#باسلیقه_باشیم 🌼
لیمو ترش مجلسی رو اینطوری سرو کنید اینطوری دیگه هسته های لیمو توی غذا نمیریزه 🍋🍋
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
↠|
📝داستان علامه امینی و عذاب شمر:
علامه امینی ارادت خالصانه ای به اهل بیت عصمت و طهارت داشت. آقازاده محترم ایشان آقای شیخ رضا امینی نقل می کرد:
پدرم در آخرین بیماری روی تخت در تهران خوابیده بود؛ به من فرمود: رضا، من این داغ و عقده دلم را از کربلا نگشوده ام؛ من برای سید الشهداء علیه السلام در عمرم، گریه سیری نکرده ام؛ با خداوند برای سید الشهداء علیه السلام در عمرم، گریه سیری نکرده ام؛ با خداوند عهد کرده ام که اگر خوب شدم؛ پنج سال در کربلا ساکن شوم؛ شاید گریه سیری بکنم و این عقده دلم را به پایان برم.
ولی رحلت ایشان، مجال نداد؛ گویا امام حسین علیه السلام به خاطر محبتی که به او داشت. راضی به این همه سوز و گذاز و سوختگی و گریه سوزان او نبود.
در اینجا یکی از رویاهای عجیب علامه امینی را که حاکی از رابطه مخصوص او با خاندان نقل می کنیم. او می گوید:
مدتها فکر می کنم که خداوند چگونه شمر را عذاب می کند و جزای آن تشنه لبی و جگر سوختگی حضرت الشهداء، امام حسین علیه السلام را چگونه به او می دهد؟
شب هنگام در عالم دیدم، آقا امیر المؤمنین علیه السلام در مکانی خوش آب و هوا، روی صندلی نشسته و من هم خدمت آن جناب ایستاده ام. دو کوزه نزد ایشان بود. فرمود: این کوزه ها را بردار و برو از آنجا بیاور. اشاره به محلی فرمود که بسیار با صفا و طراوت بود؛ استخری پر آب و درختانی بسیار شاداب در اطراف آن بود، و صفا و شادابی محیط و گیاهان، قابل بیان و وصف نیست. کوزه ها را بر داشته، رو به آن محل نهادم؛ آنها را پر آب نمودم و حرکت کردم تا به خدمت آقا امیر المؤمنین باز گردم. ناگهان دیدم هوا رو به گرمی نهاده است و هر الحظه گرمی هوا و سوزندگی صحرا بیشتر می شود. دیدم از دور کسی رو به من می آید. هر چه او به من نزدیکتر می شود هوا گرمتر می گردد؛ گویی همه این حرارت از آتش اوست. در خواب به من الهام شد. که او شمر، قاتل حضرت سیدالشهداء علیه السلام است. وقتی به من رسید. دیدم هوا به قدری گرم و سوزان شده است که دیگر قابل تحمل نیست. آن ملعون هم از شدت تشنگی، به هلاکت نزدیک شده بود رو به من نمود که از من آب را بگیرد. مانع شدم و گفتم، اگر هلاک هم شوم نمی گذارم از این آب قطره ای بنوشد. حمله شدیدی به من کرد و من ممانعت می نمودم .دیدم اکنون کوزه ها را از دست من می گیرد؛ آنهارا به هم کوبیدم. کوزه ها شکست و آب آنها به زمین ریخت. چنان آب کوزه ها بخار شد که گویی قطره آبی در آنها نبوده است. او که از من ناامید شد رو به استخر نهاد. من بی اندازه غمگین و مضطرب شدم که مبادا آن ملعون از آن استخر بیاشامد و سیراب گردد. به مجرد رسیدن او به استخر، چنان آب استخر ناپدید شد که گویی سالها است یک قطره آب در آن نبوده است؛ درختان هم خشکیده بودند.
او از استخر مأیوس شد و از همان راه که آمده بود بازگشت هر چه دورتر می شد، هوا رو به صافی و شادابی رفت و درختان و آب استخر به طراوت اول بازگشتند. به حضور حضرت علی علیه السلام شرفیاب شدم، فرمودند: خداوند متعال این چنین آن ملعون را جزا و عقاب می دهد. اگر یک قطره آب آن استخر را می نوشید از هر زهری تلختر، و از هر عذابی برای او درد ناک تر بود.
