eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری استقلال پرسپولیس ورزش سه ازدواج موقت صیغه یابی
8.2هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 -آرش خوابه؟ -اره عزیزم خوابیده کامران ماشین و گوشه ای نگه داشت و پیاده شد با تعجب نگاش میکردم که دیدم رفت تو یه بستنی فروشی عاشق همین کاراش بودم با دو تا بستنی لیوانی برگشت -بفرمایید خانوما اینم بستنی باران خوشحال گفت -مرسی عمو کامران -نوش جونت عزیزم بستنی و که دوتا قاشق توش بود داد دستم -اینم مال من و تو با لبخند نگاش کردم یکی خودم میخوردم و یک قاشق میدادم کامران نمیتونست رانندگش کنه اگه خودش میخورد واسه همین من قبول کردم بهش بدم حین رانندگی بستنی که تموم شد گفت -اخیش خیلی چسبید با ناراحتی ساختگی گفتم -بایدم بچسبه همش و تو خوردی -ای بهار نامرد تا خود خونه گفتیم و خندیدیم باران با دیدن سالی فکر کنم سکته رو زد سالیم که غریبه دیده بود پارس کردنش شروع شده بود با ترس خودش و به من چسبوند دستشو گرفتم و راه افتادیم طرف خونه کامران سوتی زدو گفت -ساکت سالی همچین سوتی زد که فکر کنم آرش کر شد برگشتم طرفش و گفتم -بچه رو کر کردی -بیخیال بابا سرمو تکون دادم و رفتم تو باران با شگفتی به همه جای خونه نگاه میکرد رفتم طبقه بالا و روبه باران گفتم -باران عزیزم بیا بریم بالا لباسات و عوض کن اومد نزدیکم و گفت -ابجی اینجا خیلی خوشگله کامران با لبخند نگاش کرد ای خاک برسر ندیدت باران ابرومو بردی مثل این ندیده ها رفتار میکنه سری از تاسف تکون دادم و رفتم تو اتاقم بارانم بردم تو اتاق آرش لباسامو با یه تاپ شلوارک سوسنی عوض کردم باران با دید من سوتی کشید و گفت -ای جونم ابجی جونم چه تیپ کامران کشی زده کامران بلند زد زیر خنده دستشو به علامت اینکه بزن قدش طرف باران گرفت ای خدا این دختره اگه امروز ابروی من و نبرد ،معلوم نیس تو مدرسه به جای درس خوندن چه غلطی میکنه ای خدا خودم امروز به تو میسپارم محلشون ندادم و رفتم پایین صدای خندشون کل خونه رو پر کرده بود یه لحظه ازبس جیغ جیغ کردن اعصابم پوکید واسه همین بلند داد زدم -اههه ساکت شین سرم رفت هردوتا با تعجب برگشتن و من و نگاه کردن یهو باران رو به کامران گفت -ولش کن این دیوونه رو من موندم اگه تو این و نمیگرفتی کی این و میخواست البته دلم واسه توم میسوزه بیچاره شدی کامران با بهت و تعجب نگاش کردو بلند زد زیر خنده با چشمای گشاد شده نگاش کردم و داد زدم -باااااااااااااارررررررررر ااااااااان سریع رفت پشت کامران قایم شد و یه چیزی بهش اروم گفت که صدای خنده کامران بلند شد ای خددداااااااااا من و بکش رفتم تو اشپزخونه تا ناهار درست کنم باران پشت سرم اومد تو و گفت -ابجی من گشنمه بلند گفتم -به من چه برو به کامران جونت بگووو واست درست کنه کامران اومد تو اشپزخونه و باران و بغل کرد و گفت -بیا بریم عزیزم خودم واست یه چیزی درست میکنم تا انگشتاتم بخوری رفتم از اشپزخونه بیرون و گفتم -پس ناهار با شما -اوکی بعد چند دقیقه صدام کرد بیا ناهار رفتم تو با چیزی که دیدم با شگفتی نگاش کردم عجب غذایی درست کرده بود کصصاااافططط 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 لینک قسمت شصت هشت https://eitaa.com/Dastanvpand/11268 -فکر نکنم اجازه داده باشم کسی از اعضای خانوادت پاشون و بزارن تو خونه برگشتم طرفش و با تعجب نگاش کردم اخماش بیشتر رفت توهم -جدی که نگفتی؟ -چرا اتفاقا جدی گفتم -کااامران؟ -زهرمار کامران -خیل خوب پس منم ازهمونجا میرم خونه بابام رفتم طرف ارش که بغلش کنم که ارش و بلند کرد و با جدیت گفت -هرجا میخوای بری ازادی ولی آرش با تو جایی نمیاد -من ارش و با خودم میبرم -غلط میکنی،هی از صبح هیچی بهت نمیگم پررو شدی -اوکی پس تو بمون و بچت ،شیرم بهش بده،بای لباسام و پوشیدم برای حرص دادن کامران فرق کج زدم و موهامو ازاد ریختم از دو طرف شال بیرون گیره گندمم زدم پشت سرم ارایش نیمه غلیظیم کردم کیف ولم و برداشتم و بدون توجه بهشون رفتم بیرون هنوز از در اتاق خارج نشده بودم که دستم کشیده شد کامران با حرص گفت -کدوم گوری میری با این تیپت سعی کردم دستمو از تو دستش بیارم بیرون ولی نشد -به تو هیچ ربطی نداره -زود برو ارایشت و پاک کن موهاتم بده تو -نمیخوام فشار دستش بیشتر شد من و پرت کرد روی تخت و اماده شد اومد جلومو با یه دستمال خیس صورتمو پاک کرد تقلا میکردم ولی محکم گرفته بودتم با یه حرکت تموم موهام زد زیر شال و مرتب کرد -پاشو میبرمت با حرص گفتم -لازم نکرده خودم بلدم باخشم گفت -بهت میگم بلند شو وگرنه نمیذارم بری ترسیدم میدونستم کاری رو که بگه حتما انجام میده سریع بلند شدم آرش و که خواب بود بغل کرد تا رسیدن به مدرسه جر پرسیدن ادرس حرف دیگه ای باهم نزدیم مدرسه تعطیل شده بود از ماشین پیاده شدم تا بتونم باران و پیداش کنم بین بچه ها نبود رفتم داخل مدرسه دیدم با دوستاش نشستن یه گوشه و دارن میخندن -باران صداش کردم تا متوجه من شد با شادی دووید طرفم وداد زد -ابجی بهار -بغلش کردمو گفتم -بدو بریم که کامران بیرون منتظرمه با شگفتی نگام کردو گفت -باهاش اشتی کردی؟ -اره عزیزم اومدیم دنبالت تورو ببریم خونمون امشب مهمون مایی -هورا -برو با دوستات خداحافظی کن تا بریم واسه دوستاش دست تکون داد و دست من و گرفت و باهم زدیم از مدرسه بیرون بچه هارو میدیم که دارن باتعجب به من و باران نگاه میکنن کیف باران تویه دستم بودو دستش تو یه دستم باران با افتخار از بین دوستاش رد میشد و محلشون نمیداد خندم گرفت ازین کارش وروجک من چه کلاسی میذاشت در عقب و واسش باز کردم و منتظر بودم تا سوار شه به کامران سلام داد اونم با خوشرویی جوابشو داد و حالش و پرسید کامران بچه رو گذاشت رو پام تا بتونه رانندگی کنه -ابجی الان میریم خونه شما؟ -اره عزیزم -من که لباس نیاوردم -من برات اوردم با خوشحالی سری تکون دادو گفت 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 رفته بود واسه من نیمرو درست کرده بود یعنی اون موقع دوست داشتم ماهیتابه رو بردارم بزنم تو سرش -بیا بشین دیگه بیا ببین چیکار کردم -بله چه زحمتی کشیدین خسته نباشین نشستم پشت میز و شروع به خوردن کردیم لقمه ی اول و که هرسه تا گذاشتیم تو دهنمون یه نگاه به هم کردیم سریع از پشت میز بلند شدیم و به سمت دستشویی هجوم بردیم اه که چقده شور بود یعنی زهرماربود بعد اینکه حسابی عق زدم خودم و روی مبل انداختم رو به کامران گفتم -خاک تو سرت کامران با این غذا درست کردنت باران با ناله گفت-ابجی حالم بده رومو کردم طرفش و گفتم -دست پخت کامران جونت بود بگو یه فکری به حالت کنه من خودم حالم بدتر از تویه شوریش از بس زیاد بود واقعا حال بهم زن بود بلند شدم رفتم تو اشپزخونه تا یه چیزی درست کنم کوفت کنیم -ابجی جون ما مثل عمو کامران اینقدر بد مزه درست نکنی سوسیس از تو یخچال برداشتم با سیب زمینی سوسی و سیب زمینی و سرخ کردم به اندازه کافیم نمک و فلفل زدم -بیاین حاضره با شک اومدن تو اشپزخونه کامران-بهار نکشی ماروها -اون غذاهای شماست که ادم و میکشه جناب بعدم زبونمو واسش در اوردم -بی ادب -خودتی نه خیلی خوشمزه شدم بود با ولع میخوردیم کامران با دهن پر گفت -بهار؟ -هوووم؟ -میخوام یه چند وقتی بریم مشهد پایه ای؟ با تعجب نگاش کردم و گفتم -واسه چس؟ -میخوام ببرمت ماه عسل بعدم نیشش شل شد -کوفت -نه جدی گفتم،اگه حاضری فردا راه بیغتیم -فردا؟ -اوهوم -بلیط گیر اوردی؟ -نه بابا بلیط میخوای چیکار با ماشین میریم -شوخی میکنی؟ -نه بابا شوخیم کجا بود -خیل خوب من حرفی ندارم،اتفاقا هم زیارت میکنیم هم تفریح،ساعت چند راه میفتی؟ -باران و که بردیم مدرسه از همونجام یه راست میریم مشهد سرمو تکون دادم و به خوردن ادامه دادم -مرسی ابجی خیلی خوشمزه بود -نوش جون عزیزم -ابجی من خوابم میاد،میای پیشم -تو برو عزیزم من اینجا رو جمع کنم اومدم -باشه رفت بالا کامران که مطمین شد باران رفته اومد کنارم و در گوشم گفت -چی چی و کارام و بکنم میام پیشت؟من اینجا بوقم میدونی چقدر برنامه دارم ؟ یه ابرومو دادم بالا و گفتم -جوووون؟ -همینی که شنیدیشما پیش بند میخوابی،اوکی هانی؟ -no هانی -بهار -حوصله ندارم کامی برو کنار پوفی کرد و رفت بیرون رفتم بالا پیش باران روی تخت آرش دراز کشیده بود خندم گرفت خودشو مچاله کرده بود تا توی تخت جا بشه واسش رو زمین جا انداختم -بیا اینجا بخواب باران -همینجا خوبه ابجی -اونجا که جا نمیشی دختر بدو بیا -توم پیش من میخوابی؟ همچین با خواهش گفت دلم نیومد بهش نه بگم واسه همین یه بالش و پتو واسه خودم اوردم و کنارش دراز کشیدم خودشو تو بغلم جا داد با یه دستم بغلش کردم با یه دستمم موهاش و *نو ا زش * میکردم تا خوابش برد منم چشام و روی هم گذاشتم و خوابیدم قبل ازینکه باران بیدار شه از جا بلند شدم و رفتم تو اتاق خودمون کامران بالشم و بغل گرفته بود و خوابیده بود لبخندی زدم و رفتم کنارش روی تخت نشستم خوابیدنشو خیلی دوست داشتم خیلی شیک میخوابید 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 -کامران من خوابیدم -بخواب عزیزم صندلی و یه ذره خوابوندم آرشم روی پام بود گرفتم راحت خوابیدم -بهار خانومی بلند نمیشی پاشو دیگه یه چیزی بده بخوریم -سلام -سلام به روی نشستت خانومم -اگه منظورت اینکه بشورم اینجا اب نیس -نخیر منظورم این نبود -هرچی حالا از توی نایلون جلوی دستم یه رانی هلو در اوردم و دادم دستش -بازش کن -خوب خودت بازش کن دیگه دست که داری -بله دارم ولی اگه بخوام بازش کنم فرمون ول میشه بعد تصادف میکنیم و میمیریم -ااا زبونتو گاز بگیر -خوب راسته دیگه -خیلی خوب رانی و ازش گرفتم واسش باز کردم -حالا شد کیک صبحونه ای که دیروز خریده بودم تیکه تیکه تو دهنش گذاشتم وقتی حسابی کوفت کرد گفت -دستت طلا خانومی سرمو تکون دادم رسیدیم به پلیس راه کامران شیشه رو داد پایین و گفت -سلام جناب خسته نباشین یارو کلش و کرد تو ماشین و یه دید زد داخلش بعد جواب کامران و داد -سلامت باشین مدارک لطفا کامران خم شد طرف من و مدارک و از تو داشبورد برداشت و داد دست یارو -خانوم با شما چه نسبتی دارن؟ کامران عینک افتابیش و زد رو موهاش و گفت -زنمه -خیلی خوب سفر خوش میتونید برین مدارک و تحویل گرفتیم -دستتون درد نکنه بعدم گاز و گرفت و حرکت کرد با صدایی که کامران از خودش در میاورد بهش نگاه کردم -چته کامران؟ -هان؟ -میگم چته -جیششش دارم زدم زیر خنده وول میخورد سرجاش خیلی باحال شده بود -زهرمار کجاش خنده دار بود که تو داری میخندی؟ -خوب حالا چرا اینقدر داری وول میخوری؟ -ریخخخخت دستمو گرفتم جلوش و گفتم بیا -زهرمار بی ادب -خوب چیکار کنم یه گوشه ای نگه دار برو پشت همین کوه موها و تپه ای جایی خودتو خالی کن برگشت چپ چپ نگام کرد -اصلا به من چه همینجا جیش کن بعدم صورتمو برگردوندم طرف شیشه تا خندمو نبینه -شما اصلا نظر نده لطفا ریز ریز میخندیدم بعد نیم ساعت رسیدیم به یه مسجد کامران سریع رفت دستشویی منم در ماشین و باز کردم و رو صندلی نشستم هوا خوب بود نه گرم بود نه سرد آرش و بغلم کردم و از ماشین پیاده شدم حیف بود ازین هوا استفاده نکنی ماشینی کنار ماشین پارک کرد محل ندادم با صدای طرف برگشتم طرف صدا با حیرت و خوشحالی نگاشون کردم نوشین-به به بهار خانوم حالا میای مسافرت و به ما چیزی نمیگی -نوشیییییییییین -زهرمار نوشین اصلا میدونی چند وقته ریخت نحست و ندیدم اصلا من کشته مرده محبت کردنش بودم داشتم به حرفاش میخندیدم که با صدای علی برگشتم طرفش و باخنده سلام کردم -سلام به روی ماهت باباجان یکم مارم تحویل بگیر باخنده گفتم -مگه این زنه وروره تو میذاره به نازلی و پسر جوونی که باهاشون بود سلام کردم نالی که انگار ارث باباش و خوردم به زور جواب داد اون پسرم که داشت با چشاش قورتم میداد ایشششش پسره بیتربیت موهاش و فشن کرده بود وصورت جذاب و تو دل برویی داشت ولی خوب ما دیگه متاهل شده بودیم اینکارا زشت بود -بهار جان پسرخالم نوید -خوشبختم -همچنین نوشین-این داماد بنده کجاست؟ با لبخند گفتم 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 با لبخند گفتم -الان میاد فراستی شما ازکجا فهمیدیذ که ما داریم میریم مشهد نوشین-خواهرمن قبل اینکه تو خبر داربشی با ما هملاهنگ شده بود اقاتون میخواست سوپرایزتون کنه نیشم باز شد -زهرمار چه ذوقیم میکنه با این شوهرش -توچرا زورت میاد شوهرمه اصلا اسمش میاد ذوق میکنم نازلی ایش بلنندی گفت و روشو برگردوند چند دقیقه بعد با نش باز گفت -ااا کامرانم اومد جووووووووون؟چه صمیمی شدی باباجان نوشین-بده این عسل خاله رو ببینم دلم واسش یه ذره شده آرش دادم بغلش کامران بهمون نزدیک شده بود با بچه ها دست داد و سلام علیک کرد نوشین-کجا بودی داماد؟ -رفته بودم w.c مادر جان -نوشین-خوش گذشت ؟ -جای شما خالی -دوستان به جای ما کامران سری تکون داد وگفت -سوارشید بریم دستمو طرف نوشین دراز کردم تا بچه رو ازش بگیرم آرش با خنده و ذوق اومد بغلم -الهی قربونت برم جیگرم تو بغلم وول میخورد و میخندید همه با لبخند نگامون میکردن -اقا سوارشید بریم که دیر شد دوباره سوار ماشینا شدیم علیشون راه افتادن و مام پشت سرشون کامران همینطور که کمربندش و میبست گفت -اینا رو چرا برداشتن اوردن -کیا رو؟ -همین نازلی و این پسره رو شونه ای بالا انداختم و گفتم -من چی میدونم -بهار نبینم بری طرف این پسره ها وگرنه من میدونم و تو با تعجب گفتم -وا؟ -همین که گفتم بعدم جدی شد و گفت -بهار شوخی اصلا باهات ندارم ها -توچرا اینطوری شدی؟ -اصلا ازش خوشم نمیاد پسر درستی نیس -باشه -افرین بعدم دست برد و صدای اهنگ و زیاد کرد داشتم کلافه میشدم ماشینمون پشت ماشین علی بود اونم که ماشاالله مثل لاک پشت میروند خوابم گرفته بود ازون طرفم آرش بی تابی میکرد بلندش کردم تا یکم بیرون و ببینه شاید ساکت بشه همش گریه میکرد و ساکت نمیشد -آروم عزیزم چت شد تو یهو،هیس مامانی ازون طرفم کامران بایه دستش فرمون و گرفته بود با یه دستش داشت با آرش بازی میکرد ولی مگه ساکت میشد کامران-شاید گرسنشه،چیه بابا؟آروم چرا گریه میکنی؟ -نه بابا همین الان بهش شیر دادم،کثیفم نکرده داشتم کلافه میششدم دست بردم و اهنگ کم کردم -آرررش مامانی چته قربونت برم؟چرا اینقده بی تابی میکنی؟ -دوباره بهش شیر بده شاید ساکت شه -میگم همین الان بهش شیر دادم -خوب دوباره بده پوفی کردمو دکمه ها مانتوم و باز کردم ولی نه گرسنشم نبود با نگرانی گفتم -کامران این اورژانسای سر راهی دیدی وایستا ببینم چشه -باشه،شاید گرمشه کلر ماشین و روی آرش تنظیم کرد بالا پایینش میکردم لباسش و دادم بالا و روی شکمش و ماساژ میدادم شاید آرومش کنه -هیسسس،اروم نفسم آروم کم کم گریش بند اومد ولی من هنوز نگران بودم کامران که خودشم معلوم بود کلافه شده سبقت گرفت و از ماشین علیشون فاصله گرفت و گاز داد رفت آرش روی پام خوابش برده بود آروم ماساژش میدادم وقتی احساس کردم سرد شد خم شدمو از پشت پتوش و برداشتم و روش انداختم -آخ خسته شدم بهار -خوب میخوای یجا واستا استراحت کن -نه دیگه رسیدیم فایده نداره -باشه تا ۱ ساعت بعدش مشهد بودیم ساعت ۳ بعدازظهر بود کامران جلوی یک هتل نگه داشت -بشین تو ماشین تا من با علی برم ببینم اتاق دارن یا نه -باشه نوشین اومد در سمت راننده رو باز کرد و نشست -خوبی؟