eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــل و هــفــتــم (بـخــش ســوم) با خندہ رو روڪ هاشون رو بهم میڪوبیدن و این ور اون ور میرفتن. جاے هستے خالے بود تا باهاشون بازے ڪنہ،باید تو اولین فرصت بهشون سر میزدم. امین رابطہ ش رو با امیرحسین در حد سلام و احوال پرسے ڪردہ بود،ولے هستے براے من عزیز بود. با صداے باز شدن در حیاط نگاهم رو از بچہ ها گرفتم. بابا محمد،پدر امیرحسین نون بربرے بہ دست وارد شد. با لبخند بہ سمتش رفتم و گفتم:سلام بابا جون صبح بہ خیر. سرش رو بلند ڪرد پر انرژے گفت:سلام دخترم صبح توام بہ خیر. با ذوق نگاهش رو دوخت بہ دخترها. _سلام گلاے بابابزرگ. بچہ ها نگاهے بہ بابامحمد انداختن و دست تڪون دادن. بابامحمد نون بربرے رو بہ سمتم گرفت و گفت:ببر خونہ تون. خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم فاطمہ بہ سمت حوض رفت. با عجلہ دنبالش دیدم،رو روڪش رو گرفتم و ڪشیدمش ڪنار. متعجب بهم زل زد،انگشت اشارہ م رو بہ سمت حوض گرفتم و گفتم:اینجا ورود ممنوعہ بچہ! اون ور رانندگے ڪن. رو بہ بابامحمد گفتم:ممنون باباجون ما صبحانہ خوردیم،نوش جان. راستے امیررضا ڪے از شیراز برمیگردہ؟ سرش رو تڪون داد و گفت:فڪرڪنم تا اسفند ماہ دانشگاهش تموم بشہ. در خونہ باز شد،امیرحسین آروم گفت:هانیہ جان! با دیدن بابا سریع دستش رو برد بالا و گفت:سلام بابا! بابامحمد جواب سلامش رو داد،بہ نون بربرے اشارہ ڪرد و گفت:میخورے؟ امیرحسین بہ سمت بچہ ها رفت و با لبخند گفت:نوش جونتون. همونطور ڪہ بچہ ها رو بہ سمت خونہ هل مے داد گفت:ما بریم ڪم ڪم آمادہ شیم. پشت سرش راہ افتادم،بچہ ها رو یڪے یڪے وارد خونہ ڪرد. با صف! شبیہ جوجہ ها! بہ ساعت نگاہ ڪردم و گفتم:واے دیر شد! بچہ ها رو بردم توے اتاق،لباس هاشون رو ڪہ از شب قبل آمادہ ڪردہ بودم گذاشتم روے تخت. بلوز بلند و ساق مشڪے همراہ هد مشڪے. مائدہ و سپیدہ رو روے تخت نشوندم،فاطمہ رو دراز ڪردم،ڪفش هاش رو درآورم و مشغول پوشوندن ساقش شدم. زل زدہ بود بہ صورتم و دستش رو میخورد. بشگون آرومے از رون تپلش گرفتم و گفتم:اونطورے نڪنا میخورمت! مائدہ و سپیدہ ڪنار فاطمہ دراز ڪشیدن. بہ زبون خودشون شروع ڪردن بہ صحبت ڪردن،دست هاشون رو حرڪت میدادن،گاهے پاهاشون رو هم بالا میبردن. فڪرڪنم از قواعد زبانشون حرڪت دست ها و پاها بود! یڪے یڪے لباس هاشون رو پوشندم،بہ قدرے گرم صحبت بودن ڪہ موقع لباس پوشوندن اذیت نڪردن. امیرحسین وارد اتاق شد،تے شرتش رو درآورد و بہ سمت ڪمد رفت. همونطور ڪہ در ڪمد رو باز میڪرد گفت:هانے تو برو آمادہ شو حواسم بہ بچہ ها هست. نگاهم رو دوختم بهش،پیرهن مشڪیش رو برداشت و پوشید. مشغول بستن دڪمہ هاش شد. _صبرمیڪنم تاآمادہ شے. ڪت و شلوار مشڪے پوشید،جلوے آینہ ایستاد و شروع ڪرد بہ عطرزدن. ازتوے آینہ بالبخندزل زد بهم. جوابش روبالبخنددادم. گفتم:حس عجیبے دارم امیرحسین. مشغول مرتب ڪردن موهاش شد:بایدم داشتے باشے خانمم نظر ڪردہ مادرہ! از روے تخت بلند شدم. _حواست بہ بچہ ها هست آمادہ شم؟ سرش رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون داد و بہ سمت تخت رفت. با خیال راحت لباس هاے یڪ دست مشڪیم رو پوشیدم. روسریم رومدل لبنانے سر ڪردم،چادر مشڪے سادہ م رو برداشتم. همون چادرے ڪہ وقتے امیرحسین پاش شڪست بہ پاش بستم. روز اولے ڪہ اومدم خونہ شون بهم داد. روش نشدہ بود بهم برگردونہ از طرفے هم بہ قول خودش منتظر بود همسفرش بشم! چادرم رو سر ڪردم،رو بہ امیرحسین و بچہ ها گفتم:من آمادہ ام بریم! امیرحسین فاطمہ و مائدہ رو بغل ڪرد و گفت:بیا یہ سلفے بعد! ڪنارش روے تخت نشستم،سپیدہ رو بغل ڪردم. موبایلش رو گرفت بالا،همونطور ڪہ میخواست علامت دایرہ رو لمس ڪنہ گفت:من و خانم بچہ ها یهویے! بچہ ها شروع ڪردن بہ دست زدن. از روے تخت بلند شدم،سپیدہ رو محڪم بغل گرفتم. رو بہ امیرحسین گفتم:سوییچ ماشینو بدہ من برم سپیدہ رو بذارم. دستش روداخل جیب ڪتش ڪرد وسوییچ روبہ سمتم گرفت. ازخونہ خارج شدم،حیاط رورد ڪردم،درڪوچہ روبازڪردم وبا گذاشتن پام توے ڪوچہ زیرلب گفتم:یا فاطمہ! بہ سمت ماشین امیرحسین رفتم،سپیدہ روگذاشتم عقب،روے صندلے مخصوصش،امیرحسین هم فاطمہ ومائدہ روآورد. باهم سوارماشین شدیم،ماشین رو روشن ڪردوگفت:بسم اللہ الرحمن الرحیم. همونطورڪہ نگاهش بہ جلو بود گفت:پیش بہ سوے نذرخانمم! شیشہ ے ماشین روپایین دادم،با لبخندبہ دانشگاہ نگاہ ڪردم و گفتم:یادش بہ خیر! ازڪناردانشگاہ گذشتیم،امیرحسین سرعتش رو ڪم ڪرد،واردڪوچہ ے حسینیہ شدیم. امیرحسین ماشین روپارڪ ڪرد،هم زمان باهم پیادہ شدیم. درعقب روبازڪرد،فاطمہ روبغل ڪردوگرفت بہ سمت من. مائدہ وسپیدہ روبغل ڪرد،باهم بہ سمت حسینیہ راہ افتادیم. چندتاازشاگردهاے امیرحسین ڪنارحسینیہ ایستادہ بودن سربہ زیرسلام ڪردن. ادامــه دارد.. 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت چــهــل و هــفــتــم (بـخــش چــهــارم) آروم جوابشون رو دادیم،امیرحسین گفت:هانیہ،خانم محمدے رو صدا ڪن ڪمڪ ڪنہ بچہ ها رو ببرے خیالم راحت شہ برم! وارد حسینیہ شدم،شلوغ بود. نگاهم رو دور حسینیہ ے سیاہ پوش چرخوندم. خانم محمدے داشت با چند تا خانم صحبت میڪرد. دستم رو بالا بردم و تڪون دادم. نگاهش افتاد بہ من،سریع اومد ڪنارم بعد از سلام و احوال پرسے گفت:ڪجایید شما؟! صورتم رو مظلوم ڪردم و گفتم:ببخشید زهرا جون یڪم دیر شد. باهاش بہ قدرے صمیمے شدہ بودم ڪہ با اسم ڪوچیڪ صداش ڪنم. _خب حالا! دو تا فسقلے دیگہ ڪوشن؟! بہ بیرون اشارہ ڪردم و گفتم:بغل باباشون. دستش رو روے ڪمرم گذاشت و گفت:بریم بیارمشون. باهم بہ سمت امیرحسین رفتیم. امیرحسین با دیدن خانم محمدے نگاهش رو دوخت بہ زمین. خانم محمدے مائدہ رو از بغل امیرحسین گرفت،چادرم رو مرتب ڪردم و گفتم:امیرحسین سپیدہ رو بدہ! نگاهم ڪرد و گفت:سختت میشہ! همونطور ڪہ دستم رو بہ سمتش دراز ڪردہ بودم گفتم:دو قدم راهہ،بدہ! مُرَدَد سپیدہ رو بہ سمتم گرفت،سپیدہ رو ازش گرفتم. سنگینے بچہ ها اذیتم میڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم. رو بہ امیرحسین گفتم:برو همسرے موفق باشے! فاطمہ و سپیدہ رو تڪون دادم و گفتم:خداحافظ بابایے! نگاهش رو بین بچہ ها چرخوند و روے صورت من قفل ڪرد! _خداحافظ عزیزاے دلم. با خانم محمدے دوبارہ وارد حسینیہ شدیم،صداے همهمہ و بوے گلاب باهم مخلوط شدہ بود. آخر مجلس ڪنار دیوار نشستم،بچہ ها رو روے پام نشوندم،با تعجب بہ بقیہ نگاہ میڪردن. آروم موهاشون رو نوازش میڪردم،چند دقیقہ بعد صداے امیرحسین از توے بلندگوها پیچید:اعوذ بااللہ من الشیطان الرجیم،بسم اللہ الرحمن الرحیم با صداے امیرحسین،صداے همهمہ قطع شد. بچہ ها با تعجب اطراف رو نگاہ میڪردن،دنبال صداے پدرشون بودن. سرم رو تڪیہ دادم بہ پرچم یا فاطمہ. قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید! مثل دفعہ ے اول،بدون شروع روضہ! صداے امیرحسین مے اومد. بوسہ ے ڪوتاهے روے "یا فاطمه" نشوندم و گفتم:مادر! با دخترام اومدم! 💥پـایـان 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
