📌 درگذشت آیت الله محمدحسین غروی نائینی
🔹 محمدحسین غروی نائینی در ۲۷ ذیقعده ۱۲۷۶ در نائین متولد شد. تحصیلات خود را ابتدا در زادگاهش نایین گذراند و پس از آن به اصفهان رفت و در آنجا دروس عالی فقه، اصول، فلسفه و حکمت را گذراند . در سال ۱۳۰۳ ق راهی نجف اشرف شد و پس از مدتی به سامرا رفت .
🔸 پس از رحلت میرزای شیرازی به همراه سید اسماعیل صدر راهی کربلا شد. سپس در سال ۱۳۱۶ق راهی نجف شد و به تدریس علوم دینی پرداخت و در کنار آن در پای درس آخوند خراسانی حاضر شد. وی با مقام والای علمی، سیاسی و معنوی خویش، شاگردان فاضل و آگاهی را به عالم اسلام عرضه کرد که هر یک محور فکری و علمی در جامعه شدند.
🔻 گرایش سیاسی نائینی نزدیک به میرزای شیرازی و همچنین سید جمال الدین اسدآبادی بود. وی از پیشگامان نهضت مشروطه به شمار می رود . در سال ۱۳۲۷ ق مشروطه خواهان حکومت را در دست گرفتند، لکن با دخالت اجانب، انقلاب از مسیر اصلی اش منحرف شد. او در جریان جنگ جهانی اول نیز از جمله روحانیونی بود که بر علیه انگلیس اعلام جهاد کردند.
▫️ وی از مراجع اهل قلم بود. یکی از مهم ترین کتب ایشان کتاب اخیر الذکر «تنبیه الامه و تنزیه الملّة» می باشد. ایشان از قائلین به ولایت مطلقه فقیه است که در این کتاب تمام مناصب و شؤون اعتباری امام معصوم را برای فقیه جامع الشرایط ثابت می داند. آیت الله نائینی در ۲۶ جمادی الاولی ۱۳۵۵ ق در ۷۸ سالگی درگذشت.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الاول_۲۶
#غروی_نائینی
✾📚 @Dastan 📚✾
♦️دستگیری شیاد فضای مجازی توسط پلیس فتا
🔹شیاد فضای مجازی که طعمهاش دختران کم سن و سالی بودند که قصد خروج از کشور را داشتند توسط پلیس فتا پایتخت دستگیر شد.
#کلاهبرداری #فضای_مجازی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#یک_نمونه_از_اخلاق_او🎋
🌷آنها همینطور که دوست نداشتند هموطنانشان در آن جنگ نابرابر کشته شوند، حتی دوست نداشتند عراقیها کشته شوند. از دوستانشان شنیدهام که در عملیاتی عراقیها کانالی کنده و داخل آن را از قیر شل پر کرده بودند، خیلی از رزمندهها در آن کانال گرفتار و بعد هم شهید شدند و پیکرهایشان همانجا ماند. در میان آنها جنازههای سربازان عراقی هم بود.
🌷بقیه افراد برای عبور از آن مسیر گاهی مجبور میشدند پایشان را روی پیکرهایی که آنجا بود بگذارند اما حمید برای عبور از آنجا حاضر نشده بود حتی پایش را روی جنازه عراقیها بگذارد و بگذرد. چون معتقد بود آنها هم مسلمان بودند و انجام آن کار اذیتاش میکرد. این فقط یک نمونه از اخلاق اوست.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حمید باکری
#راوی: همسر شهید
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆اهتمام به امور فقرا
سيد جواد عاملى ، فقيه معروف ، صاحب كتاب ((مفاتيح الكرامة )) شبى مشغول صرف شام بود كه صداى در را شنيد براى وى خبر آوردند كه پيشخدمت استادش سيد مهدى بحرالعلوم دم درب منتظر است ، وى وقتى كه فهميد پيشخدمت استادش منتظر است با عجله به طرف درب دويد.
پيشخدمت گفت : استاد، شما را الان احضار كرده است ، شام جلو ايشان حاضر است اما دست به سفره نخواهند برد تا شما برويد، جاى معطلى نبود، سيد جواد بدون آن كه غذا را به آخر برساند با شتاب تمام به خانه سيد بحرالعلوم رفت .
