✨﷽✨
✅باید باهاش حرف بزنیم!
✍حکم انفصال از خدمت را که دستم دید پرسید: «جریان چیه؟» گفتم: «از نیروهای تربیت بدنی گزارش رسیده که رئیس یکی از فدراسیونها با قیافهی زننده سرِ کار میاد؛ با کارمندهای خانم برخوردهای نامناسبی داره، مواضعش مخالف انقلابه و خانمش بیحجابه! الان هم دارم حکم انفصال از خدمتش رو رد میکنم شورای انقلاب». با اصرارِ ابراهیم رفتیم برای تحقیق. همه چیز طبق گزارشها بود، ولی ابراهیم نظر دیگری داشت؛ گفت: «باید باهاش حرف بزنیم». رفتیم درِ خانهاش و ابراهیم شروع به صحبت کرد. از برخوردهای نامناسب با خانمها گفت و از حجاب همسرش، از خونِ شهدا گفت و از اهداف انقلاب. آنقدر زیبا حرف میزد که من هم متأثر شدم. ابراهیم همانجا حکم انفصال از خدمت را پاره کرد تا مطمئن شوم با امر به معروف و نهی از منکر، میشه افراد رو اصلاح کرد. یکی دو ماه نگذشته بود که از فدراسیون خبر رسید: «جناب رئیس بسیار تغییر کرده. اخلاق و رفتارش در اداره خیلی عوض شده، حتی خانمش با حجاب به محل کار مراجعه میکنه».
📚 برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم؛
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چیزیو که میبینین زود باور نکنین 😑
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
محققان باور دارند کسانی که در کودکی کلم مصرف میکنند در پیری هرگز رنگ صندلی چرخ دار را به خود نخواهند دید !
کلم استخوان سازست و باعث بلندی قد کودکان میشود. به کودکانی که به شیر علاقه ندارند کلم بدهید چون منبع کلسیم است 👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_56
بهرام با حرفهای دو پهلو بیشتر مرا به شک و تردید می انداخت.میگفت:نمیدونم...بالا� �� �ره بعدا معلوم
میشه...تا ببینیم قسمت چی میشه...
روز پنجم عید مادرم از من خواهش کرد معرفت نشان بدهیم و به دیدن بهمن خان برویم.
بر خلاف میلم برای اینکه او را بیشتر بشناسم و دخترش را ببینم پذیرفتم.
همه حرفهای مادرم درباره زیبا دختر بهمن خان حقیقت داشت واقعا زیبا بود و محجوب.خانه قصر مانند بهمن خان و
کلفت و نوکر تا اندازه ای جای خالی مادر را برای کیومرث پر کرده بود اما زیبا افسرده تر بنظر میرسید.
حال و هوای جمشید برایم جالب بود.ظاهرا سرش پایین بود ولی گاهی دزدکی از گوشه چشم نگاهی به زیبا می
انداخت.
بهمن خان شیبانی میگفت:هر چه دارم از بهادرخان پدر خدا بیامرزت دارم.برای شما هر کاری بکنم کمه.
سپس در قالب داستانی کوتاه سرگذشتش را که چگونه از خرده مالکی به همه چیز رسیده شرح داد و ادعا کرد ما را
مثل پسر و دختر خودش دوست دارد و از هیچ کمکی دریغ نمیکند.
آنچه مرا به فکر واداشته بود صمیمت مادرم با او بود.
بخودم میگفتم حتما بهمن خان خیال دیگری دارد و میخواهد درآینده با مادرم ازدواج کند.
زور بعد هر چه خواستم با مادرم حرف بزنم نتوانستم برایم مشکل بود.با اینکه خودم را توجیه میکردم که شاید
اشتباه کنم نمیتوانستم بی تفاوت باشم.
محبت بهمن خان و رفتار صمیمی مادرم با او شک برانگیز بود.بنظرم می آمد چیزی را از من پنهان میکند.با توجه به
شناختی که از مادرم داشتم ممکن نبود به این راحتی انعطاف نشان دهد و با ازدواج من و سیما موافقت کند.به شک
افتاده بودم.چاره ای نداشتم جز اینکه موضوع را با دایی نصرلله در میان بگذارم همان روز به خانه اش رفتم و هر
آنچه از ذهنم گذشته بود برایش تعریف کردم.
دایی هم حدسهایی زده بود گرچه اعتقاد داشت مادرم جوان است و ازدواجش ازنظر عرف و شرع هیچ مانعی ندارد
ولی راضی نبود.با اینحال میگفت از هیچ چیز مطمئن نیست و ل***ی ندارد اوقات خودش را تلخ کند.از دایی
پرسیدم:چرا شما با بهمن خان سرسنگین هستید؟
گفت:توقع دارم هر مطلبی که به خونواده ما مربوطه ابتدا با من در میون بذاره نه اینکه هر کار دلش خواست انجام
بده.
عصبانی شدم و گفتم:مگه کاری کرده یا چیزی گفته که بر خلاف اصول اخلاقی بوده؟
مرا به خونسردی دعوت کرد و گفت:نه وجاهت و غرور مادرت به او چنین جراتی نمیدهد.بیشتر بخاطر جمشید
ناراحتم که تخم لق رو تو ذهنش شکسته و خودش پیشنهاد کرده دخترش رو میخواد به او بده.
