سرعت گوشیتون اومده پایین و مدام هنگ میکنه؟ 🤔
این 6 نکته به افزایش سرعت گوشیهای اندرویدی کمک زیادی میکنه.
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📙فرهنگ یعنی...
📕فرهنگ یعنی:
عذرخواهی نشانهی ضعف نیست
📗فرهنگ یعنی:
کینهها وبال گردن خودمان هستند
📘فرهنگ یعنی:
لباس گرانقیمت نشانهی برتر بودن نیست.
📙فرهنگ یعنی:
به جای قدرت صدا
قدرتِ کلاممان را بالاتر ببریم
📒فرهنگ یعنی:
القاب ناپسند گذاشتن برای دوست
نشان صمیمیت نیست
📕فرهنگ یعنی:
هر کتاب یک تجربه است
تجربههایمان را به اشتراک بگذاریم
📗فرهنگ یعنی:
وجدان کاری داشته باشیم
📘فرهنگ یعنی:
چشم و همچشمی را کنار بگذاریم
📙فرهنگ یعنی:
تفاوت نسلها را درک کنیم
📒فرهنگ یعنی:
آزادی ما نباید مانع آزادی دیگران شود
📕فرهنگ یعنی: به دیگران زُل نزنیم
📗فرهنگ یعنی: برای دیگران دعا کنیم
📘فرهنگ یعنی:
به اندازه از دیگران سوال بپرسیم
تا دروغ نشنویم
📒فرهنگ یعنی:
در دورهمیها کسی را سوژهی
غیبت کردنمان قرار ندهیم
📕فرهنگ یعنی:
در جمع از کسی سوال شخصی نپرسیم
📓فرهنگ یعنی: کتاب بخوانیم
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🔻 مصرف روزی 2لیوان شیر کمچرب به دلیل وجود کلسیم و هفتهای 2وعده ماهی بخاطر ویتامین E و امگا3 آن به کاهش عوارض ناشی از آلودگی هوا کمک میکند.
نوشابه هم جذب آلودگی را 2برابر میکند!
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_37
پرستار:بیا اینم نامزدت به هوش اومد دیدی گفتم اینقدر نگرانش نباش
چیز مهمی نیست
دانیال نگام کردولی من رومو ازش برگردوندم
-سرمش که تموم شد میتونید ببریدش
پرستار رفت ومن وموندم دانیال نگران بودم حتما تا حالا مامانم نگرانم شده ساعتو نگاه کردم دیدم نه خوشبختانه الان فکرمیکنه تازه کلاسم تموم شده
_حالت خوبه؟
برگشتم نگاش کردم وپوزخندی زدم
_معذرت میخوام ببخش
_بخششم تموم شده
خنده ی تلخی کرد وگفت:تو از اولم هیچ بخششی نسبت به من نداشتی
_گوشیم کجاست؟
-دست منه
دست تو چیکار میکنه؟
-چندبار زنگ زده بود برا همین پرستارم داد دست من گوشیمو بهم داد الناز کلی زنگ زده بود حتما چون کلاس نرفتم نگران
شده شماره شو گرفتم
-سلام
-سلام وزهرمار چرا گوشیت وجواب نمیدی صد بار زنگ زدم چرا کلاس نیومدی؟اصلا تو کدوم گوری هستی؟
-بیمارستان
_چی؟کجا؟
_بیمارستان
-چرا؟چی شده؟(نگرانی توصداش موج میزد)
چیز مهمی نیست نگران نباش به خونه مون که زنگ نزدی؟
-چرا زدم
-چی؟واسه چی؟
- ولی کسی گوشی رو جواب نداد
نفس راحتی کشیدم
بهم میگی چی شده جون به لبم کردی
-هیچی بابا یه شوک عصبی بود اومدم اینجا یه سرم زدن بهم و تموم
_آخه از چی عصبی بودی؟
_میمیرم از کنجکاوی
_بعدا میام بهت میگم قضیه اش مفصله
-نترس چیزیت نمیشه بادمجون بم آفت نداره
-بی شعور...
