🌷 پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم):
💞 ازدواج کنید، كه #ازدواج كردن روزى شما را بيشتر مى كند.
📗قرب الاسناد ص۲۰
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#ضرب_المثل
#تعارف_شاه_عبدالعظیمی از کجا اومده
قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میدادن برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون، الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین 😅
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨﷽✨
✍ دانشمند وسخنور توانا مرحوم شیخ حسینعلی راشد نقل میکند : سالهاے جنگ بین المللی اول ، سختیهای زیادے در همه ایران پیش آمد ، و از آن جمله در شهر ما (تربت حیدریه) بیمارےهایی مانند وبا و آنفلوانزا شیوع پیدا ڪرد ، در خانه ما نخست پدرم مبتلا گشت ، بعد از او من و خواهرم ، و فقط ڪار خدا بود ڪه تنها مادرم سالم ماند ڪه پرستارے ما را میکرد ، این بیمارے خیلی سنگین بود .
مرحوم دڪتر ضیاء به عیادت ما میآمد ، بعدها خود مرحوم دڪتر ضیاء براے من نقل ڪرد ، من به خانه شما میرفتم و میدیدم چهار بیمار ڪه همگی احتیاج به دوا و نخود و آب و آش و بعد از بریدن تب ، نیاز به برنج نرم پختهاے دارند ڪه به آن میگویند : (ترچلو) ، و وضع خانه شما را میدیدم .
روزے ڪه به عیادت مرحوم ملا عباس تربتی رفتم ، دستمالی حاوے مبلغی پول نقره ڪه شخص معروفی به من داده بود ، ڪنار بستر ایشان گذاشتم ، مرحوم ملا عباس پرسید : این چیست ؟ گفتم : پولی است ڪه شخصی داده و از باب وجوهات شرعیِ نیست ، بلڪه براے مصارف این چند بیمار است .
پرسید : چه ڪسی این را داده است ؟ من چون نمیتوانستم به حاج آخوند بر خلاف واقع بگویم ، گفتم : فلان ڪس داده است و به من سپرده است اسمش را نگویم ، اما چون شما پرسیدید ناچار شدم بگویم ، دیدم با آن حال بیمارے اشڪش جارے شد و گفت : در این قحطی ڪه مردم از گرسنگی میمیرند ، این آدم عروسی راه انداخت و از مشهد مطرب زنانه آورد ، و پول فراوانی صرف شراب کرد تا مردم مسلمان بخوردند ، آیا شما روا میدانید ، من از چنین آدمی پول قبول ڪنم ؟ !
من راضی هستم بمیرم و از چنین ڪسانی نوشدارو نگیرم ، و زیر بار منت این افراد نروم . مرحوم دڪتر ضیاء گفت : من نیز به گریه افتادم ، و پول را به صاحبش پس دادم .
📚 با اقتباس و ویراست از
ڪتاب "فضیلتهاے فراموش شده" .
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ شهید چمران✨
تو اتاق نشسته بود … یه دفعه دید که صدای دعوا میاد …
با دست بند، رضارو آوردن تو اتاق!
رضارو انداختنش رو زمین...
_ این کیه آوردید جبهه ؟!
رضا شروع کرد به فحش دادن … دید که شهید چمران توجه نمیکنه …. یه دفه داد زد:
کچل با توام …!!!! ”
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد:
چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده؟
_ قضیه این بود: …. آقا رضا داشت میرفت بیرون …. بره سیگار بگیره و برگرده … با دژبان دعواش شده بود ….
شهید چمران:
آقا رضا چی میکشی ؟!! ….
برید براش بخرید و بیارید …!
شهید چمران و آقا رضا توی سنگر تنها شدند.
آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!
شهید چمران : چرا؟!
آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده … تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه …
شهید چمران : اشتباه فکر می کنی …! یکی اون بالاست، هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده … هی آبرو بهم میده … تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی بهت خوبی می کرده …!
گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم … یکم مثل اون شم …!
آقا رضا جا خورد ، رفت تو سنگر نشست … زار زار گریه می کرد … اذان شد…
آقا رضا اولین نماز عمرش بود، رفت وضو گرفت … سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ……
صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد …
آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد. فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش...
توبه واقعی و یه نماز واقعی!
✾📚 @Dastan 📚✾•
آ مرضیه جان:
💤این روزها یاد آن مادری می افتم که رفت پیش امام صادق علیه السلام ...
گفت پسرم خیلی وقته از مسافرت برنگشته خیلی نگرانم ...😔
حضرت فرمود صبر کن پسرت برمی گرده ...!