تا چشم استاد به سيد جواد افتاد، با خشم بى سابقه اى گفت : سيد جواد!
ايشان غرق در عرق و شگفتى گرديد كه چه شده و چه حادثه اى اتفاق افتاده است تاكنون سابقه نداشته اين چنين مورد عتاب قرار گيرد، هرچه به مغزشان فشار آورد تا علت را بفهمد ممكن نشد، ناچار پرسيد ممكن است حضرت استاد بفرمايند: تقصير اينجانب چيست ؟
فرمودند: علت اين است كه هفت شبانه روز فلان شخص همسايه ات با عائله اش گندم و برنج گيرشان نيامد، در اين مدت از بقال سر كوچه نسيه گرفته و برده اند، امروز رفته است از بقال سركوچه نسيه بگيرد، قبل از آن كه افطار كنند، بقال گفته كه نسيه ها زياد شده ، او هم بعد از شنيدن اين جمله خجالت كشيده كه تقاضاى نسيه كند، دست خالى به خانه اش برگشته و امشب خويش و خانواده اش بى شام مانده اند.
سيد جواد گفت : به خدا قسم من از اين جريان بى خبر بودم ، اگر مى دانستم ، به احوالش رسيدگى مى كردم .
فرمود: همه داد و فرياد بر اين است كه تو چرا از احوال همسايه بى خبر مانده اى ؟ چرا هفت شبانه روز آن ها به اين وضع بگذرانند و تو متوجه نشوى ؟ و اگر با خبر بودى اقدام نمى كردى كه تو اصلا مسلمان نبودى .
مى فرمائيد: چه كنم ؟
پيشخدمت من مجمعه اى از غذا را بر مى دارد و منزل آن مرد برويد دم درب ، پيشخدمت برگردد، تو درب را بزن ، و لذا خواهش كن كه امشب با هم غذا صرف كنيد، اين پول را هم بگير زير فرش يا حصير خانه اش بگذار و برگرد. من اين جا نشسته ام و شام نخواهم خورد تا تو برگردى و خبر آن مرد مؤ من را براى من بياورى .
پيشخدمت سينى بزرگ غذا كه انواع غذاى مطبوع در آن بود برداشت ، و به همراه سيد جواد روانه شد، پس از رسيدن به منزل مورد نظر پيشخدمت مراجعت نمود و سيد جواد پس از در زدن و كسب اجازه وارد شد.
صاحبخانه پس از شنيدن معذرت خواهى سيد جواد و خواهش او دست به سفره برد لقمه اى از غذا را خورد و غذا را مطبوع يافت ، حس كرد اين غذا دست پخت سيد جواد عرب نمى باشد، فوراً دست كشيد و گفت : اين غذا دست پخت عرب نيست . بنابراين از خانه شما نيامده ، تا نگوئى اين غذا از كجاست ، من دست به آن نخواهم زد، آن مرد درست حدس زده بود، غذا در خانه بحرالعلوم ترتيب داده شده بود، آن ها ايرانى الاصل و اهل بروجرد بودند، و غذا، غذاى عرب نبود.
سيد جواد هرچه اصرار كرد كه غذا بخور، تو چه كار دارى كه اين غذا در خانه چه كسى ترتيب داده شده است ؟
آن مرد قبول نكرد و گفت : تا ماجرا را، نگويى دست به غذا دراز نخواهم كرد.
سيد جواد چاره اى نديد كه ماجرا را از اول تا به آخر نقل كرد، آن مرد بعد از شنيدن ماجرا غذا را خورد، اما سخت در شگفت مانده بود، مى گفت : من راز خودم را به احدى نگفته ام ، از نزديكترين همسايگانم پنهان داشته ام ، سيد از كجا مطلع شده است ؟
📚برگزيده اى از داستانهاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 96، به نقل از كشكول بهائى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆توفيق براى توبه نمودن
از مرحوم اعتماد الواظين تهرانى (ره ) نقل نموده اند كه فرمود: در سالى كه نان در تهران به سختى بدست مى آمد، روزى ميرغضب باشى ناصرالدين شاه ، به طاق آب انبارى مى رسد و صداى ناله سگ هايى را مى شنود، پس از تحقيق مى بيند سگى زائيده و بچه هايش به او چسبيده و چون در اثر بى خوراكى پستان هايش شير ندارند و بچه هايش ناله و فرياد مى كنند.
