📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی داگلاس نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد! او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
بچه های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچه ها گفت:
"من فکر می کنم این دست خداست که به ما غذا می رساند."
یکی دیگر گفت:
"شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش می دهد."
هر کس نظری می داد تا این که معلم بالای سر داگلاس رفت و از او پرسید:
"این دست چه کسی است، داگلاس؟"
داگلاس در حالی که خجالت می کشید، آهسته جواب داد:
"خانم معلم، این دست شماست."
معلم به یاد آورد از وقتی که داگلاس پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه های مختلف نزد او می آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
شما چطور؟؟؟
آیا تا به حال بر سر کودکی یتیم دست نوازش کشیده اید؟
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ترفندا میتونه خیلی خوب و کاربردی باشه حتما ببینید و استفاده ببرید
مخصوصا ترفند زیپ خیلی مفیده 😃🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
الکل خطرناکتره برای کبد یا قرص « استامینوفن » ؟
شایعترین علت نارسایی حاد کبدی داروها هستند !
سردسته داروهایی که به کبد آسیب میزنند همین قرص استامینوفن است و جالب بدونید مصرف استامینوفن بیش از دوز به تنهایی با 15 درصد آسیب کبدی همراه است !
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اگر لوله بخاری سرد بود ، سریعا بخاری را خاموش کنید
🔻 سرد بودن لوله بخاری نشانه عدم خروج گازهای خطرناک و کشنده ناشی از شعله بخاری هست و باید سریعا بخاری را خاموش کنید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎💎💎
💎💎
💎
#اهمیت_خنده 😁
حاجآقا چطوری وارد تلویزیون شد⁉️
سهخاطرهجالباستادقرائتیازسهخنده👌
فتح سه چیز با سه خنده🤔😀
با خنده هم اتاق🏠گرفتم، هم تلویزیون📺 و هم پول💰 😉
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_89
هوا کاملا تاریک شده بود.یکی از سربازها اطلاع داد ماشین داخل کوچه ایستاده و راننده اش می گوید منتظر ماست.
دختر آقای قاجار، و همسرش و دو نفر دیگر که نمی شناختم، همراهمان بودند. سوار شدیم و به طرف باشگاه رفتیم.
سالن مملو از مرد و زن و دختر و پسر بود. با ورود ما، به احترام بلند شدند. در میان کف زدن های ممتد و آهنگ )
مبارک باد ( به ابراز احساسات یک یک آنان جواب دادیم. سیما آنهایی را که می شناخت، با لقب به من معرفی کرد.
بیشتر مهمانان، تیمسار، سرهنگ، مهندس و دکتر بودند.
آقای مفیدی، فروغ خانم، مجید و پدرش، ابراهیم و ده دوازده نفر ازدوستان دانشجو، تنها کسانی بودند که به دعوت
من آمده بودند. آنها را یکی یکی به سیما معرفی کردم. منتظر شدم سیما بقیه مهمانان را به من معرفی کند. در بین
مهمانان من، دانشجویی بود که او را دعوت نکرده بودم. اسمش محمد بود و به خاطر سابقه سیاسی، یک سال هم از
تحصیل محروم شده بود. وقتی با او روبرو شدم، خیلی صمیمی مثل بقیه بجه ها، به من تبریک گفت و صورتم را
بوسید. حس کنجکاوی ام به شدت تحریک شده بود ولی فرصت نبود در مورد او از ابراهیم چیزی بپرسم.
صدای کف زدن ها و موزیک تا لحظه ای که روی صندلی عروس و داماد نشستیم، قطع نشد. گوینده سالن، ورود ما را
خوش آمد گفت و از حضار خواست بار دیگر به سالمتی ما کف بزنند. سپس از ارکستر خواست موزیک رقص آرام
بنوازد و از کسانی که مایل به رقص بودند، دعوت کرد به محوطه رقص بیایند.
من با نگاهی به اطراف متوجه شدم آقای افشار و دختر و همسرش نیامده اند. سیما گفت از آن شب خواستگاری قهر
کرده اند.
مهمانان عموما ظاهری خوش و بشاش داشتند و بیشتر از امرا، افسران ارتش و ژاندارمری بودند. چند نفر از ریش
سفیدان بازار، در گوشه و کنار مجلس، با چشم های از حدقه درآمده، رقاصه ها را تماشا می کردند و دم به دم آب
لب و لوچه شان را قورت می دادند.
در نزدیکی ما دختری زیبا، با چشمان فتان و تبسم ملیح و حرکات دلفریب، سعی می کرد توجه جوانان را به خودش
جلب کند.
نگاهم به او بود که ناگهان سیما پهلویم را قلقلک داد و گوشزد کرد که به قول معروف، چشمانم را درویش کنم. یک
مرتبه موزیک تند شد. دخترک همه را کنار زد و شروع کرد به رقصیدن، گاهی مثل فنر روی دو زانو خم می شد و
سپس به سرعت چرخی می زد و مجددا می ایستاد و با نوک پنجه های پا حرکاتی موزون انجام می داد. هر وقت
زلفهایش را روی شانه می چرخاند، جمعیت برایش کف می زدند. بار دوم سیما با نگاهی به من فهماند چشم از او
بردارم. با آن که در این مدت فهمیده بود آدم چشم چرانی نیستم، باز حسادت می کرد.
