زمانی خواهد رسید که زمین، پاره های وجودش،
قطعه های #طلا و #نقره را بیرون بریزد.
در آن وقت #قاتلی خواهد گفت:
به خاطر این چیزها دست به #جنایت زدم، کاش نمی زدم
آنکه با بستگانش قطع رابطه کرده خواهد گفت:
به خاطر این چیزها از بستگان خودم بریدم، کاش نمی بریدم.
سارق هم افسوس خواهد خورد که چرا به خاطر همان چیزها،
دستش را در راه #دزدی داده است.
همه، آن طلا و نقره ها را رها می کنند و چیزی از آن بر نمی دارند.
چنین ماجرایی اتفاق خواهد افتاد ...
این #وعده_رسول_خداست برای روزگار زیبای ظهور.
(بحارالانوار، ج6، ص310)
#عصر_ظهور
#قیامت_آخر_زمان
#ظهور_امام_زمان_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
#انتظارآخرین_جمعه
#دعا_برای_فرج
☀️@Dastan1224
#مدرسهای دانشآموزان را با اتوبوس به #اردو میبرد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک میشود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده میشود: «حداکثر ارتفاع سه متر»
ارتفاع #اتوبوس هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل میشود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده میشود و پس از به وجود آمده صدایی #وحشتناک در اواسط تونل توقف میکند.
پس از آرام شدن اوضاع #مسئولین و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت میشوند. پس از بررسی اوضاع مشخص میشود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیدهاند که باعث این #اتفاق شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و …. اما هیچ کدام چارهساز نبود تا اینکه پسربچهای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این #مشکل را من میدانم!»
یکی از مسئولین اردو به #پسر میگوید: «برو بالا پیش #بچهها و از دوستانت جدا نشو!»
پسربچه با اطمینان کامل میگوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر #بادکنک به آن بزرگی میآورد.»
مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک #نمایشگاه #معلممان یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای #روح_لطیف و حساسی باشیم باید درونمان را از #هوای_نفس و باد #غرور و #تکبر و #طمع و #حسادت خالی کنیم و در این صورت میتوانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به #خدا برسیم.»
مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟»
پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیکهای اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.»
پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد.
خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیرهای تنگ زندگی است.
☀️@Dastan1224
تاجری بود که ورشکست شده بود، روزی یکی از بزرگان برای تصمیمگیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور داشت، از خدمتکاران خود خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند.
یکی از خدمتکاران به اعتراض گفت: اما او یک #تاجر_ورشکسته است و نمیتوان به مشورتش اعتماد کرد.
وی پاسخ داد: شکست یک اتفاق است، یک شخص نیست! کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربهای نداشته است، هزاران قدم جلوتر است.
او روی دیگر #موفقیت را به وضوح لمس کرده است و تارهای متصل به شکست را میشناسد، او بهتر از هر کس دیگری میتواند سیاه چالههای منجر به شکست را به ما نشان دهد.
وقتی کسی موفق میشود بدانید که چیزی یاد نگرفته است! اما وقتی کسی شکست میخورد آگاه باشیدکه او هزاران چیز یاد گرفته است که اگر شجاعت خود را از دست نداده باشد میتواند به دیگران منتقل کند.
وقتی کسی #شکست میخورد هرگز نگویید او تا ابد شکست خورده است، بلکه بگویید او هنوز موفق نشده است.
☀️@Dastan1224
⚜داستانهای پندآموز⚜
✨امیر نگاهت باش تا اسیر گناهت نشوی✨
✍در بنیاسرائیل زنی زناکار بود، که هرکس با دیدن جمال او، به گناه آلوده میشد! درب خانهاش به روی همه باز بود، در اطاقی نزدیک در، مشرف به بیرون نشسته بود و از این طریق مردان و جوانان را به دام میکشید، هرکس به نزد او میآمد، باید ده دینار برای انجام حاجتش به او میداد!عابدی از آنجا میگذشت، ناگهان چشمش به جمال خیره کننده زن افتاد، پول نداشت، پارچهای نزدش بود فروخت، پولش را برای زن آورد و در کنار او نشست، وقتی چشم به او دوخت، آه از نهادش برآمد کهای وای بر من که مولایم ناظر به وضع من است، من و عمل حرام، من و مخالفت با حق! با این عمل تمام خوبیهایم از بین خواهد رفت!رنگ از صورت عابد پرید، زن پرسید این چه وضعی است. گفت: از خداوند میترسم، زن گفت: وای بر تو! بسیاری از مردم آرزو دارند به اینجایی که تو آمدی بیایند.