بعد از این فرمایش، از خواب بیدار شدم.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✅تاریخ را مطالعه کرده اید؟
✍به "زبیر بن عوام" میگفتند «سِیفُ الاسلام»! فقط زبیر در روز ضربه خوردن حضرت زهرا "سلام الله علیها"، دست بر قبضه شمشیرش برد. آیا میدانید چه گره هایے را در راه اسلام باز کرد؟ اما…
به "عبدالرحمن بن ملجم مرادے" مے گفتند شیعه امیرالمومنین، خودش به امیرالمومنین گفت حب و عشق تو، در خون و رگ من وجود دارد؟؟؟!!! اما…
"شمر بن ذے الجوشن" جانباز جنگ صفین بود و در این جنگ تا شهادت هم پیش رفت!!! اما…
هیچ مے دانستید وقتے در کربلا وارد گودال قتلگاه شد؛ زانوهایش را بسته بود؟
بدلیل اینکه آنقدر نماز شب خوانده بود، زانوانش پینه شترے بسته بودند.
آیا میدانستید "عمربن سعد" روز عاشورا نماز صبح را که تمام کرد، گفت: "قربة الے الله" و اولین تیر را به سوي خیام "سیدالشهدا" علیه السلام نشانه رفت؟
مے دانستید همه آنهایے که به کربلا آمدند، مسلمان بودند، نماز میخواندند و روزه مي گرفتند و سایر واجبات دینے را نیز انجام مے دادند؟؟؟!!!
همگے با نیت "قربة الے الله" آمدند براي کشتن " سیدالشهدا"...
"زهیر بن قین"عثمانے مسلک بود؛ اما… آمد براے یارے ابا عبداله الحسین! و حسینے شد.
وهب، مسیحے بود ولے در واپسین لحظات،حسینے شد
حر بن یزید ریاحے فرمانده لشگر یزید بود که راه بر حسین بست ولے به کجا رسید...
ملاک حال فعلے افراد است ولو قبلا امامزاده باشد
"شمربن ذے الجوشن"هم نماز شبش ترک نمیشد هم شیخ و سابقون جانباز امت بود اما… شد قاتل ابا عبدالله...
بصیرت که نداشته باشیم،
مے شویم:
«خَسِرَ الدُّنیا والآخرة»
✨اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا✨
↶【به ما بپیوندید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
در صورتی که احساس غم و غصه دارید، به شستشو و پاکیزگی خود و محیط اطرافتان بپردازید !
طبق مطالعات روانشناسی، تمیز و
مرتب بودن ظاهر و محیط زندگی، مرتب و شادابتر شدن روحیه نیز تاثیرگذار است!👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توليد بادكنك🎈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍چند ایده و ترفند کاربردی استفاده از چوب لباسی👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✅ ناراحت نیستند که حضرت غائب است!
✍️آیت الله بهجت (ره) : هر دقیقه ای که میگذرد جایگزین و عوض ندارد، از دست رفته و گذشته است و دیگر برنمیگردد. ای کاش اگر خانه و درِ خانه را نمیدانیم، کوچه را می دانستیم.
حاج محمد على فشندی (ره) هنگام تشرف به محضر حضرت صاحب - عجل الله تعالی فرجه الشریف. عرض می کند: مردم دعای توسل می خوانند و در انتظار شما هستند و شما را می خواهند، و دوستان شما ناراحتند. حضرت می فرماید: دوستان ما ناراحت نیستند!
💥ای کاش می نشستیم و درباره ی این که حضرت غائب -عليه السلام- چه وقت ظهور می کند، با هم گفت و گو می کردیم، تا حداقل از منتظرين فرج باشیم. اشخاصی را می خواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. چرا ما حداقل مانند نصاری که در مواقع تحير با انجیل ارتباط دارند، با آن حضرت ارتباط برقرار نمی کنیم؟!