▪️روباهی از شتری پرسيد: عمق اين رودخانه چقدر است؟ شتر جواب داد: تا زانو ولي وقتی روباه توی رودخانه پريد ، آب از سرش هم گذشت! روباه همانطور که در آب دست و پا می زد و غرق می شد به شتر گفت: تو که گفتی تا زانو! و شتر جواب داد: بله، تا زانوی من، نه زانوی تو... هنگامی که از کسی مشورت می گيريم بايد شرايط طرف مقابل و خودمان را هم در نظر بگيريم. لزوماً هر تجربه ای که ديگران دارند برای ما مناسب نيست 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
کوری در محشر بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرحیم یکی از بزرگان اهل علم و تقوا نقل فرمود یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن زندگی را می گذارند پس از مرگش او را دیدند در حالی که کور بود از او سببش را پرسیدند که چرا در برزخ نابینا هستی ؟ گفت : ملکی را که خریده بودم وسط زمین مزروعی آن چشمه آب گوارایی بود که اهالی ده مجاور می آمدند و از آن برمی داشتند و حیوانات خود را آب می دادند به واسطه رفت وآمدشان مقداری از زراعت من خراب می شد و برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود و راه آمد و شد را بگیرم به وسیله خاک و سنگ و گچ آن چشمه را کور نمودم و خشکانیدم وبیچاره مجاورین به ناچار به راه دوری مراجعه می کردند ، این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است به او گفتم آیا چاره ای دارد ؟ گفت اگر وارثها بر من رحم کنند و آن چشمه را جاری سازند تا مورد استفاده مجاورین گردد حال من خوب می گردد . ایشان فرمود به ورثه اش مراجعه کردم آنها هم پذیرفتند و چشمه را گشودند پس از چندی آن مرحوم را با حالت بینایی و سپاسگزاری دیدم . آدمی باید بداند که هرچه می کند به خود کرده است : ( لَها ما کَسَبَتْ وَعَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ ) اگر به کسی ستم نموده به خودش ستم کرده ، اگر به کسی نیکی کرده به خودش نیکی کرده است . اگرسر کسی رابریده درمواقف برزخی خودش بی سر است و در جهنم سرو پایش به هم پیچیده است چنانچه می فرماید : ( فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصی وَاْلاَقْدام ) از اینجاست که حضرت زینب کبری علیهاالسّلام در مجلس یزید به آن ملعون فرمود : ( ( وَما فَرَیْتَ اِلاّ جِلْدُکَ وَما قَطَعْتَ اِلاّ رَاءْسُکَ ؛ نبریدی مگرپوست خودت راوجدانساختی مگرسرخود را ) ) . داستانهاي شگفت/ بقلم عبدالحسين دستغيب.ص: 292 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم این داستان خیلی شبیه حال و روزهای ماست..مسئولان مملکت ما فقط به فکر منافع خودشنن و فرزندانشون ... 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 👈 رمز بسم الله 🌴گویند مردی بود منافق اما زنی داشت مومن و متدین. این زن تمام کارهایش را با بسم الله"آغاز می کرد. شوهرش از توسل جستن او به این نام مبارک بسیار غضبناک می شد و سعی می کرد که او را از این عادت منصرف کند. 🌴روزی کیسه ای پر از طلا به زن داد تا آن را به عنوان امانت نگه دارد زن آن را گرفت و با گفتن " بسم الله الرحمن الرحیم" در پارچه ای پیچید و با " بسم الله " آن رادر گوشه ای از خانه پنهان کرد، 🌴شوهرش مخفیانه آن طلا را دزدید و به دریا انداخت تا همسرش را محکوم و خجالت زده کند و "بسم الله" را بی ارزش جلوه دهد.