این جوجو خوابید؟ با ناراحتی گفتم -آره نمیدنم چش شده بود کلافمون کرد همش گریه میکرد باید ببرم دکتر نشونش بدم -چرا؟ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 لینک قسمت هفتادو یک https://eitaa.com/Dastanvpand/11310 نگام که به *صورت* افتاد وسوسه شدم که دوباره طعمشون و بچشم اروم خم شدم و لام و رو *صورت* گذاشتم ولی واسه اینکه بیدار نشه سریع ازش جدا شدم ولی نگاه پرحسرتم همچنان روی *صورت* بود رفتم سراغ آرش که دیدم اونم راحت گرفته خوابیدم بیشتر شبیه کامران بود تا من واسه همین عاشقانه دوسش داشتم ساک و از تو کمد در اوردم و مشغول چیدن لباسا توش شدم وقتی لباسای خودمو کامران تموم شد رفتم تو اتاق آرش ساک کوچولوش و برداشتم و لباساش و توش گذاشتم رفتم از تو جیب کامران پول کش رفتم تصمیم گرفتم برم یکم واسه خونه خرید کنم واسشون یادداشت گذاشتم که من رفتم بیرون یه خیابون اون طرف تر هم میوه فروشی بود هم سوپرمارکت سعی کردم کمتر از همیشه تیپ بزنم تا کسی بهم گیر نده دیگه از غیرت کامرانم میترسیدم مانتوی بلند مشکیم و باشال مشکی و شلوار مشکی تنگ پوشیدم کیف پولم و برداشتم و رفتم پایین کالجای مشکیمم پوشیدم عاشق ست مشکی بودم درست بود مثل عزادارا میشدم ولی دوست داشتم موهامم فکل با ارتفاع کم بالای سرم جمع کردم و یه برق لب زدم با خوشحالی از خونه زدم بیرون دیدن اون همه ادم ،ماشین،خنده ی رهگذرا شادم میکرد بعد اینکه سریع خرید کردم سریع راه افتادم طرف خونه تا خود خونه تیکه بهم مینداختن ولی سعی کردم با اخم کردن و محل ندادن همشون و ضایع کنم در خونه رو باز کردم و رفتم تو همشون بیدار شده بودن سلام دادم که بالبخند جوابمو دادن خریدارو گذاشتم رو اپن و شالم و از سرم کندم -آخ که چقدر خوب بود -چی این هوا خوبه؟ -هواش و کار ندارم همین که پیاده رفتم و اومدم و چندتا ادم دیدم خودش کلی بود -میذاشتی بیدار شم باهم میرفتیم شونه ای بالا انداختم و گفتم -حالا که رفتم رفتم طرفشو آرش و که تو بغلش گرفته بود و تکون میداد و از بغلش گرفتم -سلام جیگر مامان ،خوبی نفسم؟ با خنده جوابمو میداد باهمون مانتو شلوار نشستم و شیرشو دادم باران داشت با لب تاب کامران بازی میکرد آرش و گذاشتم بغل کامران و رفتم لباسامو عوض کردم شب تا صبح کامران نذاشت بخوابم همون یه ذرم که خوابیدم با دردی که داشتم کوفتم شد -زن جان بلند شو اماده شو با ناله گفتم -کامران همین الان خوابیدم -پاشو خانومی مسافریم ها بلند شو عزیزم باید دوشم بگیری -تو گرفتی؟ -نخیر منتظر جنابم -عمرا باهات بیام دستمو گرفت و بلندم کرد -پاشو ببینم خودشو لوس میکنه،روی حرف اقات حرف نزن ضعیفه بعد دوشی که با کامران گرفتم بی حوصله موهام و سشوار کشیدم و با یه تل کشی دادم عقب سریع یع تیپ اسپرت زدم بعد رسوندن باران به مدرسه و زنگ زدن به بابا و گفتن مسافریم و اینا و بره دنبال باران راه افتادیم سمت جاده 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 -کامران من خوابیدم -بخواب عزیزم صندلی و یه ذره خوابوندم آرشم روی پام بود گرفتم راحت خوابیدم -بهار خانومی بلند نمیشی پاشو دیگه یه چیزی بده بخوریم -سلام -سلام به روی نشستت خانومم -اگه منظورت اینکه بشورم اینجا اب نیس -نخیر منظورم این نبود -هرچی حالا از توی نایلون جلوی دستم یه رانی هلو در اوردم و دادم دستش -بازش کن -خوب خودت بازش کن دیگه دست که داری -بله دارم ولی اگه بخوام بازش کنم فرمون ول میشه بعد تصادف میکنیم و میمیریم -ااا زبونتو گاز بگیر -خوب راسته دیگه -خیلی خوب رانی و ازش گرفتم واسش باز کردم -حالا شد کیک صبحونه ای که دیروز خریده بودم تیکه تیکه تو دهنش گذاشتم وقتی حسابی کوفت کرد گفت -دستت طلا خانومی سرمو تکون دادم رسیدیم به پلیس راه کامران شیشه رو داد پایین و گفت -سلام جناب خسته نباشین یارو کلش و کرد تو ماشین و یه دید زد داخلش بعد جواب کامران و داد -سلامت باشین مدارک لطفا کامران خم شد طرف من و مدارک و از تو داشبورد برداشت و داد دست یارو -خانوم با شما چه نسبتی دارن؟ کامران عینک افتابیش و زد رو موهاش و گفت -زنمه -خیلی خوب سفر خوش میتونید برین مدارک و تحویل گرفتیم -دستتون درد نکنه بعدم گاز و گرفت و حرکت کرد با صدایی که کامران از خودش در میاورد بهش نگاه کردم -چته کامران؟ -هان؟ -میگم چته -جیششش دارم زدم زیر خنده وول میخورد سرجاش خیلی باحال شده بود -زهرمار کجاش خنده دار بود که تو داری میخندی؟ -خوب حالا چرا اینقدر داری وول میخوری؟ -ریخخخخت دستمو گرفتم جلوش و گفتم بیا -زهرمار بی ادب -خوب چیکار کنم یه گوشه ای نگه دار برو پشت همین کوه موها و تپه ای جایی خودتو خالی کن برگشت چپ چپ نگام کرد -اصلا به من چه همینجا جیش کن بعدم صورتمو برگردوندم طرف شیشه تا خندمو نبینه -شما اصلا نظر نده لطفا ریز ریز میخندیدم بعد نیم ساعت رسیدیم به یه مسجد کامران سریع رفت دستشویی منم در ماشین و باز کردم و رو صندلی نشستم هوا خوب بود نه گرم بود نه سرد آرش و بغلم کردم و از ماشین پیاده شدم حیف بود ازین هوا استفاده نکنی ماشینی کنار ماشین پارک کرد محل ندادم با صدای طرف برگشتم طرف صدا با حیرت و خوشحالی نگاشون کردم نوشین-به به بهار خانوم حالا میای مسافرت و به ما چیزی نمیگی -نوشیییییییییین -زهرمار نوشین اصلا میدونی چند وقته ریخت نحست و ندیدم اصلا من کشته مرده محبت کردنش بودم داشتم به حرفاش میخندیدم که با صدای علی برگشتم طرفش و باخنده سلام کردم -سلام به روی ماهت باباجان یکم مارم تحویل بگیر باخنده گفتم -مگه این زنه وروره تو میذاره به نازلی و پسر جوونی که باهاشون بود سلام کردم نالی که انگار ارث باباش و خوردم به زور جواب داد اون پسرم که داشت با چشاش قورتم میداد ایشششش پسره بیتربیت موهاش و فشن کرده بود وصورت جذاب و تو دل برویی داشت ولی خوب ما دیگه متاهل شده بودیم اینکارا زشت بود -بهار جان پسرخالم نوید -خوشبختم -همچنین نوشین-این داماد بنده کجاست؟ با لبخند گفتم 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 با لبخند گفتم -الان میاد فراستی شما ازکجا فهمیدیذ که ما داریم میریم مشهد نوشین-خواهرمن قبل اینکه تو خبر داربشی با ما هملاهنگ شده بود اقاتون میخواست سوپرایزتون کنه نیشم باز شد -زهرمار چه ذوقیم میکنه با این شوهرش -توچرا زورت میاد شوهرمه اصلا اسمش میاد ذوق میکنم نازلی ایش بلنندی گفت و روشو برگردوند چند دقیقه بعد با نش باز گفت -ااا کامرانم اومد جووووووووون؟چه صمیمی شدی باباجان نوشین-بده این عسل خاله رو ببینم دلم واسش یه ذره شده آرش دادم بغلش کامران بهمون نزدیک شده بود با بچه ها دست داد و سلام علیک کرد نوشین-کجا بودی داماد؟ -رفته بودم w.c مادر جان -نوشین-خوش گذشت ؟ -جای شما خالی -دوستان به جای ما کامران سری تکون داد وگفت -سوارشید بریم دستمو طرف نوشین دراز کردم تا بچه رو ازش بگیرم آرش با خنده و ذوق اومد بغلم -الهی قربونت برم جیگرم تو بغلم وول میخورد و میخندید همه با لبخند نگامون میکردن -اقا سوارشید بریم که دیر شد دوباره سوار ماشینا شدیم علیشون راه افتادن و مام پشت سرشون کامران همینطور که کمربندش و میبست گفت -اینا رو چرا برداشتن اوردن -کیا رو؟ -همین نازلی و این پسره رو شونه ای بالا انداختم و گفتم -من چی میدونم -بهار نبینم بری طرف این پسره ها وگرنه من میدونم و تو با تعجب گفتم -وا؟ -همین که گفتم بعدم جدی شد و گفت -بهار شوخی اصلا باهات ندارم ها -توچرا اینطوری شدی؟ -اصلا ازش خوشم نمیاد پسر درستی نیس -باشه -افرین بعدم دست برد و صدای اهنگ و زیاد کرد داشتم کلافه میشدم ماشینمون پشت ماشین علی بود اونم که ماشاالله مثل لاک پشت میروند خوابم گرفته بود ازون طرفم آرش بی تابی میکرد بلندش کردم تا یکم بیرون و ببینه شاید ساکت بشه همش گریه میکرد و ساکت نمیشد -آروم عزیزم چت شد تو یهو،هیس مامانی ازون طرفم کامران بایه دستش فرمون و گرفته بود با یه دستش داشت با آرش بازی میکرد ولی مگه ساکت میشد کامران-شاید گرسنشه،چیه بابا؟آروم چرا گریه میکنی؟ -نه بابا همین الان بهش شیر دادم،کثیفم نکرده داشتم کلافه میششدم دست بردم و اهنگ کم کردم -آرررش مامانی چته قربونت برم؟چرا اینقده بی تابی میکنی؟ -دوباره بهش شیر بده شاید ساکت شه -میگم همین الان بهش شیر دادم -خوب دوباره بده پوفی کردمو دکمه ها مانتوم و باز کردم ولی نه گرسنشم نبود با نگرانی گفتم -کامران این اورژانسای سر راهی دیدی وایستا ببینم چشه -باشه،شاید گرمشه کلر ماشین و روی آرش تنظیم کرد بالا پایینش میکردم لباسش و دادم بالا و روی شکمش و ماساژ میدادم شاید آرومش کنه -هیسسس،اروم نفسم آروم کم کم گریش بند اومد ولی من هنوز نگران بودم کامران که خودشم معلوم بود کلافه شده سبقت گرفت و از ماشین علیشون فاصله گرفت و گاز داد رفت آرش روی پام خوابش برده بود آروم ماساژش میدادم وقتی احساس کردم سرد شد خم شدمو از پشت پتوش و برداشتم و روش انداختم -آخ خسته شدم بهار -خوب میخوای یجا واستا استراحت کن -نه دیگه رسیدیم فایده نداره -باشه تا ۱ ساعت بعدش مشهد بودیم ساعت ۳ بعدازظهر بود کامران جلوی یک هتل نگه داشت -بشین تو ماشین تا من با علی برم ببینم اتاق دارن یا نه -باشه نوشین اومد در سمت راننده رو باز کرد و نشست -خوبی؟این جوجو خوابید؟ با ناراحتی گفتم -آره نمیدنم چش شده بود کلافمون کرد همش گریه میکرد باید ببرم دکتر نشونش بدم -چرا؟ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 لینک قسمت هفتادو چهار https://eitaa.com/Dastanvpand/11393 -چرا؟ -نمیدونم اینارو بیخیال چرا این نازلی و داداشش و اوردین؟ -والا اینا دیشب اومده بودن خونمون منم واسه اینکه دکشون کنم گفتم فردا مسافریم ایام خیلی شیک خودشون و انداختن به ما -وا؟ -والا!!! راستی شنیدم یه چند روزی با کامی زده بدین به تیپ و تار هم اره؟ -اوهوم باهم قهر بودم بعد اومد منت کشی منم باهاش اشتی کردم -توم که منتظر بودی> -اوهوممممم -مرگ در سمت من باز شد برگشتم کامران بود -بیاین پایین اتاق دارن -ماشین و همینجا پارک میکنی؟ -نه شما برید داخل ما ماشینارو میبریم تو پارکینگ به سختی از ماشین پیاده شدم مانتم چروک شده بود شالم حسابی رفته بود عقب این یارو نویدم زل زده بود بهم بهش چشم غره ای رفتم رو به کامران گفتم -عزیزم شالم و میدی جلو؟ -برگشت طرفم و موهام و مرتب کرد و شالمم داد جلو -شما برید داخل ت ماشینارو پارک کنیم -وامیستیم شمام بیاید دیگه -باشه سریع برگشتن رفتیم داخل و بعد تحویل گرفتن کلیدا سوار اسانسور شدیم ما دخترا تو یه اتاق پسرام تو یه اتاق بودن اوففف حالا چطوری این دختره ور باید تحمل میکردم انگار از دماغ فیل افتاده اصلا اینارو بیخیال من کامران میخوام -بچه ها من میرم پیش کامران اینجوری آرش شبا بیدار میشه سر و صدا میکنه نمیذاره بخوابید نوشین-راست میگی ها کامران-پس واستین تا عوض کنم -هرکی بازنش تویه اتاق نازلی-خوب من که شوهر ندارم چی؟ همچین اینارو باز نازو لبخند رو به کامران گفت که میخواستم بگم نازیییییی موش بخوره تورو بیا خودم شوهرت میشم دختره خاک برسر کامران به سردی جواب داد-شما با داداش گرامشتون تو یه اتاق تشریف ببرید بد خورد تو ذوقش بدبخت کنف شد کامران دوباره برگشت در اتاق و باز کرد و ساک و وسط اتاق ول کرد و خودشو پرت کرد رو ی تخت بیرون و مشغول شونه زدن موهاش شد کامران-علی کجاست؟ -رفتن با نوید بیرون گفتن کار دارن -چه کاری ؟ -نمیدونم فکر کنم مارو پیچوندن -رفته دختر بازی نوشین باحرص به کامران نگاه کردو گفت -غلط کردی کامران شونه ای بالا انداخت و گفت -یکی دیگه میره دختر بازی به من میگی غلط کردی؟ -غلط کرده با تو کامران اومد خودشو انداخت رو نوشین که روی تخت نشسه بود و شروع کرد باهاش کشتی گرفتن با خنده بهشون نگاه میکردم نوشین داد میزد کامران قهقه میزد نازلیم واستاده بود یه گوشه داشت نگاه میکرد کامران شروع کرد به قلقلک دادن نوشین نفس نوشین بند اومده بود -بهار….تورو خدا…..کامران دست کامران و گرفتم و گفتم -ولش کن کشتیش به رو با خنده از روی نوشین بلند شد نوشین از موقعیت استفاده کردو خودشو انداخت پشت کامران موهاش و کشید با صدای بلند اونا آرش دست ا خوردن برداشت و بهشون نگاه کرد ولی هنوز چند ثانیه ای نگذشته بود که بلند زد زیر گریه هردوشون با صدای گریه آرش تموم کردن جنگشون و ساکت شدن با اخم رو بهشون گفتم -خوب شد حالا خودتون بیای ساکتش کنید یه نگاهی بهم کردن و بهم نزدیک شدن آرش با دیدن اون دوتا بلند زد زیر گریه داد زدم -بمیریدددد ایشاالله از جام بلند شدم و لباسمو مرتب کردم راه میرفتم باهاش حرف میزد -آروم فدات شم،خودم میکشمشون،ترسیدی مامان قربونت بره کامران اومد کنارم و آرش و از بغلم گرفتم یکم قربون صدقش رفت و بالا نگهش داشت تا بالاخره ساکت شد نفس راحتی کشیدم گوشیم و که داشت زنگ میخورد برداشتم -جانم بابا --قربونت برم اره رسیدیم-آره اونام خوبن ،جای شما خالی – -چشم قربونت برم شمام مراقب خودتون باشین – 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 قربونت برم خداحافظ بابا سلام رسوند اونام گفتن -سلامت باشه در و زدن کامران رفت درو باز کنه علی و نوید بودن کامران نگهشون داشت و رو به من گفت -بهار لباس بپوش بچه ها میخوان بیان تو سریع لباسامو عوض کردمو یه شالم سرم انداختم جلوی علی راحت بودم و شال سرم نمیکردم ولی جلوی این پسره… کامران از جلوی در کنار رفت و اون دوتام اومدن داخل علی با دیدن نوشین گفت -توچرا این شکلی شدی؟چرا اینقده سرخی؟ نوشین خودشو انداخت روی تخت و با بی حالی گفت -ازین یارو بپرس کامران خندید و گفت -به من چه میخواستی کرم نریزی نوشین با حالت تهاجمی بلند شدو گفت -من کرم ریختم -نه پس من کرم ریختم -نوشین میگرم دوباره لهت میکنم ها -غلط میکنی کامران به طرفش خیز برداشت که اونم دویید و پشت علی قایم شد رو کردم به اون دو نفر و گفتم -بشینید علی-اماده شید بریم بیرون نوشین هورایی گفت و رفت با نازلی تا اماده بشن اون دونفرنم رفتن از اتاق بیرون مانتوی مشکیم و با شلوار ابی کمرنگ تنگم و با شال همرنگش سرم کردم کفشای لژ دارم و پام کردم موهامم بالای سرم فکل کردم نشستم جلوی میز وشروع کردم ارایش کردن رژ گونه صورتیمو با رژ صورتیم زدم دور چشمم مداد کشیدم تا چشام یکم حالت بگیره پاچه گیر بشه موبایلمو برداشتم کامرانم یه تی شرت مشی با شلوار لی اب کمرنگ پوشیده بود موهاشم فشن درست کرده بود خوشم اومد از ستی که کرده بودیم آرش و اماده کردم یه بلوز شلوار آبی تنش کردمو دادمش دست کامران خودم سختم بود با اون کفشا بغلش کنم بچه ها تو لابی منتظرمون بودن با اومدن ما اونام از جاشون بلند شدن سوار ماشینا شدیم و راه افتادیم طرف شاندیز هوا رو به تاریکی بود شبای شاندیز عشق بود ماشینا رو پارک کردیم و پیاده شدیم رفتیم تویه یکی از آلاچیقا نشستیم و الاچیق روبه