📚منبع: در محضر بهجت
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_38
با چه کسی کار دارم. چند لحظه مکث کردم. سرباز گمان کرد اشتباه آمده ام. با ناراحتی می خواست در را ببندد. که
گفتم: »جناب سرهنگ تشریف دارن؟«
گفت: چیکارشون داری؟ برای معافی اومدی، اینجا کسی رو راه نمی دن فردا برو حوزه نظام وظیفه«
خیلی جدی گفتم: »کار اداری ندارم. اگه هستن، بگو خسرو از شیراز اومده«
گفت: »تشریف ندارن«
گفتم: »خانمشون چی؟ سیاوش و سیما هستن«
فهمید غریبه نیستم. همچنان که در باز بود، مرا تنها گذاشت. چند دقیقه بعد، خانم دم در آمد. تا مرا دید، مثل مادری
که فرزندش صحیح و سالم از جبهه جنگ برگشته، خوشحال شد. سلام کردم. با خوشرویی مرا پذیرفت. و صمیمانه
به من خوش آمد گفت. حال عجیبی داشتم، احساس می کردم کار اشتباهی انجام می دهم.
خانۀ سرهنگ نسبت به دیگر خانه های تهران بزرگ بود. درخت های کهن کاج مطبق و ارغوان حکایت از عمر زیاد
خانه داشت. پیچک های چسبنده، سرتاسر دیوارها و حتی عمارت را با برگ های سبزشان پوشانده بودند و اطراف
باغچه، شمشادهایی کاشته شده بود. با راهنمایی خانم، به سمت عمارت می رفتیم که ناگهان سیما در عمارت را باز
کرد و سراسیمه به طرف من دوید. ازخوشحالی فریاد کشید: »خسرو تویی؟«
چیزی نمانده بود مرا در آغوش بگیرد. از شدت هیجان سر از پا نمی شناختم. حالم را پرسید؛ از مادرم و ترگل و
آویشن سوال کرد. سیاو هم به جمع ما پیوست سلام کرد. او را بوسیدم و سلام جمشید را به او رساندم. با لحنی
دلسوزانه گفت: »وقتی شنیدم پردتون از دنیا رفته، خیلی ناراحت شدم؛ به خصوص برای جمشید.
از او تشکر کردم و داخل عمارت رفتیم. سبک معماری قدیم، تابلوهای زیبا، فرش های نفیس و مبلمان لویی، مرا به
یاد کاخ های پاریس که در فیلم ها و عکس ها دیده بودم، انداخت. به سالن پذیرایی که قسمت از آن آینه کاری
شده بود، هدایت شدم. دست و پایم را گم کرده بودم؛ گویی به سرزمینی ناشناخته آمده ام. هرگز فکر نمی کردم
سرهنگ افشار چنین خانه ای داشته باشد.
با تعارف های پی در پی خانم روی مبل نشستم و سیما مثل پرنده ای سبکبال برایم چای آورد. از خوشحالی روی پا
بند نبود. تصویر تمام قد مردی در لباس قاجار به طول دو متر توجهم را جلب کرد. سیما به نقاشی اشاره کرد و گفت:
»پدربزرگمه، پدر مامانم. زمان قاجار سردار بوده.
صحبت شیراز پیش آمد. از این که ساک و لوازم سفر همراهم نبود، تعجب کرده بودند. فکر می کردند با قهر و غیظ
شیراز را ترک کرده ام. وقتی گفتم حدود ده روز پیش به تهران آمده ایم، چهره سیما درهم رفت و با تعجب به
مادرش نگاه کرد.
گفتم: »تنها نبودم. دایی نصرالله هم با من بود. گرفتار خریدن خونه بودیم. دایی معتقد بود قبل از هر چیز باید به فکر
جایی برای زندگی باشم. آخه یه روز نیست؛ باید هفت سال اینجا باشم«
خانم گفت: »خب با دایی می اومدی ما به اندازه کافی تو شیراز زحمت داده بودیم. اتفاقاً خونه های خوبی هم سراغ
داشتیم«
تشکر کردم و گفتم: »بالخره در اولین فرصت خدمت رسیدم«....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_39
در حالی که سیما مرتب از من پذیرایی می کرد، درباره خرید خانه و محل و قیمت و همسایه های صبحت می کردیم.