-ببین الناز من الان زنگ میزنم به مامان بهش میگم با تو میرم جزوه
بخرم خوب؟
-مگه مامانت اینا باهات نیستن؟
-نه بابا اونا خبر ندارن دوست ندارم بیخودی نگران شن باشه؟
_باشه ولی سوگند امروز بدجور مشکوک میزنی ها..پس الان کی باهات؟
_گفتم که بعدا بهت میگم
-من که میدونم تو لجبازی الان اگه خودمم بکشم نمیگی چی شده
_خوب پس اصرار نکن
_باشه
_مرسی عزیزم فعلا
_خداحافظ
قطع کردم وشماره ی خونه رو گرفتم
-سلام مامانی
_سلام
_چطوری
_مرسی
-مامان من شاید امروز یه کم دیر بیام
_چرا؟
_میرم با جزوه بگیرم
_باشه ولی زیاد دیر نکنی
_باشه خداحافظ
_خداحافظ
گوشی رو قطع کردم دانیال هنوز بالا سرم وایستاده بود نگام میکرد سرمم
داشت یواش یواش تموم میشد .سرم درد میکرد
-سرم داره تموم میشه میرم به پرستار خبر بدم
دانیال رفت وچند دقیقه بعد با پرستار برگشت پرستارسوزن سرم و از دستم در آورد
_میتونید برید
_دانیال:ممنون
ادامه دارد.......
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_38
فقط این چند روز داروها تو سر وقت بخور. ممکنه فعلا سردردم داشته باشی
بعد رو به دانیال کردوگفت:شمام بهتره کمتر اعصابشو خرد کنیدوبیشتر مواظبش باشید
دانیال:به رو چشم بازم ممنونم ازتون
_بلند شدم دانیال خواست کمکم کنه
_خودم میتونم
چیزی نگفت کشید کنار اما طوری کنارم راه میرفت که اگراحیانا سرم گیج بره بتونه منو بگیره
سوار ماشین شدیم وراه افتادیم جلو یه سوپر مارکت وایستادورفت داخل
وبا دوتا نایلون پر برگشت در سمت منو باز کرد ونایلون هار و گذاشت بغلم
_اینا چیه ان؟
-دکتر گفت فشارت پایین اینا رو خریدم بخوری
_اولا میل ندارم دوما اگرم میل داشتم این همه رو نمیتونستم یه جا بخورم
باید بخوری تاهرجاکه تونستی بخور بقیه اشم نگه دار واسه بعد
-نمیخوام
صورتشو آورد جلو صورتم وگفت:تصمیم گرفتم مهربون باشم کاری نکن که از تصمیمم برگردم
لحنش خیلی جدی بود چیزی نگفتم دستشو کرد تو یکی از نایلون ها
ویه ابمیوه ویه بسته شکلات در آورد بازشون کرد وگرفت جلوم یه جورایی احساس ضعف میکردم از طرفی ام حوصله داد وبیدادنداشتم
برای امروز همینقدر کافی بود برای همین آبمیوه وشکلات واز دستش
گرفتم لبخند پیروزمندانه ای زد ورفت سوار ماشین شد یه کم که رفت
دوباره ماشینو نگه داشت
نگاه کردم ببینم باز واسه چی ماشینو نگه داشته دیدم جلوی یه فروشگاه بزرگ لباسیم
-پیاده شو
_واسه چی؟
تو که نمیخوای با این شلوار پاره بری خونه
شلوارمو نگاه کردم راست میگفت بدجور پاره شده بود
_مهم نیست
_ولی برا من مهمه پیاده شو
خودش پیاده شد و درو برام باز کرد
دلم نمیخواست پیاده شم ولی اون بازم دستم و گرفت .البته این بار خیلی آرومتر منو پیاده کرد.رفتیم تو من که هیچ رغبتی نشون نمیدادم
برای همین خود دانیال یه شلوار انتخاب کردو داد دستم که برم پرو کنم
نمیخواست برم ولی دانیال آروم زیر گوشم گفت: زشته برو بپوش لجبازی هاتو بذار واسه یه وقت بهتر
رفتم شلوارو پوشیدم انصافا سلیقه اش خوب بود خیلی بهم اومد من نمیدونم این سایز کمر منو از کجا میدونست شلواره اندازه ی اندازه بود اومدم بیرون دانیال نگاه رضایتمندی کردو بعد برگشت سمت
فروشنده تا قیمتشو حساب کنه شلوار گرونی بود مطمئنا اگه اون باعث نشده بود شلوارم پاره بشه عمرا اگه میذاشتم این شلوارو برام بخره ولی
بقول خودش الان وقت خوبی برای جرو بحث نبود چون نه من حالشو داشتم ونه اون
از فروشگاه که اومدیم بیرون بدون هیچ حرفی منو رسوند خونه پیاده که
میشدم نایلون های خوراکی و داروهامو داد دستم و گفت:
مواظب خودت باش
--باشه
وبعد خداحافظی کردو رفت اومدم خونه یکراست رفتم سمت اتاقمو وبه مامان که داشت با تعجب سر ووضعمو وبا اون نایلون ها نگاه میکرد
گفتم خسته ام خوابم میاد
احتیاج به استراحت داشتم فکرم خسته بودبعدا برای مامان مفصل توضیح میدادم.
