eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
صبح زود با صداي داد و فریاد مادرم از خواب بیدار شدم. دوباره ترم تابستانی داشتم و باید به دانشگاه می رفتم. اما احساس افسردگی اجازه نمی داد از رختخواب بیرون بیایم. صداي مادرم را می شنیدم که فریاد می زد :- دختره بی چشم و رو !... ببین چه جوري عروسی سهیل رو از دماغم در آورد. بگو چرا هی پذیراي می کرد ازش ! اه ! مرده شور چشم سفید !....لحظه اي ساکت شد و دوباره داغ دلش تازه و صدایش بلند می شد :- آخه بیشعور بی عقل کوروش با اون همه کبکبه و دبدبه رو ردکردي واسه این پسه مردنی ریشو ؟ خاك بر سرت مهتاب ! پرهام با اون سر و ریخت و پول و موقعیت رو رد کردي واسه این پسره جانماز آب کش حزب الهی ؟ حالا همینم مونده بترسم یک نوار بذارم تو ضبط ! خدا به دور دختره بیشعور ! غلط می کنه حرف زیادي بزنه وقتی با تو سري وادارش کردم زن کوروش بشه اون وقت می فهمه زرت و پرت زیادي یعنی چی !صداي آهسته پدرم که مادرم را دعوت به آرامش می کرد شنیدم. دلم براي خودم می سوخت. من هنوز حرفی نزده این همه داد و فریاد را باید تحمل می کردم اگر کلمه اي از دهنم در می آمد چه می شد.چند لحظه اي با خودم فکر کردم . چرا باید می نشستم و گوش می دادم ؟ حسین پسر خوب و پاکی بود گناهش فقط بی خانواده بودن و بی پولی اش بود. که هیچکدام تقصیر خودش نبود. تازه درست که فکر می کردي همچین بی پول هم نبود. مگه سهیل برادر خودم چی داشت ؟ مگه همین پرهام که مادرم می گفت موقعیت و پول داره وضعش از حسین بهتر بود ؟ فوق فوقش دایی بهش یک خونه می داد تازه هنوز کار هم نداشت. با این فکرها شیر شدم و با سرعت به طرف آشپزخانه رفتم . در باز کردم و گفتم :- چه خبر ؟ چرا ایقدر داد و بیداد می کنید ؟مادرم مثل ببر زخمی به طرفم برگشت . صورت سفیدش از شدت خشم قرمز و چشمانش از حدقه در آمده بود. موهاي اطراف صورتش پریشان بود. با دیدنم گفت :- چه خبره ؟ یعنی تو نمی دونی ؟ همه این آتیش ها از گور تو بلند می شه دختره چشم سفید ! پدرم ساکت به من خیره شده بود. از عصبانیت می لرزیدم داد زدم :- بس کنید بس کنید اینقدر پشت سر کسی که نمی شناسید حرف نزنید . مگه حالا چی شده که داد می زنید. مگه من دختر شاهم که خواستگارام باید دست چین شده باشند.مادرم فوري جیغ کشید : صداتو ببر مهتاب ! رفته دانشگاه به جاي اینکه تربیت یاد بگیره بی تربیت شده ! حالا چی شده اینقدر سنگ این پسره ریقو رو به سینه می زنی ؟با حرص گفتم : چون وقتی که امثال ما سوراخ موش می خریدن یک میلیون این پسره ریقو و مردنی سنگ شما رو به سینه می زد فهمیدید؟چشمان پدر و مادرم گشاد شده به من خیره ماند. بدون حرف اضافه لباس پوشیدم و از خانه بیرون آمدم. سر کلاس با دیدن لیلا که اخم هایش در هم بود خنده ام گرفت. حالا هر دو یک موقعیت داشتیم. شادي هنوز پایش ورم داشت ونمی توانست به دانشگاه بیاید. لیلا وقتی به لب و لوچه آویزانم نگاه کرد پرسید :- چیه ؟ تو دیگه چته ؟ دستم را تکان دادم : همون بدبختی تو رو دارم!لیلا فوري پرسید : حسین با پدرت صحبت کرد؟سرم را تکان دادم . لیلا با خنده گفت : واي دلم بهت می سوزه حالا حالا ها باید جنگ و دعوا داشته باشی .تازه بعید میدونم موفق بشی .با حرص گفتم : به کوري چشم تو برات کارت می فرستم. بعد از کلاس لخ لخ کنان از در دانشگاه بیرون می آمدم که چشمم به حسین افتاد. گوشه اي منتظر ایستاده بود. با دیدنم جلو آمد و سلام کرد. لیلا جوابش را داد و رو به من گفت :خوب من باید برم فردا می بینمت . حسین منتظر ماند تا لیلا کمی دور شود. بعد گفت : چی شد ؟ پدرت حرفی نزد ؟با عصبانیت گفتم : چی شد ؟! هیچی ! از دیروز هردوشون دارن سرم داد و فریاد می کشن. همش تقصر توي دیوونه است!حسین دلجویانه گفت : الهی من بمیرم که برات این همه مشکل درست کردم. اما منو هم درك کن از این وضع خسته شدم.نگاهش کردم . چشمان درشتش معصومانه نگاهم می کرد. آهسته گفتم :- خوب حالا باید چه کار کنیم ؟حسین قلم و کاغذي از جیبش در آورد : آدرس شرکت پدر تو بده می خوام برم اونجا رو در رو باهاش صحبت کنم. بایدهمه چیز رو بهش بگم. با ترس گفتم : چی می خواي بگی ؟ تو رو خدا بذار یک چند وقتی بگذره بعد اصلا شاید خودش بهت وقت بده بیاي صحبت کنی ...حسین سري تکان داد و گفت : نه مهتاب این موضوع باید زودتر روشن بشه . من که دزدي و هیزي نکردم که بترسم.می خوام تکلیف یکسره بشه یا اینطرفی یا اونطرفی!با دودلی پرسیدم : اگه بگه نه اونوقت منو ول می کنی ؟...حسین لحظه اي حرفی نزد بعد مصمم گفت : انقدر می رم و می آم که بگه آره خیالت راحت باشه . من تو رو از دست نمی دم.بعد آدرس را نوشت و رفت. داستان و رمان مذهبی http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
با اضطراب و هیجان به خانه برگشتم. همه جا ساکن بود و انگار کسی خانه نبود. روي تخت نشستم و سعی کردم درس بخوانم. دلم مثل سیر و سرکه می جوشید و اصلا نمی توانستم تمرکز کنم. ساعت هم انگاربا من لج کرده بود. مثل یک لاك پشت فس فس می کرد. و جلو می رفت. هوا تاریک شد بی آنکه من از جایم تکان خورده باشم. تقریبا هر یک ربع به خانه حسین زنگ می زدم. اما خبري نبود. عاقبت سر و صداي در بلند شد . قلبم درسینه می کوبید و دست و پایم می لرزید . پدرم به محض ورود صدایم کرد:- مهتاب مهتاب کجایی ؟فوري از جا بلند شدم و بیرون رفتم : سلام من اینجا هستم. پدرم با خستگی نگاهی کرد و گفت : علیک سلام مادرت کجاست ؟شانه اي بالا انداختم: نمی دانم وقتی من آمدم خانه نبود.پدرم خودش را روي مبل انداخت : حتما قهر کرده رفته خونه برادرش ! ببین ما رو تو چه هچلی انداختی . بعد چایی که جلویش گذاشته بودم برداشت و ادامه داد : - امروز دوباره این پسره پیداش شد. نمی دونم آدرس شرکت منو از کجا آورده حتما سهیل بهش داده به هر حال آمد.