باورش برای آنها مشکل بود. می گفتند حتماً پیشاپیش برای خرید خانه اقدام کرده بودیم وگرنه امکان نداشت به
این زودی خانه ای پیدا کنیم.
گفتم: »نه خانم یکی از آشنایان قوامی ما رو به کسی معرفی کرد که تو کارش خیلی وارد بود و خیلی زود خانۀ باب
میلمون پیدا کرد«
صحبت دانشگاه پیش آمد و کارت ورود به جلسه امتحان را به من دادند. سیما در حالی که لبخند از لبهایش دور نمی
شد، گفت: »شانس آوردی معدلت بالای هفده بود. وگرنه برای رشته پزشکی ثبت نام نمی شدی«
بار دیگر تشکر کردم. نگاه پرمعنی سیما حکایت از آن داشت غریبه نیستم و تشکر لازم نیست. برخلاف رفتار
خودمانی، صمیم و بدون رودرواسی سیما، مادرش سعی داشت رسمی باشد.
سیاوش از حال جمشید پرسید و گفت: »کاش تا باز شدن مدارس جمشید رو آورده بودین«
کارت ورود به جلسه را بار دیگر مرور کردم. دو روز دیگر، یعنی صبح روز بیست و دوم شهریور، باید در مکانی که
مشخص شده بود، حاضر می شدم.
در همین فاصله صدای اتومبیلی خارج از عمارت به گوش رسید. اتومبیل سرهنگ بود. خودم را جمع کردم. طولی
نکشید داخل شد. تیپ و قیافه اش در اونیفورم نظامی با کسی که در شیراز دیده بودم، خیلی تفاوت داشت.
برخوردش آن طور که انتظار داشتم گرم نبود. خیلی جدی، بدون این که لبخند بزند به من خوش آمد گفت و از
مرگ ناگهانی پدرم اظهار تأسف کرد.
به اتاق خودش رفت، لباس راحتی پوشید و برگشت. بار دیگر به احترام بلند شدم. روبروی من نشست و گفت:
»وقتی شنیدم پدرت سکته کرده، خیلی متأثر شدم« خواهش کرد هر آنچه بر ما گذشته، برایش شرح دهم.
با حالتی ناراحت، همه ماجرا را مو به مو برایش تعریف کردم. حضور سرهنگ باعث شده بود سیما از آن حالت
خودمانی و صمیمی بیرون بیاید. کمی دورتر از ما، ظاهراً با حالتی بی تفاوت، مجله ای را ورق می زد.
خانم موضوع خریدن خانه را پیش کشید. وقتی برای سرهنگ شرح دادم در منطقه یوسف آباد خانه ای دوطبقه
خریدم و می خواهم طبقه اول را که بزرگتر است، اجاره بدهم و طبقه دوم را برای خودم مرتب کردم، خیلی خوشحال
شد. به دوراندیشی من و دایی نصرالله آفرین گفت. معتقد بود کار عاقلانه ای کردیم پیش از هر چیز به وضعیت
مسکن سر و سامان دادیم. سرهنگ بعد از این که شنید من از نظر خانه مشکلی ندارم، کمی از آن حالت اول که
سعی داشت جدی باشد، بیرون آمد.
حدس زدم از رابطه من و سیما خبر ندارد و اگر هم بویی برده، به روی خودش نمی آورد، ولی کاملا معلوم بود
خانمش نقش بازی می کند.
از رابطه اعضای خانواده فهمیدم که خانم همه کاره است و سرهنگ هم از احترام خاصی برخوردار است.
سرهنگ از خطرات احتمالی که ممکن است هر جوان شهرستانی و تازه واردی در تهران تهدید کند، حرف زد. خانم
تأکید داشت مواظب خودم باشم و با هر کس و ناکس دوست نشوم. به خاطر دوستی با خانواده ما، وظیفه خود می
دانستند مرا راهنمایی کنند.
