eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 #داستـــــان #تاپــــروانگی #قسمت_سـی_یکـم ✍از همان روزهای اول فهمیده بود ارشیا م
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 📕 ✍ناراحت شد از حرف های رک مادرش، لب ورچید و گفت: _اتفاقا مخالف شدید این یه قلمه _پس دردش چیه ازین ولخرجیا؟ _خب بالاخره اون فرهنگ زندگیش با ما فرق داره... _اینا بهانست مادر. اصلا ببینم چرا باید راه بیفته هلک هلک دنبال تو ازین مغازه به اون مغازه برای خرید؟ حالا اگه یکی دوبار بود و خرید عقد بودو این چیزا، حرفی نبود. ولی هفته ای چندبارش چیه؟ کار و زندگی نداره؟ _من بگم؟ نگاه هردوشان زوم شد روی ترانه که به چهارچوب در آشپزخانه تکیه زده بود. _چی رو بگی؟ فال گوش وایسادی؟ _نه خانوم جون! شما دارین داد می زنید خب آدم گوش داره میشنوه دیگه. حالا بیخیال... _درست حرف بزن دختر! _ببخشید، یعنی حالا بگذریم. من میگم آقا ارشیا احتمالا می ترسه _ترس؟! از چی؟ _اوهوم. از اینکه آبجی مثل زن قبلیش بشه _زبونتو گاز بگیر، ریحان رو چه به اون دختره؟ _خب منو شما می شناسیمش آقا ارشیا که نمی دونه این اهل چه چیزایی هست یا اهل چه کارایی نیست! مگه دوستت نگفت از اون زنش بخاطر رعایت نکردن خیلی مسائل دلش پر بوده؟ ریحانه که انگار به کشف جدیدی رسیده باشد چشم هایش را ریز کرد و جواب داد: _خب چرا... اتفاقا می گفت اون دختره مدام لج ارشیا رو درمیاورده، مخصوصا وقتی با نظراتش مخالفت می کرده. مثلا سر همین خرید انگار خودش به مزون های معروف سفارش می داده و کلی خرج میذاشته رو دست ارشیا، بعدشم که باهاش مخالفت می کرده می گفته سلیقه ی تو داغونه! املی و رو مد نیستی یا... هوووف خلاصه که همش جر و بحث داشتن، حتی بخاطر سرکار رفتن یا مهمونی گر گرفته بود، حتی صحبت کردن از زن اولش هم برایش عذاب محسوب می شد! آن هم مقابل خانواده اش. _خب بفرما! تابلوعه که این بنده خدا دردش چیه بابا... می ترسه توام لنگه ی اون بشی خواهره من _عجب حرفی می زنیا، من با اون یکیم؟! _لیلی زن بود یا مرد؟ خانوم جان شعله ی گاز را کم کرد و گفت: _بی راه نمیگه ترانه، اون هنوز تو رو نشناخته. لابد پس فردایی که رفتین زیر یه سقف اون موقع تازه می فهمه تو از چه رگ و ریشه ای هستی! که یه تار موهات رو هنوز مرد نامحرمی ندیده چه برسه به پوشیدن لباسای... لا اله الا الله... چی بگم والا! بازم جای شکر داره بخدا اگه اینجوری باشه. مرد باید غیرت و جربزه داشته باشه، یعنی چی که دختره زیر بار حرف حق شوهرش نمی رفته. اینا زن زندگی نیستن مادر، وگرنه این همه زن هست که راست میره راست میاد، سرکار و دانشگاهو همه جا هم هستن منتها دست از پا خطا نمی کنن. ببین دیگه چه آتیشی سوزونده اون که ارشیا رو خوف ورداشته که همه رو با یه چوب میرونه... _همینه دیگه خانوم جون، شما خودت خوبی و دخترات گلن فکر می کنی آدمای ناخلف نیستن تو جامعه و دور ورمون _خب حالا! ماشالا به زبونت دختر. برو یکم خیارشور و گوجه ریز کن برای کنار کوکو، کمترم غیبت کن _چشم! چقدر بعد از شام ترانه کنار