با بغض گفتم:فقط بخاطر اینکه میخواد شوهر مادر من بشه.
آنروز دایی مرا دلداری داد و گفت:مطمئن نیستم.
بخانه که برگشتم اوقاتم تلخ بود.مادرم بلافاصله فهمید.با تمسخر نگاهی به او انداختم و بدون اینکه چیزی بگویم به
اتاقم رفتم.دلم میخواست به تهران برگردم.مادر با حالتی آشفته داخل شد و گفت:چیه؟چرا از دیشب تاحالا
ناراحتی؟خب همونطور که تو برای خودت زن انتخاب کردی جمشید هم دختر بهمن خان رو میخواد چه عیب داره
که عین برج زهرمار شدی.....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_57
گفتم:بخاطر جمشید نیست مادر.اگه مسئله دوستی با بهمن خان به جمشید ختم بشه هیچ عیبی نداره.
یکمرتبه از کوره در رفت و گفت:پس چیه؟حتما فکر میکنی بمن نظر داره!مثل اینکه رفتی تهرون عقلت رو
دزدیدن!پسر میدونی من کی هستم؟دختر محمد تقی خان!خیال میکنی جرات داره نگاه چپ بمن بندازه؟
با خوش زبانی ادامه داد:پاشو پسر بیخودی فکر و خیال نکن.
حرفهایش بدلم نشست.خودم را سرزنش کردم چرا درباره او فکرهای ناجور به سرم زده بود.نه مادر من تو رو
خوب میشناسم بنظر من اگه جمشید ادامه تحصیل بده بهتره.
با تعریف از بهمن خان و دخترش گفت بهتر این است یکی مثل بهمن خان بالای سر جمشید باشد.
تا حدی از ناراحتی بیرون آمده بودم ولی صد در صد ذهنم از آنچه حدس زده بودم پاک نشده بود.
باالخره روز سیزدهم فرا رسید.غیر از ما که بخاطر مرگ پدر طبق آداب و رسوم تا یکسال از آنچه جنبه شادی و
سرور داشت محروم بودیم اغلب مردم شهر به دشت و صحرا رفتند.بعضی ها هم برای احترام بما در خانه شان
ماندند.بعدازظهر همان روز درباره برخی مسایل با مادرم صحبت کردم بمن قول داد به محض تعطیل شدن مدارس
به تهران بیاید و درباره سیما با سرهنگ صحبت کند.میگفت برای خوشبختی من هر کاری از دستش بر بیاید انجام
میدهد.منهم متعهد شدم بعد از پایان دوران تحصیل به شیراز برگردم و زندگی خوب و ارامی داشته باشیم.
شب در میان بهت و حیرت مادرم دو قواره پارچه نایاب که سوغات فرنگ بود بمن داد تا به سیما بدهم و برای
رضایت من گفت:البته قابل سیما را ندارد.
آنهمه انعطاف چنان مرا شگفت زده کرده بود که مدتی ناباورانه به پارچه ها خیزه شدم و سپس صورتش را بوسیدم.
گفت؟:نباید مانع چیزی شد که شرع مقدس اسلام حلال کرده.
جمله اش حرف برانگیز بود ولی بروی خودم نیاوردم.
روز چهاردهم هنوز هوا روشن نشده بود که در میان شور و هیجان مادر ترگل و آویشن و جمشید عازم تهران شدم.
بعد از آشنایی با سیما این سومین بار بود شیراز را ترک میکردم دفعات قبل تعلق خاطرم به خانواده ام چنان بود که
وقتی از شهر و دیارم دور میشدم نگران بودم ولی اینبار خوشحال بودم شیراز را ترک میکنم.شیراز دیگر مثل سابق
نبود.در آنجا چیزی جز غم و غصه نصیبم نمیشد تصمیم گرفتم تعطیلات تابستان را د رتهران بگذارنم.
نزدیک غروب بود که به تهران رسیدم.با اینکه خیلی خسته بودم اول بخانه سرهنگ رفتم آنها هم روز گذشته از
شمال برگشته بودند.نمیدانم چه پیش آمده بود که سرهنگ بیش از گذشته مرا تحویل میگرفت.برخوردش صمیمانه
تر شده بود.خانم هم مهربانتر بنظر می آمد.سیما که سابقا خجالت میکشید جلوی پدرش با من حرف بزند اینبار پر
حرفی میکرد و هیجان زده بود بعد از تبریک و احوالپرسی برایم از شمال تعریف کردند که خوش گذشته و فقط
جای من خالی بوده.
آنشب بعد از خوردن شام دیگر اصرار نداشتم بخانه خودم برم همانجا خوابیدم.صبح زود که سرهنگ به اداره اش
رفته بود سر میز صبحانه هدیه مادرم را به سیما دادم خوشحالی او بحدی بود که ناگهان فریاد کشید و گفت:هیچ چیز
به اندازه اینکه مادرت منو قبول کرده و برام سوغاتی فرستاده خوشحالم نمیکرد.وقتی گفتم بعد از سال پدرم مدتی
به تهران می آید خوشحالی سیما و مادرش بیشتر شد.