گوینده از طرف مدعوین از ما خواست تا به جمع آن ها که می رقصیدند، بپیوندیم. در تمام عمرم نرقصیده بودم،
حتی خجالت می کشیدم آنهایی را که می رقصیدند تماشا کنم. از سیما خواستم از این یکی چشم بپوشد. حرفی
نداشت. خواستند به زور ما را وادار کنند که من زیر بار نرفتم، اما چون بعضی از دوستان سیما قبال رقص او را دیده
بودند، چاره ای جز اطاعت نداشت. کمی جنبیدیم و دوباره سر جایمان نشستیم.
با معذرت از سیما، او را تنها گذاشتم و سراغ ابراهیم رفتم. به بهانه ای او را گوشه ای بردم و پرسیدم: " محمد پاک
نیت رو که من دعوت نکرده بودم، چطور شد اومد؟ "
ابراهیم گفت: " یکی از بچه ها نیومد، تو رودرواسی گیر کردم و کارتش رو به او دادیم. "
مدت کوتاهی کنار دوستانم بودم و سپس نزد سیما برگشتم....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_90
هنگام صرف شام بود. گوینده سالن با احترام همه را به سالن غذاخوری دعوت کرد. غذاهای جورواجود، مهمانانی که
مثل گرگ های گرسنه هجوم می آوردند و ...
هیچ یک برایم تازگی نداشت، چون یکبار در همان سالن شاهد چنین صحنه ای بودم. تنها چیزی که بین آن همه سر
و صدا توجه مرا جلب کرد، محمد بود. تنها روی صندلی نشسته بود و به کسانی که برای به دست آوردن غذا، از سر
و کول هم بالا می رفتند، نگاه می کرد و می خندید. سیما را رها کردم و به او نزدیک شدم و گفتم: " محمد جان، چرا
دور از بقیه نشستی؟ "
همراه با لبخندی تحقیرآمیز به جمعیت اشاره کرد و گفت: بذار این گرسنه ها سر شن، ما با تکه ای نون سیر می
شیم. بارها تو مجلس اونایی که زندگی متوسط و حتی فقیرونه ای داشتن شرکت کردم، ولی هرگز چنین آدمای
گرسنه ای ندیده بودم. جدا عجیبه. "
به هر حال بعد از صرف شام و ساعتی وقت گذرانی، باشگاه را ترک کردیم.
حدود پنجاه شصت اتومبیل ما را بدرقه کردند. از پل تجریش به نیاوران و از خیابان جاده قدیم و میرداماد به یوسف
آباد رفتیم. آقای مفیدی قبل از ما خودش را رسانده بود و گوسفندی را که از چند روز پیش آماده کرده بودیم،
جلویمان قربانی کرد. بعضی از بدرقه کنندگان دم در خداحافظی کردند و عده ای هم که خویشاوند نزدیک بودند،
داخل شدند و دست ما را در دست هم گذاشتند و پس از این که برایمان آرزوی خوشبختی کردند، رفتند. من بار
دیگر دست سرهنگ و مادر سیما را بوسیدم و از آنها به خاطر زحماتشان تشکر کردم.
شب عروسی من و سیما هم مانند هزاران دلداده دیگر شبی فراموش نشدنی بود. باورمان نمی شد بالخره به وصال
یکدیگر رسیده باشیم.
طبق آداب و رسوم، روز بعد پاتختی بود. اغلب خویشان و نزدیکان سیما، همراه با هدایا به دیدن ما آمدند. از ایکه
فردی از خانواده ام حضور نداشت، دلتنگ بودم. گرچه مادر سیما و خاله اش سعی داشتند با حرف های محتب آمیز
جای خالی مادرم را پر کنند ولی هیچ کس نمی توانست مادرم باشد.
بین آن همه هدایا، بلیط رفت و برگشت شرکت هوایی ایرفرانس به پاریس و رزرو هتل منپارناس به مدت یک هفته
از طرف آقای قاجار برایمان غیر منتظره بود. قرار بود برای گذراندن ماه عسل به رامسر برویم ولی برنامه مان تغییر
کرد. با مشاهده بلیط، تازه فهمیدیم آقای قاجار، عکس و رونوشت شناسنامه من و سیما را برای چه منظوری می
خواست.
روز بعد از پاتختی گذرنامه ما آماده شد. من و سیما همان روز به وزارت امور خارجه رفتیم و ویزایمان را که آقای
قاجار سفارش کرده بود، گرفتیم و دو روز بعد عازم پاریس شدیم.
مادر سیما و سرهنگ و بعضی از اقوام از جمله دختر آقای قاجار برای بدرقه به فرودگاه مهرآباد آمده بودند.
سرهنگ به ما گفت: اروپا رو طوری ببینین که شاید لازم شه مدتی اونجا زندگی کنین.
من و سیما آن قدر شوق و ذوق سفر داشتیم که منظور سرهنگ را از این حرف نفهمیدیم.
وقتی از بلندگو شماره پرواز ما اعلام شد، مانند دو کبوتر سبکبال، بعد از تشریفات گمرکی، خودمان را به هواپیما
رساندیم. با پرواز هواپیما گویی خودمان هم بال درآورده بودیم.
