🔅🔹🔸⚜🔸🔹🔅
#داستان_های_بلند
( هر شب ساعت 21 )
#دروغ_های_مادرم
#قسمت_اول
داستان من از زمان تولّدم شروع میشود.
تنها فرزند خانواده بودم؛ سخت فقیر بودیم و تهیدست و هیچگاه غذا به اندازه کافی نداشتیم.
روزی قدری برنج به دست آوردیم تا رفع گرسنگی کنیم.
مادرم سهم خودش را هم به من داد، یعنی از بشقاب خودش به درون بشقاب من ریخت و گفت:
"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نیستم." و این اوّلین دروغی بود که به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
زمان گذشت و قدری بزرگ تر شدم.
مادرم کارهای منزل را تمام میکرد و بعد برای صید ماهی به نهر کوچکی که در کنار منزلمان بود می رفت.
مادرم دوست داشت من ماهی بخورم تا رشد و نموّ خوبی داشته باشم.
یک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهی صید کند.
به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهی را جلوی من گذاشت.
شروع به خوردن ماهی کردم و اوّلی را تدریجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتی را که به استخوان و تیغ ماهی چسبیده بود جدا میکرد و میخورد؛
دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است.
ماهی دوم را جلوی او گذاشتم تا میل کند.
امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ این ماهی را هم بخور؛ مگر نمیدانی که من ماهی دوست ندارم؟" و این دروغ دومی بود که مادرم به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
قدری بزرگ تر شدم و ناچار باید به مدرسه میرفتم و آه در بساط نداشتیم که وسایل درس و مدرسه بخریم.
مادرم به بازار رفت و با لباسفروشی به توافق رسید که قدری لباس بگیرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازا آن مبلغی دستمزد بگیرد.
شبی از شبهای زمستان، باران می بارید.
مادرم دیر کرده بود و من در منزل منتظرش بودم.
از منزل خارج شدم و در خیابانهای مجاور به جستجو پرداختم و دیدم اجناس را روی دست دارد و به در منازل مراجعه میکند.
صدا زدم، "مادر بیا به منزل برگردیم؛ دیروقت است و هوا سرد.
بقیه کارها را بگذار برای فردا صبح."
لبخندی زد و گفت:
"پسرم، خسته نیستم." و این دفعه سومی بود که مادرم به من دروغ گفت
ادامه دارد...
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
#طنز_تلخ
#بصیرت
#برجام_نافرجام
💢 طنز تلخ روزگار اونجایی است که:
#رئیس_جمهور یک ملت و دولتش قبل از امضای برجام میگفتند:
همه مشکلات ناشی از #تحریم ها هست و اگر باکدخدا توافق کنیم ( البته شما بخوانید: اگر باج بدهیم و #حقیرانه عقب نشینی کنیم و برگ های برنده را از دست خود خارج کنیم...)
کلی از مسائل کشور حل میشود...
اما
حالا که همان آمریکا بعد از کلی #عهدشکنی، باج گرفتن، تحقیر و...، از برجام خارج شود، حالا دولتی ها دورافتادند که باخروج آمریکا تغییری در زندگی مردم ایجاد نمیشود❗
✅اگر بود و نبود آمریکا در برجام فرقی نمیکرد پس چرا این همه سال این همه #خسارت را بر ملت ایران تحمیل کردید⁉❗❗❗❗
🔴 در حالیکه #مقام_معظم_رهبری نزدیک به ۴ سال پیش این روزهای سیاه را پیش بینی نمود و فرمودند :
" بنده به این #مذاکرات خوشبین نیستم، نه از باب توهم، بلکه از باب #تجربه؛ چون دشمن ما مکار و بدعهد است؛ ولی تجربه ای افزوده خواهد شد بر تجربیات ملت ..."
🔺ولی آقای روحانی که خود را عقل کل می دانست و ادعا میکرد زبان دنیا را خوب می فهمد، در پاسخ به نصیحت پدرانه ولی زمانه گفت:
" اصولا خوشبینی و بدبینی در عالم سیاست معنا ندارد، ولی بنده با شناختی که از مسائل دنیا دارم، به این مذاکرات خوشبینم ..."