اونروز یه جورایی قضیه رو ماستمالی کردم رفت ولی اتفاقاتش چندروز
فکرمو مشغول کرد نمیدونستم چکار کنم به تهدیدهای دانیال گوش بدم یا نه؟..
البته راستش ازش میترسیدم اگه قضیه خودم بودم به روم نمیاوردم ومثل همیشه لج بازی میکردم اما حالا امیرحسین هم هست.
گیج شده بودم لحنش وقتی اون حرفا رو میزد خیلی جدی ومصمم بودنمیتونستم درست وحسابی تصمیم بگیرم تا اینکه خود امیرحسین زنگ زد گفت میخوادباهم خصوصی صحبت کنه وباهام قرار گذاشت
پدر و مادرمو در جریان گذاشتم و رفتم سر قرار.
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#با_تو_هرگز_39
احساس دلشوره ی خاصی داشتم اگه دانیال متوجه این قرار میشد چکار
میکرد یه ترس عجیبی داشتم.
قرارمون تو یه کافی شاپ .ساعت۵ بعدازظهرامیرحسین زودتر از من اومده
بود.من هم رفتم وروی صندلی روبه روی او نشستم.با دیدن من از جاش بلند شد
_سلام
_سلام
_ممنون که وقتتون در اختیارم قرار دادید ودعوتمو قبول کردین
خواهش میکنم.میشنوم
-نمیخواین چیزی سفارش بدین
قهوه لطفا(الان برای ارامشم به قهوه نیاز داشتم)
امیرحسین پیش خدمت و صدا کرد و سفارشو داد
_ببخشید میشه به من اجازه بدین با شما راحتتروخودمانی تر صحبت کنم
-بله حتما
چند دقیقه سکوت کرد وبعد سرشو بلند کرد وتوچشام نگاه کردوگفت:
شما تاحال عاشق شدین؟
از سوالش شوکه شدم ولی با خونسردی جواب دادم :نه
_خودم حدسشو میزدم
_با تعجب نگاش کردم
-حتما از خودتون میپرسید چطوری؟ساده ست در نگاه و رفتار شما غروری دیده میشه که در نگاه یک عاشق هیچ وقت نمیتونی پیدا کنی
عشق آدم و میشکنه وغرورشو له میکنه. حتما بازم از خودتون میپرسید که
من این هارو از کجا میدونم یا شایدم فکر میکنید من اینجا نشدم ویه مشت اراجیف شعار گونه تحویل شما میدم .من اگر این حرف ها رو میگم برای اینکه تجربه دارم میتونم آدم عاشق رو تشخیص بدم حتی
میتونم بگم درجه ی عشقش تا چه حده
وبعد دوباره سکوت کرد درمیان سکوت اون پیش خدمت سفارشاتمونو آورد حین اینکه قهوه شو هم میزد آروم ادامه داد:
فقط باید یه بار عاشق شی تا بتونی اینها رو درک کنی ومن عاشق شدم
باتعجب نگاش میکردم
-قضیه مربوط به ۸ سال پیشه اون موقع ۱۸ سالم بود.اونا تازه به محله ی ما اسباب کشی کرده بود خونه شون درست روبه روی خونه ی ما بود
واین باعث میشد من زیاد اونو ببینم دختر متین وسر به زیری بود پر بود
از نجابت دخترونه. قیافه ی خوبی داشت زیبا نبود ولی دوست داشتنی بود اما مهمتر از قیافه اش حجب وحیاش بودمادرم با مادرش دوست شده بود وباهم رفت امد داشتن نفس هم با خواهرم دوست شده
بود بابای نفس دکتر بود یکی از دکترهای پر اوازه .من بی سرو صدا عاشقش شدم ولی نفس از راز دل من خبر نداشت اونروزها نهایت آرزوم
این بود که با نفس ازدواج کنم اما من که نمیتونستم خواسته مو به زبون بیارم باید صبر میکردم چون هنوز بچه بودم نه کارم معلوم بود نه تحصیلاتم وهزارتا چیز دیگه به خود نفس ام نمیتونستم چیزی بگم
