eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.7هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
✍🏻 معلّمی وارد کلاس شد، پس رو به کودکان خردسال کرد و گفت: "هر کس که تصوّر می‌کند احمق است، برخیزد بایستد." کسی تکان نخورد و جوابی نداد. بعد از لحظاتی، کودکی برخاست. معلّم با حیرت از او پرسید، "تو واقعاً تصوّر می‌کنی احمقی؟" کودک معصومانه گفت : "خیر آقا؛ ولی دوست نداشتم شما تنها کسی باشید که ایستاده است! " ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
‌از عالمے پرسیدند... بالاترین وزنه چند کیلو است...❓ که یه نفر بزنه و بهش بگن پهلوان؟... عالم در جواب گفتند: بالاترین وزنه یه پتوی نیم یا 1کیلویی است که یه نفر بتواند هنگام نماز صبح از روی خود بلند کند. هرکس بتونه اون وزنه رو بلند کنه باید بهش گفت پهلوان! . 0 » - رسول الله فرموده اند تَرک کردن نماز صبح : نور صورت نماز ظهر : بركت رزق نماز عصر : طاقت بدن نماز مغرب : فايده فرزند و نماز عشاء : آرامش خواب را از بين میبرد. ✅ ان شاءالله همگی پامیشیم و برای آماده میشیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_پدرش با اوقات تلخی گفت:یعنی چی که نمیخواین صبر کنین -پدر من میخوام سوگند رو طلاق بدم نمیخوام اون پا سوز من شه _قبل از اینکه پدر دانیال چیزی بگه پدرمن گفت:ولی پسر زن و شوهر شریک خوشی ها وناخوشی های هم ان همونطور که سوگند تو خوشی ها کنارت بود الان باید تو ناخوشی هم کنارت باشه دانیال:اما پدرجون من نمیخوام که باشه -آخه چرا؟اگه قضیه برعکس بود من مطمئنم تو کنار دخترم میموندی _دانیال نگاهی به که با چشمای ترم بهش زل زده بودم انداخت وگفت:نه نمیموندم _همه باتعجب به دانیال نگاه میکردند چون این حرف ازش بعید بود -نمیموندم برای اینکه پدر شدن رو حق مسلم خودم میدونستم همونطور که این حق رو برا سوگند قائلم مادر من:ولی پسرم بچه همه چیز زندگی نیست حیف زندگی عاشقانه ی شما نیست که بخاطر یه بچه خرابش کنی _نسترن جون با صدای گرفته اش درحالیکه هنوزاشک میریخت گفت:ولی تو هنوز سوگند رو دوست داری مگه نه؟ دانیال:از دوست داشتن زیاده که میخوام طلاقش بدم نمیخوام زندگی اونو بخاطر خودخواهی خودم تباه کنم _نسترن جون نگاشو به من دوخت و گفت:دخترم حیف زندگی به این خوبیه که از هم بپاشه بیا وخانمی کن کنار پسرم بمون مطمئن باش با اینکارت عشق پسرم بهت دوبار میشه دنیاشو به پای تو میریزه اگه خیلی دلت میخواد حس مادر شدن رو بچشی میتونید یه بچه رو به فرزندی قبول کنید مهم این نیست که بچه از وجود خود ادم باشه نخواه که زندگی پسرم خراب شه من مطمئنم پسرم با رفتن تو بدجور شکسته میشه سوگند تو دختر عاقلی هستی.... _دانیال نذاشت مادرش ادامه بده و گفت:مادر فکر نکن سوگند ازم خواسته تن بدم به این موضوع نه برعکس سوگند خیلی خانمه خیلی ...