روییم گروهی از دختر پسرای جوونی بودن که معلوم بود باهمدیگه دوستن با نشستنمون دخترا و پسرا شروع کردن هووو کشیدن تو دلم گفتم زهرمار باز دوباره شروع شد پسرا * دود* سفارش دادن نازلی هی داشت واسه پسرای روبه رویی عشوه خرکی میومد نوشین کثافت عجب تیپی زده بود یه مانتو قهوه ای و شال کرمی و شلوار تنگ کرمی پوشیده بود موهاشم فرق وسط از شل ریخته بود بیرون ارایششم مثل من بود ولی حسابی داف شده بود * دود*ارو که آوردن بچه ها شروع کردن کشیدن بوی دود اذیتم میکرد ولی با این که کامران سیگار میکشید هیچی نمیگفتم نوید که معلوم بودتو کف یکی از دختراست چشم از طرف بر نمیداشت و دختره ام که معلوم بود بدش نیومده عشوه خرکی واسه این یارو میومد پسرام که حسابی زل زده بودن به ما دخترا بیشتر از همه من بدبخت محلشون ندادم و مشغول حرف زدن با نوشین شدم کامران واسمون بستنی سفارش داده بود با سنگینی نگاهی برگشتم اون سمت یکی ازهمون پسرا بود خیره خیره نگام میکرد با اخم نگاش کردم که با دوستاش گفت -ای جونم چشم ،ای جونم قیافه بعدم بلند زدن زیرخنده کامران که فهمید با اخم نگاهی بهشون کرد و رو به علی گفت -پاشو بریم یه تخت دیگه علیم که معلوم بود از نگاه پسرا به زنش حسابی عصبی شده قبول کرد 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 لینک قسمت هفتادو شش https://eitaa.com/Dastanvpand/11434 با بلند شدنمو صداشون و میشنیدیم که داشتن تیکه مینداختن از کنارشون رد شدیم و رفیتیم قسمت بالای رستوران خیلی خوشگل بود با خیال راحت دیگه اونجا نشستیم نوشین گوشیش و در اورد مشغول عکس گرفتن شد از همه دوتایی عکس انداخت خیلی عکسای خوشگلی شده بود چند تا دختر شیک و خوشگل از کنارمون رد شدن با دیدن آرش که تو بغلم بود یکیشون جیغی کشید و اومد طرفم با صدای مهربونی گفت -میشه این نی نی رو ببینمش؟ لبخندی بهش زدم و گفتم -آره عزیزم دخترای مودب و باحالی بودن اصلا محلی به پسرا نذاشتن خودشون و معرفی کردن -یکیشون اسمش نسترن بود خیلی دختر باحال و خونگرمی بود والبته خیلی ناز دومیشون اسمش زهرا بود اونم مثل نسترن و دختر سومیم اسمش روناک بود خیلی دخترای خوبی بودن روناک از همشون خوشگلتر بود مام خودمون و معرفی کردیم نوشین دعوتشون کرد بشینن نسترن-مزاحمتون نیستیم؟ -نه عزیزم اونام اومدن کنارمون نشستن روناک آرش و بغل کرده بود قربون صدقش میرفت نسترن-وای که این بچه بزنم به تخته چقدر نازه ،وای اینهو فرشته هاس،اسمش چیه؟ نوشین جواب داد -آرش روناک-الهی اسمشم مثل خودش خوشگله زهرا گفت -بچه کدوماتونه؟ با شیطنت بهش نگاه کردم و گفتم -به نظرت بچه کیه؟ هرسه تاشون نگاهی بهم کردن زهرا گفت -به نظرم مامانش بهمون نگه کردو رو به نوشین گفت -نوشینه روناکم برگشت طرف کامران و با موشکافی نگاش کرد و گفت -باباشم آقا کامرانه درسته؟ زدیم زیر خنده که نوشین گفت -نه عزیزم باباش و درست گفتی ولی مامانش من نیستم البته خیلی خوشحالم که شوهرم این عتیقه نیست کامران دود * دود* شو توی صورت نوشین خالی کردو گفت -دلتم بخواد البته منم خیلی خوشحالم نوشین که داشت سرفه میکرد گفت -خودم کفنت کنم کامران داشتیم باهم به کل کلای اون دوتا میخندیدیم که یهویی نسترن گفت -مامانش بهاره آره؟ این هنوز داشت فکر میکرد لبخندی بهش زدم و گفتم -آره عزیزم این گل پسر منه -ولی توکه میزنه خیلی سنت کم باشه -آره من ۱۷ سالمه هرسه تاشون با تعجب نگاهی به من و کامران و آرش کردن و باهم گفتن -نههههههه خندیدیم و گفتم -آره دخترای خوبی بودن شماره هاشون و ازشون گرفتیم اونام شماره مارو گرفتن البته فقط دخترا رو اونا اهل مشهد بودن موقع رفتن نوید به روناک شماره داد که اونم با اخم نگرفت و با همه خداحافظی گرمی کرد ولی به نوید که رسید به سردی باهاش خداحافظی کرد قرار شد اگه خواستیم جایی بریم بهشون خبر بدیم اونام بیان ادمایی خونگرم و مهربونی بودن سوار ماشینشون که پرشیای سفید بود شدن و واسمون بوق زدن و رفتن مام سوار ماشین شدیم و راه افتادیم سمت هتل شام و خورده بودیم واسه همین هرکی رفت تویه اتاق خودش واسه خواب اماده شد صبح قرار گذاشتیم بریم حرمبا صدای کامران چشمام و باز کردم و روی تخت نشستم -سلام صبح بخیر به گرمی جوابمو داد و گفت -سریع آماده شو میخوایم بریم حرم -مگه ساعت چنده؟ -۸ باشه ای گفتم و رفتم تا دست و صورتمو بشورم کامران داشت جوراباشو پاش میکرد بک بلوز سفید یقه شیخی به رنگ مشکی پوشیده بود که خیلی جیگر شده بود با شلوار مردونه همرنگش موهاشم داده بود بالا سریع مانتوی مشکی بلندم و با یه شلوار لی تنگ آبی روشن پوشیدم مقنعه حجابیم که تازگیا خریده بودم و خیلیم بهم میومد و سرم کردم ولی شل بستمش و پشت گوشم ندادمش چادر سفید رنگیم که آورده بودم تا زده گذاشتمش توی کیفم و جورابامو پام کردم آرشم سریع حاضر کردم حوصله آرایش نداشتم فقط یه رژلب زدم و اومدم بیرون بچه رو دادم دست کامران رفتیم تو لابی نشستیم هنوز هیچکدوم از بچه ها نیومده بودن چند دقیقه منتظرشون نشستیم که سر و کلشون پیدا شد با شوخی و خنده رفتیم تو ماشین یک ساعت تو ترافیک گیر کرده بودیم به حرم که رسیدیم ازهم جدا شدیم چادرمو سرم کردم اون دونفرم همینطور لبخندی به روشون زدم که جوابمو دادن با هم از قسمت بازرسی اومدیم بیرون کامران با دیدن من که چادر سفید روی سرم بود لبخند مهربونی بهم زد داخل صحن از هم جدا شدیم بچه رو ازش گرفتم سختم بود با بچه چادر نگه دارم یه گوشه ای نشستم و اشکام روون شد دعا کردم و گریه کردم از امام رضا خواستم تمام مشکلات و ازم دور کنه بذاره دوباره روی خوش زندگی و بچشم 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 با صدای دخترا ازون حال و هوا بیرون اومدم اونام چشاشون سرخ بود معلوم بود گریه کردن خواستم بلد شم ولی پام خواب رفته بود نوشین حواسش بهم نبود ولی نازلی با لبخند آرش و ازم گرفت و گفت -بدش من این خوشگله رو توم پاتو تکون بده سریعتر خوابش میپره با تعجب بهش نگاه کردم که دوباره لبخند زد با خودم گفتم جلل الخالق چه سریع متحول شد ای کاش زودتر میاوردمش اینجا با داد نوشین با گیجی نگاش کردم -ها؟ -حواست کجاس بلند شو دیگه پسرا بیرون منتظرن از جام بلند شدم و خواستم آرش و ازش بگیرم که اجازه نداد لبخندی بهش زدم و گذاشتم مشغول باشه با بچه ——— یک هفته بعد از مشهد اومده بودیم سفر خیلی خوبی بود بعد کلی گردش و حرم رفتم ،با نازلی مثل دوتا دوست شده بودیم مهربون تر از چیزی بود که فکر میکردم با نسترن و دوستاشم یه چند باری رفتیم بیرون و موقع برگشت ازشون قول گرفتیم اومدن تهران حتما بهمون سر بزنن کامران من و تویه آموزشگاه کنکور ثبت نام کرده این طوری میتونم درسمم بخونم دختر و پسر قاطین ولی خوب بچه های باحالین امروزم مثل هرروز دارم میرم اموزشگاه آرش و کنار کامران میذارم و از اتاق میام بیرون امروز یه مانتوی صورتی خیلی روشن با مقنعه و شلوار تنگ سفید پوشیدم با کفشای اسپرت آدیداس سفید و صورتیم از خونه میزنم بیرون تا برم دربست بگیرم برم آموزشگاه کوچه خلوته یکم ترس برم میداره منتظر تاکسیم که یه ماشین جلوی پام ترمز میکنه بی تفاوت از کنارش رد میشم که دستم کشیده میشه و یه چیزی جلوی بینیم قرار میگیره و دیگه هیچی نمیفهمم چشما و باز میکنم سرم گیج میره با ترس به دو رو برم خیره میشم توی اتاق تاریکم شبیه زیر زمینه گریم میگیره خدایا چیکار کنم یه گوشه ای از ترس تو خودم مچاله میشم صدای پایی و میشنوم اشکام رو گونه هام سرازیر میشه در باز میشه و یه دختر میاد تو قیافش و نمیتونم ببینمه چراغ و روشن میکنه دستمو جلوی چشام میگیرم کم کم چشام عادت میکنه دستم و از روی چشام بر میدارم و با بهت به دختره نگاه میکنم قیافش خیلی آشنا میزنهبا چشای ریز شده نگاش میکنم که قهقه مسخره ای مینه و میگه نشناختی عزیزم؟مارالم !!!دوست دختر قبلی شوهر جونت یادم اومد این همون دختره اشغاله که اون روز با کامران رفتیم دنبالش اشکام و از روی گونم پاک میکنم و با خشم میگم -چرا من و اوردی اینجا عوضی؟ -اخه ی عصبانی نشو خوشگله بعدم جدی شده و گفت -اون شوهر اشغالت باید بفهمه نباید با ما در بیفته قبلا مبهش ههشدار داده بودیم ولی خوب مثل ایکه جدی نگرفته مردک گورخر با خشم داد زدم -دهنت و ببند عوضی با سیلی که زد ساکت شدم تازه یادم افتاد کامران واسه چی بادیگارد واسمون گذاشته بود تازه یادم افتاد چرا بهم میگفت مراقب خودت باش بذار میرسونمت ولی من گوش نمیدادم حالا میخوان باهم چیکار کنم یاد آرش جیگرم و اتیش زد هق هق گریم بلند شد باالتماس بهش گفتم -خواهش میکنم بذار برم بچهم خونه است گرسنشه باید بهش شیر بدم مثل جنونیا خدید و گفت -ااا پس کامران اون توله سگ و نکشت نه؟ -دهنت ببند توله سگ تویی هرزه با مشت و لگد به جونم افتاد که دیگه هیچی نفهمیدم با لگدی که بهم خورد چشامو باز کردم مارال و دوتا مرد بالای سرم واستاده بودن تمام بدنم درد میکرد -بیا واست یه سوپرایز دارم صندلی و اورد جلوی من گذاشتت و روش نشست گوشیش و در اورد و شماره گرفت و گذاشت رو اسپیکر صدای خسته و کلافه کامران که تو گوشم پیچید اشکام روی گونه هام رونه شد -بله.؟ -به آقای مهندس احوال شما؟ -شما؟ -حالا آشنامیشیم باهم کامران با عصبانیت گفت -کی هستی؟چی میخوای؟ مارال قهقه ای زد و گفت -من و بیخیال بهت هشدار داده بودم آقای مهندس ،راستی خانومت نرسید خونه؟ بعدم با اون دوتا قلچماغ بلند زدن زیر خنده صدای عصبی و خشمگین کامران بلند شد -عوضیا زن من کجاست ؟چه بلایی سرش آوردین،چی از جونش میخواین -هوی هوی مهندس پیاده شو باهم بریم -میگم کی هستی عوضی؟ -بیا با زن عزیزت صحبت کن گوشی گرفت طرفم -بهار؟عزیزم؟خانومم با گریه و هق هق گفتم -کامران -جونم؟خوبی؟ -کامران من میترسم -اروم باش عزیزم خودم نجاتت میدم -سریع و تند گفتم -کامران مارال من و دزدیده مارال سریع از صندلی پرید پایین و گوشی و قطع کرد و به جونم افتاد فقط تونستم داد کامران و بشنوم که گفت -چیییییییییییییی؟ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