بدون اینکه بزبان بیاوریم همه چیز حکایت از ان داشت بالخره من و سیما ازدواج میکنیم و دیگر هیچ مانعی در
پیش نیست....
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
کانال حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها افتتاح شد👇👇
https://eitaa.com/joinchat/819331137Ccc66733c46
کانال مادر سادات خالی نمونه👆🙏
✨﷽✨
🔴شیطان کجاست ؟
✍واقعا شيطان را در شهر نمی بينی؟ اينجاست و بیداد میکنه ما نمیبینیم
_لابلای كم فروشی های بقال محل!
_توی فحش های ركيك همسایه به همسایه
_روی روسری بادبرده ی دختركان شهر!
_روی ساپورت های بدن نما
_مردانی که خودشان را مثل زن آرایش میکنند.
⬅️تو واقعا صدای خنده هايش را نمیشنوی؟
_لای موسيقی های تند ماشين ها
_توی دعواهای بی انتهای پدر و پسر
_توی بی احترامی به پدر ومادر
_ بين جيغ های پيرزن مال باخته!
⬅️تو واقعا جولان دادنش را ميان زمين و آسمان نمی بينی؟ نمی بينی دنيا را چقدر قشنگ رنگ آميزی كرده و بی آنكه من و تو بدونیم"جاهليت مدرن" را برايمان سوغات آورده است؟ توی وجود من و تو چقدر شك و شبهه انداخته است؟ توی رختخواب گرم و نرمت موقع نماز صبح؟ زمان قايم كردن اسكناس هايت وقت ديدن صندوق صدقات؟ موقع باز كردن سايت های ناجور اينترنت؟ نفوذش را نمی بینی؟ میان تغییر لب و بینی و چهره انسانها و دست بردن در کار خدا
⬅️او همين جاست. هر جا كه حق نباشد. هر جا كه از یاد خداغافل باشیم چقدر به شيطان نخ می دهيم...!؟
ای مردم از گام های شیطان پیروی نکنید ،همانا او برای شما دشمنی آشکار است. (سوره بقره:آیه168)
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_58
از صرف صبحانه سیما را به مدرسه رساندم.بین راه حرفهایی را که جلوی مادرش نمیخواست بگوید گفت و ادعا
کرد در شمال بدون من به او خوش نگذشته است منهم گفتم که بدون او دیگر شیراز لطفی ندارد.
سیما گفت:مادرم درباره ت با پدرم خیلی صحبت کرد و پدرم قبول کرد به شرط آنکه شیرازیا مخالفت نکنن.
گفتم:درباره تو با مادرم زیاد حرف زدم و همینکه برات پارچه پیرهنی فرستاده دلیل بر رضایتشه.
وقتی میخواست پیاده شود گفت از این به بعد دیگر خودم را در ان خانه غریب ندانم و بیشتر به آنجا بروم.
از سیما که بگذریم برای بچه هادانشکده بخصوص ابراهیم دلم تنگ شده بود.انگار سالها از آنها دور بوده
ام.دخترهای کلاس مرا برادر خود میدانستند و برای من هم آنها مثل خواهر بودند.واقعا محیط دانشکده مقدس
بود.تعطیلات عید باعث شده بود دانشجویانی که شهرستانی بودند و به شهر خودشان رفته بودند با روحیه تازه
برگردند.بعضی ها هم که ساکن تهران بودند و به شهرهای دیگه رفته بودند از مسافرتشان حرف میزدند.ابراهیم
میگفت که حال مادرش خوب شده و آنقدر از شهرشان اهواز و مسافرهای نوروزی که به ابادان و خرمشهر رفته
بودند تعریف کرد که هوس کردم در فرصتی مناسب سفری به جنوب داشته باشم.بعد از دانشکده بخانه رفتم آقای
مفیدی دلش شور افتاده بود میگفت دیروز منتظرم بوده است.قبل از اینکه به آپارتمانم بروم برای عید دیدنی به
طبقه پایین رفتم فروغ خانم با اینکه هنوز مادر برادر و خواهرانم را ندیده بود حالشن را پرسید.نیم ساعتی نشستم و
سپس به طبقه بالا رفتم.همه چیز تمیز و گردگیری شده سرجای خودش قرار داشت.از اینکه چنی مستاجرهای خوبی
نصیبم شده بود احساس خوشحالی میکردم .بعد از استراحتی کوتاه سراغ مجید پسر همسایه روبرو رفتم.از دیدن من
خوشحال شد تنها بود پدر ومادرش برای دیدن برادر بزرگترش به پاریس رفته بودند.
حالش را پرسیدم گفت:از اول فروردین تنها بودم و فقط مطالعه میکردم.
تا پاسی از شب با هم بودیم و درباره آینده سیاست و دانکشده صحبت میکردیم.نظرش را درباره عشق پرسیدم با
لبخندی پر معنی گفت:عشق؟نمیدونم یعنی تابحال تجربه نکردم.
