فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایده جالب ساخت پادری با کنف 🧶😍👌
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌼اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان عجوبابالحوائج🌼
🍃🌸السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی یا خلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان🌸🍃
🍃🌺اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ.🌺🍃
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
#زیارتنامه_شهدا
بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨ نشر پیام صدقه جاریه است ✨
📚جایگاه پدر در بستر
مهمان نوازی
امام_عسکری علیه السلام فرمودند :
روزی پدر و پسری خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسیدند .
حضرت جلوی پای آن ها بلند شدند ، احترامشان كرد ، آنها را در صدر مجلس نشاندند و خود ، روبه رويشان نشستند .
آن گاه دستور غذا داد ، غذا آوردند و از آن خوردند .
سپس قنبر ، طشت ، آفتابه اى چوبى و حوله اى براى خشك كردن آورد و خواست كه بر روى دست مرد ، آب بريزد .
اميرمؤمنان برخاست و آفتابه را گرفت تا خود ، آب روى دست مرد بريزد .
آن مرد ، خود را به خاک انداخت و گفت : اى اميرمؤمنان ! خداوندْ مرا در حالى كه تو بر دستم آب مى ريزى ، بنگرد؟!
حضرت فرمودند : بنشين و دستت را بشوى . خداوند عزوجل تو را مى بيند ، در حالى كه برادر تو ـ كه امتيازى بر تو ندارد و بر تو برترى ندارد ـ دارد به تو خدمت مى كند و با اين كار ، ده برابر خدمت اهل دنيا را در بهشت مى جويد و به همين نسبت ، در دارايى هايش در بهشت .
مرد ، نشست .
على عليه السلام به وى فرمود :
تو را به حق بزرگ من _ كه تو آن را مى شناسى و حرمتش را حفظ می کنی _ و به تواضع تو براى خداوند كه خداوند به سبب آن ، جزایت داد ، بگذار من در خدمتى که ( اگر تو آن را انجام می دادی ) به تو شرافت مى دهد ، اقدام كنم .
تو را به خدا قسم ، دستت را چنان مطمئن بشوى كه اگر قنبر آب بر دستت مى ريخت ، مى شستى .
مرد ، چنين كرد .
پس از آن كه حضرت از شستن دست [ مرد ميهمان ]فارغ شد ، آفتابه را به محمد_بن_حنفيه داد و فرمود :
پسرم! اگر اين پسر ،بدون همراهى پدرش مى آمد ، من خودم آب بر دستش مى ريختم ؛ ولى خداوند عز و جل روا نمى دارد كه هرگاه #پدر و پسر در يك جا گِرد آمدند ، بينشان تساوى برقرار شود . پدر به دست پدر ، آب ريخت و پسر بايد به دست پسر ، آب بريزد .
سپس محمّد بن حنفيه ، آب بر دست پسر ريخت .
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
⚫️ماجرای آن ماهی که از اعماق زمین به دست یار امام حسن عسکری(ع) رسید
ابوجعفر طبری نقل کرد: روزی در محضر پر فیض امام حسن عسکری(ع) نشسته بودم، از حضرت تقاضا کردم و عرضه داشتم : یا بن رسولاللّه! چنانچه ممکن باشد یک معجزه خصوصی برای من ظاهر سازید؟ تا آن را برای دیگر برادران و دوستان هم مطرح کنم، امام(ع) فرمود: ممکن است طاقت نداشته باشی و از عقیده خود دست برداری، به همین جهت سه بار سوگند یاد کردم بر اینکه من ثابت و استوار خواهم ماند. پس از آن ناگهان متوجّه شدم که حضرت زیر سجّاده خود پنهان شد و دیگر او را ندیدم، چون لحظهای از این حادثه گذشت، حضرت ظاهر شد و یک ماهی بزرگی را که در دست خود گرفته بود به من فرمود: این ماهی را از عمق دریا آوردهام و من آن ماهی را از حضرت گرفتم و رفتم با عدهای از دوستان طبخ کرده و همگی از آن ماهی خوردیم که بسیار لذیذ بود
📚چهل داستان و چهل حدیث از امام حسن عسکری(ع)، عبدالله صالحی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#نکته #قرآنی 📖
✨ در آیہ ياد شده؛
قرآن ڪریم ما رو متوجہ این مطلب میڪنہ ڪہ در ڪارها بہ حاضر و ناظر بودن خدا توجہ ڪنیم.