طلاق تصمیم منه تو این مدت سوگند خیلی تلاش کرده منو منصرف کنه شما نمیدونن اما بذارین بگم تا بدونید سوگند بیشتر روزها وشبها رو گریه کرده تا من نظرم عوض شه اون بیشتر از شما سعی کرده تا زندگیمون رو حفظ کنه اما من دیگه این زندگی رو نمخوام با رفتن سوگن ممکنه من بشکنم اما با موندنش نابود میشم طاقت دیدن زجر کشیدن سوگند رو ندارم طاقت ندارم ببینم که با حسرت به زندگی دیگرون نگاه میکنن _ممکنه بعد از جدایی از سوگند داغون شم امامهم نیست ارزش دیدن خوشبختی سوگند روداره ارزوی من خوشبختی اونه .. _با گفتن این حرف پدرم بلند شد اومد سمت دانیال دستشو گذاشت رو شونه ی دانیال وگفت:خیلی مردی _دانیال دست پدرمو تو دستش گرفت و گفت:مردی من از خانمی دختر شما نشئت میگیره دختر شما اونقدر خانمه که آدم نمیتونه دربرابرش مردنباشه... _احساس خفگی میکردم دیگه نمیتونستم بیشتر از این تو اون فضا بمونم با شنیدن حرف آخر دانیال بغضم ترکید دستم جلو صورتم گرفت و بلند شدم از اتاق زدم وبدو بدو رفتم سمت اتاقم افتادم رو تختم و با صدای بلند زدم زیر گریه _ازخودم متنفر بودم خیلی متنفر بودم از دانیالم متنفر بودم بخاطردوست داشتنم بخاطر فداکاریش بخاطر مهربونیش وبخاطر مرد بودنش بود که ازش متنفر بودم..... _هق هق گریه هام فضای اتاق رو پر کرده بود صدای در اتاق منو به خودم آورد از رو تخت نیم خیز شدم دانیال بود تا چشمم بهش افتاد مثل یه ماده ببر درنده حمله کردم سمتش زورم رو تو مشتهام جمع کردم و کوبوندم به سینه اش هر چی از دهنم در اومد بارش کردم -ازت متنفرم ازت بدم میاد عوضی اشغال میخوام با دستهای خودم بکشمت تو کثیف ترین ادمی هستی که تو عمرم دیدم خیلی پستی خیلی............ _اونقدر گفتم وزدم که بالاخره از نا افتادم نفسم بالا نمیومد جلوش وایستاده بودم ونفس نفس میزدم یهو دستمو گرفت منو طوری کشید سمتش که افتادم بغلش سرمو تکیه داد به سینه اش اونقدر بی حال شده بودم که تکیه دادم بهش اشک بود که از چشمم سرازیر میشد آروم آروم نوازشم میکرد وبوسه هاشو رو موهام میزد -آروم باش عسلم اروم باش قشنگترینم اروم باش زندگیم....... _زمان سپری میشد من گریه میکردم واون ارومم میکرد گرمای آغوشش و لحن ارومش یواش یواش ارومم کرد آرامشمو حس کرد منو از بغلش کشید بیرون جلو خودش نگه داشت خم شد وزل زد تو چشام دشتشو آورد جلو اشکامو از صورتم پاک کرد -دیوونه من خودمو دارم به درودیوار میزنم که اشک تو رو نببینم اونوقت تو با گریه هات دلمو خون میکنی آخه این انصافه؟؟ سرمو بلند کردم نگام تو نگاش گره خورد..... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
_سرمو بلند کردم نگام تو نگاش گره خورد..... -چرا اینکارو کردی؟ -من هر کاری میکنم فقط وفقط به خاطر تو و خوشبختیته -اینجوری؟؟ -فکری بهتر از این نتونستم بکنم این تنها راهیه که میتونستیم بکنیم به دلیل که نمیشه کاری کرد میخواستی چکارکنم برم بهشون بگم که زنم منو دوست نداره و میخواد ازم جدا شه ومنو تنها بذار وبره اونور دنیا پی زندگیش ....نه واقعا تو میخواستی بهشون چی بگم ؟ تازه با این دلیلی که براشون آوردم حاضر نیستن به جدایی مون رضایت بده همه اش دنبال این بودن که منو قانع کنن از خر شیطون بیام پایین دستشون به هر جا بند بود رو گرفتند التماس کردند تهدید کردند .... _دانیال پوزخندی زدوادامه داد:تو هم نبودی که پشتم وایستادی تنهایی وایستادم جلوشون وگفتم یه کلام طلاق و والسلام _نگام رو صورتش بود اسم طلاق رو که میاورد صورتش یه حالت خاصی پیدا میکرد صداش میلرزید با لحن خاصی گفتم: چرا با من اینکارو میکنی؟؟ -کدوم کار عشقم؟ _چرا رفتنو برام سخت میکنی؟چرا جدایی رو زجرآور تر میکنی؟چرا کار میکنی که از خودم متنفر باشم؟چرا کاری میکنی که من احساس گناه کنم؟ آخه چرا؟ _صورتمو میون دستاش گرفت :تو هیچ وقته هیچ وقت نباید از خودت متنفر باشی نباید احساس گناه کنی تو یه فرشته ی معصومی تنها گناهت اینکه منو دیوانه وار عاشق خودت کردی.. _بی اختیار خودمو انداختم تو آغوشش دستمو دور کمرش سفت قلاب کردم بازم داشتم گریه میکردم:تو خیلی خوبی خیلی..... _اونم دستاشو دور شونه هام قلاب کرد ومنو بیشتر به خودش فشار داد موهامو نوازش کردوگفت:این تویی که باعث میشی من خوب باشم _تو آغوشش اروم میشدم حس داشتن یه حامی بهترین حس دنیاست و اغوش گرم دانیال این حس بهم میداد....... _صبح که از خواب بیدار شدم دیدم دانیال صبحونه رو حاضر کرده یه کاغذ گذاشته بود رو میز برای مهربونترین فرشته دنیا کاغذ رو که خوندم پوزخندی زدم من مهربونترین فرشته ی دنیا نیستم بلکه بی رحمترین فرشته ی دنیام دانیال پریز تلفن ها رو کشیده بود تا من راحت باشم به زور یه لقمه صبحونه خوردم وبعد لباس پوشیدم و زدم از خونه بیرون وبی هدف خیابون ها رو گز کردم به همه چیز فکر کردم از اول تا آخر این قصه رو مرور کردم زندگیمون مثل یه فیلم از جلوی چشمام گذر کردند به یاد آوردم که اول زندگیمون چقدر از دانیال متفر بودم واحساس بدی بهش داشتم اما حالا..... در کمال ناباوری نه تنها اون حس تنفر روو بهش ندارم بلکه یه حس دوست داشتنی خاصی رو تو دلم نسبت بهش پیدا کرده بود حس دوست داشتنی متفاوت از دوست داشتن های دیگر .... _خدایا چکار باید میکردم دانیال رو دوست داشتم ولی عاشقش نبودم دانیال مرد رویاهام نیست اگه کنارش میموندم زندگیمون همینی میشد که حالا هست اون گرم ومن سرد اون عاشق ومن بی تفاوت .... _ترک کردنش هم عذابم میداد نمیتونستم زجرکشیدنشو ببینم وبی تفاوت باشم من اونقدرها هم بی رحم وبی وجدان نبودم ..... _پس چکار باید میکردم برم یا بمونمم ؟ _همون روز دانیال پیش هردو خانواده رفته بود وباهاشون اتمام حجت کرده بود و راضیشون کرده بود که به این طلاق رضایت بدند مثل همیشه همه رو برای انجام تصمیمش مجاب کرده بود البته من اونموقع نفهمیدم که چی به دو تا خانواده گفته بود بعدا فهمیدم .خیلی بعدا دیانا برام تعریف کرد که دانیال رفته بود اونجا ودر جواب پدرومادرش وپدرجون ومادرجون اینها روگفته بود: تو این قضیه سوگند هیچ تقصیری نداره اون خیلی تلاش کرده تا منو منصرف کنه شما نمیدونید اون چند شب وچند روز گریه کرده تا من اینکارو نکنم چقدر در گوشم خونده که برای اون من خیلی مهمتر از بچه ام چقدر گفته که حاضر یه بچه از پرورشگاه بیاریم وبزرگ کنیم گفته که براش مهم نیست که حتما باید بچه ی خودشو وبزرگ کنه .ما خیلی وقت این موضوع رو میدونیم اگرم میبینید تا حالا تعلل کردیم وموضوع رو دیرتر به شما گفتیم برا اینکه سوگند نمیذاشت که اینکارو بکنم اما من رو تصمیمم جدی هستم اینها رو گفتم که بدونید عروس شما کسی نیست که پشت شوهرشو تو مشکلات خالی کنه نه اصلا اون مردتر از هر مردی پشتم وایستاد اما من راضی به این نیستم هیچ کسم ندونه شما که بهتر..... ادامه دارد...... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