در همین لحظه زنگ آیفون گفت و گویمان را قطع کرد.
آقای مفیدی مثل یک پدر مهربان برای شام دنبالم آمده بود.مجید با اصرار او را به آپارتمان دعوت کرد.برایش چای
آورد و از او خواهش کرد شام را با ما بخورد.خیلی زود پذیرفت و برای اینکه به همسرش اطلاع دهد ما را تنها
گذاشت.بعد از مدتی با ظرفی از غذا برگشت.قبل از اینکه مجید چیزی بگوید آقای مفیدی با خوشرویی گفت:اگه
هدف اینه که ساعتی با هم باشیم پس فرصت غذا پختن نداریم باید حداکثر استفاده رو از وقت بکنیم.
آقای مفیدی آدم جالبی بود.سی سال دبیری به او آموخته بود چگونه با جوانان دوست باشد و آنچه آموخته و تجربه
کرده بود به آنان بیاموزد.با دقت وحوصله به حرفهایمان گوش میکرد و خیلی ساده و با متانت و بردباری جواب
میداد.
مجید معتقد بود نظر استاد مفیدی را درباره عشق بپرسیم.
از همان روز بود که آقای مفیدی را استاد صدا کردم واقعا لقب استاد برازنده اش بود.بعد از مقدمه ای کوتاه درباره
این که مشکل بسیاری از مردم در وهله اول این است که دوستشان بدارند.گفت:عشق تعریف واحد و مشخصی نداره
عشق بیشتر نوعی جهت گیری و منش آدمیه که او رو با تموم جهان و نه با یه مشعوق خاص پیوند میده.استاد وقتی
متوجه شد ما چیزی از حرفهای او نفهمیده ایم با بیانی ساده تر ادامه داد:آدم تا همه رو دوست نداشته باشه نمیتونه....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_59
یه نفر را بیشتر دوست د اشته باشه مثل آدمیکه میخواد نقاشی کنه ولی بجای اینکه هنر و فنش رو یاد بگیره میگه
منتظر موضوع مناسبی برای نقاشیه و ادعا میکنه اگه موضوع رو پیدا کنه زیباترین نقاشی رو میکشه.
استاد عشق را تقسیم بندی کرد گفت:عشق مادرانه و روابط مادر و فرزند به سبب ماهیت خاصی که داره بالاترین
نوع عشق و مقدس ترین پیوند عاطفیه.دوم عشق برادرونه است یعنی همون احساس مسئولیت دلسوزی احترام و
ارزوی زندگی بهتر برای آدما.
استاد بعد از لبخندی پر معنی گفت:حالا درباره عشقی حرف میزنم که منظور شماست یعنی عشق زن و مرد یا بهتر
بگم عشق پسر و دختر.این نوع عشق غالبا با محبتی شدید شروع میشه شتاب زده و توام با شور و هیجان و لذته.دو
بیگانه با همه وجود سعی میکنن مانعی رو که تا اون لحظه بین آنها بوده از میون بردارن.اگر موفق بشن.احساس
تبدیل به دلبستگی میشه که طبیعتا عمر اون دلبستگی کوتاهه چرا؟چون از همون ابتدا محبت از طریق تماس جنسی
برقرار میشه و جدایی رو در درجه اول یه جدایی جسمی میدونن.وصل جسمانی براشون به معنی غلبه بر جداییه
بهمین خاطر عشق زن و مرد گاهی فریبکارترین عشقاست.
آنچه او گفت خلاصه ای از دهها کتاب بود استاد معتقد بود بحث د رمورد عشق احتیاج به هفته ها وقت دارد.
از آن شب به بعد من و مجید راغب شدیم بیشتر در محضر استاد باشیم و حرفهایش را بشنویم.
روزها و هفته ها به سرعت میگذشتند و من چنان در درس دانشکده سیما و خانواده اش و دوستانم غرق شده بودم
که گاهی هویت خودم رو فراموش میکردم.رفته رفته سیما برایم تکلیف میعنی میکرد و در انتخاب لباس و ارایش
موهایم نظر میداد با اینکه سلیقه او را قبول داشتم ولی حتی الامکان سعی میکردم از حریم سادگی و متانت تجاوز
نکنم.
رفت و آمد من بخانه سرهنگ د رحدی بود که کم کم با بیشتر فامیلهایشان آشناشدم.اقوام سیما برای من احترام
خاصی قائل بودند.و چندین بار از من دعوت کردند.در جشنهایشان شرکت کنم ولی به بهانه های مختلف شانه خالی
میکردم.سیما از این بابت دلخور بود برای جلب رضایت او قرار شد در جشن عروسی یکی از اشنایان نزدیکشان
شرکت کنم بعد از ظهر یکی از روزها به اتفاق سیما کت و شلواری را که رنگ و دوختش به سلیقه او بود از خیاطی
گرفتیم سر راه به خیاطی زنانخ رفتیم از لباسی که سیما سفارش داده بود خوشم نیامد ولی چیزی نگفتم.از چهره در
هم رفته من متوجه شد لباسش مورد پسندم نیست با لبخند و خوش زبانی گفت:این جور لباسا فقط مخصوص
مهمونیاست دیگه کم کم باید عادت کنی.