وی بعد از این کار به مغازه خود رفت. 🌴در بین روز صیادی دو ماهی را برای فروش آورد آن مرد ماهی ها را خرید و به منزل فرستاد تا زنش آن را برای نهار آماده سازد.زن وقتی شکم یکی از آن دو ماهی را پاره کرد دید همان کیسه طلا که پنهان کرده بود درون شکم یکی از ماهی هاست آن را برداشتو با گفتن "بسم الله" در مکان اول خود گذاشت. 🌴شوهر به خانه برگشت و کیسه زر را طلب کرد. زن مومنه فورا با گفتن "بسم الله" از جای برخاست و کیسه زر را آورد شوهرش خیلی تعجب کرد و سجده شکر الهی را به جا آورد و از جمله مومنین و متقین گردید. 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 👈 رحمت خدا 🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩی ﺗﻬﯽ ﺩﺳﺖ، ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﻓﻘﺮ ﻭ ﺗﻨﮕﺪﺳﺘﯽ ﻣﯽ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﺎﺋﻠﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺯﻥ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﻗﻮﺕ ﻭ ﻏﺬﺍﺋﯽ ﻧﺎﭼﯿﺰ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ. 🌴ﺍﺯ ﻗﻀﺎ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﻫﻘﺎﻥ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻦ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺵ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﮔﺮﻩ ﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺸﺖ ﺑﺎ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﻦ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﺶ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﺝ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﯿﺪ ﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ :ﺍﯼ ﮔﺸﺎﯾﻨﺪﻩ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﮔﺸﻮﺩﻩ ﻋﻨﺎﯾﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎ ﻭ ﮔﺮﻩ ﺍﯼ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺎ ﺑﮕﺸﺎﯼ. 🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﻋﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ، ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ﯾﮏ ﮔﺮﻩ ﺍﺯ ﮔﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻣﻨﺶ ﮔﺸﻮﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﻫﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺖ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺷﺪﺕ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: 🍂ﻣﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯼ ﯾﺎﺭ ﻋﺰﯾﺰ 🍂ﮐﺎﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﺎﯼ ﻭ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺰ 🍂ﺁﻥ ﮔﺮﻩ ﺭﺍ ﭼﻮﻥ ﻧﯿﺎﺭﺳﺘﯽ ﮔﺸﻮﺩ 🍂ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻩ ﺑﮕﺸﻮﺩﻧﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ؟! 🌴ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﺸﺴﺖ ﺗﺎ ﮔﻨﺪﻡ ﻫﺎﯼ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺩﺭ ﮐﻤﺎﻝ ﻧﺎﺑﺎﻭﺭﯼ ﺩﯾﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﻭﯼ ﻫﻤﯿﺎﻧﯽ ﺍﺯ ﺯﺭ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺍﺳﺖ! ﭘﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻓﻀﻞ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﯼ ﺷﺪ ﻭ ﻣﺘﻮﺍﺿﻌﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﻃﻠﺐ ﺑﺨﺶ ﻧﻤﻮﺩ... 