🔴 حال، #جوان_عزیز به یاد داشته باش:
♦️رهبر و امام همیشه باید #مالک داشته باشند و آن هم به وفور
مالک بودن خیلی خوب است
ولی هرجا امام یا پیامبری #عمار نداشته کارش به سرانجام نرسیده !
👈به همین خاطر فرمود "#أین_عــمـــار"
🔻زبیر ها به گذشته خود ننازند.
ما برای ادامه انقلاب به #عمار نیاز داریم
چراکه #بدون_بصیرت قطعا دچار #گمراهی میشویم..
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوختيم از داغ غفلت، سوختيم ای خامها!
دانهها را چيدهاند اما به سوی دامها
هر که پای برگهها را، مست، امضا میکند
پای خون را باز خواهد کرد در حمامها
💠 @Dastan 💠
#داستان_عمار
#نقش_عمار_در_جنگ_صفین
#آیت_الله_سبحانی
«قسمت اول»
خانواده یاسر از خانوادههای اصیل اسلامی در مکه بود که در آغاز اسلام همگی به دعوت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم لبیک گفته ودر این راه متحمل شکنجههای شدید شدند وسرانجام یاسر و همسرش سمیه، جان خود را در راه آیین توحید و در زیر شکنجههای #ابوجهل و همفکران او از دست دادند.
عمار فرزند جوان آن دو در سایه شفاعت جوانان مکه و ابراز انزجار صوری از اسلام، نجات یافت.
خداوند این کار عمار را با آیه زیر بی اشکال اعلام کرد و فرمود:
الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان .
(نحل:۱۰۶)
مگر آن کس که (به گفتن سخن کفر) مجبور گردد، در حالی که قلب او با ایمان آرام است.
وقتی داستان عمار واظهار کفر او به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گزارش شد آن حضرت فرمود:نه، هرگز. عمار از سرتا پا سرشار از ایمان است وتوحید با گوشت وخون او عجین شده است.
در این هنگام عمار فرا رسید، در حالی که به شدت اشک میریخت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم اشکهای او را پاک کرد ویاد آور شد که اگر بار دیگر نیز در چنین تنگنایی قرار گرفت اظهار برائت کند. (۱)
این تنها آیهای نیست که در باره این صحابی جانباز فرود آمده، بلکه مفسران نزول دو آیه دیگر را نیز در باره او یاد آور شدهاند. (۲)
او پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به مدینه، ملازم رکاب او شد ودر تمام غزوهها وبرخی از سریهها شرکت جست.
پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، با اینکه خلافت رسمی مورد رضایت او نبود، ولی تا آنجا که همکاری با دستگاه خلافتبه نفع اسلام بود از یاری وهمکاری با آن دریغ نکرد.
نخستین گامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم پس از ورود به مدینه برداشت، بنای مسجد بود.
عمار در ساختن آن بیش از همه زحمت میکشید وبه تنهایی کار چند نفر را انجام میداد.
صداقت وتعهد او به اسلام سبب شده بود که دیگران او را بیش از تواناییش به کار وادار کنند.
روزی عمار شکایت آنان را به حضور پیامبر برد وگفت: این گروه مرا کشتند.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در آن هنگام کلام تاریخی خود را گفت که در قلوب همه حاضران نشست، فرمود:
«انک لن تموت حتی تقتلک الفئه الباغیه الناکبه عن الحق، یکون آخر زادک من الدنیا شربه لبن». (۳)
تو نمیمیری تا وقتی که گروه ستمگر ومنحرف از حق تو را بکشد. آخرین توشه تو از دنیا جرعهای شیر است.
این سخن در میان یاران پیامبر منتشر شد وسپس دهان به دهان انتقال یافت و عمار از همان روز در میان مسلمانان مقام موقعیتخاصی پیدا کرد، بالاخص که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم او را به مناسبتهایی میستود.
در نبرد صفین انتشار خبر شرکت عمار در سپاه امام علیه السلام دلهای فریب خوردگان سپاه معاویه را لرزاند وبرخی را بر آن داشت که در این مورد به تحقیق بپردازند.
#منابع:
۱- تفسیر طبری، ج ۱۴، ص ۱۲۲; اسباب النزول، ص ۲۱۲; ودیگر تفاسیر.