برای چندمین بار تشکر کردم و در کمال سادگی گفتم: »اگه شماها رو تو تهرون نداشتم و به امید راهنمایی تون
نبودم، شاید هرگز به تهرون نمی اومدم«....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#هفت_صفررادرخانه_هامان_روضه_بگیریم
#هرخانه_یک_حسبنیه
#شهادت_امام_حسن_تسلیت🖤💚
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آشپزی
شیرینی شکلاتی سوپرایزی مدل رز
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📖 #امام_مظلوم_و_غریب
آقای غریبم سلام. سال ها بود زهر در کام داشتی و دم بر نمی آوردی. سال ها بود به هر بهانه ای راه خانه مخفی مادر را پیش می گرفتی و زائر شبانه اش بودی ، اگر دردت را به خاک او نمی گفتی ، دیگر چه کسی می توانست مرهم زخم هایت باشد؟ سالها بود حتی برای زیارت مزار جدت باید از ازدحام نگاه های مرموز و پر کینه عبور می کردی و خود می دانستی معنی آن نگاه ها را. سالها بود پشت صبر را به خاک رسانده بودی و طاقت برایت شده بود مصیبتی. با این حال، هر که از هر کجا بینصیب میماند، راه خانه شما احاطهاش میکرد و ناگاه، خود راجلوی دروازه کرامت شما میدید و بی پروا حاجتش را طلب میکرد. از کوچه ها که می گذشتی، هرکس به بهانه ای در مسیر راهت می ایستاد تا لحظهای، جلوه ای از بهشت را در سیمای ملکوتی شما ببیند وشما با آن لبخند بی ریا و مهربانت به او سلام کنی؛ درست مثل جد بزرگوارت. با این وجود ، شما در شهر خودت هم غریب بودی و در خانهات و در میان دوستان و... حالا چگونه میشود این همه غربت را بایک کلمه تصویر کرد، امام مظلوم و غریب ما ...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📖 #اخلاق_امام_حسن
آقا امام حسن مجتبی علیه السلام بسیار با گذشت و بزرگوار بودند و از ستم دیگران چشم پوشی می کرد. بارها پیش می آمد که واکنش حضرت به رفتار ناشایست دیگران، سبب تغییر رویه فرد خطاکار می شد. در همسایگی حضرت، خانواده ای یهودی زندگی می کردند. دیوار خانه یهودی، شکاف برداشته و نَم از منزل او به خانه امام نفوذ کرده بود. روزی زن یهودی برای درخواست نیازی به خانه ی آن حضرت رفت و دید که شکاف دیوار سبب شده است که دیوار خانه امام نجس شود. نزد شوهرش رفت و او را آگاه ساخت. مرد یهودی خدمت حضرت آمد و پوزش خواست و از اینکه امام ، در این مدت سکوت کرده و چیزی نگفته بود ، شرمنده شد. امام برای اینکه او بیش تر شرمنده نشود، فرمودند: از جدم رسول خدا صل الله علیه و آله شنیدم که فرمود: با همسایه مهربانی کنید. یهودی با دیدن گذشت و برخورد پسندیده ایشان به خانه اش برگشت و دست زن و بچه اش را گرفت و نزد امام آمد و از ایشان خواست تا آنان را به دین اسلام درآورد. شهیدی، محمد حسن، تحفة الواعظین، جلد ۲ ، صفحه ۱۰۶
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻از شامپوی نرمکننده مو به عنوان ماده ضد چروک لباس استفاده کنید
برای باز کردن چروک پارچه، ملحفه یا لباس میتوانید از نرمکننده موهایتان کمک بگیرید. به این صورت که ۱/۴ پیمانه نرمکننده مو را درون لگن حمام بریزید. مقداری آب به آن اضافه کنید. سپس پارچه یا لباس را به مدت ۲۰ تا ۳۰ دقیقه در این محلول بخوابانید.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
#زیارتنامه_شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
✨﷽✨
🔴 شب اول قبر چگونه هست؟
کسانی که معتقدند با ورود میت به قبر شب اول قبر شروع میشود، برای کسانی که در روز دفن میشوند، چنین میگویند: عالم برزخ شب و روزی چون عالم دنیا ندارد، و اگر شبی برای میّت ذکر شده است، شاید شب برای او مشتمل می شود.درست شبیه حالت اینکه انسان در وسط روز خواب شب تار را میبیند و در خواب می بیند شبی هولناک را میگذراند و حال آنکه در وسط روز خوابیده است، زمانی که انسان را در روز دفن میکنند و همان لحظه شب اول قبر او باشد، در حقیقت برای میت شب نمایان می شود. در روایت هم آمده به محض دفن کردن میت، فرشتگان بازپرس به سراغ میت میآیند.