نشستیم و با هم صحبت کردیم. می گفت خیلی وقته که تصمیمش رو گرفته و هر بار تو مانعش شدي ... آره ؟سرم را پایین انداختم . پدرم گفت : از پدر و مادرش پرسیدم جواب داد کسی رو نداره . یک خونه داره و یک مقدار پول براي برگزاري مراسم عروسی... هنوز من حرفی نزده براي خودش عروسی هم گرفته ! با اینکه به نظرم پسر بدي نیامد اما مهتاب این جور آدمها وصله ی ما نیستند. تو با این نوع تفکر و طرز زندگی آشنا نیستی الان بچه اي احساساتی هستی یک تصمیمی می گیري ولی تب تند زود عرق می کنه و سرد می شه . اون وقت دیگه پشیمونی سودي نداره این حرفها به کنار مادرت خودش رو می کشه اگه تو بخواي زن این آدم بشی . تمام نیرو و توانم را جمع کردم و به زور گفتم : آخه چرا بابا مگه حسین چه عیبی و ایرادي داره ؟ یک پسر پاك و درست که داره زندگی می کنه کار می کنه .روي پا خودش وایستاده آخه چه ایرادي داره ؟براي یک زندگی ساده امکانات داره مثل سهیل یک خونه داره یک کار پر در آمد داره دیگه چی می خواهید؟ براي چی مامان انقدر ناراحته ؟ من دلم نمی خواد زن کوروش بشم و برم خارج زندگی کنم. به کی باید بگم ؟پدرم از ناچاري شانه اي بالا انداخت و گفت : در هر حال من براي پنج شنبه همین هفته یک وقت بهش دادم بیاد خونه صحبت کنه در حضور مادرت و تو تا اون روز ببینم چی می شه ! با شنیدن این حرف کمی امیدوار شدم. لحن پدر آنقدر قاطع و جدي نبود که کاملا نا امید شوم. می دانستم از حسین بدش نیامده و فقط از عکس و العمل تند مادرم می ترسد. سرنماز از خدا خواستم که مادرم را راضی کند. دیروقت شب عاقبت مادرم همراه پدرم به خانه برگشت. صدایش را می شنیدم که به پدرم غر می زد :- تو که می دونی نظر من چیه حالا بهش وقت هم دادي ؟... امیر نکنه تو هم طرف این دختره هستی که انقدر رو دار شده؟نمی شنیدم پدرم چه جوابی می دهدد اما از لحن صداي مادرم می دانستم عصبانی است و به این سادگی ها تسلیم نمی شود. صبح پنج شنبه سرانجام فرا رسید . انقدر اضطراب و نگرانی داشتم که تا صبح در اتاقم قدم زدم. بعد از نماز صبح با علم به اینکه همه خوابند به حسین تلفن کردم . می دانستم بیدار است و احتمالا سر سجاده دعا می کند. حدسم درست بود وبا اولین زنگ گوشی را برداشت وقتی صداي مرا شنید با تعجب گفت : دختر تو چرا این موقع بیداري ؟باخنده گفتم : براي همون دلیل که تو بیداري ...حسین با هیجان گفت : براي نماز بیدار شدي ؟دوباره خندیدم : براي نماز نخوابیدم. از دیشب بیدارم حسین من خیلی می ترسم. صداي آرامش در گوشم پیچید : نترس عزیزم به خدا توکل کن مطمئن باش همه چیز درست می شه غمگین گفتم :حسین می شه خواهش کنم از جبهه رفتن و مجروح شدنت حرفی نزنی ؟لحظه اي سکوت شد . بعد صداي حسین آرام و مطمئن بلند شد :- مهتاب پدر و مادر تو حق دارن همه چیز رو در مورد من بدونن از من نخواه که بهشون دروغ بگم.با حرص گفتم : راستشو نگو دروغ هم نگو !حسین خندید : نترس دختر خوب دلم خیلی روشنه مطمئن باش موقع اسباب کشی تو هم کمکم می کنی .با خنده گفتم : پس براي اسباب کشی نگرانی ؟ هان ؟حسین دلجویانه گفت : نه عزیزم شوخی کردم . نگران نباش برو یکم استراحت کن . من طرفهاي ساعت هفت می آم فقط دعا کن . از ته دل . http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 📑سه دفتری که خداوند اعمال بندگان را در آن‌ها ثبت می‌کند 🌸 پیامبراکرم(ص) فرمود: 🔸برای اعمال بندگان سه دفتر هست؛ ❶ دفتری که خدا چیزی از آن را نمی آمرزد. ❷ دفتری که خدا به آن اهمیت نمی دهد. ❸ دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمی گذرد. 🌸سپس فرمود: 🔸دفتری که خدا چیزی از آن را نمی‌آمرزد، است. 🔸دفتری که خدا به آن اهمیت نمی‌دهد، ستمی است که بنده میان خود و خدا به خویشتن کرده است. مانند روزه‌ای که خورده یا نمازی که ترک کرده و خداوند اگر بخواهد آنرا می‌بخشد و از آن می گذرد. 🔸 و اما دفتری که خداوند از هیچ چیز آن نمیگذرد ستم هایی است که بندگان به یکدیگر کرده‌اند که ناچار باید تلافی شود. 📚 نصایح، نوشته مرحوم آیت الله مشکینی احادیث الطلاب 🌸 _و _رمان_مذهبی^ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
‌ 🌹از کسانی که از من متنفرند سپاسگزارم؛ آنها مراقوی ترمیکنند.... 🌹از کسانی که مرادوست دارند ممنونم؛ آنهاقلب مرا بزرگ میکنند.... 🌹از کسانی که مرا ترک میکنند متشکرم؛ آنان به من می آموزندکه هیچ چیز تا ابدماندنی نیست.... 🌹ازکسانی که بامن میمانند سپاسگزارم؛ آنان به من معنای دوست واقعی رانشان میدهند.... در یک کلام مهربان باشیم و دریادل تا میتونیم قدر یکدیگر را بدانیم http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
👇👇 1➖آیه الكرسی نوری از آسمان است. 2➖آیه الكرسی آیتی از گنج عرش است. 3➖آیه الكرسی باعث ایمنی در سفر است. 4➖ آیه الكرسی اعلاترین نقطه قرآن است. 5➖ذكر رسول مكرم اسلام در بستر؛ خواندن آیه الكرسی بود. 6➖با خواندن آیه الكرسی انسان دچار هیچ‌گونه آفتی نخواهد داشت. 7➖برای رفع فقر آیه الكرسی مؤثر است و كمك الهی از غیب می‌رسد. 8➖همه چیز در آیه الكرسی است یعنی كرسی گنجایش آسمان‌ها و زمین را دارد. 9➖در تنهایی آیه الكرسی بخوانی باعث رفع ترس می‌شود و از سوی خدا كمك می‌رسد. 10➖آیه الكرسی رادر نمازها؛ روزها؛ شبهای ایام هفته؛ سفرها و در نماز شب و دفن میت بخوانید. 11➖هنگام خواب نیز آیه الكرسی بخوانید زیرا باعث می‌شود خداوند فرشته‌ای نگهبان و محافظت بگمارد تا صبح سلامت بمانی. 12➖هر گاه از درد چشم شكایت داشتی آیه الكرسی بخوانید و آن درد را اظهار نكنید آن درد برطرف می‌شود و از آن عافیت می‌طلبید. 13➖پیامبر اسلام (ص): در خانه‌ای كه آیه الكرسی خوانده شود ابلیس از آن خانه دور می‌شود و سحر و جادو در آن خانه وارد نمی‌شود. 14➖آیه الكرسی پایه و عرش الهی است و هدف از خواندن آن این است كه مردم در عبادت جز خداوند كسی را نپرستند و به ذلت فرو نروند و روح یكتاپرستی ایجاد كنند و از بندگی ناروا آزاد شوند و آیه الكرسی عقلها را بیدار و اله حقیقی را معرفی و خدای دانا و توانا را به مردم می‌شناساند. 