یکی از مهمانداران که دختری فرانسوی بود، از همان برخورد اول از ما خوشش آمد. به زبان انگلیسی خوش آمد
گفت و چون حدس زده بود تازه ازدواج کرده ایم، سعی داشت بیش از بقیه مسافرها از ما پذیرایی کند. در طل مسیر.....
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_91
هر وقت فرصتی پیدا می کرد، روی صندلی خالی کنار ما می نشست و زا این که برای گذرندان ماه عسل کشور او را
انتخاب کرده بودیم ابراز خوشحالی می کرد. ساعت حدود دو بعدازظهر بود که هواپیمای ما، در میان نم نم باران، در
فرودگاه »شارل دوگل« به زمین نشست. طبق برنامه ای که آقای قاجار برایمان تنظیم کرده بود، باید به سفارت ایران
در پاریس، واقع در خیابان دیانا می رفتیم.
با سه وسیله نقلیه عمومی می توانستیم خودمان را به سفارت برسانیم: اتوبوس، مترو و تاکسی های فرودگاه. برای ما
که ناآشنا بودیم، تاکسی بهتر بود. برای گرفتن تاکسی، در مکانی مخصوص ایستادیم. تاکسی مقابلمان توقف کرد و
راننده با احترام، چمدان و ساک ما را داخل صندوق عقب گذاشت. سوار شدیم و آدرس را به راننده دادیم. بعد از
طی مسافتی طولانی، در حالی که نمی دانستیم کجای پاریس هستیم، به بلوار »مسنا« که با تابلو مشخص شده بود
رسیدیم. از پل ناسیونال که روی رود سن بود گذشتیم و از میدان ایتالیا و بلوار منپارناس و خیابان ویلسون، به خیابان
دیانا رسیدیم و باالخره، تاکسی روبروی سفارت توقف کرد. بعد از پرداخت کرایه داخل سفارت رفتیم و از مسئول
اطالعات سراغ آقای کوشافر را گرفتیم. تلفنی به او خبر دادند و ما را به اتقا کار او راهنمایی کردند. آقای کوشافر از
دیدن ما اظهار خوشحالی کرد و گفت هتل مونپارناس را به مدت یک هفته برایمان رزرو کرده است. با اتومبیل
سفارت ما را به هتل بردند مسئول هتل کلید اتاق 104 در طبقه سوم را به ما داد و یکی از مستخدمین ما را راهنمایی
کرد. من و سیما تا اندازه ای انگلیسی می دانستیم. البته سیما به دلیل رشته اش مسلط تر بود. پیش خدمت آنچه الزم
می دانست به انگلیسی به ما گفت. آقای کوشافر هم تلفن سفارت و آپارتمانش را به ما داد که در صورت ل*** با او
تماس بگیریم و سپس تنهایمان گذشت. چنان شوق دیدن شهر پاریس را داشتیم که اگر باران اجازه می داد، همان
لحظه هتل را ترک می کردیم. وقت را با نوشیدن چند فنجان قهوه، نشستن کنار پنجرهای که به خیابان مونپتارناس
باز می شد و تماشای اتومبیل ها و رفت آمد آدم ها، گذراندیم. برای صرف شام به رستوران هتل در طبقه دهم رفتیم.
در میان ملیت های مختلف، ژاپنی و چینی ها را از چشمان تنگشان، مصری را از لباس و آمریکائی ها را از هیکل
درشت و چهره خشنشان می توانستیم تشخیص دهیم. از بین غذاهای مختلف لیست مخصوص، فقط چند نوع را که
در رستوران های تهران سرو می شد، می شناختیم. استیک و رست بیف سفارش دادیم. نزدیک میز ما، یک خانواده
ایرانی نشسته بودند. بی اختیار برایشان دست تکان دادم. آنها هم با خوشرویی جواب دادند، انگار به دنبال ایرانی می
گشتند. خیلی زود با هم آشنا شدیم. برای تفریح و تماشا از تهران آمده بودند. مرد خانواده در جاده کرج یک
شرکت تولیدی داشت و سالی یکی دوبار به اروپا سفر می کرد.
بعد از صرف شام، مسئول اطلاعات نقشه پاریس را در اختیارمان گذاشت. باران تقریبا بند آمده بود و ما برای قدرم
زدن از هتل خارج شدیم و به کمک نقشه با تاکسی به طرف رود سن رفتیم.
رود سن مانند گردنبندی از زمرد که به گردن زنی زیبا انداخته باشند، به زیبایی های شهر پاریس می افزود. دیدن
پروژکتور های اتوبوس های شناور بر روی آب، قایق های کوچک و بزرگ و توریست هایی که دائم از اتوبوس ها
پیاده و سوار می شدند، تماشایی بود.
به ایستگاه اتوبوس رفتیم و سوار شدیم. خوشبختانه اغلب کسانی که مجبور بودند با مسافرین خارج در تماس باشند،
انگلیسی می دانستند. به یک فرانسوی که روی رکاب اتوبوس مسافران را کنترل می کرد، گفتیم مقصد معینی نداریم
و می خواهیم بعد از گردش به همین نقطه برگردیم. از تکان دادن سرش متوجه شدیم که منظور ما را خوب می
فهمد....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌺🌺
سه چیز زیباست
بی خبر دعایت ڪنند
نبینی نگاهت ڪنند.