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✅آیت الکرسی 👇👇👇 🌹أعوذ بالله من الشيطان الرجيم🌹 ✨اللّه ُ لاَ إِلَـهَ إِلاَّ هُو َ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْض ِ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِم ْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُون َ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِع كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَات ِ وَالأَرْض َ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُو َ الْعَلِي ُّ الْعَظِيمُ ) 🍬خدايا كسي كه در بین مردم پخش كند روزيش را بيشتر كن 🍬 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
!! از دو الی سه ماه پیش تمامی شیعیان برای عاشورا و اربعین روز شمار زدند! این علاقهء به سید الشهدا علیه السلام قابل ستایش است. اما قبل از محرم، ما مناسبتی داریم که افضل بر تمام مناسبتهای ما است. اساس مذهب ما به بزرگداشت این روز است. برای غدیر چه کردیم؟ برای غدیر کار نکردیم، متاسفانه انکار و تفسیر به رای شد! امام حسین علیه السلام کشته احیایِ غدیر است. باید برای غدیر صد هزار برابر عاشورا و فاطمیه توان گذاشت‌. اگر غدیر فراموش نمی شد که عاشورا و فاطمیه ای در کار نبود. پس باید با تمام توان برای غدیر کار کنیم. برای روز شمار بزنید، پوستر پخش کنید. بنر بزنید، جشن بگیرید، دسته شادی در خیابان راه بندازید. طنین علیا ولی الله باید عالم را بلرزاند. کم کاری نکنید، در حق امیرالمومنین علیه السلام و غدیر کم کاری کنیم، جفا کردیم! مانند ایام شعبانیه ایستگاه صلواتی بر پا کنید. خیابان ها را آزین ببندید. دست به دست هم دهید. از عید قربان تا مباهله جشن غدیریه بگیرید. خطبه غدیریه را چاپ کنید پخش کنید. ستون اسلام و تشیع غدیر است، اما متاسفانه برای این ستون و استحکامش کم کاری کردیم. از هر مناسبتی که داریم غدیر واجب تر و مهمتر است. ولایت امیرالمومنین علیه السلام را جار بزنید، شور به پا کنید. هر کس هم که توان دیدن ندارد کور شود. برای غدیر کم گذاشتیم انکار شد، وقت بلند شدن است، رزق محرم در غدیر داده میشود، هر کس برای غدیر کم بگذارد، در محرم کمش میگذارند! برای غدیر کاری کنید این مملکت بلرزد! این مملکت از عید قربان تا مباهله باید غوغا شود، صدای گوش فلک را کَر کند. دسته به خیابان ها بیاورید، بزنید، شهرهای خودتان را کنید. ان شاء الله امام عصر روحی فداه دعایی برای همه کند. روز عید غدیر، روزی است که خدا نعمتش را کامل کرده است، چرا شکر نعمت نکنیم؟ صد هزار برابر هر سال توان بگذارید، کاری کنید مرحم بر سینهء مجروح صدیقه طاهره سلام الله علیها شوید. تمام معصومین به شهادت رسیدند بخاطر غدیر، چرا ما ساکتیم؟ چرا ما بی تفاوتیم. کاری کنید که کسی جرات نکند خدشه بر غدیر وارد کند. من کنت مولا فهذا علی مولا را بلند بگویید، روز غدیر روز بیعت با امام عصر روحی فداه است. دست به دست هم بدهیم احیایِ غدیر کنیم. با پولمان، با وقتمان، با هیئتمان؛ با وسائلمان؛ با هر عملی که میتوانیم احیایِ غدیر کنیم. "اگر دلسوز غدیر و ولایت هستید دهید" 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