15➖وقت غروب 41 بار آیه الكرسی را بخوانی حاجت‌روا می‌شوی ( 41 بار تا علی العظیم بخوان یعنی یك آیه ) مجرب است و برای رفع هم و غم؛ شفای مریض؛ درمان درد؛ رحمت خداوند و زیاد شدن نور چشم آیه‌الكرسی را مدام بخوانید. 16➖اگر مؤمن آیه الكرسی را بخواند و ثوابش را برای اهل قبول قرار دهد خداوند ملكی را بر او مقرر می‌كند كه برایش تسبیح كند. 17➖آیه الكرسی در مزرعه و مغازه پنهان كردن باعث بركت مزرعه و رونق گرفتن كسب است. 18➖از پیامبر نقل نموده‌اند كه: این آیه عظیم‌تر از هر چیزی است كه حق تعالی آفریده است. 19➖چند چیز حافظه را زیاد می‌كند یكی از آن خواندن آیه الكرسی است. 20➖هر شب آیه الكرسی را بخوانی تا صبح در امان خدا هستی. 21➖هر صبح آیه الكرسی را بخوانی تا شب در امان خدا هستی. 22➖آسان شدن مرگ بوسیله آیه الكرسی است. 23➖آیه الكرسی عظیم‌ترین آیه در قرآن است. 24➖برای حفظ مال و جان آیه الكرسی بخوان. 25➖آیه الكرسی ویرانگر اساس شرك است. 26➖آیه الكرسی سید سوره بقره است. ﺍﻟﻠَّﻪُ ﻻَ ﺇِﻟَٰﻪَ ﺇِﻻَّ ﻫُﻮَ ﺍﻟْﺤَﻲُّ ﺍﻟْﻘَﻴُّﻮم..... http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈•
✨﷽✨ حاڪمیت روح عاطفے و نگاههاے محبت آمیز در خانه 🌸شیرین ترین اوقات زندگے ، لحظاتے استــ ڪه انسان چشم به معشوق خود مےدوزد و او را مےنگرد ؛ و عاشقانه با او صحبت مےڪند ؛ و نهایت عشق و عاطفه خود را در ڪلام و نگاه ابراز مےدارد ... ❣زندگانےحضرتــ " علـے (ع) و زهــرا (س) " پر استــ از این لحظاتــ عاشقانه و شیرین ❤️علے (ع) مےفرمایند : دائماً به او مےنگریستم و از دلم غم و اندوهها برطرف مے شد ؛ 💗و فاطمه (س) خطابــ به همسرش مےفرماید: علـے جان ! جانم فداے تو جان و روح من سپر بلاے جان تو ! یا اباالحسن همواره با تو خواهم بود ، چه در خیر و نیڪے به سر ببرے ، چه در سختےها و بلاها گرفتار شوے ، همواره با تو خواهم بود و چه نیڪو ڪلام خود را به اثباتــ رسانید و جان خویش را در طبق اخلاص نهاد و فدایے علـے (ع) شد ...❤️ 📚ڪوڪب الدرے،ج۱،ص۱۹۶ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
متنى بسيار و دیشب خواب دیدم که مرده بودم ... روز اول یه فرشته اومد بم گفت: چی میخوای؟ بهش گفتم:آب گفت برو بالای اون تپه آب بخور ... وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر آب خوردم روزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ بازم گفتم: آب ... گفت برو بالا اون تپه آب بخور ... درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم ..... روز هفتم، همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟ بازم گفتم آب .. گفت برو بالا اون تپه ... درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم.... بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ ... با عطش فراوان گفتم : آب ... گفت برو بالا اون تپه ... درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند ...برگشتم و به فرشته گفتم : چرا اینطوری شده؟؟؟... گفت : روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات و مادرت برات اشک ریختن ... روزهفتم فقط عشقت و مادرت برات اشک ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و همین قطرات همیشه پاپرجاست... وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبس سلامتی همه مادرا❤️❤️..... http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📌 داستان زیبا ✳️شیخی از شاگردش پرسید: چند وقت است که در ملازمت من هستی؟ شاگرد جواب داد : حدودا سی و سه سال ✅شیخ گفت: در این مدت از من چه آموختی؟ شاگرد: هشت مسئله 💠شیخ گفت: إنا لله وإنا إليه راجعون! مدت زیادی از عمر من با تو گذشت و فقط هشت چیز از من آموختی‌!؟ ☘شاگرد: ای استاد، نمی خواهم دروغ بگویم و فقط همین هشت مسئله را آموخته ام استاد: پس بگو تا بشنوم شاگرد 🌹أول 🌹 به خلق نگریستم دیدم هر کس محبوبی را دوست دارد و هنگامی که به قبر رفت محبوبش او را ترک نمود پس ها را محبوب خود قرار دادم تا در هنگام ورودم به همراه من باشد 🌹دوم 🌹 به کلام خدا اندیشیدم؛ وأما من خاف مقام ربه ونهى النفس عن الهوى/ فإن الجنة هي المأوى": و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت، بی گمان بهشت جايگاه اوست نازعات: ۴۰ پس با خویش به پیکار برخاستم تا این که بر طاعت خدا ثابت گشتم 🌹سوم 🌹 به این مردم نگاه کردم و دیدم هر کس شئ گران بهایی همراه خویش دارد و با جانش از آن محافظت می کند پس قول خداوند را به یاد آوردم " ما عندكم ينفذ و ما عند الله باق ". نحل: ۹۶ آنچه پيش شماست، تمام می شود و آنچه پيش خداست، پايدار است پس هر گاه شیء گران بهایی به دست آوردم، آن را به پیشگاه تقدیم کردم تا خدا حافظ آن باشد 🌹چهارم 🌹 خلق را مشاهده کردم و دیدم هر کس به مال و نسب و مقامش افتخار می کند. سپس این آیه را خواندم " إن أكرمكم عند الله أتقاكم ". حجرات: ۱۳ در حقيقت ارجمندترين شما نزد خدا شماست پس به تقوای خویش افزودم تا این که نزد خدا ارجمند باشم. 🌹پنجم 🌹 خلق را دیدم که هر کس طعنه به دیگری می زند و همدیگر را لعن و می کنند. و ریشه ی همه ی این ها حسد است سپس قول خداوند را تلاوت کردم " نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا ". زخرف: ۳۲ ما [وسايل] معاش آنان را در زندگى دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم پس را ترک کردم و از مردم پرهیز کردم و دانستم روزی و فضل به دست خداست و بدان راضی گشتم 🌹ششم 🌹 خلق را دیدم که با یکدیگر دارند و بر همدیگر ظلم روا می دارند و به جنگ با یکدیگر می پردازند.