مردے تصمیم بہ جدایے از همسرش گرفتہ؛مهریہ رو پرداخت ڪردہ.
دو شاهد هم آوردہ و ...
قرآن مے فرماید ؛
علاوہ بر اینها یادت باشہ ڪہ خدا حرفاتون رو میشنوہ و از ظاهر و باطن شما آگاهہ.
یعنے ببین روز قیامت میتونے جواب بدے در دادگاہ خدا ڪہ چرا این ڪار رو ڪردے؟
🖇 همہ توهین هایے ڪہ در جریان طلاق_متأسفانہ_صورت میگیرہ رو خدا میشنوہ.
از همہ دل هایے ڪہ در جریان طلاق شڪستہ میشہ خدا خبر دارہ.
💥بنظرم اگہ مردم متوجہ این دو صفت خدا بودند انقدر راحت حاضر بہ جدایے نمے شدند.
در هرصورت هر تصمیمے میخوایم بگیریم یادمون باشہ ڪه
«فان اللہ سمیع علیم»
و روز قیامت بہ پاے حسابرسے چنین خدایے خواهیم رفت.
📖 📖 📖 📖 📖 📖
📚 آیہ 227سورہ بقرة:
«و ان عزموا الطلاق فان اللہ سمیع علیم»
📚 ترجمه:
و اگر تصمیم بہ طلاق گرفتید پس خدا بسیار شنوا و داناست.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
م🔴 مبادا از #رحمت_خدا ناامید بشی
🌹 #امام_محمد_باقر علیه السلام:
اى محمد بن مسلم!گناهان مؤمن كه از آن توبه كرده آمرزيده است و بايد براى آينده پس از توبه و آمرزش،كار خوب كند،همانا به خدا اين فضيلت نيست مگر براى آنها كه ايمان دارند،
من گفتم:اگر بعد از توبه و استغفار از گناهان، باز گناه كرد و باز توبه كرد؟
در پاسخ فرمود:اى محمد بن مسلم! تو پندارى كه بندۀ مؤمن از گناه خود پشيمان گردد و از آن آمرزش خواهد و توبه كند سپس خدا از او توبهاش را نپذيرد؟
گفتم:راستش اين است كه چندبار اين كار كرده است، گناه مىكند و باز هم توبه مىكند و از خدا آمرزش مىخواهد
👈 فرمود:هرآنچه كه مؤمن به آمرزشخواهى و توبه بازگردد،خدا به آمرزش او برمىگردد و به راستى كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است،توبه را مىپذيرد و از بدكردارىها مىگذرد، مبادا تو مؤمن را از رحمت خدا نااميد سازى.
📕اصول کافی/ج۴/ص۲۶۹
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کسی که خدا را فراموش کند ، خودش را فراموش کرده !
🎤حجت الاسلام #عابدینی
#سخنرانی
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
مداحی آنلاین - بر همه عالم مبارک - امیر عباسی.mp3
1.6M
🌸 #سالروز_ازدواج_پیامبر_حضرت_خدیجه
💐بر همه عالم تهنیت بادا
💐جشن پیوندت یا رسول الله
💐ذکر جان ،کوثر و حمد و تبارک
💐یا خدیجه یا محمد مبارک
🎤 #امیر_عباسی
🌷سالروز پاکترین، زلالترین، شادترین و مقدس ترین پیوند هستی مبارکباد .
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 هرگز جلوی خمیازه خود را نگیرید
• کارشناسان دانشگاه ناتینگهام که در زمینه ارتباط خمیازه و سلامت مغز تحقیق میکنند دریافتند نگه داشتن خمیازه سبب آسیب به غشای مغز و حتی گرفتگی گوش میشود.
