eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 🍃 🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵 2⃣ نویسنده: 😎 . . برگشتم نگاهشون کردم.. خودش بود.. از روز اول که دیدمش فهمیدم از کدوم دسته ست.. شاید درست نباشه بگم؛ ولی خب یه سریا هم نمیان برای گرفتن معنویات، میان به قول خودشون یه زده باشن😑 😍 . . ریز خندید و گفت؛ حاجی😉 . سریع نگاهمو دوختم زمین همونطور که دستمو میگرفتم سمت اتوبوس؛ با تندی گفتم؛ بفرمایید سوارشید خواهر بفرمایید دیر شد.. به خندیدن ادامه داد و همونطور که دوربینشو نگاه میکرد رفت بالا.. . . ..📸 اومده بود دنبال سوژه های ناب و گاها هم بازی ...😏 دقت کرده بودم، از روز اول تو حالتهایِ مختلف شده بودم شکار دوربینش..😑 شباهتش به بقیه ی بچها کمتر بود.. از اونایی که چفیه رو میپیچن دور سرشون با عینک دودی بزرگ صورتشونو میپوشنن..😎 میشد فهمید که چادر رو به زور روی سرش نگه میداره..😑 دوربین انداخته بود دور گردنش و برای خالی نبودن عریضه😄سربند زرد هم دور لنز دوربینش.. بگذریم.. زیاد دیده بودم این سوژه هارو . . بالاخره همه سوار شدن و منم آخرین نفر رفتم کنار آقا رضا نشستم.. با حرص برگشتم سمتش که بهش بگم ؛ سرخوش تو چرا کار خودتو میسپری بمن مثلا زرنگی😒 که زد جلو و دستاشو به حالت تسلیم برد بالا و گفت؛ چاکر فرمانده هم هستیم بخدا😂 . . پوفففف..😑 دلم نیومد ادامه بدم، رفیق باشه و حرفشو زمین بذاری، همبازی بچگی یار هئیت و مسجد و گلستانم.. داداشم بود رضا..❤ . بطریمو برداشتم چند قُلُپ آب خوردم.. . +امیر میخوای شروع کنی؟! -اره یه چند لحظه.. بلند شدم.. میکروفن رو برداشتم بسم الله رو گفتم که نگاهم افتاد آخر اتوبوس.. . . 😉 😎 🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵🎗🏵 ::: ✅ ♥ --------------------------------- . 🍃 🍃 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
دانش‌آموزان را با اتوبوس به می‌برد. در مسیر حرکت، اتوبوس به یک تونل نزدیک می‌شود که نرسیده به آن تابلویی با این مضمون دیده می‌شود: «حداکثر ارتفاع سه متر» ارتفاع هم سه متر بود، ولی چون راننده قبلاً این مسیر را آمده بود با کمال اطمینان وارد تونل می‌شود، اما سقف اتوبوس به سقف تونل کشیده می‌شود و پس از به وجود آمده صدایی در اواسط تونل توقف می‌کند. پس از آرام شدن اوضاع و راننده پیاده شده و از دیدن این صحنه ناراحت می‌شوند. پس از بررسی اوضاع مشخص می‌شود که یک لایه آسفالت جدید روی جاده کشیده‌اند که باعث این شده و همه به فکر چاره افتادند؛ یکی به کندن آسفالت و دیگری به بکسل کردن با ماشین سنگین دیگر و …. اما هیچ کدام چاره‌ساز نبود تا اینکه پسربچه‌ای از اتوبوس پیاده شد و گفت: «راه حل این را من می‌دانم!» یکی از مسئولین اردو به می‌گوید: «برو بالا پیش و از دوستانت جدا نشو!» پسربچه با اطمینان کامل می‌گوید: «به خاطر سن کم مرا دست کم نگیرید و یادتان باشد که سر سوزن به این کوچکی چه بلایی سر به آن بزرگی می‌آورد.» مرد از حاضرجوابی کودک تعجب کرد و راه حل را از او خواست. بچه گفت: «پارسال در یک یادمان داد که از یک مسیر تنگ چگونه عبور کنیم و گفت که برای اینکه دارای و حساسی باشیم باید درون‌مان را از و باد و و و خالی کنیم و در این صورت می‌توانیم از هر مسیر تنگ عبور کنیم و به برسیم.» مسئول اردو از او پرسید: «خب این چه ربطی به اتوبوس دارد؟» پسربچه گفت: «اگر بخواهیم این مسئله را روی اتوبوس اجرا کنیم باید باد لاستیک‌های اتوبوس را کم کنیم تا اتوبوس از این مسیر تنگ و باریک عبور کند.» پس از این کار اتوبوس از تونل عبور کرد. خالی کردن درون از هوای کبر و غرور و نفاق و حسادت رمز عبور از مسیر‌های تنگ زندگی است. ☀️@Dastan1224 ‌‎‌‌‎‌‎‎‌