گوشش پچ پچ کرد تا خریدهایش را امتحان کند... چقدر دور از چشم خانم جان سر هر کدام از وسیله ها گفتند و خندیدند. یادش بخیر! با صدای ترانه به زمان حال برگشت. _جوری به آینه خیره شدی و مثل ندید بدیدا می خندی که انگار بعد از صد سال نو نوار شدی، بیچاره ارشیا هر قدرم که اخلاق بد داشت برای تو خوب ولخرجی می کرد دیگه! چشم‌غره ای تحویلش داد که یعنی ساکت. شاید از شنیدن اسم او فراری بود فعلا، عذاب وجدان گرفته بود و حس می کرد سنگدل شده! ⇦نویسنده:الهام تیموری ⏪ .... 👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌ 🌸 🌿🍂 🍃🌺🍂 💐🍃🌿🌸🍃🌼
❤❤❤❤❤❤❤❤ *رمان فوق العاده*💕 بسم الله الرحمن الرحیم کلاس با قرائت دعای فرج به پایان رسید بهشون گفتم برای هفته بعد درمورد مهدویت و اینکه چرا میخایم آقا رو بشناسیم تحقیق کنند برای امشب مادر زینب منو،ساره،محدثه دعوت کرده بود شام چون بار اول بود میرفتیم منزلشون گل خریدیم پدرش هم خونه بود تا فهمید فامیلم صالحی هست گفت دخترم شما برادرزاده حاج امیر هستید؟ -بله آقای محمدی: سلام منو به حاج امیر برسون بگو هادی گفت خیلی بی معرفتید -والا ما هم عموجان تازگی خیلی نمیبینیم درگیر برنامه های سوریه و خادمی شهدان اونشب عالی بود دیگه خانواده زینب مارو کامل شناختن ما که پنجشنبه قراربود بریم فدک گفتیم خانواده زینب هم بیان پنجشنبه سریع اومد وسایل جوجه بار ماشین کردیم رفتیم فدک محدثه :وای بریم ترن سواربشیم فاطمه:چهارتایی هست؟ محدثه: نه تنهایی -تولوحتون بریم زینب :این پرش از ارتفاع جالب تره ها -آره بابا این فاطمه و محدثه نوعروسن باید پاسخگوی یه ملت باشیم محدثه فنقلی :منم بیام آجی ؟ -بیا وای پنج تایی نشستیم تو تشک وای فقط جیییییغغغغغ جییییغ از ۱۵متر پریدیم اومدیم بیرون یعنی ۵تا مرده قبرستون 😂😂😂 محدثه بخشی:پایه اید پیاده بریم نورالشهدا همه باهم ،:اوهوم اوهوم محدثه فنقلی:من نمیام -پس برو پیش مامان چهارتایی رفتیم نورالشهدا خیلی شلوغ بود یک ساعتی نشستیم زیارت عاشورا خوندیم بعد برگشتیم اون شب عالی بود آغاز هفته من با برنامه بسیج مشاوره مهدویت درگیر بودم روزها میگذشتن امروز جلسه دوم کلاس مهدویت هست اول دعای فرج (الهی اعظم البلاء ) بعد حضور و غایب مهدی جویان بچه ها قرار بود بحث چی باشه ؟ زینب✋:ابعاد مهدویت بسم الله الرحمن الرحیم ابعاد بحث مهدویت ۱.بعداعتقادی ۲.بعد اجتماعی ۳.بعد سیاسی ۴.بعد تاریخی ۵.بعد فرهنگی دوبعدمهم مهدویت عبارتند از: اجتماعی و فرهنگی مهم ترین ضرورت موعود جهانی چیست؟ منیژه ✋ : نیاز به وجود راهنما سحر✋: به نظرمن حرف منیژه کاملا درسته در شرایط که هرروز بدتر از دیروزه آدمی نیاز به امام داره -آفرین بعد اعتقادی اعتقادات مهم ترین جزو زندگی آدمی است و معرفت شکل دهنده این اعتقاد است گوشیم زنگ خورد از دفتر مشاوره بود -بله خانم منشی:خانم صالحی فردا صبح یه مشاوره طلاق داریم آقای احدی گفتن شما انجام بدید -ساعت ۱۱ میام ممنونم ببخشید سر کلاسم بچه ها ببخشید ادامش بخش اعتقادی به سه قسمت تقسیم میشه ۱.