eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹 حکایت کرده‌اند که مردی از کنار که کاشته بود گذر می‌کرد و بر سر بی‌حاصل بودن کشت پیاز با مشاجره کرد و کار به منازعه کشید. کشاورز و آن مرد پیش رفتند و او حکم به نفع کشاورز داد. قاضی به مرد اختیار داد که یکی از سه را انتخاب کند: یک سبد پیاز بخورد، او را صد ضربه چوب بزنند یا مبلغی به کشاورز بپردازد. مرد که دادن پول را خوش نداشت، ابتدا خوردن پیاز را برگزید و چند پیاز که خورد حالش به هم خورد و ادامه نداد. او سپس خوردن را انتخاب کرد اما ده ضربه که بر کف پایش کوفتند، تحمل نکرد و راضی شد که پول را بپردازد. که نگران افزایش و فشار بر طبقات ضعیف اقتصادی بوده است، قیمت ارز را 4200 تومان اعلام می‌کند، معامله در را ممنوع و هر گونه خرید و فروش را مصداق معاملات قاچاق تلقی می‌کند. قیمت بازار واقعی ارز به سرعت تا حدود 10 هزار تومان بالا می‌رود. تفاوت قیمت ارز دولتی و قیمت بازار واقعی ارز باعث می‌شود تقاضا برای واردات افزایش یابد، مسافرت‌های خارجی شدت می‌گیرد، کاهش می‌یابد و در نهایت برخی اقتصاددانان معتقدند عظیمی بین 100 تا 160 هزار میلیارد تومان در و قرار می‌گیرد. سیاست‌گذار تا این‌جای کار اعتبار و آبروی خود را تضعیف کرده و نتیجه کار مثل بوی پیاز در مشام سیاست‌گذار و جامعه پیچیده است. به سرعت خود را با قیمت واقعی ارز تطبیق می‌دهد و قیمت‌ها افزایش می‌یابد. سیاست‌گذار که شاید نگران بر بوده در نهایت ناگزیر می‌شود تورم پدیدآمده را به رسمیت بشناسد و درد ناشی از این وضعیت که در قالب‌های مختلف از جمله نارضایتی متخصصان، گروه‌های سیاسی و اعتراضات مردمی بروز می‌کند، سیاست‌گذار را به دست کشیدن از ادامه سیاست نرخ ثابت ارز 4200 تومانی وادار می‌کند. سیاست‌گذار اکنون چوب را خورده است ولی توان ادامه مسیر را ندارد. سیاست‌گذار در این مرحله حاضر می‌شود تن به راهکاری بدهد که اکثریت سال‌ها توصیه کرده‌اند: ارز با قیمت توافقی در بازار بین دارنده و مصرف‌کننده ارز به رسمیت شناخته می‌شود. سیاست‌گذار در نهایت قیمت بازار را به رسمیت می‌شناسد و رئیس بانک مرکزی بسته سیاست‌های ارزی را اعلام می‌کند که کمابیش همان چیزهایی است که عده‌ زیادی از اقتصاددانان در سه ماه گذشته بیان کرده‌اند؛ و البته مخالفانی هم دارد 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
‍❤️ #نسیم_هدایت 💌 #قسمت_هفدهم ✍از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم یا الله انگار یکبار دیگه از اول
‍❤️ ✍فرداش رفتم ولی از دستش بودم که چرا بهم خندید مگه من خنده دارم فقط یه اتفاق ساده افتاد دیگه چرا میخنده باید کمکم میکرد منم خوشحال میشدم... 