گفت: ای زن! من از خدا میترسم، مال را به تو حلال کردم مرا رها کن بروم، از نزد زن خارج شد در حالی که بر خویش تأسف و حسرت میخورد و سخت میگریست! زن را در دل ترسی شدید عارض شد و گفت: این مرد اولین گناهی بود که میخواست مرتکب شود، این گونه به وحشت افتاد؛ من سالهاست غرق در گناهم، همان خدایی که از عذابش او ترسید، خدای من هم هست، باید ترس من خیلی شدیدتر از او باشد؛ در همان حال توبه کرد و در را بست و جامه کهنهای پوشید و روی به عبادت آورد و پیش خود گفت: خدا اگر این مرد را پیدا کنم، به او پیشنهاد ازدواج میدهم، شاید با من ازدواج کند! و من از این طریق با معالم دین و معارف حق آشنا شوم و برای عبادتم کمک باشد.
بار و بنه خویش را برداشت و به قریه عابد رسید، از حال او پرسید، محلّش را نشان دادند؛ نزد عابد آمد و داستان ملاقات آن روز خود را با آن مرد الهی گفت، عابد فریادی زد و از دنیا رفت، زن شدیداً ناراحت شد. پرسید از نزدیکان او کسی هست که نیاز به ازدواج داشته باشد؟ گفتند: برادری دارد که مرد خداست ولی از شدت تنگدستی قادر به ازدواج نیست، زن حاضر شد با او ازدواج کند و خداوند بزرگ به آن مرد شایسته و زن بازگشته به حق پنج فرزند عطا کرد که همه از تبلیغ کنندگان دین خدا شدند!!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی، جلد13 نوشته استاد حسین انصاریان
☀️@Dastan1224
#حکایت
🌼تونیکی کن و در دجله انداز و....
✍پیرمردی تنها و سالخورده در کنار دجله خانه ایی فقیرانه داشت و زندگی می کرد.از سر تنهایی و دلسوزی روزانه به کنار دجله می رفت و تکه نانی با خود می برد و کنار ان می نشست و تکه نان را خرد می کرد و در اب می ریخت تا غذایی برای ماهی های درون اب باشد گذشت و گذشت تا اینکه پیرمرد قصد سفر کرد و در مسیر خود باید از بیابان گذر می کرد .به دلیل پیری و سالخوردگی سفر پیرمرد به درازا کشیده شد و مرد زمانی که به بیابان رسید نه ابی داشت و نه غذایی و نه توانی برای بازگشت به خانه…..پیرمرد تمام تلاش خود را کر تا خود را به جایی برساند.اما چیزی جز صحرا و دشت خالی افتاب سوزان ندید در حالی که از گشنگی و تشنگی به زمین افتاده بود و با خدا لب به سخن گشود:پروردگارا پیرمردی تنها هستم که ازبد روز گار اینجا اسیر خاک و افتاب سوزان شده ام.ازارم به هیچکس نرسید ه و تمام تلاشم ان بوده که از هرچه داشتم به دیگران کمک کنم…خداوندا اینجا زمین گیر شده ام و نه راه پیش دارم و نه راه پس،خودت نجاتم ده و مرا از این معصیت رهایی ده.چند لحظه ایی که گذشت از دور مردی را دید که به سمت او می اید .فکر کرد که از ضعف شدید سرابی می بیند.ولی مرد لحظه به لحظه نزدیک تر می شد و پیرمرد متوجه شد که سراب نیست.مرد به پیرمرد رسید و جویای حال او شد و پیرمرد از ضعف و گرسنگی خود گفت.مرد جواب از کیف خود تکه نانی بیرون اورد و به دست پیرمرد دادو پیرمرد لحظه ایی به نان نگاه کرد و با خود اندیشید ،این همان تکه نانی است که برای ماهی ها ی دجله می ریخت و خداوند ان رادر بیابان به ان باز گرداند
☀️@Dastan1224
#خداوند به حضرت موسی وحی فرستاد:
آیا هرگز عملی برای من انجام داده ای؟ عرض کرد: آری، برای تو #نماز خوانده ام، #روزه گرفته ام، #انفاق کرده ام و به یاد تو بوده ام. فرمود:هر آنچه را گفتی برای خود تو بوده است.