حرفی برای گفتن نداشتم.از خیاطی بیرون آمدیم و سوار اتومبیل شدیم.در حال رانندگی ساکت بودم.ناگهان سیما با
عصبانیت گفت
:چیه؟چرا یکمرتبه اوقاتت تلخ شد؟
گفتم:چیزیم نیست.
گفت:میدونم بخاطر لباسمه.
گفتم:سادگی رو بیشتر دوست دارم.
سیما با کنایه گفت:تو معتقدی کیسه ای سوراخ کنم و بندازم گردنم؟
گفتم:منظور من از سادگی کیسه نیست لباس باید در حد متعارف شیک و خوش فرم باشه نه اینکه بدن رو لخت و
عریان نشان بده....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💠 ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ آیت ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ ﻗﻀﯿﻪ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﻩ!
🔸ﭘﺴﺮ ﺑﺰﺭﮔﺸﻮﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﺑﻌﺪ ﻓﻮﺕ "آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ" ﺳﻨﮓ ﺗﺮﺍﺵ ﻫﺎ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻗﺒﺮ ﺑﺮﺍﯼ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ ﻣﯽ ﺳﺎﺯﻥ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻦ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﻌﻈﻤﯽ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ میخوﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﯾﻪ ﺳﻨﮓ ﺩﯾﮕﻪ مینوﯾﺴﻦ ﻣﺮﺟﻊ ﺗﻘﻠﯿﺪ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﺎﺯ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ ﺑﺮ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻩ
🔹ﺧﻼﺻﻪ ﻫﺮ ﭼﯽ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻦ ﺭﻭﯼ ﺳﻨﮓ ﺗﺮﮎ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﻩ ﭘﯿﺶ ﭘﺴﺮ ﺍﺭﺷﺪ آﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻬﺠﺖ میرﻥ ﻭ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﭼﯽ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﻢ⁉️
✅ادامه ماجرای جالب👇👇
https://eitaa.com/joinchat/819331137Ccc66733c46
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ایده آسون و قشنگ برای جمع کننده پرده 😍🙌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه برنج تون شفته شده از ترفند بالا استفاده کنید 🙌😃
• یه دونه نون تست بردارید و این ترفندو تست کنید
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
شیک موز شکلات
پودر کاکائو 1 قاشق غذاخوری شکلات 1 قاشق غذاخوری به صورت خرد شده شیر 1 فنجان
بستنی وانیلی 4 اسکوپ موز ۳ عدد متوسط
شیر بستنی وانیلی و پودر کاکائو و موز را داخل دستگاه مخلوط کن بریزید و خوب هم بزنید تا کاملا با هم یکدست شوند بعد شکلات خرد شده را به مخلوط اضافه کنید و در حد دوبار خاموش و روشن کردن دستگاه آن را مخلوط کنید تا شکلات خرد شود نوش جان😍❤️
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✅شفای بیماری چشم آیت الله بروجردی بوسیله گِل عزاداری سید الشهدا علیه السلام
✍بزرگ مرجع تقلید جهان تشیع حضرت آیة الله العظمی بروجردی (رضوان الله علیه) می فرمودند :در بروجرد مبتلا به درد چشم سختی بودم هر چه معالجه کردم رفع نشد. حتی اطباء آنجا از بهبودی چشم من مایوس شدند. تا آنکه روزی در ایام عاشورا که معمولاً دستجات عزاداری به منزل ما می آمدند، نشسته بودم اشک می ریختم. درد چشم نیز مرا ناراحت کرده بود. در همان حال گویا به من الهام شد از آن گل هایی که به سر و صورت اهل عزا مالیده شده بود به چشم خود بکشم. مقداری گل از شانه و سر یک نفر از عزاداران به طوری که کسی متوجه نشود گرفتم و به چشم خود مالیدم. فوراً در چشم خود احساس تخفیف درد کردم. و به این نحو چشم من رو به بهبودی گذاشت تا آنکه بکلی کسالت آن رفع شد. بعداً نیز در چشم خود نور و جلائی دیدم که محتاج به عینک نگشتم.
در چشم معظم له تا سن هشتاد سالگی ضعف دیده نمی شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نموده و می گفتند : به حساب عادی ممکن نیست شخصی که مادام العمر از چشم این همه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز در سن هشتاد و نه سالگی محتاج به عینک نباشد.
📚مردان علم در میدان عمل، سید نعمت الله حسینی، ج۱
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨
✍🏻10 صفت مومن در کلام گهربار حضرت امام رضا (ع) عقل شخص مسلمان تمام نيست، مگر اين ڪه ده خصلت را دارا باشد:
①از او اميد خير باشد،
②مردم از بدى او در امان باشند،
③خير اندڪ ديگرى را بسيار شمارد،
④خير بسيار خود را اندڪ شمارد،
⑤هر چه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود،
⑥در عمر خود از دانشطلبى خسته نشود،
⑦فقر در راه خدايش از توانگرى محبوبتر باشد،
⑧خوارى درراه خدايش ازعزّت بادشمنش محبوبترباشد
⑨گمنامى را از پرنامى خواهانتر باشد،
⑩سپس فرمود: دهمین و چيست دهمین؟
✍🏻به او گفته شد: چيست؟
فرمود: احدى را ننگرد جز اينڪه بگويد او از من بهتر و پرهيزڪارتر است.