واسه اینکه میترسیدم قبول نکنه ودست رد به سینه ام بزنه واونوقت غرورم له بشه میدونی آخه من پسر خیلی مغروری بودم دوست نداشتم
تب غروری رو که برا خودم ساختم به این آسونی ها بشکنم تصمیم گرفتم
خوب درس بخونم چون میدونستم نه نفس و نه پدرش قبول میکنن که
من با تحصیلات پایین دامادشون شم میخواستم دکتر شم درست عین بابای نفس . دوسال خودمو زندانی کردم وفقط درس خوندم تا اینکه بالاخره قبول شدم تصمیم گرفت یه چند ترمی بخونم وبعد از پدرو مادرم بخوام که برام برن خواستگاری خودمو سخت درگیر درسام کرده بودم واز
دنیای بیرون غافل شده بودم نفس یه سال بعد از من تونست تو رشته ی دندان پزشکی قبول شه اونم تو دانشگاه ما این قضیه خیلی خوشحالم کرد چون دیگه حالا بیشتر میدیدمش .اما بازم به خودم اجازه
نمیدادم چیزی در این مورد به نفس بگم همه چیز خوب وعالی بود منم
یواش یواش تصمیم داشتم موضوع رو به خانواده ام بگم تا اینکه.....همون سال تابستون بودکه نفس با پدرو مادرش برای دیدن یکی از اقوام پدریشون رفتن آلمان رفتن وآمدنشون ۳ ماه طول کشید
ولی برای من به اندازه ی۳۰ سال طول کشید هر روز برای امدنشون
لحظه شماری میکردم واونا بالاخره اومدن ولی چه آمدنی ای کاش هیچ وقت نمیومدن
امیرحسین بازم سکوت کرد دستاشو که در هم فشرده بود میلرزیدن نمیدونستم چکار کنم برای همین ترجیح دادم ساکت باشم
-نفس با پسرعموش که تو آلمان زندگی میکرد نامزد کرده بود......
وباز هم سکوت اما اینبار من گفتم:واقعا متاسفم
سرشو بلند کرد نم اشک و تو چشاش دیدم لبخند تلخی زد وگفت:جای تاثیر برانگیزش اینجاش نیست جای تاثر برانگیزش اونه که بعدا فهمیدم....
ادامه دارد....
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباسای قدیمیتو نندازی دور😱
ازاین کلیپها ایده بگیر
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#حکایت_آموزنده
💠شیخ رجبعلی خیاط ره:
بطری وقتی پر است و میخواهی خالی اش کنی، خمش میکنی.
هر چه خم شود خالی تر میشود، اگر کاملا رو به زمین گرفته شود، سریع تر خالی میشود.
دل آدم هم همین طور است، گاهی وقتها پر میشود از غم، از غصه،
💠قرآن میگوید:
هر گاه دلت پر شد از غم و غصه ها ؛ خم شو و به خاک بیفت.
وَكُن مِّنَ السَّاجِدِین.
سجده کن؛ ذکر خدا بگو ; این موجب میشود تو خالی شوی تخلیه شوی، سبک شوی؛
👌این نسخهای است که خداوند برای پیامبرش پیچیده است:
🌀وَلَقَدْ نَعْلَمُ.
ما قطعا میدانیم اطلاع داریم، دلت میگیرد؛
فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ و َكُن مِّنَ السَّاجِدِینَ
سر به سجده بگذار و خدا را
تسبیح کن.🌀
📖سوره ی حجر آيه ٩٨
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
📚خدا رو چ دیدی شاید شد...