۲- آیات امن هو قانت آناء اللیل ساجدا وقائما یحذر الآخره (زمر:۹) و ولا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداه و العشی (انعام:۵۲) . در این مورد به تفاسیر قرطبی، کشاف، رازی ودرالمنثور مراجعه فرمایید.
۳- این حدیث را که یکی از اخبار غیبی پیامبر است محدثان وتاریخنگاران نقل کرده اند وسیوطی در کتاب خصایص بر تواتر آن تصریح کرده است ومرحوم علامه امینی در الغدیر (ج۹، صص۲۲- ۲۱) مدارک آن را یاد آور شده است. نیز ر.ک. تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص ۲۱; کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷.
این داستان ادامه دارد...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
🌷شهید ابراهیم هادی:
#چادر یادگار حضرت زهرا(س) است
ایمان یک زن وقتی کامل می شود که #حجاب را کامل رعایت کند
چادرت ای ماه من! آغاز صبحی دیگر است
ابروانت زیر ابر روسری زیباتر است
سخت گیری نیست چادر!…ابتدای راحتی ست
دخترم! این بهترین ارثیّه ی یک مادر است
مادر ما حضرت زهراست! باور کردنی ست
مادری که از همه زنهای این عالم، سَر است
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
♨️🔵🔰🔵♨️🔸♨️🔵🔰🔵♨️
❤️ #سوپرایز❤️
معرفی چهار #فیلترشکن بسیار قوی
با این چهار فلیتر شکن، 🌾
درها رو به روی خود باز کنید و آزاد باشید،
هیچ دری بسته نخواهد ماند.
✅تذکر :
تمامی این فیلتر شکن ها اورجینال هستند و نیازی به کرک ندارند.
1. #نماز 🌷
بهترین فیلتر شکن دنیا که خود خدا هم زیر این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده است؛
خصوصیت مهم این فیلتر شکن اینه که مانع می شود انسان با گناه کردن، فیلترهایی رو بین خودش و خدایش ایجاد کند ...
اگه باور ندارید این آیه رو بخوان " ان الصلاه تنهی عن فحشا و المنکر (عنکبوت - آیه.44)"
2. #قــرآن 💐:
لنگه ندارد، همه کسانی که متخصص هستند از این فیلتر شکن بی بدیل استفاده می کنند و جلوی کلام خدای تبارک و تعالی زانو می زنند.
برای استفاده از این فیلتر شکن آن را بخوانید و بفهمید و به آن عمل کنید!
3. #ولایـت:🌹
این فیلتر شکن بسیار قوی عمل می کند و کاملا تست شده است.
برای استفاده از آن باید علاوه بر اعتقاد و محبت اهل بیت علیهم السلام انسان به سلاح عمل هم مجهز باشه و اطاعت پذیری از ولایت جزء لا بنفک وجودش باشد.
4. #محبت_اهل_بیت: 🍀
متاسفانه این نوع فیلتر شکن ها همه جا پخش نشده اند و به گفته ی صاحبانشان استفاده از آن ها برای کسانی مفید است که:
واقعا به ما اعتقاد داشته و پیرو ما باشند
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
⚠️اخطار:
در مورد این نوع از فیلتر شکن ها باید بگویم نسخه های تقلبی زیادی وجود دارد، پس مواظب باشید.
🌸دلیل فیلتر شدن چیست؟
وقتی انسان ها گناه می کند، به دلیل جهل شان به ازای هر گناه یک قدم از خدا دور می شوند.
🌺 این فیلترها بر چشمان مان؛ گوش های مان؛ و قلب های مان سیطره می زند، و اگرکسی دچار این گناهان شد اگر به یکی از این فیلتر شکن ها وصل باشد "ان شا الله" به راه مستقیم هدایت می شود.
☘🌺☘🌺☘🌺☘
لطفا این #فلترشکن ها رو برای دیگران هم بفرستید
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
📚 داستان های آموزنده 📚
🔅🔹🔸⚜🔸🔹🔅 #داستان_های_بلند ( هر شب ساعت 21 ) #دروغ_های_مادرم #قسمت_اول داستان من از زمان تولّدم شروع
#داستان_های_بلند
(هر شب ساعت 21)
#دروغ_های_مادرم
#قسمت_دوم
به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتمام میرسید.
اصرار کردم که مادرم با من بیاید.
من وارد مدرسه شدم و او بیرون، زیر آفتاب سوزان، منتظرم ایستاد.