• همچنین اعلام کردند، خمیازه کشیدن باعث پایین آمدن حرارت مغز میشود. بالا رفتن دمای مغز سبب مرگ سلولهای مغز شده و این سبب آسیب به سایر بخشهای بدن و مرگ زودرس فرد میشود!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_81
روی پیشانی ام عرق سرد نشست. همه چیز در نظرم تیره و تار شد. نفهمیدم کجا هستم و چه باید بکنم. با همه
وجودم به خشم آمدم. گوشه سفره را گرفتم و بلند کردم. هر چه داخل سفره بود یه گوشه ای پرتاب شد. با صدای
بلند گفتم: " بهمن خان تو لیاقت جانشینی پدرم رو نداری. اکه به خاطر سیما و موقعیت خودم نیود، هرگز یادی از
شما نمی کردم. "
به مادرم گفتم: " تو دروغ می گفتی پدرم را دوست می داشتی. تنش رو تو خاک لرزوندی. تو و بهمن خان دروغ
گفتین و با آبروی من یازی کردین. شما تو زندگی شرف و انسانیت و عشق و معرفت رو نمی شناسین... "
لحظه به لحظه صدایم بلندتر می شد. بهمن خان در برابرم جبهه گرفت. چنان عصبانی بودم که با مشت به سینه اش
کوبیدم. پرت شد روی زمین. جمشید به پشتیبانی او درآمد، او را به دیوار کوبیدم. مادرم عصبانی تر از من بود. با
صدای بلند به هم پرخاش می کردیم. داد و فریاد و سر و صدای ما باعث شد همسابه ها دم در خانه جمع شوند.
بهمن خان با مشاهده همسایه ها، به سمت من هجوم آورد. همسایه ها با عجله جلوی مرا گرفتند. یکی از آنها با
خواهش و تنها مرا به خانه خودش یرد. خشمم که فرو نشست، به خانه زن دایی رفتم. خوشبختانه پسر بزرگش آنجا
بود. سر و صورت خراشیده و رنگ رخسارم، نشان می داد با کسی زد و خورد داشته ام. ماجرا را که تعریف کردم،
زن دایی تعجب کرد. می گفت از من که یک دانشجو هستم، بعید است دعوا کنم. باورش نمی شد بهمن خان را
تهدید به مرگ کرده باشم. آن شب آنجا ماندم و تا نزدیک صبح به این می اندیشیدم که چگونه بدون مادرم و بهمن
خان بع تهران بازگردم و چه بگویم؟
برای مادرم و بهمن خان پیغام فرستادم که اموال پدرم باید ظرف دو سه روز به نسبت تقسیم شود و آنها را تهدید
کردم اگر بخواهند برخلاف خواسته من عمل کنند، با تفنگ پدرم همه را می کشم.
چاره ای نبود. به خودم گفتم، " سیما لااقل دلش به من خوش است. من چه کسی را دارم! پدرم که نیست! مادرم که
شوهر کرده، دیگر چه کسی می ماند؟ "
روز بعد به خانه مادرم رفتم. به گمان این که از رفتار شی گذشته پشیمان شده ام، قیافه گرفت و از من روی
برگرداند. نه پشیمان شده بودم نه معذزت خواستم. خیلی جدی به او گفتم هرچه زودتر تکلیف ارث پدرم را معلوم
کند، چون باید به تهران برگردم.
نگاهی با حسرت به من انداخت و آه کشید. اشک از گوشه چشمش سرازیر شد. با صدایی گرفته گقت: " تهرون هم
که بودم به تو گفتم: " هیچ مادری بد فرزندش رو نمی خواد. می ترسم آه ناهید تو رو بگیره. "
اصال به گفته های او توجه نکردم. قرار گذاشتم شب جمعه، یعنی دو روز بعد همه یزرگترها و ریش سفیدان فامیل را
جمع کنم تا درباره تقسیم امالک پدر تصمیم بگیرند. گریه و خواهش او کوچکترین تاثیری تداشت. در را محکم به
هم زدم و سوار اتومبیل شدم. بدون مقصد حرکت می کردم. به فکرم رسید سری به بهرام بزنم. شک داشتم او در
آن قصل قصرالدشت باشد. به خانه پدرش در شیراز رفتم، او و همسرش آنجا بودند. خوشحال شدم. مثل غریبه ای
که در شهری دورافتاده به آشنایی برمی خورد، او را در آغوش گرقتم. از من گله داشت چرا هر وقت به شیراز می
آیم، سراغش نمی روم. حق داست. از او معذرت خواستم. اوقات تلخ و چهره درهم و اندوهگین من اجازه نمی داد
آنچه در درونم می گذشت، پنهان کنم. قضیه بگومگو با مادرم و بهمن خان را برایش تعریف کردم.