شما که بهتر ازهمه میدونید من چقدر عاشق سوگند وهمین عشقم ایجاب میکنه خودخواه نباشم وبه جای اینکه به خودم فکر کنم به سوگند و خوشبختیش فکر کنم _البته دروغ چرا این وسط کمی هم بفکر خودم بودم من نمیخوام تا آخر عمر یه باری رو دوشم باشم وهر وقت که سوگند رو میبینم درد بکشم من بهتر از هر کس دیگه ای خودمو میشناسم من نمیخواستم تو آینده هر وقت سوگند رو دیدم که رفته تو فکر یا غمگین به خودم طعنه بزنم که هی همسرت داره به بچه ی نداشته تون فکر میکنه نه من نمیتونستم این موضوع رو تحمل کنم علاوه بر این یه لحظه خودتونو بذارین جای خانواده ی سوگند نه اصلا بیاین فرض کنیم تو این قضیه بجای من این سوگند که این مشکل رو داره خداییش بعد یه مدت که صبر میکردین نمیرفتین پیش سوگند و نمیگفتین دخترم بیا وخانمی کن از زندگی پسر ما برو وبذار اون با یکی ازدواج کنه که بتونه به اون حس پدر بودن رو هدیه کنه نذار ماهم تا اخر عمر حسرت به دل دیدن فرزند ی یکی یدونه پسرمون شیم نه جان من اینکارو نمیکردین ؟من مطمئنم که میکردین همونطور که بزرگتر از شماهاش کردند حالا چطور نمیخواین این حق به خانواده ی سوگند بدین که بخوان بچه ی دخترشونو ببینن البته من مطمئنم ما اگه از هم طلاقم نمیگرفتیم وتا آخر عمر باهم بودیم بازم اونا اونقدر بزرگوارن که یه کلمه هم حرفی از این موضوع نمیزدنند اما من نمیخوام آدم نامرده ی این قصه باشم اگه من الان دارم اصرار میکنم به طلاق برای اینکه درخواست ادامه تحصیل سوگند تو یکی از دانشگاههای آلمان مورد قبول واقع شده واون تا چند وقت دیگه قرار بره آلمان وچند سالی اینجا باشه برای همین جدائی ما الان بهتر چون اگه سوگند بره و از دید من دور بشه من راحتتر میتونم فراموشش کنم وچه بسا آمادگی اینو پیدا کردم که همسر دیگه ای برای خودم انتخاب کنم مثلا یکی که یه بچه خودش داره یا لاقل یکی که از اول بدونه من این مشکل رو دارم وقبول کنه که باهاش کنار بیاد تا درآینده هم باهم به مشکلی برنخوریم ومنم خیالم راحتم باشه که خودش منو انتخاب کرده با این شرایط.. _خلاصه دانیال با این حرف ها وبا قولها و وعده های الکی راجع به ازدواجش در آینده تونسته بود خانواده شو راضی کنی بعد از اونم رفته بود سراغ خانواده من گفته بود: _هیچ وقت این فکر به ذهنتون نزنه که دختر شما نخواست یا نتونست زندگیشو حفظ کنه نه دختر شما مثل یه شیرزن جلو من وایستاد تا منواز این تصمیم منصرف کنه اما شما که بهتر میدونید من یه دنده ولجم وهر تصمیمی که بگیرم حتما عملیش میکنم این مدتی که دخترتون همسرم بود بهترین ساعت زندگی من بود دخترتون اونقدرخانم وفرشته است میتونه هر مردی رو خوشبخترین مرد رو روی زمین کنه برای همین نگران آینده اش نباشین نگران این نباشین که مهر طلاق میخوره رو پیشونیش واحتمال داره تو زندگی اینده اش به مشکل بخوره نه اصلا من مطمئنم یه مدت کوتاه که از طلاقمون بگذره خواستگارهای خیلی بهتر از من پاشنه ی خونه تونو از جا میکنن چون دختر شما جواهری برا خودش بعدهم با شوخی گفته بود:اصلا اگرم اینطور نشد ودخترتون موند تو خونه دانیال که نمرده خودم میام میگیرمش شما