📚«تحفالعقول، صفحه 443»
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨
«نپرداختن بدهی دیگران»
✍حاج ميرزا حسين نورى صاحب «مستدرك الوسائل» از دارالسلام نورى حكايت مى كند: از عالم زاهد سيد هاشم حائرى كه مبلغ يك صد دينار كه معادل ده قران عجمى بود از يك نفر يهودى به عنوان قرض گرفتم كه پس از بيست روز به او برگرداندم، نصف آن را پرداختم و براى پرداخت بقيه آن او را نديدم جستجو كردم، گفتند: به بغداد رفته.
شبى قيامت را در خواب ديدم، مرا در موقف حساب حاضر كردند، خداوند مهربان به فضلش مرا اذن رفتن به بهشت داد. چون قصد عبور از صراط كردم، زفير و شهيق جهنم مرا بر صراط نگاه داشت و راه عبورم را بست، ناگاه طلبكار يهودى چون شعله اى از جهنم خارج شد و راه بر من گرفت و گفت: بقيه طلب مرا بده و برو. من تضرع كردم و به او گفتم: من در جستجويت بودم تا بقيه طلبت را بپردازم ولى تو را نيافتم.
💥گفت: راست گفتى ولى تا طلب مرا ندهى از صراط حق عبور ندارى. گريه كردم و گفتم: من كه در اينجا چيزى ندارم كه به تو بدهم. يهودى گفت: پس بجاى طلبم بگذار انگشت خود را بر يك عضو تو بگذارم. به اين برنامه راضى شدم تا از شرش خلاص شوم، چون انگشت بر سينه ام گذاشت از شدت سوزش آن از خواب پريدم!
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامى، ج۱۳
اثر استاد حسین انصاریان
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
*_💦 دَر حَسْرَتِ زیٰارَتِ اَربَعینِ اِمْسٰالْ . . ._*
*🚩 «نگارا از عجم مهمان نمیخواهی . . . ؟»*
*🚩 دلی آشفته و حیران نمیخواهی . . . ؟*
*🚩 خدا را شکر.. نوکر کم نداری، لیک . . .*
*🚩 غلام و نوکر از ایران نمیخواهی . . . ؟*
*🚩 برای اینهمه زوارِ دربارت . . .*
*🚩 مگر شاها بلا گردان نمیخواهی . . . ؟*
*🚩 به خیلِ کاروانِ اربعین امسال . . .*
*🚩 سیاهی لشکر و اعوان نمیخواهی . . . ؟*
*🚩 برای مَرهَمِ زخم دل زینب . . .*
*🚩 دو دیده از غمت گریان نمیخواهی . . . ؟*
*🚩 به جاده از نجف تا کربلا ، جانا . . .*
*🚩 دمِ موکب، مگر دربان نمیخواهی . . . ؟*
*🚩 به پیش پای زینب ، آن زمانی که . . .*
*🚩 میاید از سفر ، قربان نمیخواهی . . . ؟*
*🚩 خلاصه..... اربعین نزدیک و ره بسته . . .*
*🚩 «نگارا از عجم مهمان نمیخواهی . . . ؟»*
😭😭😭😭😭
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 خیلیا پرسیدن الان که لیمو ارزونتره نسبت به زمستون چجوری لیمو رو به مدت طولانی نگه داری کنیم؟
• دور آنها فویل آلومینیومی بپیچید و داخل فریزر به مدت طولانی نگهداری کنید پیچاندن لیمو داخل فویل باعث میشود که لیمو تلخ نشوند؛
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
16.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥در این عالم اربعین مخصوص سیدالشهدا است
🎤حجت الاسلام #انصاریان
#سخنرانی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚 #داستان_زیبای_باغبان_و_وزیر
نادر شاه در حال قدم زدن در باغش بود که باغبان خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت : پادشاه فرق من با وزیرت چیست ؟؟!! من باید اینگونه زحمت بکشم و عرق بریزم ولی او درناز و نعمت زندگی میکند و از روزگارش لذت میبرد !!! نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. هردو آمدند و نادر شاه گفت : در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده ! هردو به باغ رفتند و پس از بررسی نزد شاه برگشتند و گزارش خودرا اعلام نمودند ... ابتدا باغبان گفت: پادشاها من آن گربه ها را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده...
سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای باز کرد و از روی نوشته هایش شروع به خواندن کرد: پادشاها من به دستور شما به ظلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت آن گربه سفید را دیدم، او سه بچه به دنیا آورده که دوتای آنها نر و یکی ماده است؛ نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است. بچه گربه ماده خاکستری رنگ است.