اما نماز برای تو، نشانه حق است;
و روزه، سپر آتش;
و انفاق، سایبانی است بر سرت در محشر;
و ذکر، نوری است که در شعاع آن زندگی می کنی;
کدام عمل را برای من انجام داده ای، ای #موسی؟
عرض کرد:خداوندا! من به جز این نمی دانم تو خودت مرا راهنمایی کن.
فرمود: آیا هرگز کسی را برای من دوست داشته ای و برای من با کسی دشمنی کرده ای؟
با این پرسش، #حضرت_موسی( علیه السلام ) دانست برترین اعمال، #دوستی برای خدا و #دشمنی برای خداست
منبع : سفینة البحار، ج 1، ص 201
☀️@Dastan1224
يكى از اصحاب نزديك امام جعفر صادق عليه السلام به نام زيد شحّام حكايت كند:
روزى به همراه عدّه اى در محضر پربركت آن حضرت بوديم ، يكى از شعراء به نام جعفر بن عفّان وارد شد و حضرت او را نزد خود فرا خواند و كنار خود نشانيد و فرمود: اى جعفر! شنيده ام كه درباره جدّم ، حسين عليه السلام شعر گفته اى ؟
جعفر شاعر پاسخ داد: بلى ، فدايت گردم .
حضرت فرمود: چند بيتى از آن اشعار را برايم بخوان .
همين كه جعفر مشغول خواندن اشعار در رثاى امام حسين عليه السلام شد، امام صادق عليه السلام به قدرى گريست كه تمام محاسن شريفش خيس گرديد؛ و تمام اهل منزل نيز گريه اى بسيار كردند.
سپس حضرت فرمود: به خدا قسم ، ملائكه مقرّب الهى در اين مجلس حضور دارند و همانند ما مرثيّه جدّم حسين عليه السلام را مى شنوند؛ و بر مصيبت آن بزگوار مى گريند.
آن گاه خطاب به جعفر بن عفّان نمود و اظهار داشت : خداوند تو را به جهت آن كه بر مصائب حسين سلام اللّه عليه ، مرثيّه سرائى مى كنى اهل بهشت قرار داد و گناهان تو را نيز مورد مغفرت و آمرزش خود قرار داد.
بعد از آن ، امام عليه السلام فرمود: آيا مايل هستى بيش از اين درباره فضيلت مرثيّه خوانى و گريه براى جدّم ، #حسين عليه السلام ، برايت بگويم ؟
جعفر بن عفّان شاعر گفت : بلى ، اى سرورم .
حضرت فرمود: هركس درباره حسين عليه السلام شعرى بگويد و بگريد و ديگران را نيز بگرياند، خداوند او را مى آمرزد و اهل بهشت قرارش مى دهد.
آزمودم دل خود را به هزاران شیوه....
آخرش فهمیدم،
چاره کار جایی از دنیاست به اسم بهشت،
به اسم.... #کربلا!
السلام علیک یا اباعبدالله
☀️@Dastan1224
ابن ابى ليلى - كه يكى از دوستان #امام_جعفر_صادق_عليه_السلام بود -نقل میکند:
روزى به همراه نعمان كوفى به محضر مبارك آن حضرت وارد شديم ، حضرت به من فرمود: اين شخص كيست ؟
عرض كردم : مردى از اهالى كوفه به نام نعمان مى باشد، كه صاحب راءى و داراى نفوذ كلام است .
حضرت فرمود: آيا همان كسى است كه با راءى و نظريّه خود، چيزها را با يكديگر قياس مى كند؟
عرض كردم : بلى .
پس حضرت به او خطاب نمود و فرمود: اى نعمان ! آيا مى توانى سرت را با ساير اعضاء بدن خود قياس نمائى ؟
نعمان پاسخ داد: خير.
حضرت فرمود: كار خوبى نمى كنى ، و سپس افزود: آيا مى شناسى كلمه اى را كه اوّلش كفر و آخرش ايمان باشد؟
جواب گفت : خير.