نگرانی به دلتون راه ندین بعد دوباره خیلی جدی ادامه داده بود: بخاطر حرف مردم و افکار غلطشون نخواین که دخترتونو از حق مادر بودن محروم کنین هر زنی دوست داره که یه روزی خودش بچه اشو به دنیا بیاره وبزرگش کنه این آرزو رو از دخترتون نگیرید بذارین اون خوشبخت باشه همین برای من کافیه ..... _پدرومادر منم راضی شدند دانیال به قولی که بهم داده بود عمل کرد من هم تصمیم گرفتم اخرین خواسته ی اونو انجام بدم همونروز که برگشت خونه ومنو دید که تو تاریکی نشستم وزانوی غم بغل کردم اومد نشست جلوم دستامو تو دستاش گرفت وبوسه ای بهشون زد -نبینم خانمیم غمگین باشه _تا اومد حرفی بزنم انگار حرفامو از نگاهم فهمید برای همین فورا دستشو گذاشت رو لب هامو گفت:هیس....نمیخوام چیزی بشنوم نگاشو به نگاه غم زده ام دوخت وگفت :میخوام ازت یه خواهش بکنم وانتظار دارم قبولش کنی تو این چند وقتی که تا رفتن وقت هست بذار زندگی کنیم اگه میخوای دل منو شاد کنی این چند هفته رو یه همسر واقعی باش برام بذار یه زندگی رویایی داشته باشم یه زندگی پر از لحظه های عاشقانه تو این مدت کم لاقل نقش یه زن عاشق پیشه رو برام بازی کن بذار خاطرات این چند روز برای همیشه تو قلبم بمونه وبعد از رفتنت من باهاشون زندگی کنم _بغضم ترکید خودمو انداختم تو آغوشش آروم آروم نوازشم کرد -این یعنی اینکه خواهشمو رد میکنی؟..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فورا از بغلش خودمو کشیدم بیرون و با حالت مظلومانه ای گفتم:نه نه -اصلا ..هر چی تو بگی قبوله. -خوب پس این گریه هات اونوقت واسه چیه؟یکی از شرطهای اجرای خواهشم اینکه دیگه تا وقت رفت نباید حتی یه قطره اشک بیاد تو چشای خوشگلت باشه تو که نمیخوای با گریه هات دل منو خون کنی وکاری کنی که بعد از رفتنت من یاد اشکات بیافتمو خودم لعنت کنم که باعث وبانیشون من بودم میخوای؟ -سرموبه نشانه نه تکون دادم دستشو آورد جلو واشکامو پاک کرد خوبه پس الان پاشو مثل یه بچه ی خوب دست وصورتتو بشور بدو برو بالا لباسهاتو بپوش وتیپ بزن چون میخوام باخانمی خوشگلم برم شام بیرون _لبخند تلخی به روش زدم چقدر سعی داشت غم خفته تو دلشو سرکوب کنه نباید بذارم که تو این کار شکست بخوره باید کمکش میکردم تا با این موضوع کنار بیاد باید این چندروز مانده رو باهاش خوب تا کنم من بابت مردونگیش خیلی بهش مدیونم بلند شدم رفتم تا کاری رو که اون ازم خواسته براش انجام بدم بخودم قول دادم که از این به بعد تا وقت جداییمون همونی باشم که اون میخواد.... _روزها از پی هم میگذشت ومن شده بودم خانمی دانیال و رام ومطیع کنارش بودم هر روز گردش هر روز تفریح و هر روز خوشگذرانی.... ﷼تویکی از این روزها با هم به نظاره ی غروب آفتاب ایستاده بودیم اون جمعه قرار گذاشته بودیم بریم کوه روی یه سنگ نشسته بودیم سرمو تکیه داده بودم به شونه هاش ونگاش میکردم که دانیال آروم گفت:وقتی رفتی هرغروب دلگیر جمعه میام اینجا و وایمیستم وغروب افتاب رو تماشا میکنم اونجوری حس میکنم کنارمی اونوقت کمتر دلتنگ میشم _سرمو از رو شونه اش بلند کردم ونگامو انداختم رو صورتش که زل زده بود به غروب آفتاب .