ندانی یادت ڪنند.
امام زمان عج
دعایمان می ڪند بی خبر😭
نگاهمان می ڪندبه مهربانی😭
یادمان می ڪندبه خوبی😭
#داستانهای_آموزنده
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#آویز😍
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔴روزی مردی هوسران تصمیم گرفت زن دوم بگیرد😱
مرد هوسران و بداخلاقی میخواست زن دوم بگیرد از این رو مدام همسرش را اذیت میکرد؛ مدام بهانه گیری میکرد گاه با داد و بیداد گاه با کتک
از قضا همسرش به زور راضی شد تا با او به مراسم خواستگاری بیاید😱
تا شاید از زندگی جهنمی که مرد برایش ساخته بود خلاصی یابد!
روز خاستگاری فرارسید همه چیز مرتب بنظر میرسید و مرد بسیار خوشحال؛
وقتی که مادر عروس درمجلس از همسر اول پرسید آیا او به این وصلت از صمیم قلب رضایت دارد؟
همسر اول از کیفش شیشه ای سرکه درآورد و گفت ...........😱😱
👈ادامه این داستان
جنجالی و پرماجرا در لینک زیر 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/391577662C6c01be4b07
🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
#زیارتنامه_شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
✨﷽✨
🌼غیبتی که میرزا جواد ملکی تبریزی را چهل سال به زحمت انداخت
✍ تا تهذیب نفس نباشد مفاهیم اخلاقی فرصت بروز و ظهور پیدا نخواهند کرد. نفس آدمی همچون اسب سرکشی است که اگر با مانع رو به رو نشود، انسان را به دریای ضلالت میرساند. از این رو است که در دین ما به کنترل نفس، جهاد اکبر میگویند.
مرحوم حاج آقا سید احمد فهری میگوید:
یکی از ارکان سیر و سلوک معاتبه و معاقبه است. معاتبه عبارت از آن است که سالک پس از محاسبه اگر مشاهده کرد که گناهی در خلال روز مرتکب شده است و در ادای حق الهی تقصیری کرده، نباید نسبت به آن بیتفاوت باشد که اگر بیتفاوتی از خود نشان دهد، برای بار دیگر ارتکاب گناه در نظر نفس آسانتر میشود و با چند بار تکرار انس با گناه پیدا میکند که دیگر بازگرفتنش مشکل خواهد شد.
بنابراین باید به مجرد مشاهده خلاف از نفس بازخواست کند و با ریاضت نفس، آن گناه را جبران نماید.
ایشان میگوید از یکی از دوستان شنیدم که گفت: در مجلسی نشسته بودم که در آن مجلس مرحوم حاج میرزا جواد ملکی قدس الله نفسه نیز حضور داشتند. در اثنای جلسه یکی از حضار از فردی غیبت کرد که آن عالم بزرگوار خیلی ناراحت شدند و خطاب به شخص غیبت کننده فرمودند: با این غیبت کردن، چهل سال مرا به زحمت انداختی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستان_روز
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
یکی از علما که مهره گردنشان انحنا داشت و ایشان از آیات بزرگ الهی بود، روزی یکی از قدّیسین از ایشان پرسید: آقا من از وقتی یادم می آید، مهره های گردن شما انحنا دارد، فرموده بود، این یادگار دوران جوانی است، وقتی راه می رفتم، مقید بودم سرم را پایین بیندازم، که مبادا نگاهم به نامحرمی بیفتد. از همان موقع این مهره های گردن من کج شده و انحنا پیدا کرده است. این قدر بزرگان ما اهل مراقبه بودند. مؤمن باید خودش را حفظ کند، این چشم است که ما را بیچاره کرده است.
یک شب افطاری تشریف می بری، زندگی مجللی را
می بینی وقتی برمی گردی با خودت می گویی که 30 سال است دارم توی لاله زار کاسبی می کنم، همچون خانه ای ندارم، این آقا ده سال است که آمده صاحب این زندگی شده، ببین چطور محبت دنیا از طریق دوربین چشم می آید و در دل می رود، خُب چه کنیم ما هم چنین خانه ای دوست داریم، چنان ماشینی و همچون زندگی ای داشته باشیم، پس چه کار کنیم، باید رو جنس ها دو زار بکشیم، گرانتر کنیم تا شاید ما هم بتوانیم به خانه این رفیق مان برسیم و چنین خانه ای در شمیران بسازیم. این چشم است که ما را بیچاره می کند، لذا مؤمن چشمش را حفظ می کند.