امام عليه السلام پرسيد: آيا نسبت به شورى آب چشم و تلخى مايع چسبناك گوش و رطوبت حلقوم و بى مزّه بودن آب دهان شناختى دارى ؟
اظهار داشت : خير.
ابن ابى ليلى مى گويد: من به حضور آن حضرت عرضه داشتم : فدايت شوم ، شما خود، پاسخ آن ها را براى ما بيان فرما تا بهره مند گرديم .
بنابراين حضرت صادق عليه السلام در جواب فرمود: همانا خداوند متعال چشم انسان را از پيه و چربى آفريده است ؛ و چنانچه آن مايع شور مزّه ، در آن نمى بود پيه ها زود فاسد مى شد.
و همچنين خاصيّت ديگر آن ، اين است كه اگر چيزى در چشم برود به وسيله شورى آب آن نابود مى شود و آسيبى به چشم نمى رسد؛ و خداوند در گوش ، تلخى قرار داد
تا آن كه مانع از ورود حشرات و خزندگان به مغز سر انسان باشد.
و بى مزّه بودن آب دهان ، موجب فهميدن مزّه اشياء خواهد بود؛ و نيز به وسيله رطوبت حلق به آسانى اخلاط سر و سينه خارج مى گردد.
و امّا آن كلمه اى كه اوّلش كفر و آخرش ايمان مى باشد: جمله ((لا إ له إ لاّ اللّه )) است ، كه اوّل آن ((لا اله )) يعنى ؛ هيچ خدائى و خالقى وجود ندارد و آخرش ((الاّ اللّه )) است ، يعنى ؛ مگر خداى يكتا و بى همتا.
☀️@Dastan1224
#حدیث_روز
📸 امام حسین(ع): محبّت ما اهل بيت سبب ريزش گناهان است، چنانكه باد، برگ درختان را مىريزد.
#حاج_اسماعیل_دولابی:
انقدر نگو من گنهکارم
هی نگو من گنهکارم.... این را ادامه نده تا خودت هم به این یقین برسی...روی صفات خوب و کارهای خوبت کار کن تا روی اونها به یقین برسی... معصیت را به یقین نرسان... #ایمان را به شک تبدیل نکن،تاثیر زبان اینست که اگر چهار مرتبه بگویی بیچاره ام و عادت کنی، اوضاع خیلی بی ریخت می شود... همیشه بگویید الحمدلله، #شکر_خدا...
بلکه بتوانی دلت را هم با زبانت همراه کنی.
اگر پکر هستی دو مرتبه همراه با دلت بگو #الحمدلله...آن وقت غمت را از بین می برد...
☀️@Dastan1224
🎦 #شهیدی که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا...
🌹سیف الله شیعه زاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید که خانواده ای ندارد. کمتر سخن میگفت و با سن کمش، سخت ترین کار یعنی بیسیم چی بودن را انتخاب کرده بود!
هنگام اسارت برگه ی حاوی کدهای عملیات را خورد تا به دست منافقین نیفتد! اما منافقین کوردل برای بدست اوردن اسم رمز، سینه و شکمش را شکافته بودند...
☀️@Dastan1224
🍁ارادت شهید محمد رضا تورجی زاده به حضرت زهرا (سلام الله) و سادات
✍داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم:
برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (سلام الله). گفت:
شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟
تا فهمید سیدم پیاده شد،
خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد.
نقطه ضعفش را می دانستم.
گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم.
از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم.
با یک برگه مرخصی سفید امضاء.
گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر.
☀️@Dastan1224
#امام_صادق(علیه السلام) از اعاظم عباد و اکابر زهاد بود. از سه حال خارج نبود:
یا #روزه داشت، یا #نماز می خواند و یا #ذکر می گفت.
چون نیمه شب برای خواندن #نمازشب بر می خاست با صدای بلند ذکر می گفت و دعا می خواند تا اهل خانه بشنوند وهرکس بخواهد برای عبادت برخیزد. هنگامی که ماموران حکومت برای دستگیری وی شبانه از دیوار منزلش وارد می شدند، او را درحال راز و نیاز با توانای بی همتا یافتند. آن گرامی ذکر رکوع وسجود را بسیار تکرار می کرد.
☀️@Dastan1224
انداختن بار خود بر دوش دیگران و شانه خالی کردن از مسئولیتی که بر عهده داریم زشت است و ما را از رحمت خدا دور میکند.