البته شب اول قبر تنها برای کسانی نیست که دفن میشوند،حتی کسانی هم که بدنشان دفن نمیشود، باز عذاب قبر دارند سؤال قبر دارند شب اول قبر هم خواهند داشت. وقتی قبر را به معنی عالم برزخ گرفتیم و شب آنجا را هم مخصوص به وضع آنجا دانستیم، لذا لازم نیست حتماً میت دفن شود و آنگاه مراسم شب اول قبر برزخ صورت پذیرد.
📚 آیت الله جوادی آملی معاد شناسی، ج۲۱، ص۲۲۲
↶【به ما بپیوندید 】↷
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📝#حکایت
در یکی از شبهای زمستان رفتگری را دیدم که مشغول جارو کردن خیابان بود و من پس از اینکه ماشین را پارک کردم، به دلم افتاد که پولی هم به او بدهم.
اول کمی دو دل بودم و تنبلی کردم، اما سرانجام پول را برداشتم و خیلی محترمانه و دوستانه به طرفش گرفتم، خیلی هم احساس خوب بودن میکردم و در عوالم فرشتهها سیر میکردم(!!)
اما دیدم که به سختی تلاش دارد دستکشش را که به دستش هم چسبیده بود، در بیاورد و بعد پول را بگیرد.
اصرار کردم که چرا با دستكش پول را نمی گیری گفت: «بی ادبی میشود، این دست خداست که به من پول میدهد»
(امام سجاد (ع) می فرمایند:
صدقه مومن قبل از اینکه به دست فقیر و نیازمند برسد به دست خداوند میرسد)
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
💚 حکایت بسیار شنیدنی
✍استاد حجت الاسلام تهرانی میگفت دوران نوجوانی در محضر سیدعبدالکریم کشمیری بودیم این داستان از زبان خود ایشون شنیدیم آیت الله کشمیری میفرمود در هند یه مرتاضی بود، این توانایی رو داشت که اگر اسم شخص و مادرش رو بهش میگفتیم، بهت میگفت که طرف زندهس یا مرده و کجا دفنه، ازش چندنفر رو پرسیدیم کاملا درست جواب داد. مثلا آیت الله بروجردی رو پرسیدیم، گفت: کُم کُم. منظورش قم بود. یعنی قم هستش پرسیدیم زندهس یا مرده، گفت مرده.
آیت الله کشمیری اهل کشمیر بود و زبان هندی رو بلد بود. این مرتاض این توانایی رو داشت که بفهمه منظور ما چه کسی هست. چون مثلا اسمها خیلی مشترک هستش، شاید تو کل دنیا چندهزار آدم وجود داشته باشه که اسمش محمد باشه و اسم مادرش هم مثلاً فاطمه. ولی این شخص می فهمید معنا و منظور چه کسی هست. این قدرت رو داشت که شرق و غرب عالم رو ببینه و میگفت شخص کجاست و آیا روی خاک هست یا زیر خاک! آیت الله کشمیری گفت دیدیم وقت خوبیه ازش درباره امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بپرسیم ببینیم حضرت کجاست و مرتاض چی میگه. گفتیم مهدی فرزند فاطمه. مرتاض یکم صبر کرد و گفت چنین کسی رو متوجه نشدم. اونی که منظور شماس این اسمش نیست. ماهم دیدیم اشتباه گفتیم، اسم امام زمان محمد هستش، مهدی لقب حضرته، مادر حضرت مهدی هم باید نرجس بگیم نه حضرت زهراء (سلام الله علیها)، به مرتاض گفتیم، محمد فرزند نرجس، دیدیم مرتاض بعد از چند لحظه مکث، رنگ و روش عوض شد و یِکَم جا خورد و کمی عقب رفت چند بار گفت این کیه؟ این کیه؟ گفتیم چطور مگه؟
اینجای تعریف کردن داستان که رسید آیت الله کشمیری شروع کرد به گریه کردن، به مرتاض گفتیم این امام زمان ماست. گفت هر جای عالم که رفتم این شخص حضور داشت، همه جا بود. جایی نبود که این شخص نباشه!!!. *اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌹 از مردم ، توقعی نداشته باش 🌹
امام علی علیه السلام در وصیت خود به امام حسن علیه السلام فرمودند: از مردم توقعی نداشته باش زیرا مردمی هستند که:
❖ اگر عالِم باشی به تو ایراد میگیرند
و اگر جاهل باشی راهنمایی ات نمی کنند،
❖ اگر در طلب علم برآیی، میگویند:
خود را به زحمت انداخته است
و اگر از طلب علم دست بکشی، میگویند: ناتوان و کودن است.