با زبان روزه در خیابان می رود، چشمش دنبال زن مردم است، پناه می بریم به خدای تبارک و تعالی:
«قال زلیخا بیوسف، ارفع طرفک و انظر الیّ»؛ می فرمایند: یک روز زلیخا برگشت به یوسف و گفت: سرت را بلند کن یک نگاهی به من بکن: «ما احسن عینیک»؛( بحار الانوار ج 12 ص 270 ) چقدر زیباست این دیدگان تو، یوسف صدیق به او فرمودند: زلیخا سه روز بعد از مرگم بیا قبر مرا بشکاف، می بینی همین دیدگان زیبای من روی گونه های من افتاده است، چون اولین چیزی که در خانه قبر خراب می شود، چشم است. یعنی من باید به یاد خانه قبر نگاهم را آلوده به حرام نکنم، من می ترسم از آن ساعت قبر و آن لحظه ای که این دیدگان را در دل گور می خوابانند: «ما أطیب بریحک»؛( بحار الانوار ج 12 ص 270) گفت: چه بوی عطر خوشی داری، گفت! سه روز بعد از مرگم بیا قبر مرا بشکاف بوی تعفن از بدن من بلند است، من باید یاد آن موقع باشم. وقتی می خواهی به نامحرم نگاه کنی یاد آن لحظه ای باش که این دیدگان را خاک ها پر می کنند
عنوان و نام پدیدآور : گناهان زبان همراه با حکایت های آموزنده: سلسله سخنرانیهای حجت الاسلام هاشمی نژاد
اللهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عجل فرجهم
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
⚜ حکایتهای پندآموز⚜
🔹توبه سر دسته راهزنان🔹
✍یكی از علماء از كربلا و نجف برمی گشت ولی در راه برگشت در اطراف كرمانشاه و همدان گرفتار دزدان شده و هر چه او و رفقایش داشتند، همه را سارقین غارت نمودند.آن عالم می گوید : « من كتابی داشتم كه سالها با زحمت و مشقّت زیادی آن را نوشته بودم و چون خیلی مورد علاقه ام بود در سفر و حضر با من همراه بود، اتفاقاً كتاب یاد شده نیز به سرقت رفت، به ناچار به یكی از سارقین گفتم من كتابی در میان اموالم داشتم كه شما آن را به غارت برده اید و اگر ممكن است آن را به من برگردانید زیرا بدرد شما نمی خورد» آن شخص گفت: « ما بدون اجازه رئیس نمی توانیم كتاب شما را پس بدهیم و اصلاً حق نداریم دست به اموال بزنیم ».
گفتم: « رئیس شما كجا است ». گفت: « پشت این كوه جایگاه او است » لذا من به همراهی آن دزد به نزد رئیسشان رفتیم، وقتی وارد شدیم دیدم كه رئیس دزدها نماز می خواند. موقعی كه از نماز فارغ شد آن دزد به رئیس خود گفت: « این عالم یك كتابی بین اموال دارد و آن را می خواهد و ما بدون اجازهی شما نخواستیم بدهیم » من به رئیس دزدها گفتم: « اگر شما رئیس راهزنان هستید، پس این نماز خواندن چرا؟ نماز كجا؟ دزدی كجا؟ ». گفت: « درست است كه من رئیس راهزنان هستم ولی چیزی كه هست، انسان نباید رابطهی خود را با خدا به كلّی قطع كند و از خدا تماماً روی گردان شود، بلكه باید یك راه آشتی را باقی گذارد. حالا كه شما عالمید به احترام شما اموال را برمی گردانیم ». و دستور داد همین كار را كردند و ما هم خوشحال با اموالمان به راهمان ادامه دادیم.
پس از مدّتی كه به كربلا و نجف برگشتم، روزی در حرم امام حسین - علیه السّلام - همان مرد را دیدم كه با حال خضوع و خشوع گریه و دعا می كرد. وقتی كه مرا دید شناخت و گفت: « مرا می شناسی؟ »گفتم: « آری! » گفت: « چون نماز را ترك نكردم و رابطه ام با خدا ادامه داشت، خدا هم توفیق توبه داده و از دزدی دست برداشتم و هر چه از اموال مردم نزد من بود، به صاحبانشان برگرداندم و هر كه را نمی شناختم از طرف آنها صدقه دادم و اكنون توفیق توبه و زیارت پیدا كردهام »
📚كتاب پاداشها و كیفرها
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#تلنگر
🌾تقوا
🌾ﻓﯿﻠﻢ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﺟﻠﻮﯼ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ، ﺑﺒﯿﻨﯿﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﻨﺪ؟
ﺑﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﭼﻄﻮﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ و با همسرم ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻡ؟
ﺍﮔﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺍﯾﻦ ﻓﯿﻠﻢ ﺭﺍ ﺑﻘﯿﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ ﯾﻌﻨﯽ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺍﯾﻦ ﯾﮏ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺍﺯ ﺗﻘﻮﺍﺳﺖ👌
🌺یعنی ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻋﻤﺎﻟﺖ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮﺕ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺑِﺮَﻭﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ، ﺩﻭﺭﯼ ﺑﺰﻧﯽ ﻭ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﻧﺸﻮﯼ🌺
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃🍃🍃🍃🍃
🔴چه کسانی بر گردن خدا حق دارند؟
🌼وقتی خداوند متعال در قیامت اعلام می کند:
هر کسی که بر گردن من حق دارد، بلند شود.
❗️همه تعجب می کنند.
🌺از سوی خدا خطاب می آید:
🔰 هر کسی هنگام نزاع از خود بخشش نشان داده، تا مسأله اصلاح شود، بر گردن من حقی دارد.
🌹قرآن می فرماید: «فَمَنْ عَفا وَ أَصْلَحَ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ(شوری 40)» خدا می فرماید: "اجرت بر من است"
ً🔴 انسان باید خیلی کوچک باشد، که این مدال و این جایگاه را رها کرده و بگوید: نه ،من نمی بخشم ،من می خواهم دلم را خنک کنم!!