آن گاه این فرمایش خدا را خواندم " إن الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا ". فاطر: ۶ همانا شیطان دشمن شماست پس او را دشمن گیرید پس دشمنی با مردم را کنار گذاشتم و به دشمنی با شیطان پرداختم 🌹هفتم 🌹 به مخلوقات نگریستم پس دیدم هر کدام در طلب روزی به هر دری می زند و گاه دست به مال نیز می زند و خود را ذلیل نموده است و خداوند فرموده " وما من دابة في الأرض إلا على الله رزقها ". هود: ۶ و هيچ جنبنده اى در زمين نيست مگر [اين كه] اش بر عهده ی خداست. پس دانستم من نیز یکی از این جنبنده هایم و بدانچه که خداوند برای من مقرر کرده است، راضی گشتم 🌹هشتم 🌹 خلق را دیدم که هر کدام بر مخلوقی مانند خودشان می کنند؛ این به مال و دیگری نان و دگران به صحت و مقام و باز این قول خداوند را خواندم " ومن يتوكل على الله فهو حسبه ". طلاق: ۳ و هر كس بر خدا توکل كند، او براى وى بس است 🌐پس توکل بر مخلوقات را کنار گذاشتم و بر توکل به خدا همت گماشتم* ✅رسانیدن دانش عبادت است http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
۞﷽۞ 🔵دعا محبوبترین اعمال نزد خداوند🔵 «قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام أَحَبُّ الْأَعْمَالِ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي الْأَرْضِ الدُّعَاءُ وَ أَفْضَلُ الْعِبَادَةِ الْعَفَافُ قَالَ وَ كَانَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ علیه السلام رَجُلًا دَعَّاءً» امام صادق علیه السلام: امير المؤمنين على بن ابى طالب عليه السّلام فرمود: محبوبترين كارها در روى زمين نزد خداوند متعال، دعاست. و برترين عبادت، عفاف مى باشد... اميرالمؤمنين عليه السّلام بسيار اهل دعا بود. 🔹دعا کن و نگو کار گذشته است «يا ميسّر اُدعُ و لا تَقُلْ: إنَّ الأمرَ قَد فُرِغَ مِنهُ، إنَّ عِندَ اللّهِ عزّ و جلّ مَنزِلَةً لا تُنالُ إلاّ بِمَسألَةٍ» ميسّر بن عبد العزيز نقل می کند: امام صادق عليه السلام به من فرمود: اى ميسّر دعا كن و مگو: كار از كار گذشته است [و آنچه مقدّر شده همان مى شود]، همانا نزد خداوند عزّ و جلّ مقام و منزلتى است كه جز با درخواست به دست نمى آيد. 🔹در دعا پیش دستی کنید «قَالَ کَانَ جَدِّی یَقُولُ تَقَدَّمُوا فِي الدُّعَاءِ فَإِنَّ الْعَبْدَ إِذَا كَانَ دَعَّاءً فَنَزَلَ بِهِ الْبَلَاءُ فَدَعَا قِيلَ صَوْتٌ مَعْرُوفٌ وَ إِذَا لَمْ يَكُنْ دَعَّاءً فَنَزَلَ بِهِ بَلَاءٌ فَدَعَا قِيلَ أَيْنَ كُنْتَ قَبْلَ الْيَوْمِ» امام صادق علیه السلام فرمود: جدّم مى فرمود: در دعا پیش دستی کنید (و پیش از آنکه گرفتار شوید دعا کنید) زیرا اگر بنده اى بسیار دعا کند و بلائى به او رسد و دنبالش دعا کند، گفته شود: صدایی آشناست، و در صورتی که اهل دعا نباشد و بلائى به او رسد و دنبالش دعا کند، به او گفته شود: تا به امروز کجا بودى!؟ 🔹اصرار در دعا «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ كَرِهَ إِلْحَاحَ النَّاسِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ فِي الْمَسْأَلَةِ وَ أَحَبَّ ذَلِكَ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ أَنْ يُسْأَلَ وَ يُطْلَبَ مَا عِنْدَهُ» امام صادق علیه السلام فرمود: خداوند عزّ و جلّ اصرار مردم به يكديگر در مورد درخواستهايشان را نمي پسندد ولي اين کار را نسبت به خودش دوست دارد. همانا خداوند عزّ و جلّ دوست دارد که آنچه نزد اوست مورد درخواست و طلب قرار بگیرد. 🔹دعای زنان و کودکان «کان أبی إذا حزنه أمر جمع النساء و الصبیان ثم دعا و أمنوا.ِ» امام صادق علیه السلام فرمود: پدرم امام باقر علیه السلام، هنگامی که مسأله ای ایشان را غمگین و ناراحت کرد، زنان و کودکان را جمع نمود و دعا کرد و آنها آمین گفتند. 📗الكافی ج۲ ص۴۸۷-۴۶۶ 🌹لطفا در نشر احاديث و معارف اهل بيت عليهم السلام مارا ياري نماييد.🌹 اَلـلــَّهــُمَّ صَلِّ عَـلــَی مُحمـَّــــدٍ وَآل مُحمـَّــــدٍ وَعَجّـــِلْ فــَرَجَهــُـمْ وَأهْلِک عدوهم http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
زندگی درست مثل نقاشی کردن است✨ خطوط را باامید بکشید🌸 اشتباهات را با آرامش پاک کنید قلم مو را در صبر غوطه ور کنید و با عشق رنگ بزنید.✨ #عصرتون_پراز_شادی_و_آرامش🌺🍃🌸 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺گل را به عزیزان مي دهند 🌼و محبت را به مهربانان 🌸ڪدام لایق تو باشد 🌺ڪه هم عزیزي هم مهربان 🌼سبد سبد گلهاي زیبا 🌸تقدیم به دلهاي مهربانتان http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🌹 متنی زیبا ، و اندکی تفکر ...🌹 کارت بانكيم رو به فروشنده دادم و با خيال راحت منتظر شدم تا كارت بكشه، ولى در كمال تعجب، دستگاه پيام داد : "موجودى كافى نميباشد! " امكان نداشت، خودم مي دونستم كه اقلا سه برابر مبلغى كه خريد كردم در كارتم پول دارم. با بيحوصلگى از فروشنده خواستم كه دوباره كارت بكشه و اين بار پيام آمد: "رمز نامعتبر است". اين بار فروشنده با بيحوصلگى گفت : آقا لطفا نقداً پرداخت كنيد، پول نقد همراهتون هست؟ فكر كنم كارتتون رو پيش موبايلتون گذاشتين كلاً سوخته... در راه برگشت به خانه مرتب اين جمله ى فروشنده در سرم صدا ميكرد؛ "پول نقد همراهتون هست"؟ خدايا... ما در كارت اعمالمان كارهاى بسيارى داريم كه به اميد آنها هستيم مثلا عبادت هايى كه كرديم ، دستگيرى ها و انفاق هايى كه انجام داديم و ... . نكند در روز حساب و كتاب بگويند موجودى كافى نيست و ما متعجبانه بگوييم : مگر ميشود؟ اين همه اعمالى كه فكر مي كرديم نيك هستند و انجام داديم چه شد؟؟ و جواب بدهند : اعمالتان را در كنار چيزهايى قرار داديد كه كلاً سوخت و از بين رفت... ! كنار «بخل» كنار «حسد» كنار « ريا» كنار «بى اعتمادى به خدا»، كنار «دنيا دوستى» و ... نكند از ما بپرسند : نقد با خودت چه آورده اى؟ و ما كيسه‌هایمان تهى باشد و دستانمان خالى... . خدايا ! از تمام چيزهايى كه باعث از بين رفتن اعمال نيكمان مي شود به تو پناه مي بریم . http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