💎از دل برود هر آنکه از دیده رود؟ ملانصرالدین و نظریه جذب ملا دلباخته دختر کدخدا شده بود.اوازهرفرصتی برای ابراز عشقش استفاده می کرد. نه مهر فسون نه ماه جادو کرد نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد اخوان ثالث روزی از جانب عموی ملا نامه ای رسید که وضع او را ناگوار توصیف می کرد. پدر ملا وی را برای پرستاری و مراقبت از برادرش به محل زندگی او در شهری دور فرستاد. ملای عاشق پیشه ، برای اثبات دلدادگی اش واینکه هرگز اورا فراموش نخواهد کرد به دختر کدخدا قول داد هر روز برایش نامه بنویسد از آن به بعد هر روز یک نامه رسان در خانه کدخدا را دق الباب میکرد. دختر کدخدا نیز برای دریافت نامه خود را شتابان به در منزل میرساند. به نظر شما این داستان چه فرجامی داشت؟ آیا ملا به وصال یار رسید؟ بله ..بالاخره نامه نگاری روزانه اثر خود را گذاشت و دختر کدخدا ازدواج کرد. اما نه با ملا .... بلکه با نامه رسانی که هرروزمی دیدش. ======= نکته: آنچه بینی دلت همان خواهد هاتف اصفهانی در روانشناسی اجتماعی ،مجاورت و آشنایی(familiarily) ازمولفه های مهم"دوست داشتن" است. بر این اساس ما جذب و علاقمند کسانی میشویم که در مجاورت و نزدیکی ما قرار دارند و با آنها آشناییم . کسانی را که بیشتر می بینیم بر افراد ناآشنا و غریبه ترجیح می دهیم. اصل مجاورت در شناختی درمانی نیز صادق است. در این مکتب گفته می شود که اندیشه و هیجان با هم همسازی دارند.یعنی اندیشه منفی روحیه منفی و اندیشه مثبت روحیه مثبت جذب میکند. این رابطه در نظریه جذب (به اشتباه قانون جذب خوانده می شود) نیز قابل مشاهده است: هماهنگی فکر و واقعیت. براساس نظریه جذب انسان رابطه تله پاتیک وفرا روانی با خواسته ها واهدافش دارد. به این ترتیب که هرچه بیشتر به برنامه ها و اهداف خود فکر کنید( صرف تامل بر افکار مهم نیست بلکه کیفیت احساسی افکار مهم است.باید اندیشه هایتان از جنس امید وباور مثبت باشد نه ترس وتردید) وآنها را بر پرده ذهن خود به نمایش بگذارید(تصویرسازی ذهنی) احتمال جذب و رویارویی باآنها افزایش می یابد.. تاکید وتمرکز بر ایده آل های زندگی سنگ بنای انگیزه و وقوع پدیده های(همزمانی) است که شما را به خواسته هایتان نزدیکتر میکند. رسم وفا را بی وفا ازغم نیاموزی چرا؟ غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر میزند شاعر نمی داند او با پروراندن افکار اضطرابی ومنفی هر شب هیجانات ناسالمی چون غم و ناراحتی را به نزد خود فرا می خواند... و از طرف دیگر"هدف اندیشی"انسان را شاد و امیدوار نگاه میدارد.. به رویاهایتان بیندیشید تا روحیه لازم برای مبارزه با موانعی که شما را از زندگی رویایی دور میکند بدست آورید. هرروز در ذهنتان سری به زندگی ایده آل تان بزنید تا زندگی ایده آلتان را در دنیای واقعی ببینید. بجای تمرکز به آنچه نمی خواهید به موضوعاتی فکر کنید که مشتاق تجربه آنهائید.. به اهدافتان بیندیشید تا اهدافتان نیزبه شما فکر کنند وجذب شما شوند. وقتی افکارغمگینانه اتان را فراموش میکنید، غمهایتان نیز شما را فراموش میکنند. به خوشبختی لبخند بزنید تا خوشبختی به شما لبخند بزند. مسعود لعلی - ملانصرالدین درمانی۲ http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🍃🌹 حکایت کرده‌اند که مردی از کنار که کاشته بود گذر می‌کرد و بر سر بی‌حاصل بودن کشت پیاز با مشاجره کرد و کار به منازعه کشید. کشاورز و آن مرد پیش رفتند و او حکم به نفع کشاورز داد. قاضی به مرد اختیار داد که یکی از سه را انتخاب کند: یک