⛔️این عمل بسیار ناپسند است...
📚 برگرفته از سلسله سخنرانیهای تربیتی و اخلاقی حجة الاسلام سید حسن عاملی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سفره_آرایی
خیلی آسونه☺️با تمام فوت و فنش عالیه👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدمس چسبیده روی لباس و جدا نمیشه؟
کاری نداره کافیه کلیپ و ببینی و با این ترفند به راحتی از روی لباس جدا کنی😍👍✅
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️
#ظرافت_خانه_داری ❤️
👚پاک کردن لکه چای یا قهوه از روی لباس
🍾ابتدا مقداری سرکه روی لکه ریخته و سپس جوش شیرین رو هم اضافه کرده و ادامه را در فیلم ببینید 📽
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌟
#ایده_آشپزی 🍽
😍شیک پذیرایی کن
🥛لیوان هایی که میخواید برای مهمونی داخلش شربت یا ژله درست کنید رو تزیین کنید🍹
🍷 کافیه فقط لبه لیوان رو داخِل شکلات 🍫آب شده کنید و روش ترافل رنگی بریزید 🍹🍹
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اگه میخای بدونی #ریا تو کارت هست یا نه این حدیث رو داشته باش:👇
امیرمومنان علی(ع)
#ریاکار چهار علامت دارد:
🍀اگر تنها باشد اعمال خود را با کسالت انجام می دهد،
🍀و اگر در میان مردم باشد بانشاط انجام می دهد،
🍀هرگاه او را مدح و ثنا گویند بر عملش می افزاید،
🍀و هرگاه از او تعریف نکنند از آن می کاهد!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_92
در پاریس کنار رود سن.. دنیا در نظرم همان بهشتی بود که به ما وعده داده بودند. لحظه ها آن قدر برایم لذتبخش
بود که رفت و برگشت اتوبوس به نظرم خیلی زودتر از زمان رفت و برگشت طول کشید. روی یکی از نیمکت های
چوبی کنار رود سن نشستیم. سیما می گفت: زندگی تو پاریس واقعا لذت بخشه. در حالی که من عقیده داشتم
کشورهای اروپایی فقط برای مسافرت های کوتاه مدت دلچسب هستند.
به هر حال نمی خواستیم وقتمان را با صحبت دباره عقایدمان بگذرانیم. حیف بود آن محیط و آدم ها را رها کنیم و به
بحث بپردازیم.
از آنجا تا هتل فاصله زیادی نبود. پیاده به طرف هتل راه افتادیم و ساعت از نیمه شب گذشته بود که رسیدیم. روی
تخت دراز کشیدیم و از روی نقشه نقاط دیدنی شهر را یادداشت می کردیم که خوابمان برد.
روز بعد، طبق معمول زودتر از خواب بیدار شدم. سیما را صدا زدم. هراسان از خواب پرید با دستپاچگی لباس
پوشیدیم و صبحانه را در رستوران هتل صرف کردیم و سپس به کمک نقشه، رهسپار برج ایفل شدیم. با اولین اشاره
تاکسی روبروی ما ایستاد. سوار شدیم . بعد زا میدان تروکاردرو به برج جایفل رسیدیم. واقعا شاهکار معماری فلزی
جهان بود. تا ظهر همان اطراف بودیم و ناهار را در رستوران معروف »سن میشل« خوردیم. بعد از ظهر به خیابان
»شانزه لیزه« رفتیم و کاخ الیزه را که محل کار رئیس جمهور فرانسه بود از نزدیک دیدیم. آنچه درباره کاخ الیزه
شنیده بودیم، با آنچه می دیدیم، خیلی تفاوت داشت. چند مرتبه از خیابان شانزه لیزه بالا و پائین رفتیم. هنوز
سنگفرش بود و معماری قدیم فرانسه در آنجا کاملا مشهود بود. مسئولین شهر سعی داشتند کاخ و خیابان را با همان
سنت قدیم حفظ کنند.
روز سوم نوبت به موزه »لوور« رسید. نزدیک در ورودی به چندین زبان نوشته شده بود:
»موزه لوور مشهور ترین موزه جهان که در سال 1793 تأسیس شده، در زمان لویی سیزدهم و چهاردهم محل کاخ
سلطنتی بوده و پس از انتقال دربار به کاخ »ورسای« به شکل موزه درآمده است.«
وقتی وارد شدیم، قبل از هرچیز شکوره و عظمت معماری آنجا ما را مبهوت کرد. به حدی که تا مدتی حواسمان به
تابلوها و اشیای قدیمی نبود.
شاهکارهای نقاشان معروف فرانسه، انگلستان، ایتالیا، فنلاند، آلمان، اسپانیا و حجاری های ارزنده یونان و روم قدیم
واقعا دیدنی بود.
بین آن همه تابلو، لبخند ژکوند، را خوب می شناختیم. تابلوهای »آتنا« الهه خرد، و »مریخ« خدای جنگ، »کارداوید«
تابلوی »پرومته قهرمان زنجیر شده« و تاجگذاری »مسیح« اثر »آنژلیکو« تابلوهایی بودند که عکس آنها را در بعضی از
مجالت و نشریات دیده بودم.
جسد مومیایی شده »رامس سوم« یکی از فرانه مصر برایمان بی اندازه جالب بود. مومیایی چنان استادانه انجام شده
بود که گمان می کردیم جسد تازه است.