دريا باش نه یک ليوان آب! روزي شاگرد يک استاد از او خواست که يک درس به ياد ماندني به او بدهد. استاد از شاگردش خواست کيسه نمک را بياورد، بعد يک مشت از آن نمک را داخل ليوان نيمه پري ريخت و از او خواست آن آب را سر بکشد. شاگرد فقط توانست يک جرعه کوچک از آب داخل ليوان را بخورد، آن هم به زحمت. استادپرسيد: «مزه اش چه طور بود؟» شاگرد پاسخ داد: «بد جوري شوره، اصلا نمي شه خوردش!» در ادامه استاد از شاگردش خواست يک مشت نمک بردارد و او را همراهي کند. رفتند تا رسيدند کنار درياچه. استاد از او خواست تا نمک ها را داخل درياچه بريزد، بعد يک ليوان آب از درياچه برداشت و داد دست شاگرد و از او خواست آن را بنوشد. شاگرد به راحتي تمام آب داخل ليوان را سر کشيد. استاد اين بار هم از او مزه آب داخل ليوان را پرسيد. شاگرد پاسخ داد: «کاملا معمولي بود.» استاد گفت: «رنج ها و سختي هايي که انسان در طول زندگي با آن ها روبه رو مي شه همچون يه مشت نمکه و اما اين روح و قدرت پذيرش انسان است که هر چه بزرگ تر و وسيع تر بشه، مي تونه بار اون همه رنج و اندوه رو به راحتي تحمل کنه، بنابراين سعي کن يه دريا باشي تا يه ليوان آب!» http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🌹زنى خدمت پیامبر اکرم (ص) آمد و گفت:می خواهم ازدواج کنم، مرا از وظیفه زن نسبت به همسرش آگاه کنید. فرمودند: 💜 در مسئله زناشویى مطیع همسرباش. 💙 در خانه دست کج و دو رو نباش و بدون اطلاع شوهرش کارى را که نمى پسندد انجام نده. 💚 درصورت بروز اختلاف به خواب نرو،مگر اینکه همسرت از تو راضی شود. آن زن پرسید:حتى اگر تقصیر مرد باشد؟ فرمود:آرى اگرچه تقصیر او باشد. 📚بحار،ج ١٠٣،ص390 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a ❤️ °•کپی با ذکر آزاد است•°
هدایت شده از کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
تقدیم به دوستان گلی که🌸 همین حالا آنلاین اند❤️🌹http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
🌟 "امام زمان آمدنی نیست، آوَردَنیست" 🌟حاج اسماعیل دولابی میفرماید: ظاهرا میگوییم آقا می آید ولی در حقیقت ما به خدمت حضرت میرویم. ما به پشت دیوار دنیا رفتیم و گم شدیم، باید از پشت دیوار بیرون بیاییم تا ببینیم که حضرت از همان ابتدا حاضر بودند. امام زمان گم و غائب نشده است. ما گم و غائب شده ایم. 📚 مصباح الهُدی ص ۳۱۹ ‌ از حضرت فاطمه روایت شده که پیامبر اکرم فرمودند: امام همچون کعبه است که (مردم) باید به سویش روند، نه آن که (منتظر باشند تا) او به سوی آنها بیاید. 📚 بحار الانوار، ج ۳۶، ص ۳۵۳ تا ما نخواهیم، او نمی آید... کافیست از خودمان شروع کنیم.. http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
❖ خدایا تو زیباترین " ﺣﻀﻮﺭ " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻨﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻋﺠﯿﺐ ﺑﻪ ﺁﻏﻮﺷﺖ ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ... ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ؛ ﺑﻪ ﺁﺑﯽ ﺁﺳﻤﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻫﺎﯼ بی شماﺭﺕ ﺑﻪ ﺑﺨﺸﺶ ﻫﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭتمندانه ات ﺧﻮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﺑﻮﯾﯿﺪﻥ گلهاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﯽ ﺑﻪ ﺁﻓﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻫﺪﯾﻪ می دﻫﯽ ﺧﺪﺍﯾﺎ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﻭ ﺑﺨﺸﯿﺪﯼ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﻣﻌﺎﺩﻟﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ، ﻧﻪ ﻏﺼﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥ براﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺷﺎﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﭼﺸﻤﻪ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻋﻠﻔﻬﺎ ﺩﺭ ﺳﺒﺰ ﺷﺪﻥ ﻣﻌﻨﯽ پﯿﺪﺍ می کنند. ﮐﻮهها ﺑﺎﻗﻠﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﯾﺎﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﺝ، ﺯﻧﺪﮔﯽ پیدا می کنند. ﻭﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎنها ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﭘﺲ ﻗﻠﺒﻢ ﺭﺍ پذیرﺍ ﺑﺎﺵ ﻭ ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ پیش ﺩﺭ آﻥ ﺟﺎﯼ ده آمین 💕💕شب خوش💕💕 http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a 🍂🍂🍂 ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌🍂🍂 ‌‌‌‌
. 🌹ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺳﻠﻮﮎ ﺍﺳﺖ! 🌼ﯾﮏ ﻧﯿﺎﺯ ، ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺩﻡ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺍﻣﺮﻭﺯ 🌹ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﯾﮏ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺍﺳﺖ! 🌼ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺣﺮﻣﺖ ﺍﺳﺖ، 🌹ﻣﻨﻔﻌﺖ ﻧﯿﺴﺖ! 🌼ﺧﻠﻮﺹ ﺍﺳﺖ، ﺭﻧﮕﺎﺭﻧﮓ ﺷﺪﻥ ﻧﯿﺴﺖ! 🌹ﺻﻔﺎﯼ ﺩﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻼ‌ﻫﺖ ﻧﯿﺴﺖ! 🌼ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﯾﻢ. 🌹ﺑﯽ ﺭﯾﺎ، ﭘﺎﮎ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ... 🌼ﻻ‌ﯾﻖ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﺎﺷﯿﻢ... 💗تقدیم می‌کنم به شما 🌸لبخند ... 💗عشـق و ... 🌸مهربانی را ... 💗الهی زندگیتون مملو از 🌸لبخند و عشق و مهربانی باشه http://eitaa.com/joinchat/2359754752C98f03ca37a