اشعه های نور قرمز ونارنجی رو صورتش غمگینش شادمانه می رقصدند -ولی تو نباید اینکارو بکنی بعد از رفتنم باید سعی کنی فراموشم کنی برگشت سمتم نگاش به نگام گره خورد: فراموشت کنم؟؟چطوری؟من گوشه تا گوشه ی این شهررو با خاطرات تو پر کردم هرجا که برم تو رو میبینم تو این مدت دانیال هر روز منو با خودش به یه گوشه ی شهر میکشید امروز این پارک فردا اون یکی امروز این رستورا فردا یه رستوران دیگه وهر وقت من ازش میخواستم که مثلا امروز بریم همون رستورانی که هفته پیش رفتیم جواب میداد نه بابا چیه بریم جاهایی رو که یه بار دیدیم وغذاشو چشیدیم دوباره ببینیم بیا بریم یه جای تازه ویه فضای تازه رو تجربه کنیم اونوقت ها فکر میکردم چقدر دانیال تازگی ها تنوع طلب شده اما الان دلیل اصلیشو می فهمم اون میخواسته کل این شهر رو پر کنه از خاطرات من لعنتی چرا بفکرم نرسید... بازوشو گرفتم:دنی تو نباید این کارو میکردی.تو بعد از رفتن من باید سعی کنی منو فراموش کنی جوری که انگار هیچ کسی به اسم سوگند تو زندگی تو نبوده تو باید یه زندگی نو برا خودت بسازی وباید دوباره عاشق بشی ودوباره ازدواج کنی میخوام وقتی برگشتم تو رو خوشبخت ببینم -خوشبختی من برات مهمه؟ -بعله که مهمه ببین دانیال شاید یه زمانی من نسبت به تو حس خوبی نداشتم شادی وغمت ,بودونبودت برام مهم نبود اما حالا مهمه تو که دوست نداری من یه عمر با یه عذاب وجدان زندگی کنم پوزخندی زد و چیزی نگفتم -ببین دانیال من میدونم تو اگه بخوای میتونی به راحتی منو فراموش کنی پس ازت میخوام اینکارو بکنی حداقل بخاطر اطرافیانت بخاطر مادرت بخاطرت پدر بخاطرمن..... دوباره نگام کرد:تو نمیتونی درکم کنی اصلا نمیتونی میدونی چرا؟چون تو عاشق نشدی که بفهمی عاشقی درد بی درمون... تو ازم میخوای فراموشت کنم درحالیکه غیرممکنه روزوشب من با یاد تو سرمیشی ،میخوای دوباره عاشق بشم درحالیکه میدونی همه ی آدمها فقط یه بار عشق رو تجربه میکنن وتمام میخوای دوباره ازدواج کنم درحالیکه میدونی بعد از تو دیگه نمیتونم به هیچ زن دیگه ای حتی فکر کنم چه رسد به اینکه باهاش همخونه بشم سوگند تو هیچی نمیفهمی هیچی... بغض کردم:اگه ازت خواستم فراموشم کنی اگه ازت خواستم دوباره عاشق بشی یا اگه ازت خواستم دوباره ازدواج کنی برای اینکه که نمیخوام تا پایان عمرت بخاطر یه اشتباه زجر بکشی اینطوری منم زجر میکشم اینطوری منم هر روزوهر شب به خودم تف واعنت میفرستم که باعث خراب شدن زندگی یه ادم شدم من نمیخوام تا آخر عمرم این بار سنگین رو به به دوش بکشم میفهمی؟؟؟ _برگشت سمت بادستاش شونه هامو گرفت:ببین سوگند این تویی که باید منو فراموش کنی باید یادت بره یه نفر یه گوشه ی این دنیا همه زندگیش شده مرور خاطرات روزهایی با تو بودن ..... ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 در زمان یکى از اولیاى حق، مردى بود که عمرش را به بطالت و هوسرانى ولهو و لعب گذرانده بود، نزدیک مرگ پرونده خود را ملاحظه کرد، گذشته عمر را به بازبینى نشست و از عمق دل آهى کشید و بر چهره تاریک اشکى چکید و به عنوان توبه و عذرخواهى از حریم مبارک دوست عرضه داشت : 《یا مَنْ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَهُ اِرْحَم مَن لَیْسَ لَهُ الدُّنْیا وَالآخِرَهُ 》. پس از مرگ، اهل شهر به مردنش شادى کردند و او را در بیرون شهر در خاکدانى انداخته، خس و خاشاک به رویش ریختند! آن مرد الهى در خواب دید به او گفتند : او را غسل بده و کفن کن و در کنار اتقیا به خاک بسپار. عرضه داشت: او به بدکارى معروف بود ، چه چیز او را به نزد تو عزیز کرد و به دایره عفو و مغفرت رساند؟ جواب شنید : خود را مفلس و تهیدست دید، به درگاه ما نالید، به او رحمت آوردیم. کدام غمگین از ما خلاصى خواست او را خلاص نکردیم، کدام درد زده به ما نالید او را شفا ندادیم. برگرفته از کتاب عرفان اسلامی اثر استاد انصاریان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 اثرات لقمه حرام در زندگی! رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند: نماز ڪسی ڪه لقمه‌اش حرام است تا چهل روز قبول نمی شود و تا چهل روز دعایش مستجاب نمی گردد و هر مقدار از بدنش ڪه با حرام پرورش یافته سزاوار آتش و سوختن است. امام صادق علیه السلام : هر ڪس بخواهد دعايش مستجاب شود، بايد ڪسب خود را حلال ڪند و حق مردم را بپردازد. امام هادے علیه السلام: به راستى ڪه حرام، افزايش نمى ‏يابد و اگر افزايش يابد، برڪتى ندارد و اگر انفاق شود، پاداشى ندارد و اگر بماند، توشه ‏اےبه سوے آتش خواهد بود. حرام خوارے و قساوت قلب ارتباطی تنگاتنگ با هم دارند ڪه اگر ڪسی حرام خورد قلبش سخت شده و در برابر حق، نرمش نخواهد داشت! این همان سخنی است ڪه امام حسین (علیه السلام) در روز عاشورا به سپاه ڪوفه فرمود: چون شڪمهاے شما از حرام پر شده،ڪلام حق در شما اثر ندارد... اصول ڪافی بحارالأنوار ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته. شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم. گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم! برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج13 اثر استاد حسین انصاریان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌸🍃🌸🍃 ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺍﻡ ﻓﺮﺍﻫﻢ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺍﯼ طناب ﺭﺍ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﺭﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ، ﻭ ﺍﻻﻥ ﻣﺤﺰﻭﻥ ﻭ ﺑﯽ ﭘﻮﻝ ﻭ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﯾﻢ . ﻫﻨﻮﺯ ﺻﺤﺒﺖ ﺯﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ، درب خانه حضرت داوود را زدند، و ايشان اجازه ورود دادند، ده نفر از تجار وارد شدند و هرکدام کيسه صد ديناري را مقابل حضرت گذاشتند، و گفتند اينها را به مستحق بدهيد. حضرت پرسيد علت چيست؟ ايشان گفتند در دريا دچار طوفان شديم و دکل کشتي آسیب ديد و خطر غرق شدن بسيار نزديک بود که درکمال تعجب پرنده اي طنابی بزرگ به طرف ما رها کرد. و با آن قسمتهاي آسيب ديده کشتي را بستيم و نذر کرديم اگر نجات يافتيم هر يک صد دينار به مستحق بدهيم حضرت داوود رو به آن زن کرد و فرمود: خداوند براي تو از دريا هديه ميفرستد، و تو او را ظالم مي نامي. اين هزار دينار بگير و معاش کن و بدان خداوند به حال تو بيش از ديگران آگاه هست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