ناهار را همان جا، داخل رستوران موزه خوردیم. بازدید از موزه تا غروب ، طول کشید، در صورتی که یک پنجم آن
را هم ندیده بودیم. هوا تقریبا تاریک شده بود که به هتل برگشتیم. روز دیگه را به کاخ های معروف پاریس که
آدرس هایشان در گوشه نقشه نوشته شده بود اختصاص دادیم.
کاخ الیزه را دیده بودیم. کاخ های »تویلری«، »تریایون« و »لوکزامبورگ« تاریخچه ای جداگانه داشتند...
ادامه دارد..
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_93
جنگل »بوادوبولونی« یکی از تفریح گاه های پاریس بود که یک روز را آ»جا گذراندیم. دریاچه بزرگ، انواع درخت
های زینتی و فواره ها که پشنگه هایشان در آسمان و زمین پاشیده می شد، در نوع خودشان بی نظیر بودند.
با سیما سوار قایق دو نفره شدیم و پاروزنان به وسط دریاچه رفتیم. در اثر یک احتیاطی چیزی نمانده بود سیما غرق
شود. بلافاصله قایق نجات همراه با شناگران ماهر، به کمک ما آمدند سیما خیلی ترسیده بود و من نمی توانستم
جلوی خنده ام را بگیرم.
تماشای کلیسای »ساکره کور« را همان خانواده ایرانی که در هتل مونپارناس اقامت داشتند، توصیه کرده بودند.
عالوه برا سختمان دیدنی کلیسا، نقاشان و کاریکاتوریست هایی بودند که از چهره توریست ها در حیاط سنگفرش
شده پشت کلیسا نقاشی می کردند. یکی از نقاشان که کارش نسب به بقیه بهتر بود و پول بیشتری هم می گرفت،
تابلوی زیبایی از چهره سیما کشید که واقعا جای تحسین داشت.
دو روز آخر اقامتمان در چاریس یعنی روز ششم و هفتم مسافرت را برای خرید گذاشته بودمی. یک روز به میدان
»اوپرا« و گالری »الفایت« و روز دیگر به فروشگاه بزرگ »پرن تان« رفتیم. سیما تا آنجا که پول من و چمدان او اجازه
می داد برای خود و دوستان و فامیلش لباس و سوغاتی خرید. من هم به دو دست کت و شلوار و چند پیراهن و کفش
اکتفا کردم.
مسافرت ما به پاریس بیش از یک هفته طول نکشیدو دلمان می خواست چند روز دیگر می ماندیم. ولی مجبور بودیم
به خاطر درس و دانشکده برگردیم.
روزی که برای بازگشت به تهران، به فرودگاه شارل دوگل رفتیم، زمان خیلی سریع گذشت عالوه بر چمدان و ساکی
که داشتیم، دو چمدان بزرگ هم اضافه شده بود. باالخره بعد از مراحل گمرکی ، سوار شدیم و راس ساعت معین،
هواپیما از زمین بلند شد و فرودگاه را ترک کرد.
مادر سیما و سیاوش به استقبالمان آمده بودند. مادر و دختر انگار چند سال از هم دور بودند؛ چنان یکدیگر را بغل
کردند که من هم تحت تأثیر قرار گرفتم. بعد از روبوسی و احوالپرسی راننده سرهنگ چمدان ها را داخل اتومبیل
گذاشت و سوار شدیم و حرکت کردیم.
چون هنوز مناظر و نمای شهر پاریس را در ذهن داشتیم، خیابان های تهران زشت و کهنه به نظر می آمد. آن شب
در خانه سرهنگ ماندیم و بیشتر درباره شهر پاریس و آنچه دیده بودیم صحبت کردیم. سرهنگ چندبار به پاریس
رفته بود. وقتی گفت از جاهای مختلف پاریس عکس دارد تازه افسوس خوردیم چرا با خودمان دوربین نبرده بودیم.
روز هفدهم فروردین، من و سیما به دانشکده رفتیم. سه روز از شروع کالس ها گذشته بود. بچه ها بار دیگر به من
تبریک گفتند. وقتی گفتم به پاریس رفته بودیم، آنهایی که توانایی مسافرت، حتی تا شمال کشور را نداشتند، تعجب
کردند. بعضی ها هم که بارها به اروپا سفر کرده بودند، برایشان بی تفاوت بود.
با ابراهیم که تنها شدیم، گفت بچه ها تصمیم دارند دسته جمعی به خانه من بیایند. خوشحال شدم. قرار شد بعد از
مشورت با سیما و تعیین روزی مناسب آنها را خبر کنم.
سیما هم از صمیمیت دوستانم و اینکه می خواهند معرفت نشان بدهند و به دین ما بیایند، استقبال کرد. بعد از تبادل
نظر قرار شد جمعه آینده، دوستان برای صرف ناهار به یوسف آباد بیایند.....
ادامه دارد.....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_94
برای سیما تهیه غذا آن هم برای پانزده شانزده نفر مشکل بود. می گفت اگر از رستوران غذا تهیه کنیم بهتر است.
وقتی فروغ خانم به قضیه پی برد طوری که سیما ناراحت نشود گفت تهیه غذا از رستوران صورت خوشی ندارد، انگار
به مهمان اهمیت نمی دهید ون یا اصال خانه داری بلد نیستید.