༻﷽༺ 💗 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج💗 ایاڪ نعبد و ایاڪ نستعیـن یعنے سلام مسجد مولاے آخرین! اے جمڪران بگو ڪجاسٺ آخرین امید أین الشموس الطالعہ،أین مہ جبین؟ #سہ‌شنبہ‌هاے_جمڪرانے🌸🍃 https://eitaa.com/yaZahra1224
وقتی گوشی را می گذاشتم بی اختیار شروع به خواندن دعا کردم. صبح کلاس داشتم و از اینکه چند ساعتی سرگرم می شدم خوشحال بودم. شادي هم لنگ لنگان آمد. پایش هنوز ورم داشت و تا چشمش به من افتاد گفت : تقصیر عروسی نحس داداشت است هنوز پام قد متکاست.بین دو کلاس لیلا پرسید : چی شد ؟شانه اي بالا انداختم : قرار امروز با پدر و مادرم صحبت کنه اما مامان هنوز کوه آتشفشانه !شادي خندان گفت:این چند روزه که من نبودم به سلامتی شوهر کردي ؟ لیلا زد زیر خنده و گفت : آره بچه اولش هم مدرسه می ره .با حرص گفتم : زهرمار هی بخند خوبه خودت هم به مصیبت من گرفتاري ها !شادي عصبانی گفت : یکی به من هم بگه چی شده مسخره ها !لیلا نگاهی به من کرد و گفت : آقاي ایزدي رو که می شناسی ؟... می خواد بره خواستگاري مهتاب پدر و مادرش هم می خوان براي شام کبابش کنن ! دوباره به قهقهه خندید . شادي هاج و واج به من خیره شد: این چی می گه ؟ ایزدي آمده خواستگاري تو ؟عصبانی گفتم : چیه ؟ حتما به تو هم باید حساب پس بدم ؟شادي با پوزخند گفت : اصلا به اون قیافه مظلومش نمی آمد ها حالا طوري نمی شه که چرا عصبانی شدي ردش کن بره پی کارش چقدر خودش رو تحویل گرفته آمده خواستگاري تو !از شدت عصبانیت بلند شدم و از کلاس بیرون آمدم . چرا همه فکر می کردند حسین براي من شوهر مناسبی نیست ؟حوصله ماندن در دانشگاه را نداشتم ناراحت و نگران به طرف خانه راه افتادم. عاقبت صداي زنگ در خانه پیچید. با آنکه در ماههاي تابستان به سر می بردیم، اما لرز عجیبی سر تا پاي وجودم را دربر گرفته بود. دوباره شروع کردم به فرستادن صلوات، صداي پدرم را که خشک و رسمی با حسین تعارف می کرد، می شنیدم. دعا می کردم که مادرم حرفی نزند که دل حسین را بشکند. تمام وجودم گوش شده بود و چسبیده بود به در اتاق،منتظر مانده بودم.عاقبت صداي مادرم بلند شد:- خوب، آقاي ایزدي بفرمائید.صداي حسین، جدي و مصمم به گوشم رسید:- عرض شود به خدمتتان که بنده با آقاي مجد صحبت کردم و در خواستم رو با ایشون در میون گذاشتم. امروز هم به خدمت رسیدم تا اگر سوالی، حرفی، قراري باقی مونده بشنوم و پاسخگو باشم. مادرم با لحن تحقیر آمیزي گفت: شما انگار خیلی به خودتون مطمئن هستید، نه؟ معمولا قول و قرارها وقتی گذاشته می شه که خانواده دختر پاسخ مثبت داده باشن، اما ما هنوز جوابی به شما ندادیم... یعنی بهتره بگم صد در صد مخالف هستیم.صداي آرام حسین پرسید: چرا خانم مجد؟ در من چه عیب و ایرادي هست؟ مادرم عصبی جواب داد: بحث این چیزا نیست، اصولا ما طرز زندگی و عقایدمون با شما فرق داره، شما که نمی خواي خدایی نکرده باعث بدبختی مهتاب بشی؟ مهتاب به این طرز زندگی عادت داره، ولی شما تا جایی که من فهمیدم عقاید دیگه اي داري که البته براي خودتون محترمه، در ثانی شما چرا با بزرگتري، کسی نیامدي؟ فکر نمی کنی این کار یک آداب و و رسومی داشته باشه!؟قلبم تیر کشید. مادرم چه می دانست که حسین در این دنیاي بزرگ، هیچ پشت و پناهی جز خدا ندارد. صداي پدرم بلند شد: در این مورد من بهتون توضیح دادم. گویا آقاي ایزدي کسی را ندارن!صداي مادرم بی رحمانه گفت: چرا؟ خانواده طردتون کرده ان؟صداي حسین آرام و منطقی در گوشم نشست: خیر خانم، من در یک حادثه پدر و مادر و اکثر فامیل درجۀ یکم رو از دست داده ام.مادرم پوزخندي زد و گفت: حالا از ما انتظار داري دخترمون رو دست شما بدیم؟ اصلا شما کی هستی، چه کاره اي؟خونه و زندگی ات کجاست؟ فکر نمی کنم پسر بی کس و کاري مثل شما بتونه از عهده خرج و مخارج خودش بربیاد،چه برسد به...صداي حسین دوباره بلند شد. موج بی قراري اش را فقط من می توانستم حس کنم: - ببینید خانم مجد، من براي همین خدمت رسیدم که اگر سوالی از من و سابقه و کار و زندگی من دارید، بپرسید. من همسایگان و همکارانی هم دارم که تا حدودي با زندگی و شخصیت من آشنایی دارن. پدرم با صداي گرفته اي پرسید: خوب از خودتون بگید... داستان و رمان مذهبی http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💐🍃🌿🌸🍃🌾 🍃🌺🍂•┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈• 🌿🍂 🌸 •┈••✾◆🍃🌸🍃◆✾••┈• ❣ 💠آیا آرزوی مرگ است؟💠 ✅طلب به خودی خود گناه نیست، اما باید دقت کرد علت طلب مرگ چه میتواند باشد؟ 🔲اگر کسی مرگ را بشناسد و طلب مرگ کند نشان از این است که آمادگی لازم برای مردن را کسب کرده و برای دیدار خدا و آزادی از زندان دنیا بی‌قراری می‌کند. 🔲اما اگر کسی مرگ را نشناسد و برای راحتی از مشکلات و سختی‌های دنیا، آرزوی مرگ کند این شخص نمی‌داند که اگر آمادگی لازم را کسب نکرده باشد، بعد از مرگ در چه دردسر عظیمی می‌افتد. حضرت علی ع می‌فرمایند: وَلاَ تَتَمَنَّ الْمَوْتَ إِلاَّ بِشَرْط وَثِیق هرگز آرزوى مرگ مكن مگر آنگاه كه صددرصد به رضایت الهى مطمئن باشی(نامه ۶۹ نهچ البلاغه) کسانی که برای رهایی از گرفتاری‌های دنیا می‌خواهند به آغوش مرگ پناه ببرند، اینها اصلا نمی‌دانند مرگ چیست؟ قبر کجاست؟ عالم برزخ چه عالمیست؟ که اگر فقط یک روایت و یا یک آیه را درست بفهمند، هیچگاه آرزوی مرگ را نخواهند کرد... 🍁http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🌿 🌾🍂 🍃🌺🍂 💐🌾🍀🌼🌷🍃
💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸💚🌸 🍀حکایت پند آموز🍀 ❇️تنها راه ورود بشر به بهشت ✳️روزی مردی خواب دید که مرده و پس از گذشتن از پلی به دروازه بهشت رسیده است. دربان بهشت به مرد گفت: «برای ورود به بهشت باید صد امتیاز داشته باشید، کارهای خوبی را که در دنیا انجام داده‌اید، بگویید تا من به شما امتیاز بدهم.» مرد گفت: «من با همسرم ازدواج کردم، 50 سال با او به مهربانی رفتار کردم و هرگز به او خیانت نکردم.» فرشته گفت: «این سه امتیاز.» مرد اضافه کرد: «من در تمام طول عمرم به خداوند اعتقاد داشتم و حتی دیگران را هم به راه راست هدایت می‌کردم.» فرشته گفت: «این هم یک امتیاز.» مرد باز ادامه داد: «در شهر نوانخانه‌ای ساختم و کودکان بی‌خانمان را آنجا جمع کردم و به آنها کمک کردم.» فرشته گفت: «این هم دو امتیاز.» مرد در حالی که گریه می‌کرد، گفت: «با این وضع من هرگز نمی‌توانم داخل بهشت شوم مگر اینکه خداوند لطفش را شامل حال من کند.» فرشته لبخندی زد و گفت: «بله، تنها راه ورود بشر به بهشت موهبت الهی است و اکنون این لطف شامل حال شما شد و اجازه ورود به بهشت برایتان صادر شد!» http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💙🌼💙🌼💙🌼💙🌼💙🌼💙🌼💙🌼
💠🔹 نكته های ناب از کلام 🔹💠 مرحوم رجبعلی خياط رحمه الله عليه 🎐 نكته ۱: اگر به قدر ترسيدن از يك عقرب، از عِقاب خدا بترسيم، عالَم اصلاح می‌شود. 🎐 نكته ۲: تو برای خدا باش، خدا و همه‌ی ملائكه اش برای تو خواهند بود. «مَن كانَ لله، كان الله لَه» 🎐 نكته ۳: سعی كنيد صفات خدايی در شما زنده شود، خداوند كريم است، شما هم كريم باشيد. رحيم است، رحيم باشيد. ستاّر است، ستار باشيد. 🎐 نكته ۴: دل جای خداست، صاحب اين خانه خداست. آن را اجاره ندهيد. 🎐 نكته ۵: كار را فقط برای رضای خدا انجام دهيد، نه برای ثواب يا ترس از جهنّم 🎐 نكته ۶: اگر انسان علاقه ای به غير خدا نداشته باشد، نفس و شيطان زورشان به او نمی‌رسد. 🎐 نكته ۷: اگر كسی برای خدا كار كند، چشم دلش باز می‌شود. 🎐 نكته ۸: اگر مواظب دلتان باشيد و غير خدا را در آن راه ندهيد، آنچه را ديگران نمی‌بينند شما می‌بينيد. و آنچه ديگران نمی‌شنوند، شما می‌شنويد. 🎐 نكته ۹: هر كاری می‌كنيد نگوئید: "من كردم" بگوئید: «لطف خداست» همه را از خدا بدانید. ‌⇦ ڪلیڪ ڪنید ⇩‌‌⇩‌⇩‌ ❖═▩ஜ••°❖°••ஜ▩═❖ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خبر شهادت: ⭐️شهید احمدعلی نیّری⭐️ 💬سه ماه بود که احمد به جبهه رفته بود. به جز یکی دو نامه، دیگر از او خبر نداشتیم. نگران احمد بودم. به بچّهها گفتم: خبری از احمد ندارید؟ من خیلی نگرانم. یک روز دیدم رادیو مارش عملیّات پخش میکند. نگرانی من بیشتر شد. ضربان قلب من شدیدتر شده بود. 📻مردم از خبر شروع عملیّات خوشحال بودند، امّا واقعاً هیچ کس نمیتواند حال و هوای مادری که از فرزندش بیخبر است را درک کند. همه میدانستند احمد بهترین و کم آزارترین فرزند من بود. خیلی او را دوست داشتم. ⏳حالا این بیخبری خیلی من را نگران کرده بود. مرتب دعا میخواندم و به یاد احمد بودم. تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم کبوتری سفید روی شانه من نشست. بعد کبوتر دیگر در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند. حیرتزده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید خانواده‌ی ماست!؟ دوباره خوابیدم. این بار چیز عجیبتری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکهی خدا به زمین آمده بودند!💫 اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده میشد در میان دستان ملائکه است. آنها نزدیک ما آمدند و پسرم احمد علی را در آن سوار کردند. بعد هم همهی ملائک به همراه احمد به آسمانها رفتند.☁️ روز بعد چند نفر از همسایهها به خانهی ما آمدند و سراغ حسین آقا را میگرفتند! گویا شنیده بودند که شهید محلاتی شهید شده و فکر میکردند حسین آقا همراه ایشان بوده است. گفتم حسین آقا در خانه است، من ناراحت احمد علی هستم. همان روز مادر شهید جمال محمد شاهی را هم دیدم. این مادر گرامی را از سالها قبل در همین محل میشناختم. ایشان سراغ احمد علی را گرفت. گفتم: بیخبرم. 💥سپس رؤیای عجیبی را برایم تعریف کرد، ایشان گفت: «در عالم خواب به نماز جمعهی تهران رفته بودیم. آنقدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت. بعد اعلام کردند که امام زمان (عج) تشریف آوردهاند و میخواهند به پیکر یکی از شهدا نماز بخوانند! من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستند نام شهید را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: شهید احمد علی نیری.»💥 بعد هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند. مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حقشناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از اینکه حضرت آقا این حرفها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند. عجیب اینکه پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت. http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
با شنیدن این سوال، تمام بدنم به لرزه افتاد. نکند حسین چیزي راجع به مجروح شدنش بگوید. صداي حسین گرم و آرام بلند شد: من، حسین ایزدي هستم. فارغ التحصیل رشته نرم افزار از دانشگاه آزاد، در حال حاضر هم در یک شرکت خصوصی با یک حقوق تقریبا خوب و مزایاي عالی، مشغول کار هستم. تقریبا خیالم راحت شده بود که دوباره پس از یک مکث کوتاه، صداي حسین رشته افکارم را پاره کرد: از شانزده سالگی تا نوزده سالگی توي جبهه بودم. ضمن جنگ درس خوندم و دیپلم گرفتم. دوبار مجروح شدم. یک بار از ناحیه پا، یک بارهم شیمیایی شدم. سال 66 ، همه خوانواده ام رو که به مناسبت تولد پسر خاله ام دور هم جمع شده بودند، در موشک باران تهران از دست دادم. دو سال بعدش هم وارد دانشگاه شدم و به تنهایی این چند سال زندگی کردم. الان هم خونه پدري ام رو که طرفهاي خیابون گرگان و میدون امام حسین بود، فروختم و یک آپارتمان 80 متري تو فاز 6 شهرك غرب خریده ام. حدود دو سه میلیونی هم از فروش خونه، دستم مونده، آدرس شرکت و خونه پدري و خونه جدید هم روي این کاغذ نوشتم. هر جوري هم که شما بخواید، عمل می کنم. چند لحظه اي صدایی نیامد. می دانستم که پدر و مادرم از شنیدن این اطلاعات جدید، نزدیک به سکته هستند. دعا کردم پدر و مادرم حرف نسنجیده اي نزنند. پس از چند دقیقه که به نظرم یک قرن آمد، صداي مادرم بلند شد:- من واقعا براي اتفاقی که براي خانواده تون افتاده، متأسفم. اما با این حرفهایی که زدید، موضوع کاملا فرق می کنه،مطمئنا از ما انتظار ندارید که... که... یعنی...