#رسول_خدا(صلی الله علیه و آله) میفرمایند:
«آن كس كه سربار ديگران شود ملعون است،
کار و تلاش و استفاده از حاصل دسترنج خود، ارزش بالایی در دین دارد. امام صادق(علیه السلام) میفرمایند: «کسی که خود را برای روزی خانوادهاش به زحمت میاندازد و کار میکند مانند #رزمندهای است که در راه خدا میجنگد.»
#پس_یار_دیگران_باشیم
#نه_بار_دیگران!
منتظر نباش کسی به کمکت بیاید، یا علی بگو؛ تلاش کن تا بتوانی به دیگران هم کمک کنی!
#تنبلی
#روایت_حدیث
☀️@Dastan1224
دِل مَرَنجان
که زِهَر دِلْ بِه خُــــ❤️ـــدا راهی هَستْ
شکستن دل و اجابت دعا
علی نقی، كاسب مؤمن و خیری بود كه هیچ گاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمی كردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده می شد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود.
آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛
پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند.
علی نقی راه پدر را ادامه داده بود اماالان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود.
به خاطر همین همسایه كینه توز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ در زد. علی نقی آمد دم در. مردك به او یك گونی داد و گفت:
«حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید».
علی نقی در گونی را باز كرد، 11 تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردك و صدای گریه علینقی قاطی شد.
كنار در نشست و دستانش به دعا بلند و گفت «ای كه گفتی بخوانیدم تا اجابتتان كنم! اگر به من فرزندی بدهی، نذر می كنم كه به لطف و هدایت خودت او را مبلغ قرآن و دینت كنم».
خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، 11 فرزند به علی نقی داد كه یکی از آنها حاج آقا محسن قرائتی است.
☀️@Dastan1224
هیچ کار خدا بی حکمت نیست
روزی ملانصرالدین به دهکده ای می رفت، در بین راه زیر درخت گردوئی به استراحت نشست و در نزدیکی اش بوته کدوئی را دید؛ ملا به فکر فرو رفت که چگونه کدوی به این بزرگی از بوته ی کوچکی بوجود می آید و گردوی به این کوچکی از درختی به آن بزرگی؟
سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! آیا بهتر نبود که کدو را از درخت گردو خلق می کردی و گردو را از بوته کدو؟
در این حال، گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهایش پرید و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت:
پروردگارا! توبه کردم که بعد از این در کار الهی دخالت کنم؛ زیر ا هر چه را خلق کرده ای،حکمتی دارد و اگر جای گردو با کدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم!
☀️@Dastan1224
#ایمنی_از_شبهات_در_زمان_غیبت
#آیت_الله_مجتبی_تهرانی (ره) :
شفاف میگويم براي اينكه در زمان غيبت امام زمان (عجل الله فرجه الشریف) يكسري شبهات در شما اثر نكند، دستور اين است، سند روايت هم خيلي معتبر است:
هر روز بگوييد: یَا اللَّهُ یَا رَحْمَانُ یَا رَحِیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ
چند ثانيه هم بيشتر طول نمی كشد، لذا اين را هر روز بخوانيد تا دلتان به #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرص شود.
#عصر_ظهور
#روایت_حدیث
☀️@Dastan1224
📚 #حکایت
🌴گويند پادشاهی نیمه شب خواب دید که زندانی اش بیگناه است؛ پس آزادش کرد و گفت حاجتی بخواه.
🌴گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا رها کنی؛ نامردیست از دیگری حاجت بخواهم.😊
☀️@Dastan1224
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام سجاد(ع): اگر همه آنها كه بين مشرق و مغرب هستند، بميرند، تا وقتى قرآن با من باشد، احساس تنهایى نمىكنم.
#صبح_نو
#حضرت_عیسی_بن_مریم(علیه السلام) از جایی عبور می کرد، گروه اول را دید که گریه می کنند. گفت: گریۀ شما از چیست؟ گفتند: ما از آتش جهنم می ترسیم. فرمود: بدانید کسی که اینطور از خوف خدا اشک می ریزد، خدا او را از آتش می رهاند، امید داشته باشید، آتش جهنم بر بدن شما برخورد نکند. گروه دوّم را دید که ناله می زنند! پرسید شما چرا اشک می ریزید و تضرع می کنید؟ گفتند: عیسی! ما عشق #بهشت داریم، جایی که در آن لغو، #گناه، #دروغ و خلاف نیست؛ جایی که #فرشته ها و انبیا در آن هستند. فرمود: امید داشته باشید خدا به شما بهشت بدهد. رسید به گروه سوّم و از آنها پرسید شما چرا اشک می ریزید؟ گفتند: ما #خدا را #دوست داریم! فقط همین.