سبد پیاز بخورد، او را صد ضربه چوب بزنند یا مبلغی به کشاورز بپردازد. مرد که دادن پول را خوش نداشت، ابتدا خوردن پیاز را برگزید و چند پیاز که خورد حالش به هم خورد و ادامه نداد. او سپس خوردن را انتخاب کرد اما ده ضربه که بر کف پایش کوفتند، تحمل نکرد و راضی شد که پول را بپردازد. که نگران افزایش و فشار بر طبقات ضعیف اقتصادی بوده است، قیمت ارز را 4200 تومان اعلام می‌کند، معامله در را ممنوع و هر گونه خرید و فروش را مصداق معاملات قاچاق تلقی می‌کند. قیمت بازار واقعی ارز به سرعت تا حدود 10 هزار تومان بالا می‌رود. تفاوت قیمت ارز دولتی و قیمت بازار واقعی ارز باعث می‌شود تقاضا برای واردات افزایش یابد، مسافرت‌های خارجی شدت می‌گیرد، کاهش می‌یابد و در نهایت برخی اقتصاددانان معتقدند عظیمی بین 100 تا 160 هزار میلیارد تومان در و قرار می‌گیرد. سیاست‌گذار تا این‌جای کار اعتبار و آبروی خود را تضعیف کرده و نتیجه کار مثل بوی پیاز در مشام سیاست‌گذار و جامعه پیچیده است. به سرعت خود را با قیمت واقعی ارز تطبیق می‌دهد و قیمت‌ها افزایش می‌یابد. سیاست‌گذار که شاید نگران بر بوده در نهایت ناگزیر می‌شود تورم پدیدآمده را به رسمیت بشناسد و درد ناشی از این وضعیت که در قالب‌های مختلف از جمله نارضایتی متخصصان، گروه‌های سیاسی و اعتراضات مردمی بروز می‌کند، سیاست‌گذار را به دست کشیدن از ادامه سیاست نرخ ثابت ارز 4200 تومانی وادار می‌کند. سیاست‌گذار اکنون چوب را خورده است ولی توان ادامه مسیر را ندارد. سیاست‌گذار در این مرحله حاضر می‌شود تن به راهکاری بدهد که اکثریت سال‌ها توصیه کرده‌اند: ارز با قیمت توافقی در بازار بین دارنده و مصرف‌کننده ارز به رسمیت شناخته می‌شود. سیاست‌گذار در نهایت قیمت بازار را به رسمیت می‌شناسد و رئیس بانک مرکزی بسته سیاست‌های ارزی را اعلام می‌کند که کمابیش همان چیزهایی است که عده‌ زیادی از اقتصاددانان در سه ماه گذشته بیان کرده‌اند؛ و البته مخالفانی هم دارد 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💜**💚*💛*❤️*💙 ✨*حكايت *✨ آورده اند که : مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد ،کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند سنگ زیبایی درون چشمه دید آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد . در راه به مسافری برخورد کرد که از شدت گرسنگی با حالت ضعف افتاده بود کنار او نشست و از داخل خورجینش نانی بیرون آورد و به او داد . مرد گرسنه هنگام خوردن نان ، چشمش به سنگ گران بهای درون خورجین افتاد نگاهی به زاهد کرد و گفت : آیا آن سنگ را به من می دهی ؟ 📒🍃 زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد . مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید او می دانست که این سنگ آنقدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند ، بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد چند روز بعد ، همان مسافر نزد زاهد آمد و گفت : من بسیار فکر کردم ، تو با این که می دانستی این سنگ چه قدر ارزش دارد ، خیلی راحت آن را به من هدیه کردی . 📒🍃 بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت : من این سنگ را به تو برمی گردانم ولی در عوض چیز گران بهاتری از تو می خواهم به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم ؟ 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💜**💚*💛*❤️*💙*