حسین با خنده گفت: که دخترتون رو دست یک آدم علیل و مریض و بی خانواده بدید... نه؟صداي پدرم دستپاچه بلند شد: نه! اینطور نیست...دوباره سکوت شد. بعد از چند دقیقه، صداي حسین را شنیدم: خوب، ببخشید از اینکه وقتتون رو گرفتم. من دیگه مرخص می شم. و رفت. پنج دقیقه بعد از رفتن حسین، کوه آتشفشان منفجر شد. صداي مادرم تمام در و دیوار و بنیان خانه را لرزاند:- واي، واي امیر، دارم سکته می کنم. پسره فقط کور و کر نبود! تمام درد و مرض هاى دنیا رو با هم داره، آخه کدوم سرش رو بگیرم، از هر طرف مى گیرى یک ور دیگه اش در مى ره، مجروح، شیمیایى! بگو مى خواد دختره رو بدبخت کنه و بره پى کار خودش!... دلم مى سوزه که این احمق ساده دل ما هم دلش سوخته مى خواد ایثار و فداکارى کنه!دیگه نمى دونه دوره این حرفها گذشته، دیگه کسى دوزار هم براى این کارا ارزش قایل نیست... آخه بدبخت! بیچاره تو که از درد و مرض نداشته کوروش مى ترسى چه جورى حاضر مى شى با یک آدمى که هر لحظه ممکنه بمیره، زندگى کنى؟... اصلا نمى فهمه مى خواد چه کار کنه ها! همش از روى بچگى و نادونى این دختره است، فکر کرده این هم یک جور بازیه، اما نه هالو! این بازى نیست، وقتى با یکى دو تا بچه، بیوه شدى، مجبور شدى برگردى کنج خونۀ پدرى ات،بهت مى گم دنیا دست کیه! تمام تنم گر گرفته و از شدت خشم مى لرزیدم. چرا مادرم فکر مى کرد من احمق و هالو هستم؟ چرا این حرفها را می زد؟ جورى از حسین حرف مى زد انگار در مورد یک جسد مجهول الهویه صحبت مى کند. بعد با صداي پدرم به خود آمدم: - مهناز جون، انقدر حرص نخور. خداي نکرده سکته می کنی ها! حالا که اتفاقی نیفتاده! این هم یک خواستگار مثل بقیه خواستگارها، ردش می کنیم بره پی زندگی اش، مهتاب هم حتما این چیزا رو در موردش نمی دونسته، تازه هنوز حرفی نزده که، نه گفته « نه » نه گفته ،« بله » ،شاید اصلا خودش هم مخالف باشه... چند لحظه بعد، فقط صداي گریه مادرم سکوت خانه را می شکست. اما من، سنگ شده بودم. اصلا دلم نمی خواست ازاتاقم بیرون بیایم و به مادرم دلداري بدهم و بگویم حق با اوست و من از ازدواج با حسین منصرف شدم. چند روز بعدي،همه ساکت بودند. سهیل و گلرخ هم انگار از جریان مطلع شده بودند و مشکوکانه به حرکات من دقت می کردند. ظاهرا زندگی عادي در جریان بود و انگار نه انگار که اصلا حسین به این خانه آمده و رفته است. داستان و رمان مذهبی http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📣فواید گوش كردن به اذان 🌹۱. شنیدن اذان انسان را از اهل آسمان قرار مى دهد. پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: همانا اهل آسمان از اهل زمین چیزى نمى شنوند مگر اذان 🌹2. شنیدنِ اذان اخلاق را نیكو مى كند، امام على(علیه السلام) مى فرماید: كسى كه اخلاقش بد است در گوش او اذان بگویید 🌹3. شنیدن اذان انسان را سعادت مند مى كند.پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله وسلم) مى فرماید: كسى كه صداى اذان را بشنود و به آن روى آورد، نزد خداوند از سعادت مندان است 🌹4. شنیدن اذان سبب دورى شیطان مى شود. رسول اكرم(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: شیطان وقتى نداى اذان را مى شنود فرار مى كند. 🌹5.امام باقر(علیه السلام) فرمود: رسول خدا صلي الله عليه واله و سلم هنگامي که اذان موذّن را مي شنيد، آنچه را موذّن مي گفت تکرار مي کرد. 📙منبع: محمدى رى شهرى، میزان الحكمه، ج1، ص82. http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فرشته از خدا پرسید: مردمانت مسجد می سازند. نماز می خوانند... چرا برایشان باران نمی فرستی؟ خدا پاسخ داد: گوشه ایی از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ای بی سقف بازی می کند. تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند، آسمان من سقف آنهاست... پس اجازه بارش نمی دهم! خدایا نانی ده که به ایمانی برسم . نه ایمانی که به نانی برسیم. ↶به ما بپیوندیدکانال داستان و رمان مذهبی 👇 باذکرصلوات بزن روی لینک عضوشو 👇🌹👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃
💠 عوامل تحكيم خانواده (1) 🔸 يكى از اساسى ترين راه هاى استقرار ارزش هاى اخلاقى و دينى در جامعه ، تقويت و تحكيم نهاد خانواده است . راه تقويت اين نهاد ارزشمند، ريشه در پيوند دو عنصر روانى و معنوىِ «محبّت» و «قداست» درخانواده دارد . 🔺 از نظر احاديث اسلامى، دوستى، خود، نوعى پيوند خانوادگى است : : 🔅 المَوَدَّةُ نَسَبٌ . دوستى، خويشاوندى است . 🔅 المَوَدَّةُ أقرَبُ رَحِمٍ . دوستى، نزديك ترين نسبت خويشاوندى است . ، نياز خويشاوندى را به دوستى ، بدين سان بيان مى فرمايد : 🔅 كلُّ قَرابَةٍ تَحتاجُ إلىَ المَوَدَّةِ . هر خويشاوندى، نيازمند دوستى است . 🔺 همچنين باورهاى دينى و اعتقاد به قداست خانواده، در پيوند خانوادگى ، نقشى سازنده و تعيين كننده دارند ؛ زيرا زندگى و دوستى با كسانى كه از باورهاى دينى برخوردار نيستند و تقدّس معنوى خانواده را باور ندارند و تنها به ظواهر مادى مى انديشند ، قابل اعتماد نيست . : 🔅 ودُّ أبناءِ الدُّنيا يَنقَطِعُ ، لِانقِطاعِ أسْبابِهِ . دوستىِ فرزندان [وابستگان] دنيا گسسته مى شود ؛ زيرا عوامل آن ، گسستنى است . هم او مى فرمايد : 🔅 ودُّ أبناءِ الآخِرَةِ يَدُومُ ، لِدَوامِ سَبَبِهِ . دوستىِ فرزندان [وابستگان] آخرت ، پايدار مى شود ؛ زيرا عامل آن ، پايدار است . 📚 تحكيم خانواده از نگاه قرآن و حديث ص ۳۷۷ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662