😒ولی هی میخندید ، خوب چیکار کنم... آخه من چرا زود جوگیر میشم حالا نمیشید صبر میکردم تا اون بره بعد خود شیرینی میکردم حالا بیخیال به درسم گوش کنم اما نمیشد بیخیال بشم 🤔مدرسه که تموم شد رفتم ببینم اومده دنبالم اما نیومده بود یعنی چی نکنه بدون خداحافظی رفته باشه حالا چیکار کنم چرا من دیشب باهاش کردم ☹️یواش یواش رفتم خونه اما هیچ خبری ازش نبود حتی بعداز ظهر هم نیومد خونمون خیلی گرفتم و ناراحت بودم توی خونه هم همش فکرم مشغول بود شماره خونشون رو داشتم ولی منکه روم نمیشد زنگ بزنم... خلاصه هر جوری بود خودم رو راضی کردم و زنگ زدم برداشت ای خدا حالا چی بگم بعد از سلام و احوال پرسی و اینکه خیلی خوشحال شد که من زنگ زدم گفت که چطور زنگ زدی منم گفتم میخواستم از شما خبری بگیرم پاک از آب شدم خدایا این کارها چیه که من انجام میدم....؟ 😢بعدش گفت که خونه نیست از صبح رفته بیرون بر نگشته به خاطر اینکه نگران نشم گفت هر وقت بر گشت میگم بهت زنگ بزنه... منم گفتم باشه ممنون خداحافظی کردم و قطعش کردم اما دلم آشوب بود خدایا چکار کنم نکنه رفته باشه من چرا قهر کردم آخه چرا ؟؟ شب شد ازش خبری نشد ای خدا بد جور حالم بده من خیلی ناراحتم... دیگه اوج و توی بودم که یکی زنگ در رو زد با خوشحالی رفتم در رو باز کردم که دیدم آقا مصطفی است 😍خیلی خوشحال شدم ای کاش روم میشد بغلش میکردم اما فقط نگاش کردم و گفتم بودی اونم گفت چطور کار داشتم نگرانم شدی...؟ سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم ، اومد داخل رفتیم بالا خیلی از دیدنش شدم خدا رو شکر نرفته بود میخواستم ازش بپرسم که سفرش چطور لغو شده اما همش یادم میرفت مهم همین بود که کنارم نشسته...بازهم به خوش قبل برگشتیم و باز هم شلوغی و شیطنت همراه با آقا مصطفی ولی خوشم میومد که همیشه در تمام دسته گل آب دادن ها کنارم بود و کمکم میکرد تا باهم دسته گل به آب بدیم پا به پام شلوغی میکرد منم خوشحال میشدم که در تمام کارها همراهم بود خدا رو شکر الله یک و خوب نصیبم کرده دیگه نزدیک بود و کم کم باید خودمون رو آماده میکردیم با مامانم میرفتیم و جهیزیه تهیه میکردیم و هر روز بودیم... خیلی بود با وجود اون همه سر شلوغی که داشتم کنارش کلاس برم و درسهام خوب باشه تجویدم هم داشت تموم میشد و کتاب عقیده هم همینطور الحمدلله کارها خود به خود داشت راست و ریست میشد الحمدلله دو هفته قبل از آقا گفت که بریم باهم رو انتخاب کنیم بعدش با خانواده میاییم و میخریمش منم که قدم زدن کنار آقا مصطفی بودم حالا به هر دلیل گفتم باشه و رفتم خودم رو جمع و جور کردم و رفتیم و..... ✍ ... 📚❦┅ @dastanvpand ✵━━┅═🌸‿🌸═┅━━✵
مرحـوم حاج اسماعیل دولابی میفرمـود ما مثـل بـچـه ای هستيـم كه پـدرش دسـت او را گرفـتـه است تا به جايی ببـرد و در طول مسير از بازاری می كنند بچه شيفته ويترين مغازه هـا می شـود و دسـت پدر را رها می كند و در گم میشود وقتی هـم متوجه می شـود كه ديگر پـدر را نمی بينـد ، گمـان می كنـد پدرش گم شـده اسـت ، در حالی كه در واقع خودش گم شده است و اولياء ، پدران خلقند و دست خلائق را می گيرند تا آنهـا را به سلامت از بازار دنيـا عبور دهند غالـب خلائـق ، شيفتـه متاع هـای دنيـا شده اند. امـام زمـان عجـل الله تعالی فرجـه الشريـف هـم گـم و غائـب نشـده اسـت ، مـا گـم و گشتـه ايم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