حدودا یکماهه هستند من بصورت مخفی مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شدم آشپزهرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه میکنند. همچنین چشم چپ بچه گربه ماده عفونت نموده که ممکن است برایش مشکل ساز شود! نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت این است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 وقتى ماشين هنوز داغه يا وقتى جوش آورده به هيچ وجه در رادياتورو باز نكنيد
مثل آتشفشان عمل ميكنه! 😰
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بطری پلاستیکی ها هم خیلی کاربرد دارناا
فقط کافیه دور نریزید😌
باهاش یک نظم اساسی به کیسه ها بدید👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
بچهعلینقیالانکیست ؟
بسیار جالبه و خواندنی !!!
علینقی، کكاسب مؤمن و خیری بود كه هیچگاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمیکردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده میشد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانهها و تكیهها به راهانداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود ...
آنهایی كه حسودیشان میشد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه میگشتند تا نمكی به زخمش بپاشند ..!
آخر بعضیها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند ..!
علینقی راه پدر را ادامه داده بود اما
الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینهتوز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ درب را زد. علینقی آمد دم درب ...
مردك به او یك گونی داد و گفت:
حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید ادامه در لینک زیر 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه ایده جالب برای خانم هایی که با زیپ شلوارشون مشکل دارن.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🏴🏴🏴🏴
چند خط بگیم از ...
میایین بریم کربلا؟!
بسم الله..
-عمود های قرار که آخرش ۷ داشت
-کبابش صف داره؟ +آره ولی سریع رد میشه بیا وایسیم🍡🍢
-یخ در بهشت های سبز و زرد و قرمز شارع العباس🍧🍧🍧🍨🍭
-جمله "زودتر بریم یه موکب تمیز پیدا کنیم "غروب شد
-استحمام با آب خنک🚿
-خشک کردن با چفیه🌝🌞
-موکب مختار ثقفی با عکسِ فریبرز عرب نیا
-آب لیمو عمانی و آب انگور تگری که تا نخوری ندانی🥃
-هلابیکم زوار
-وای فای رایگان📲
-اَه آنتن ندارم!
-چشمایی که با التماس میگفتن "یکی بردار"
-برچسب اسمامون با دست خط های خرچنگ قورباغه پشت گوشیامون
-مبل های نارنجی خسته کنار جاده
-فنجان های قهوه عربی
-صدای بلندگوی مرکز مفقودین🎙📢📢
: "سیده خدیجه الماجدی من اهالی البصره "
-رانندگی های خطرناک و بدون گواهینامه عراقی ها🚗🚙🚕
-شهر بدون شهرداری
-پیرزن های عرب ، این اسطوره ها و سلاطین حفظ تعادل و آن ساک دستی روی سرشان
-نصف شکر ،نصف چای عراقی در لیوان یکبار مصرف
-نون ماهی شکل🥟
-فلاف مشایه که این را هم تا نخوری ندانی🌮🌯
-تل پتو تشک های ته موکب
-تل دمپایی های جلوی حرم👡👡
-لِه شدن تو تفتیش های چند ساعته ورودی حرم
-شلوغی صف قورمه سبزی جلوی تل زینبیه🍛
-کالسکه های دوقلو با گاری
-ترکیب سبد میوه و طناب با صدای بی وقفه کشیده شدن روی زمین🍎🍏🍇🍉
-کوه خرما و ارده و کنجد🍚
-مای بارد
-بسته دستمال کاغذی دست بچه ها
-گرمای پدر و مادر دار سر ظهر☀️
-سرازیری باب القبله
-نیمروی اول صبح غرق در پاتیل روغن🍳🥚
-منقل ها و دود چشم سوزشان
-قهوه جوش های طلایی☕️
-بوی عود
-دود عودهای عربی
-خورشید بغل جاده که میرود پایین🌞🌝
-از کجا اومدین شما؟
-"دنبال پتوی گلبافت نباش دخترجان!"
-"مبیت للنساء"
-آهنگ یوسف پیامبر ماشین حمل کپسول گاز🎶🎵
-صندلی های پلاستیکی با طناب به هم وصل شده ی رنگارنگ بعضاً شکسته
-حرّک زایر
-عمود ۳۱۳ و زیارت آل یاسین
-راه قدس از کربلا میگذرد
-موکب صوفی صفا و تلفظ های خنده دار ما نظیر سفا سیتی
-پنکه های مه پاش آن خیابان بهشتی🌬
-گم شدن
-دیدن یک آشنا میان میلیون ها آدم در مشایه
-پیکسل دادن به بچه کوچولوهای عراقی
-رفتن برق در مشایه و راه رفتن با چراغ قوه گوشی ها🔦📱
-موکب امام رضا
-اضافه کردن "الـ" ابتدای تمام کلمات فارسی😂😅
-روضه رقیه
-یادگاری دادن موکب دار های عراقی
-خوابم یا بیدارم اینجا #کربلاست..
-بزن تو گوشم ببینم خواب نیستم!
-پروفایل عازمم حلالم کنید
-کنار قدم های جابر
-صباحا اتنفس بحب الحسین
-ماساژهای صلواتی..