موقعی که زنگ خورد و امتحان به پایان رسید، از مدرسه خارج شدم.
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفیق از سوی خداوند تعالی داد.
در دستش لیوانی شربت دیدم که خریده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشیدم تا سیراب شدم.
مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گوارای وجود" می گفت.
نگاهم به صورتش افتاد دیدم سخت عرق کرده؛ فوراً لیوان شربت را به سویش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:
"پسرم، تو بنوش، من تشنه نیستم." و این چهارمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
بعد از درگذشت پدرم، تأمین معاش به عهده مادرم بود؛ بیوهزنی که تمامی مسئولیت منزل بر شانه او قرار گرفت.
می بایستی تمامی نیازها را برآورده کند.
زندگی سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بودیم.
عموی من مرد خوبی بود و منزلش نزدیک منزل ما.
غذای بخور و نمیری برایمان می فرستاد.
وقتی مشاهده کرد که وضعیت ما روز به روز بدتر می شود، به مادرم نصیحت کرد که با مردی ازدواج کند که بتواند به ما رسیدگی نماید، چه که مادرم هنوز جوان بود.
امّا مادرم زیر بار ازدواج نرفت و گفت:
"من نیازی به محبّت کسی ندارم..." و این پنجمین دروغ او بود.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصیل شدم.
بر این باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئولیت منزل و تأمین معاش را به من واگذار نماید.
سلامتش هم به خطر افتاده بود و دیگر نمی توانست به در منازل مراجعه کند.
پس صبح زود سبزیهای مختلف می خرید و فرشی در خیابان می انداخت و می فروخت.
وقتی به او گفتم که این کار را ترک کند که دیگر وظیفه من بداند که تأمین معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
"پسرم مالت را از بهر خویش نگه دار؛ من به اندازه کافی درآمد دارم." و این ششمین دروغی بود که به من گفت.
ادامه دارد...
👇⚜👇⚜👇⚜👇
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
📢توجه📢توجه📢
عزیزانِ همراه کانالِ
📚 داستانهای آموزنده 📚
🔵سعی ما بر این است که، #روزانه تعداد پست های کمی در کانال بگذاریم، تا هم قابل استفاده باشد و هم خسته کننده نباشد...
🔴اما با توجه به اینکه #پیام_رسان_ایتا به تازگی شروع به کار کرده، بسیاری از کانالهای تلگرامی در حال #کوچ هستند.
⚪️برای #معرفی آنها و همینطور #آشنایی شما عزیزان، مجبور به تبلیغ هستیم
🙏لطفا بزرگوارانه #صبوری پیشه کنید و از کانال خارج نشوید🙏
🔸از محبت شما سپاسگذارم🔸
🆔 @AminiAsl
📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_عمار #نقش_عمار_در_جنگ_صفین #آیت_الله_سبحانی «قسمت اول» خانواده یاسر از خانوادههای اصیل اسل
#داستان_عمار
#نقش_عمار_در_جنگ_صفین
#آیت_الله_سبحانی
«قسمت دوم»
#سخنرانی_عمار
عمار در هنگامی که تصمیم گرفت گام به میدان نهد در میان یاران امام -علیه السلام برخاست وسخن خود را چنین آغاز کرد:
بندگان خدا، به نبرد قومی برخیزید که انتقام خون کسی را میخواهند که به خویش ستم کرد وبر خلاف کتاب خدا حکم نمود و او را گروه صالح، منکر تجاوز، آمر به معروف کشتند.
ولی گروهی که دنیای آنان در قتل او به خطر افتاد زبان به اعتراض گشودند وگفتند که چرا او را کشتند.
در پاسخ گفتیم که به سبب کارهای بدش کشته شد.
گفتند: او کار خلافی انجام نداد! آری، از نظر آنان، عثمان کاری بر خلاف انجام نداد.
دینارها در اختیار آنان نهاد و خوردند و چریدند. آنان خواهان خون او نیستند، بلکه لذت دنیا را چشیدهاند و آن را دوست دارند و میدانند که اگر در چنگال ما گرفتار شوند از آن خوردنیها و چریدنیها باز خواهند ماند.
خاندان امیه در اسلام پیشگام نبودهاند تا از این جهتشایسته فرمانروایی باشند.