شناخت امام راه معرفت امام حسین :مراد از شناخت امام آن است که اطاعت از امام در هرعصری براهل آن زمان واجب است ۲.شناخت امام شرط اسلام واقعی است ۳.پذیرش ولایت شرط قبولی اعمال است بعد اجتماعی مهدویت امیدواری به آینده است آثار اجتماعی ۱ .ازبین بردن یاس و ناامیدی ۲.امید به رهایی از ستم ۳.حکومت به حق و عدل ۴.نشاط و زندگی ... نام نویسنده: بانو....ش آیدی نویسنده 🚫کپی تنها بشرط هماهنگی با نویسنده حلال است 📖📚📚📖📚📖📚📖📚📖📚📖 ❤❤❤❤❤❤❤❤❤ 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
بسم رب العشاق روای مرتضی منطقه حمص درگیری ما با داعش بالا گرفته تلفات ما بالا رفته بود شنیده بودم بچه ها اومدن برای پاکسازی دیروز که با مادر حرف میزدم میگفت علی هم برای پاکسازی اومده خداکنه منطقه ما هم بیان دلم برای برادرم تنگ شده سه هفته است منطقه حمص هستیم منطقه نیمه دردست بچه ها میگفتن امشب بچه های پاک سازی بهمون تزریق میشن برای جنگ ساعت ۸:۳۰ بود بچه ها رسیدن علی رو بین بچه های اعزامی دیدم فرمانده داد زد یاعلی بچه ها وقت برای دیدن زیاده فعلا بریم سراغ خولی و حرمله یکی از بچه ها گفت ان شالله میزنیم گردن دشمن عمه سادات رو میشکنیم💪💪💪همه یک صداویکدست فریاد یاحیدر سردادن ۱۲ساعت بکوب جنگیدن داعش به عقب زد عقب نشینی شیرین که شیرینیش مثل عسل بود بعد از ۱۲ساعت قرار براین شد به گروهای ۱۰‌نفره تقسیم بشیم و بزنیم به دل دشمن گرفتن حمص و حلب همزمانـ یعنی فلج کردن کامل دشمن بعد از نیم ساعت با ذکر یا أمیرالمومنین مددی به دل دشمن زدیم نام نویسنده :بانو.....ش ادامه دارد📝 📚📖📚📖📚📖📚📖📚📖📚 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
❤️ برگشتم دانشگاه اما یه ترم کلاسام طوری برمیداشتم که اصلا سید هادی را نببینم اما بعداز یه ترم برام شد یه همکلاسی اما هنوزم بعدازیک سال حلقه هامون تو دستمونه بعدازیک سال که نامزدیم بهم خورده هیچ خواستگاری خونه راه ندادیم هنوز خانواده ام هادی را داماد خودشون میدونن هنوزم سیدهادی حسینی تو گوشیم آقای همسر سیو شده رسیدم مزار شهدا مستقیم رفتم مزار شهید علی عبداللهی بعدم سر مزار شهید هادی سرمو گذاشتم روی مزارش فقط و فقط گریه کردم وقتی سرم از روی مزار برداشتم شب بود سرم گیج میرفت بااین حالم نمیتونستم رانندگی کنم برای همین دست کردم تو کیفم و گوشیم درآوردم ۱۰۰تا میس کال زهرا فرزانه زینب داداش شماره داداش گرفتم با اولین بوق جواب داد داداش:هیچ معلومه تو کجایی نمیگی میمیرم از نگرانی با بی حالی تمام گفتم :مزارشهدا میای دنبالم ماشین دارم اما توان رانندگی ندارم داداش:باشه صبرکن تا نیم ساعت دیگه اونجام حتی نمیتونستم پاشم راه برم داداش رسید اول قبل از راه افتادن برام یه رانی پرتقال گرفت به زور به خوردم داد بعد گوشیم گرفت زنگ زد به مامانم گفت منو میبره خونه خودشون تایه هفته نتونستم برم دانشگاه امروز تولد شهید محمود کاوه است به رسم هرماه باید برای این فرمانده دلیر سپاه اسلام تولد بگیریم ..... نام نویسنده: بانو.....ش 📖📚📖📚📖📚📖📚📖 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662