❖ اگر در عبادت پروردگارت استوار باشی، میگویند: خود نما و ریاکار است.
و اگر عبادتت کم باشد می گویند: کافر است.
❖ اگر سکوت اختیار کنی، میگویند:
از سخن گفتن عاجز است و اگر سخن بگویی، میگویند: پر حرف است.
اگر انفاق کنی، میگویند: اسرافکار است
و اگر صرفه جویی کنی، میگویند: خسیس است.
❖ اگر به آنچه آنها دارند نیازمند شوی، از تو میبُرند و به بد گویی ات میپردازند
و اگر به آنان اعتنایی نکنی، تکفیرت میکنند!
آری پسرم!
این است خصوصیت مردم زمانه ی تو.
📚بحار الأنوار ، جلد ۷۷ ، صفحه ۲۳۴
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📖 #ردای_فاخر_شهادت
آمد و گفت مى خواهم بروم اصفهان. گفتم دو، سه روز بايد صبر كنى. اون هم رفت. يك هفته اى گذشته بود كه ياد او افتادم. نكند خجالت مى كشد پيش من بيايد. سراغش رفتم ، گفت: ديگر نمى خواهم به اصفهان بروم. چند شب بعد براى سركشى به سوله ى دسته ها رفتم. صداى گريه مى آمد، نزديك شدم. خودش بود. علت را از بچه ها جويا شدم. گفتند: چند شب است كه سوله را آب و جارو مى كند و مثل اين كه منتظر كسى باشد، سر از پا نمى شناسد ، گاهى هم گريه مى كند. در عمليات كربلاى ده، پس از حماسه آفرينى در شكستن خط اول دشمن، جزء اولين شهداء بود كه رداى فاخر شهادت، زيبنده ى وجودش گرديد. او بهمن امينى بود كه دير آمد و زود از ميان ما پر كشيد. حديث حماسه اكبر جوانى. احمد رضا كريميان ، لشكر ۱۴ امام حسين علیه السلام ، تابستان ۷۵ ، صفحه ۴۸
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 ۳ ترفند برای رفع بوی بد دهان
• خوردن جوشونده نعنای تازه ۲ تا ۳ بار در روز، ترجیحاً بعد غذا
• جویدن ۲ برگ نعنای تازه به مدت ۳ تا ۵ دقیقه
• خوردن نوشیدنی نعنا؛ ترکیبی از نعنا، کیوی، عسل، هلو و آب
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#ایده 🌸🍃
با استفاده از دو انتهای بطری نوشابه باکس هدیه و یا جایی برای خورد و ریزهاتون بسازید ☺️
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خودت را به جریان تکرارِ زندگی نسپار !
کارهایی را بکن که انتخابِ توست ،
و حال تو را بهتر می کند و
در مسیری باش که دوستش داری ؛
حتی اگر مجبور باشی خلاف
جریانِ رود ، شنا کنی .
سخت است اما ارزشش را دارد !
