🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_اول (۲ / ۱)
#نجات_مجروحان_در_ثانیههای_آخر!!!
🌷پاییز سال ۱۳۶۴ بود که به قصد حمل نیرو از پایگاه به پرواز درآمدیم. مقصد ما دزفول بود. قرار بود بعد از تخلیه نیرو در دزفول با توجه به اینکه در نزدیکی ظهر نیز قرار داشتیم، تصمیم گرفتیم بعد از صرف ناهار به سمت پایگاه پرواز کنیم. به خوبی خاطرم هست اولین قاشق غذا را که خوردیم به ما اطلاع دادند سریعاً به سمت امیدیه پرواز کنیم. یکی از دوستان خلبانم گفت: «اجازه بدهید ناهارمان تمام شود میرویم.» که آن بنده خدا گفت: «تعداد زیادی مجروح جنگی که اکثر آنها ضربه مغزی هستند در امیدیه منتظر شما هستند وضع اکثر آنها وخیم است و شاید زندگی آنها در گرو چند دقیقه باشد.»
🌷با شنیدن این توضیحات درنگ نکردیم. بلافاصله از جا بلند شدم و با روشن کردن هواپیما به ابتدای باند رفتیم و آماده پرواز شدیم. پرواز به خوبی انجام شد و ساعتی بعد بدون هیچ مشکلی در دزفول به زمین نشستیم و بعد از پیاده کردن نیروها به سمت امیدیه پرواز کردیم. مسیر هوایی ما حدود نیم ساعت بود. شاید حدود ۱۵ دقیقه از پروازمان میگذشت که رادار با من تماس گرفت. متصدی رادار خیلی هراسان به من گفت: «تا آنجایی که امکان دارد ارتفاع خودم را کم کنید.» در آن شرایط و با توجه به نقطهای که من در حال پرواز بودم نباید شکل خاصی برایم به وجود میآمد از ایشان پرسیدم: «مشکلی پیش آمده؟ چرا باید ارتفاع را کم کنیم.»
🌷متصدی رادار اعلام کرد: «۶ فروند هواپیمای شکاری دشمن درست پشت سر شما قرار دارند و با توجه به سمتی که دارند هدفشان شما هستید. منطقه در اختیار شماست. به هر طریقی که میتوانید از دست آنها خلاص شوید.» در اولین حرکت، ارتفاع هواپیما را به حدود ۴۰۰ پا رساندم. این حداقل ارتفاعی بود که در آن میتوانستم پرواز کنم. به همین شکل ادامه دادم. تمام حواسم به هواپیماهای دشمن بود که صدای همکارم که ناوبری هواپیما را بر عهده داشت من را به خود آورد. درباره کوهی که در جلوی ما قرار داشت هشدار میداد. چارهای نداشتم. برای رد شدن از کوه باید ارتفاع میگرفتم. بلافاصله....
#ادامه_در_شماره_بعدی....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#نجات_مجروحان_در_ثانیههای_آخر!!!
🌷بلافاصله بعد از رد شدن از کوه مجدداً ارتفاع هواپیما را کم کردم. همین مدت کافی بود که جنگندههای دشمن از موقعیت من مطلع شوند ثانیههایی نگذشته بود که مجدداً صدای متصدی رادار را میشنیدم که مرتب به ما اخطار میداد و فاصله هواپیماهای دشمن را تا هواپیمای ما نزدیک اعلام میکرد. ۴۰ مایل، ۳۰ مایل، ۲۰ مایل ۱۰ مایل. من بعد از این دیگر صدای ایشان را نشنیدم. در همین حین متوجه شیئی نورانی شدم که با عبور از سمت چپ هواپیما در جلوی ما با زمین برخورد کرد. مانده بودم چرا دیگر متصدی رادار حرف نمیزند. خود هم هیچ صحبتی روی رادیو نمیکردم. ثانیههایی بعد مجدداً صدای متصدی رادار را شندیم که میگفت:...
🌷که میگفت: «شما سالم هستید؟» گفتم: «بله.» گفت: «هواپیمای دشمن به سمت شما موشک شلیک کرد.» گفتم: «حتماً معجزه آسمانی رخ داده چون ما سالم هستیم و موشکی هم به ما برخورد نکرده است.» ایشان ضمن شکر کردن خدا گفتند: «دیگر کسی شما را تعقیب نمیکند، میتوانید به سمت امیدیه گردش کنید.» دقایقی بعد در امیدیه به زمین نشستیم و مجروحان را انتقال دادیم. در پایگاه برای مصاحبه با ما آمده بودند و به ما گفتند که شما متوجه شیئی نورانی نشدید که من گفتم چرا از کنار ما رد شد و به زمین برخورد کرد. متصدی راداری که در آنجا بود گفت: «آن شیئ نورانی موشک حرارتی هواپیمای دشمن بود که به سمت شما شلیک شده بود و با لطف خداوند به خطا رفت و به شما برخورد نکرد.»
🌷....من هم گفتم: «لطف خداوند همیشه شامل حال ما بوده است.» بهراستی که معجزه الهی رخ داده بود، شاید اگر هزاران بار دیگر این اتفاق میافتاد و این موشک شلیک به درستی میشد به طور حتم به هواپیما برخورد میکرد ولی ما از این حادثه جان سالم بدر بردیم و قدرت خداوند را بیشتر از بیش باور کردیم. با رخ دادن این حادثه ما نه تنها دلسرد و مضطرب نشده بودیم بلکه قدرتی دو چندان گرفته بودیم و میدانستیم که خداوند خود مراقب ما است و کارهایی را که در نجات جان هموطنانمان انجام میدهیم میبیند.
#راوی: سرهنگ خلبان ابراهیم نامور از پیشکسوتان نیروی هوایی ارتش
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
✾📚 @Dastan 📚✾