رفت و چند روز دیگه برگشت و گفت پس چرا پسرم برنگشت ...
✨حضرت فرمود مگه نگفتم صبر کن !؟ خب پسرت برمی گرده دیگه .. رفت اما از پسرش خبری نشد ...
🎋برگشت ؛
✨آقا فرمود مگه نگفتم صبر کن؟ دیگه طاقت نیاورد .. گفت آقا خب چقدر صبر کنم ؟ نمی تونم صبر کنم .. به خدا طاقتم تموم شده ...
✨حضرت فرمود برو خونه پسرت برگشته... رفت خونه دید واقعاً پسرش برگشته...😊
اومد پیش امام صادق گفت آقا جریان چیه ؟ نکنه مثل رسول خدا به شما هم وحی نازل میشه؟
آقا فرموده بود به من وحی نازل نشده اما عند فناءالصبر یأتی الفرج ...
صبر که تمام بشود .. فرج می آيد ..💥
این روزها یک بار هم به خودت بگو هی فلانی چه طاقتی داری تو ...!!
و دعا کن برای دل آن مادری که هنوز پسرش برنگشته ...
اللهم عجل لولیک الفرج🌷🌷🌷
📚 @Dastan 📚
✨❧🔆✧﷽✧🔆❧✨
✔️ فکر گناه هم نکنید
✨#امام_جعفرصادق_علیه_السلام فرمود :
💫روزی حضـرت عیسی علیه السلام در جمع حواریون نشسته بودند .
عـرض کـردند ما را از نصایح و پندیات بهره مند ساز.
💫حضرت عیسی علیه السلام فرمـودند مـوسی علیه السـلام به اصحاب خود فرمود ؛ سوگند #دروغ نخورید،
◽️ولی مـن می گویم سـوگند خـواه دروغ و خواه راست نخورید. عرض کردند ما را بیشتر موعظه کن
💫حضرت به حواریون فرمودند :
برادرم موسی میگفت : زنا نکنید
◽️ ولی من به شما می گویم :
حتی فکـر زنا نکنید ؛ زیرا #فکر گناه مثـل این است که در اتاقی آتش روشـن کنند که اگـر خانـه را هم به آتش نکشد، دیوارها را سیاه می کند.
📚سفینه البحار، ج ۳، ص۵۰۳
🌹🌹🌹🍃🍃🍃🍃 🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ تقوا در دنیای مجازی...
👤 حجت الاسلام ماندگاری
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
📚 #داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌸🍃🌸🍃
#صفوان_جمال_و_هارون
نامش صفوان بود. يكی از ياران امام كاظم (ع) كه كارش كرايه دادن شتر به مسافران بود.
هارون٬ پادشاهی كه مخالف امام كاظم (ع) بود٬ میخواست به همراه گروهی از درباريانش به سفر حج برود. كسی را نزد صفوان فرستاد و تعداد زيادی از شتران او را كرايه كرد. سفر آنها چند ماهی طول میكشيد و صفوان پول هنگفتی به دست میآورد. او كه از پيروان و دوستداران امام كاظم (ع) بود دلش نمیخواست به هارون خدمتی كند؛ اما از اين معاملهی پر سود نيز نمیتوانست بگذرد. با خودش میگفت: «كار من چه اشكالی دارد؟ شترانم را برای زيارت خانه خدا كرايه میدهم. اين كه ديگر عيبی ندارد.»
چند روز بعد خدمت امام كاظم (ع) رسيد. امام به وی فرمودند: «صفوان! من اين كار تو را نمیپسندم.»
صفوان با تعجب پرسيد: «كدام كار؟»
- «اينكه شترانت را به هارون كرايه دادی!»
- «من شترانم رابه هارون كرايه ندادم تا به شكار يا تفريح برود برای سفر حج و زيارت خانهی خدا كرايه دادم. شتربانی هارون نيز بر عهدهی خودم نيست؛ بلكه غلامانم را به همراه او خواهم فرستاد.»
- «آيا دوست داری تا زمان پرداخت كرايه هارون زنده بماند؟»
- «آری. دوست دارم زنده بماند تا برگردد و كرايهام را بپردازد.»
امام كاظم(ع) فرمودند: «هركس زنده ماندن ستمگران را دوست بدارد از آنان است و در آتش دوزخ جای خواهد داشت.»
صفوان از اين هشدار امام به خود آمد. برای رهایی از كمک به ستمگران همهی شترانش را فروخت و به هارون كرايه نداد.
15.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ابومهدی المهندس کیست؟
📚@Dastan 📚