارى را به شخص ناآزموده و غیر متخصص واگذارد، علاوه بر اینكه پشیمان خواهد شد، در نزد خردمندان به عنوان كم خرد و سبك سر خوانده خواهد شد. ندهد هوشمند روشن راى به فرومایه كارهاى خطیر بوریا باف اگر چه بافنده است نبرندش به كارگاه حریر ✾📚 @Dastan 📚✾•