آنان مردم را فریفتند وناله «امام ما مظلومانه کشته شد» سر دادند تا بر مردم ظالمانه حکومت و سلطنت کنند.
این حیلهای است که از طریق آن به آنچه که میبینید رسیدهاند.
اگر چنین خدعهای به کار نمیبردند دو نفر هم با آنان بیعت نمیکرد وبه یاریشان برنمیخواست. (۴)
عمار این سخنان را گفت و به سوی میدان روانه شد و یاران او به دنبالش به راه افتادند.
وقتی خیمه عمروعاص در چشم انداز او قرار گرفت و فریاد برداشت که: دین خود را در مقابل حکومت مصر فروختی.
وای بر تو، این نخستین بار نیست که بر اسلام ضربه زدی.
و چون چشم او به قرارگاه عبید الله بن عمر افتاد فریاد زد:
خدا تو را نابود سازد. دین خود را به دنیای دشمن خدا و اسلام فروختی.
وی در پاسخ گفت: نه، من قصاص خون شهید مظلوم را میخواهم.
عمار گفت: دروغ میگویی. به خدا سوگند، میدانم که تو هرگز خواهان رضای خدا نیستی.
تو اگر امروز کشته نشوی فردا میمیری.
بنگر که اگر خدا بندگان خود را با نیت آنان کیفر وپاداش دهد نیت تو چیست. (۵)
آن گاه، در حالی که گرداگرد او را یاران علی علیه السلام گرفته بودند، گفت:
خدایا تو میدانی که اگر بدانم رضای تو در این است که خود را در این دریا بیفکنم میافکنم.
اگر بدانم رضای تو در این است که لبه شمشیر را بر شکم قرار دهم وبر آن خم شوم که از آن طرف به در آید چنین خواهم کرد.
خدایا میدانم و مرا آگاه ساختی که امروز عملی که تو را بیش از هرچیز راضی سازد جز جهاد بااین گروه نیست، واگر میدانستم که جز این عمل دیگری هست آن را انجام میدادم. (۶)
#منابع:
۴- کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷; وقعه صفین، ص۳۱۹; تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص۲۱.
۵- وقعه صفین، ص۳۳۶; اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۹۶، طبع بیروت.
۶- تاریخ طبری، ج۳، جزء۶، ص ۲۱; کامل ابن اثیر، ج۳، ص۱۵۷; وقعه صفین، ص ۳۲۰.
این داستان ادامه دارد...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
•┈••✾🔸🔻💠🔻🔸✾••┈•
#ذکر_وسعت_رزق
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم:
🌱 مردی از انصار را بعد از مدتی دیدند به او فرمود علت غیبتت چیست؟
گفت #فقر و درد ای پیامبر خدا
🌱حضرت فرمود: آیا نمیخواهی کلامی به تو بگویم که با گفتن آن فقر و درد از تو رخت بر بندد؟
گفت بلی یا رسول الله
🌱حضرت فرمود هنگامی که صبح را شب کردی بگو:
🍃لا حَولَ وَ لا قُوَّهَ اِلاّ باِللهِ ( اَلعَلیِّ العَظیمِ )
تَوَکَّلتُ عَلَی الحَیِّ اَلّذی لا یَمُوتُ
وَ الحَمدُ للهِ اَلّذی لَم یَتَّخِذ وَلَداً
وَ لَم یَکُن لَهُ شریکٌ فِی المُلکِ
وَ لَم یَکُن لَهُ وَلِیٌّ مِن الذُّلِّ
وَکَبِّرهُ تَکبیراً
🍂آن مرد گفت قسم به خدا من این ذکر را بیش از سه روز تکرار نکردم مگر آن که فقر و درد از من زائل گشت .
📚 نقل از کتاب اصول کافی
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
📚 داستان های آموزنده 📚
#داستان_های_بلند (هر شب ساعت 21) #دروغ_های_مادرم #قسمت_دوم به روز آخر سال رسیدیم و مدرسه به اتما
#داستان_های_بلند
#دروغ_های_مادرم
#قسمت_پایانی
درسم را تمام کردم و وکیل شدم. ارتقا رتبه یافتم.
یک شرکت آلمانی مرا به خدمت گرفت.
وضعیتم بهتر شد و به معاونت رئیس رسیدم.