بهرام از بهمن خان خوشش نمی آمد.. از مادرم هم دل خوشی نداشت. به نظر او ازدواج مادرم با کسی که پدرم او را
آدم حساب نمی کرد، ابدا کار درستی نبود...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#باغ_مارشال_82
از او خواهش کردم پنج شنبه به اتفاق پدرش به خانه بهمن خان بیاید. بهرام عقیده داشت محمد خان ضرغامی هم
در تقسیم اموال پدرم مداخله کند. تصمیم گرفتیم بعد از ظهر به قصرالدشت برویم. همسر بهرام چون با ناهید نسبت
دوری داشت، از من دلخود بود، ولی ظاهرا به روی خودش نمی آورد. حالم را پرسید و از حال سیما جویا شد. از او
تشکر کردم، ولی یک مرتبه و بی اختیار سراغ ناهید را گرفتم.
با تعجب چند لحظه به من نگاه کرد و گفت: " شما حال ناهید و می پرسین؟ یعنی برای شما اهمیت داره که او مرده
یا زنده ست؟ "
در حالی که پشیمان شده بودم چرا بدون دلیل حال ناهید را پرسیدم، گفتم: " باالخره او فامیل منه، با اونا نان و نمک
خوردیم. چون شنیدم زیاد خواستگار داره، دلم می خواهد هر چه زودتر به خانه شوهر بره... "
ناهید میان حرفم آمد و گفت: " ناهید بنده خدا، هنوز چشمش دنبال شماست، سر زبونا افتاده، مگه می تونه شوهر
کنه و بعدا مورد سرزنش قرار نگیره؟ "
ادامه داد: " ناهید مدتیه کتاب می خوانه و خودش را سرگرم کتاب کرده، میگه هرگز شوهر نمی کنه. "
بهرام موضوع صحبت را با سوالی درباره تهران و این که اوضاع آنجا چگونه است، عوض کرد و با اشاره به همسرش
گفت بخث را کوتاه کند.
همسر بهرام برایم کلم پلو درست کرده بود که بسیار خوشمزه بود. مدت ها بود کلم پلو نخورده بودم.
بعد از استراحتی کوتاه و نوشیدن چای، من و بهرام می خواستیم عازم قصرالدشت شویم که زنگ در به صدا درآمد.
در پی آن صدای ناهید را شنیدم و تا آمدم به خودم بجنبم، در آستانه در ظاهر شد. روی بدنم عرق سرد نشست. مثل
جنایتکاری که از دیدن قربانی خود شرمنده می شود، سرم را پایین انداختم. ناهید با لبخندی تلخ سلام کرد و گفت:
" چرا سرت رو بالانمی گیری؟ کار خلافی که انجام ندادی، قلب یه دختر رو شیکستی که اینم بین مردا کاری
غرورآفرینه! "
فکر نمی کردم بتواند به این راحتی و با کنایه حرف بزند.
گفتم: " قسمت نبود. مقصر اصلی مادرای ما بودند. از این که تو رو ناراحت کردم، راضی نیستم. اگه با یکی از اون
خواستگارا ازدواج می کردی، بهتر بود. "
از ته دل آهی کشید و گفت: " مهم نیست سرنوشت منم اینه. "
گفتم: " شنیدم که مطالعه می کنی. این خیلی خوبه. "
گفت: " آره. زن برادرم دبیر ادبیاته، به توصیه او چند کتاب خوندم، خیلی خوشم اومد. دیگه دارم عادت می کند.
اون قدر که اگه یه روز مطالعه نکنم، انگار چیزی گم کرده ام. "
بعد از چند لحظه سکوت ادامه داد: " چند روز پیش کتاب ) بر باد رفته ( رو تموم کردم. حتما تو هم خوندی. "
گفتم: " بله. قبل از این که برم تهرون، خوندم. فیلمش رو هم دیدم. "
گفت: " سرنوشت منم مثل اسکارلته که با آن همه خواستگاری که داشت، تنها موند. "
خیلی عجیب بود، ناهید، کسی که هر وقت مرا می دید صورتش سرخ می شد و چند کلمه نمی توانست حرف یزند،
درباره کتاب و قهرمانانش بحث می کرد.
بدون رودرواسی، خواهش کرد از تهران و از سیما و عشق برایش صحبت کنم.
گفت: " خیلی دلم می خواست تو جشن عروسیت شرکت می کردم. ...
ادامه دارد...
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 وسیله جالب برای پوست کندن تخممرغ آبپز 🥚
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662