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_40
خلاصه آن شب پذیرایی خوبی از من به عمل آمد. بعد از صرف شام اجازه خواستم زحمت را کم کنم ولی در برابر
اصرار آنهاف به خصوص خانم، تسلیم شدم.
خودم هم بدم نمی آمد شب را آنجا بخوابم. خانم مرا به اتاقی که مخصوص مهمان بود، راهنمایی کرد و همان
سربازی که در را به رویم باز کرده بود؛ برایم آب و لیوان آورد. سیما در یک فرصت، دور از چشم پدرش به من
شب بخیر گفت. آن شب هم یکی از شب های فراموش نشدنی بود. تا نزدیک صبح خوابم نبرد. به سیما می
اندیشیدم. به سرهنگ فکر می کردم چرا آن طور که باید و انتظار داشتم، مرا تحویل نگرفت؛ به مادرش که نقش
بازی می کرد. گاهی رشته افکارم به شیراز می رفت. به فکر مادر بودم که واقعاً تنها شده بود. اصلا چرا باید به تهران
می آمدم و خواهرانم و برادرم را تنها می گذاشتم. یک آن تصمیم گرفتم به همه چیز پشت پا بزنم و به شیراز
برگردم ولی تکلیف سیما چه می شد. او را دوست داشتم ...
صبح روز بعد، سرهنگ به اداره اش رفته بود. به علت بی خوابی شب گذشته، تا ساعت هشت و نیم خوابیدم. وقتی
بیدار شدم و چشمم به ساعت افتاد، تعجب کردم. عادت نداشتم تا آن ساعت بخوابم. همان لحظه که چند ضربه به
در اتاق خورد و سپس خانم با اجازه وارد شد، به احترام او بلند شدم و صبح بخیر گفتم.
پرسید: »دیشب خوب خوابیدی؟«
برای توجیه دیر بیدار شدنم گفتم: »نه خانم. تا چند ساعت بعد از نیمه شب خوابم نبرد«
»یعنی جات ناراحت بود؟«
»نه، خیلی هم خوب بود. فکر و خیال اجازه نمی داد«
برای خوردن صبحانه به اتاق نشیمن که کم از زیبایی اتاق پذیرایی نداشت، راهنمایی شدم. سیما همان لباس ارغوانی
را پوشیده بود و همان دستمال لیمویی را به موهایش بسته بود. یک لحظه باغ قوام و روز اول آشنایی مان را به خاطر
آوردم. و بعد پدرم به نظرم آمد ... سیما با همان لبخند همیشگی به من نزدکی شد.
به یکدیگر صبح بخیر گفتیم و سر میز صبحانه نشستیم. گماشته آنها که نامش محرم و از اهالی ادبیل بود، از ما
پذیرایی می کرد.
بعد از صرف صبحانه، سرنامه ای نداشتم و از طرفی صحیح نمی دانستم آنجا بمانم. کارهای خانه را بهانه کردم و با
تشکر اجازه گرفتم مرخص شوم. خانم هم اصرار زیادی در ماندن من نداشت. سیما تا دم در مرا بدرقه کرد. گرچه با
مادرش چندان رودرواسی نداشت، اما به خودش اجازه نمی داد که زیاد با من تنها باشد. پرسید: »خب حالا کجا می
ری؟«
گفتم: »می رم روبروی دانشگاه چند کتاب نمونه سوالات بخرم که لااقل تا پس فردا مروری بکنم و بعد هم همان طور
که گفتم به کارهای خونه برسم«
خواهش کرد تلفنی از حال خود خبر دهم.
قدم زنان به سمت دانشگاه تهران می رفتم. احساس غریبی داشتم. اگر وجود سیما نبود، قید همه چیز را می زدم و به
شیراز برمی گشتم. عجیب دلم تنگ شده بود.
کتاب های مورد نظر را خریدم و به خانه برگشتم. آقای جلیلی توسط یکی از همسایه ها برایم یادداشت گذاشته بود
بعدازظهر منتظرش باشم. روی تخت دراز کشیدم و همچنان که نمونه سوال ها را مرور می کردم، خوابم برد. ساعت.....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662