احساس کردم خوشبختی به من روی کرده است.
در رؤیاهایم آغازی جدید را می دیدم و زندگی بدیعی که سراسر خوشبختی بود.
به سفرها می رفتم.
با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بیاید و با من زندگی کند.
امّا او که نمی خواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:
"فرزندم، من به خوشگذرانی و زندگی راحت عادت ندارم."
و این هفتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
مادرم پیر شد و به سالخوردگی رسید.
به بیماری سرطان ملعون دچار شد و لازم بود کسی از او مراقبت کند و در کنارش باشد.
امّا چطور می توانستم نزد او بروم که بین من و مادر عزیزم شهری فاصله بود.
همه چیز را رها کردم و به دیدارش شتافتم.
دیدم بر بستر بیماری افتاده است.
وقتی رقّت حالم را دید، تبسّمی بر لب آورد.
درون دل و جگرم آتشی بود که همه اعضا درون را می سوزاند.
سخت لاغر و ضعیف شده بود. این آن مادری نبود که من میشناختم.
اشک از چشمم روان شد. امّا مادرم در مقام دلداری من بر آمد و گفت:
"گریه نکن، پسرم. من اصلاً دردی احساس نمیکنم."
و این هشتمین دروغی بود که مادرم به من گفت.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
وقتی این سخن را بر زبان راند، دیدگانش را بر هم نهاد و دیگر هرگز برنگشود.
جسمش از درد و رنج این جهان رهایی یافت.
این سخن را با جمیع کسانی میگویم که در زندگیاش از نعمت وجود مادر برخوردارند.
این نعمت را قدر بدانید قبل از آن که از فقدانش محزون گردید.
این سخن را با کسانی میگویم که از نعمت وجود مادر محرومند.
همیشه به یاد داشته باشید که چقدر به خاطر شما رنج و درد تحمّل کرده است و از خداوند متعال برای او طلب رحمت و بخشش نمایید.
مادر دوستت دارم.
خدایا او را غریق بحر رحمت خود فرما همانطور که مرا از کودکی تحت پرورش خود قرار داد
#شب_جمعه شادی روح همه رفتگان #صلوات
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
🔸🔹🍃🔅🍃🔆🍃🔅🍃🔹🔸
⭕️✍ #حکایت
در نیمه های سال تحصیلی معلّم کلاس به مدّت یک ماه به دلیل مشکلاتش کلاس را ترک کرد و معلّمی جدید موقّتاً به جای او آمد.
پس شروع به تدریس نمود و بعد، از چند دانش آموز شروع به پرسش در مورد درس کرد.
وقتی نوبت به یکی از دانش آموزان رسید و پاسخی اشتباه داد بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن کردند و او را مسخره می کردند.
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از ضریب هوشی و اعتماد بنفسی پایین برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.
زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدندمعلّم آن دانش آموز را فرا خواند و به او برگه ای داد که بیتی شعر روی آن نوشته شده بود و از او خواست همان طور که نام خود را حفظ کرده آن بیت شعر را حفظ کند و با هیچ کس در مورد این موضوع صحبت نکند.
در روز دوم معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن بیت شعر را پاک کرد
و از بچّه ها خواست هر کس در آن زمان کوتاه توانسته شعر را حفظ کند دستش را بالا ببرد.
هیچ کدام از دانش آموزان نتوانسته بود حفظ کند.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز دیروزی بود که مورد تمسخر بچّه ها بود .
بچّه ها از این که او توانسته در این فرصت کوتاه شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند.
معلّم خواست برای او کف بزنند و تشویقش کنند.
در طول این یک ماه معلّم جدید هرروز همین کار را تکرار می کرد و از بچّه ها می خواست تشویقش کنند و او را مورد لطف و محبّت قرار می داد.
کم کم نگاه هم کلاسی ها نسبت به آن دانش آموز تغییر کرد.
دیگر کسی او را مسخره نمی کرد.
آن دانش آموز خود نیز دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره معلّم سابقش "خنگ " می نامید نیست.
به خاطر اعتماد بنفسی که آن معلّم دلسوز به او داد، دانش آموز تمام تلاش خود را می کرد که همواره آن احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن و ارزشمند بودن در نظر دیگران را حفظ کند.