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد»
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
*یه کار باحال فرهنگی*
*🎁 هدیه ای به امام زمانم(عج)🎁*
💌 متولدین فروردین: *ده صلوات*
💌 متولدین اردیبهشت: *پنج سوره حمد*
💌 متولدین خرداد: *چهارده صلوات*
💌 متولدین تیر: *سه سوره قدر*
💌 متولدین مرداد: *ده سوره توحید*
💌 متولدین شهریور: *پنج صلوات و دو سوره حمد*
💌 متولدین مهر: *پنج سوره ناس*
💌 متولدین آبان : *یک آیه الکرسی*
💌 متولدین آذر : *پنج سوره فلق*
💌 متولدین دی: *پنج سوره کافرون*
💌 متولدین بهمن: *پنج صلوات با پنج سوره توحید*
💌 متولدین اسفند: *ده صلوات و یک سوره حمد*
اگه خواستیدنشردهید هم خودت ثواب میکنی هم دیگران ذخیره بشه برای آخرتتون
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
چقدر این داستان زیبا و عبرت انگیزه👌🔰🔰
🌸مردی داشت در جنگل قدم می زد که ناگهان صدای وحشتناکی که دایم داشت بیشتر می شد به گوشش رسید🍃.
🌸به پشت سرش که نگاه کرد دید شیر گرسنهایی با سرعت باورنکردنی دارد به سمتش میآید و بلافاصله مرد پا به فرار گذاشت و شیر داشت به او نزدیک و نزدیکتر میشد که ناگهان مرد چاهی را در مقابل خود دید که طنابی از بالا به داخل چاه آویزان بود🍃.
🌸سریع خود را به داخل چاه انداخت و از طناب آویزان شد.تا مقداری صدای نعرههای شیر کمتر شد و مرد نفسی تازه کرد متوجه شد که در درون چاه اژدهایی عریض و طویل با سری بزرگ برای بلعیدن وی لحظهشماری میکند🍃.
🌸مرد داشت به راهی برای نجات از دست شیر و اژدها فکر میکرد که متوجه شد دو موش سفید و سیاه دارند از پایین چاه از طناب بالا میآیند و همزمان دارند طناب را میخورند و میبلعند🍃.
🌸مرد که خیلی ترسیده بود با شتاب فراوان داشت طناب را تکان میداد تا موشها سقوط کنند اما فایدهایی نداشت و از شدت تکان دادن طناب داشت با دیوارهی چاه برخورد میکرد که ناگهان دید بدنش با چیز نرمی برخورد کرد🍃.
🌸خوب که نگاه کرد دید کندوی عسلی در دیوارهی چاه قرار دارد و دستش که آغشته به عسل بود را لیسید و از شیرینی عسل لذت برد و شروع کرد به خوردن عسل و شیر و اژدها و موشها را فراموش کرد که ناگهان از خواب پرید🍃.
🌸خواب ناراحتکنندهای ی بود و تصمیم گرفت تعبیر آن را بیابد نزد شخصی رفت که تعبیر خواب میکرد🍃
🌸و آن شخص به او گفت تفسیر خوابت خیلی ساده است🍃:
🦁شیری که دنبالت میکرد ملک #الموت (عزراییل) بوده😱
😢چاهی که در آن اژدها بود همان #قبرت است😳.
😢طنابی که به آن آویزان بودی همان عمرت است😱.
✨🔥و موش سفید و سیاهی که طناب را میخوردند همان اعمال خوب و بدت هستند✨🔥
🌸مردی که این خواب را دیده بود گفت پس جریان عسل چیست؟🍃
🌸آن شخصی که خواب را تفسیر کرد گفت: عسل همان دنیاست که از لذت و شیرینی آن مرگ و حساب و کتاب را فراموش کردی🍃🔥.
عبرت ها چه فراوانند و عبرت پذیران چه #اندک ..
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
وقتی موانعی سر راهت هست ، یا مانع را بردار یا مسیر رسیدن را عوض کن
تصمیمت را برای رسیدن به مقصد تغییر نده
🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏
#کانال_داستان 👇🌷
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662