فروغ خانم قبول کرد هر غذایی که بخواهیم درست کند و از سیما خواست از این به بعد عالوه بر دانشکده به خانه
داری هم اهمیت بدهد تا در کارهای خانه هم مهارت پیدا کند. چون سیما از فروغ خانم خوشش می آمد، از نصیحت
او ناراحت نشد و چیزی به دل نگرفت.
روز جمعه ، ابراهیم و بقیه دوستان، همراه با دسته گلی بزرگ و زیبا و دو قالیچه ترکمن به خانه ما آمدند. مجید را
هم دعوت کرده بودم. او بین بچه ها فقط ابراهیم را می شناخت و کم کم با بقیه هم آشنا شد.
سیما بعد از خوش آمدگویی و تشکر به خاطر گل و کادو و این که به خانه ما آمده بودند، به طبقه دوم رفت و تا
هنگام خداحافظی همان جا ماند.
فروغ خانم سنگ تمام گذاشته بود. دوستان به گمان اینکه آن همه غذای خوشمزه را سیما درست کرده بار دیگر به
من تبریک گفتند چنین زن کدبانویی دارم. آن روز هب خوبی و خوشی گذشت و دوستان مرا سرافراز کردند.
من و سیما هر روز بعد از خوردن صبحانه با هم به دانشکده می رفتیم و هنگام برگشتن گاهی ناهار را در رستوران
می خوردیم و گاهی به خانه مادر سیما می رفتیم. بعضی وقت ها هم آنچه از شب مانده بود، می خوردیم. با شروع
تعطیالت تابستانی سیما به فکر افتاد رانندگی یاد بگیرد. با بی ام و که بین اتومبیل ها شتاب بیشتری داشت، امکان
رانندگی نبود. بنابراین در یکی از آموزشگاه ها رانندگی ثبت نام کرد و حدود دو ماه بعد گواهی نامه گرفت. روزهای
نخست، رانندگی با بی ام و برایش مشکل بود، ولی کم کم توانست به تنهایی رانندگی کند. در این مدت از شیراز
خبری نداشتم تا اینکه نامه بهران به دستم رسید. نوشته بود بی معرفتم که یادی از مادر نمی کنم.
در ضمن خانه ای که قرار بود از طریق دفتر اسناد رسمی تکلیفش روشن شود، برای تحویل و امضاء حاضر شده بود.
بهرام تأکید کرده بود هر چه زودتر خودم را به شیراز برسانم.
نامه بهرام مرا وسوسه کرد. هر چه می خواستم خودم را راضی کنم از رفتن به شیراز منصرف شوم، امکان نداشت. به
قول معروف دلم کنده شده بود. سیما ابتدا راضی نمی شد. معتقد بود رفت و آمد به شیراز، غیر از نکه آرامش ما را
به هم بزند، فایده دیگری ندارد. ولی وقتی با اصرار من روبرو شد، به شرط اینکه هرگز پا به خانه مادرم نگذارم،
موافقت کرد.
دو روز بعد، تهران را به قصد شیراز ترک کردیم یک شب در اصفهان ماندیم و فردای آن شب رهسپار شیراز شدیم.
سیما سرش را به صندلی تکیه داده و خوابیده بود، فرصت داشتم به خودم، مادرم، ترگل، آویشن و جمشید فکر کنم.
دلم برایشان تنگ شده بود. هرچه به شیراز نزدیک تر می شدیم، شوق دیدن آنها بیشتر بر دل و روحم چیره می
شد.
ساعت از یازده گذشته بود که به سعادت آباد رسیدیم. بدون برنامه قبلی یکراست به باغ قوام رفتیم همان باغی که
سرنوشت من و سیما در آن رقم خورد و عاشق یکدیگر شدیم.
حسن باغبان به محض اینکه مرا دید به استقبال دوید. صورتم را بوسید و برای پدرم خدابیامرزی طلب کرد. بلافاصله
جایگاه مخصوص را فرش کرد و خیلی زود چای آماده شد. او را برای تهیه غذا به رستورانی که چند صد متری از باغ
فاصله داشت فرستادمو من و سیما از خاطرات گذشته یاد کردیم. وقتی دور از چشم دیگران به انتهای باغ رفته بودیم..
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری لباسی که آب رفته رو به حالت اول برگردونیم؟ 🤔
با این ترفند ساده، میتونید لباسای آب رفته رو عین روز اولش کنید👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سیم شارژرتون خراب شده؟🤔
یه دونه نی بردارید و با این ترفند درستش کنید👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌟
#ترفند_آشپزى 👌
#شربت_ژله_ای 🍷
💮 هر نصف بسته پودر ژله را با نصف ليوان اب جوش بنماري كرده داخل يخچال بگذاريد تا ژله نيم بند شود
🔅 برای نصف بسته پودر ژله يك ليوان اب سرد💧 داخل ليوان ريخته با يكي دو ق غ گلاب🥀 ريخته و يكي دو ق غ شكر ريخته و ٤-٥ق غ تخم شربتي خيس خورده و لعابدار شده خوب هم بزنيد تا حل شود پس از نيم بند شدن ژله شربت را بهش اضافه كنيد 😍🍹
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662