دیگر نمی خواست مانند گذشته موجودی بی اهمّیّت باشد.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد.
به کلاس های بالاتر رفت.
در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد.
مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی خود را گرفت و هم اکنون پدر پیوند کلیه جهان است .
بله او کسی نیست جز دکتر ملک حسینی
💠 @Dastan 💠
این قصه را دکتر ملک حسینی در کتاب زندگانی خود و برای قدردانی از آن معلّم که با یک حرکت هوشمندانه مسیر زندگی او را عوض نمود، در صفحه اینستاگرامش نوشته و برای معلّم خود آرزوی موفقیت نموده.
انسان ها دو نوعند : نوع اوّل کلید خیر هستند.
دستت را می گیرن و به تو در بهتر شدنت کمک می کنند. به تو احساس ارزشمند بودن می دهند
نوع دوم انسان هایی هستند که با دیدن اوّلین شکستِ شخص، حس بی ارزشی و بد شانس بودن را به او منتقل می کنند.
این دانش آموز قربانی نوع دوم از این انسان ها بود که بخت با او یار بود و خداوند شخصی سر راهش قرار داد که یک عمر موفقیت را به او هدیه داد
ای پدر و ای مادر و ای معلّم شما از کدام نوع هستی؟! آیا با یک یا چند بار شکست فرزند یا دانش آموزت به او حس حقارت میدهی
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
✳️ خیر و حکمت خداوند :
خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند.
روزی روباهی ، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند ، پس از چند روز ، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید.
روزی صبح از خواب بیدار شدند ، دیدند همه ی چادر نشین های اطراف ، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان ، تنها آنها سالم مانده اند
مرد دنیا دیده ای گفت : راز این اتفاق ، این است که چادرنشینانِ دیگر ، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند.
پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود :
چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیر شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید ، حال آن که شرّ شما در آن است ، و خدا مى داند ، و شما نمى دانید .
( بقره / 216 )
در تمام مشكلات و حوادث زندگی صبر پيشه كنیم و به خدا اعتماد کنیم ....
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
#حدیث
#علاج_وسوسه
عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ حُمْرَانَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْوَسْوَسَةِ وَ إِنْ كَثُرَتْ فَقَالَ لَا شَيْءَ فِیهَا تَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ
محمد بن حمران گوید: از حضرت صادق علیه السلام از وسوسه گرچه بسیار باشد پرسیدم؟ در پاسخ فرمود: چیزى در آن نیست.
می گوئى: لا اله الا الله.
(یعنى همین کلام و تفکر در آن وسوسه را از بین مى برد زیرا مقصود از وسوسه و حدیث نفس همان وسوسه هاى مربوط بخدا و مکان و کیفیت اوست).
🔸اصول کافى جلد 4 صفحه: 155 روایة: 1
@Dastan
اگر تغییر نكنیم نابود میشویم...!
باید تغییراتی را در نوع نگاهمان به وجود آوریم.
کليدهای اين تغيير عبارتند از:
كلید اول: خواستن
كلید دوم: خالی كردن ذهن از افکار بد
كلید سوم: داشتن باور مثبت نسبت به خود
كلید چهارم: دست به کار شدن
به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی به علم نیست به عمل است.
🎈دوست من
🎈افكارت را زيبا كن
🎈زندگی به اندازه فكرهای تو زيبا می شود.
انشاءالله
💎 @Dastan 💎
#خیر_است
پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می افتاد، می گفت: خیراست!!
روزی دست پادشاه درسنگلاخ ها گیركرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است!
پادشاه از درد به خود می پیچید، از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت.
یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود، سر می بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بودكه بدنش سالم باشد.
وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند .
آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است!
پادشاه دستور آزادی وزیر را داد .
وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان اوشنید، گفت:خیر است!
پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟؟
وزیر گفت: از این جهت خیراست كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می كردند...
در طریقت هر چه پیش سالك آید خیر اوست
در صراط مستقیم ای دل كسی گمراه نشود
💎 @Dastan 💎
هدایت شده از کودکانه
گرگ و هفت تا بزغاله2.mp3
5.94M
📚داستان صوتی
گرگ و هفت تا بزغاله
🐐🐐🐐🐐🐐🐐🐐
@koodakaneh1