-عمود ۵۰۲ موکب قطیفی ها و بغل های گرمشان
-عمود ۱۱۸ ، عمود قرار امام حسنی ها ، روضه غربت
-حاجی غصه نخور، یه روز مدینه کربلا میشه پیاده میریم زیارت امام حسن ع!
-سلام آقا که الان روبروتونم
جمله هایی که یادمان داده بودند در جواب به عراقی ها بگوییم
-ان شاءالله تزرونی
-آشت ایدیکم
-الله اتقبل
-مأجورین
-العفو
-سنگ های خنک کف حرم
-هر قدم به نیت یکی
-اعتیاد پیدا کردن به طعم چای عراقی و انرژی مازاد بعدش☕️🍪
-هرکس به نیابت یک #شهید
-قدم قدم نذر ظهور تو
-نماز های شکسته بین راهی
-آشغال جمع کردن با کارتن
-سامرایی که کنسل شد
-ترکاندن تاول ها
-"شما برید فلان عمود بایستید من خودم رو میرسونم های مشکوک"
-مبیت موجود
-ماهی کباب🦈
-وضو با آب یخ🚰
-نذر سایه
-انبوه آدم هایی که جلوی صحن خواب بودند و قدم های با احتیاط که یک وقت نیفتی رویشان
-آشنا بودن کوچه پس کوچه های نجف چنان که محلّه ی پدری ..
-روز و شب تو دل جادّه
-آقاجان!از کدوم مسیر میای؟
-قدرت بدنی باور نکردنی خانم های عرب
-گرگ و میش های کله صبح مشایه
-نشستن روی جدول خیابان های کربلا
-فراموش کردن تمام حرف هایی که آماده کرده بودی در حرم بزنی و حالا فقط نگاه و دوخته شدن دهان
-کمیل آخرین شب جمعه
-کوله به جای بالشت
-زیارت #اربعین
-حاج قاسم که شنیدیم می آید و میرود و خیلی مراقب امنیت تمام مشایه است
-افسردگی موقع برگشت
-حال عجیب تا مدّت های نامعلوم
-صبح بعد از رسیدن به خانه که هنوز موقع بیدار شدن انتظار داری به جای خانه مشایه را ببینی اما در کمال تعجّب روبه رو میشوی با در و دیوار اتاق!
و حالا
-دلتنگی
-دلتنگی
-دلتنگی ..
-و خدا رحم کند اینهمه دلتنگی را ..
و امسالی که فقط در خیالم گذشت
دق کردیم از فراق
یعنی سال دیگه زنده ام
#اربعین
#ما_ملت_امام_حسینیم
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨ #احسن_القصص
✅ حکمت خداوند⇩
✍حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند !
💥خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند)
💎پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود
📚ولو بسط الله الرزق لعباده في الارض
شوري : ۲۷
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چطوری از خشک شدن و کپک زدن نان تست جلوگیری کنیم؟ 🤔
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دو تا ترفند آسون ولی حرفه ای برای تقویت خاک گلدون و سالم و شاداب نگهداشتن گل و گیاه 👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
بچهعلینقیالانکیست ؟
بسیار جالبه و خواندنی !!!
علینقی، کكاسب مؤمن و خیری بود كه هیچگاه وقت نماز در مغازه پیدایش نمیکردند. در عوض این معلم قرآن در صف اول نماز جماعت مسجد دیده میشد.
یك عمر جلسات مذهبی در خانهها و تكیهها به راهانداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود ...
آنهایی كه حسودیشان میشد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه میگشتند تا نمكی به زخمش بپاشند ..!
آخر بعضیها عقده پدر او را هم به دل داشتند؛ پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند ..!
علینقی راه پدر را ادامه داده بود اما
الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینهتوز، بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد؛ درب را زد. علینقی آمد دم درب ...
مردك به او یك گونی داد و گفت:
حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید ادامه در لینک زیر 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
✨﷽✨
✅دستور زیبای امام صادق(ع) برای چگونگی شکر هر نعمت
✍امام صادق(ع): هر گاه فردى از شما به ياد نعمت خداوند عزّوجلّ افتاد، براى سپاسگزارى از خدا گونهاش را بر خاک گذارد. اگر سواره بود پياده شود و گونهاش را بر خاک نهد، و اگر به خاطر [ترس از] انگشت نما شدن نتوانست پياده شود، صورتش را بر كوهه(برآمدگی) زين بگذارد، و اگر باز هم نتوانست اين كار را بكند، گونهاش را بر كف دست خود بگذارد و آنگاه خدا را براى نعمتى كه به او داده است، حمد و سپاس گويد.
همچنین هشام بن احمر گوید: با امام کاظم(ع) در يكى از نواحى مدينه مىرفتم كه ناگاه از مركب خود فرود آمد و به سجده افتاد و آن را بسيار طول داد. سپس سر از سجده برداشت و سوار مركبش شد. عرض كردم: فدايت شوم سجده را طول داديد؟! فرمود: به ياد نعمتى افتادم كه خداوند به من عطا كرده است و خواستم از پروردگارم سپاسگزارى كنم.
📚منبع: کافی، ج۲، ص۹۸
↶【به ما بپیوندید 】↷
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662