فرمود: «اَنتُمُ المَقَرِّبُونُ؛ شما مقرّبترید.» آن دو گروه هم خوب بودند، اما شما مقربید و بالاترید و این نتیجۀ حبّ خداست.
امیرالمؤمنین(ع) می فرماید: «دوازده نکته در تورات است که من آنها را به عربی ترجمه کردم و روزی سه بار به آنها نگاه می کنم.
یکی از آنها این است: «یَابنَ آدَمَ! اُحِبُّکَ فَأَنْتَ اَحْبِبْنِی؛ ای انسان! من تو را دوست دارم، تو بندۀ منی، تو هم من را دوست داشته باش.»
#حکایت_روایت_حدیث
#پروفایل_مذهبی
#داستان_مذهبی_آموزنده
☀️@Dastan1224
اِنَّ اللّه َ جل جلاله يَقُولُ: عَبْدى ! خَلَقْتُ الأَشياءَ لِأَجْلِك وَ خَلَقْتُكَ لِأجْلى، وَ هَبْتُكَ الدُّنْيا بالإِحسانِ وَ الآخِرَةَ بِالإِيمانِ.
#خداوند_متعال مى فرمايد: بنده من! همه اشياء را به خاطر تو آفريدم و تـو را بـه خـاطر خـودم. #دنيا را از روى #احسان به تو بخشيدم، ولى #آخرت را به خاطر #ايمان.
[الجواهر السنيّه، ص 284]
#روایت
☀️@Dastan1224
فرزند عارف بزرگ شیخ محمد جواد انصاری همدانی نقل می کند که: یک روز، یک بازاری، خدمتشان آمد و گفت: یک تیرگی در من ایجاد شده و نمی توانم نمازم را با توجه بخوانم. برای اصلاح آن چه کنم؟
ایشان فرمود: برای این است که در فلان معامله ای که کردی دروغ گفتی! برو استغفار کن و آن را جبران کن.»
#دروغ_گناه_کبیره
#حضور_قلب_در_نماز
#حکایت_روایت
☀️@Dastan1224
#قضاوت
📚وقتی که او مرد...
وقتی که مرد، حتی یک نفر هم توی محل ما ناراحت نشد. بچههای محل اسمش رو گذاشته بودند مرفه بیدرد و بیکس. و این لقب هم چقدر به او میآمد نه زن داشت نه بچه و نه کسوکار درستی.
شنیده بودیم که چند تایی برادرزاده و خواهرزاده دارد که آنها هم وقتی دیده بودند آبی از اجاق عموجان و دایی جان برایشان گرم نمیشود، تنهایش گذاشته بودند.
وقتی که مُرد، من و سه چهار تا از بچههای محل که میدانستیم ثروت عظیم و بیکرانش بیصاحب میماند، بدون اینکه بگذاریم کسی از همسایهها بفهمد، شب اول با ترس و لرز زیاد وارد خانهاش شدیم و هر چه پول نقد داشت، بلند کردیم. بعد هم با خود کنار آمدیم که: این که دزدی نیست تازه او به این پولها دیگر هیچ احتیاجی هم ندارد. تازه میتوانیم کمی هم از این پولها را از طرفش صرف کار خیر کنیم تا هم خودش سود برده باشد و هم ما...
اما دو روز بعد در مراسم خاکسپاریاش که با همت ریش سفیدهای محل به بهشت زهرا رفتیم، من و بچهها چقدر خجالت کشیدیم.
موقعی که ١۵٠ بچه یتیم از بهزیستی آمدند بالای سرش و فهمیدیم مرفه بیدرد خرج سرپرستی همه آنها را میداده، بچههای یتیم را دیدیم که اشک میریختند و انگار پدری مهربان را از دست دادهاند از خودمان پرسیدیم: او تنها بود یا ما؟
☀️@Dastan1224