ميرغضب باشى سخت متاءثر شده از دكان نانوائى كه در نزديكى آن محل بود مقدارى نان مى خرد و جلويش مى اندازد، و همان جا مى ماند تا سگ مى خورد و بالاخره پستان هايش شير مى آورند و بچه هايش آرام مى گيرند و سرگرم خوردن شير از پستان هاى مادر مى شوند.
ميرغضب مقدار خوراك يك ماه آن سگ را از آن نانوا مى خرد و نقدا پولش را مى دهد و مى گويد هر روز بايد شاگردت اين مقدار نان را به اين سگ ها برساند و اگر يك روز مسامحه شود از تو انتقام مى كشم .
در آن اوقات با جمعى از رفقايش ميهمانى دوره داشتند، با اين تفضيل ، هر روز گردش مى رفتند و تفريح مى كردند، و براى شام در منزل يكى باهم صرف شام مى نمودند كه نوبت مير غضب باشى شد. زنى داشت كه تقريبا در وسط شهر تهران خانه اش بود و وسايل پذيرايى در خانه اش موجود بود، و زنى هم تازه گرفته بود كه در نزديك دروازه شهر منزلش بود. به زن قديمى خود پول مى دهد و مى گويد امشب فلان عدد مهمان دارم ، و براى صرف شام مى آئيم و بايد كاملا تدارك نمائى . زن قبول مى كند، و طرف عصر با رفقايش بيرون شهر رفته تفريح مى كردند، تصادفا تفريح آن روز طول كشيد و مقدار زيادى از شب گذشت ، هنگام مراجعت رفقايش مى گويند: دير شده ، سخت خسته شده ايم ، به همين دروازه كه منزل ديگر تو است مى آئيم .
ميرغضب باشى مى گويد: اين جا خبرى نيست ، و در خانه وسط شهر كاملا تدارك شده و بايد آن جا برويم . بالاخره رفقا راضى نمى شوند و مى گويند: ما امشب را در اينجا مى مانيم . و به مختصر غذا قناعت مى كنيم و آن چه در آن خانه تدارك كرده اى براى فردا.
ميرغضب باشى ناچار قبول كرد و مقدار نان و كباب مى خرد و آن ها مى خورند و همان جا مى خوابند.
هنگام سحر، از صداى گريه بى اختيار ميرغضب باشى همه بيدار مى شوند و از سبب انقلاب و گريه اش مى پرسند.
مى گويد در خواب امام چهارم عليه السلام را ديدم به من فرمود: احسانى كه به آن سگ كردى مورد قبول خداوند عالم شد، و خداوند در مقابل آن احسان امشب جان تو و رفقايت را از مرگ حفظ كرد، زيرا زن قديمى تو از غيظى كه به تو داشت سمى تدارك كرده در فلان محل از آشپزخانه گذاشته بود، تا داخل خوراك شما كند. فردا مى روى آن سم را برمى دارى و مبادا زن را اذيت كنى و اگر بخواهد او را به خوبى رها كن ، و اگر خواست با تو بماند نگه مى دارى و ديگر اين كه خداوند، توبه را توفيق تو نموده است و چهل روز ديگر به كربلا بر سر قبر پدرم حسين عليه السلام مشرف مى شوى .
پس صبح به رفقا گفت : براى تحقيق صدق خوابم مى آئيد به خانه وسط شهر برويم ؟ با هم مى آيند، چون وارد مى شوند، زن تعرض مى كند كه چرا ديشب نيامدى ؟
اعتنا نمى كند و با رفقايش به آشپزخانه مى روند و به همان نشانه اى كه امام عليه السلام فرموده بود، سم را بر مى دارد و به زن مى گويد: ديشب تو چه خيالى درباره ما داشتى ؟ اگر دستور امام نمى بود از تو تلافى مى كردم . لكن به امر مولايم با تو احسان خواهم كرد، اگر مايلى در همين خانه باش ، مثل اين كه چنين كارى نكرده اى . و اگر ميل فراق دارى ، تو را طلاق مى دهم و هرچه بخواهى به تو مى دهم .
زن مى بيند رسوا شده و ديگر نمى تواند با او زندگى نمايد، طلب طلاق مى كند، او هم با كمال خوشى طلاقش مى دهد و خوشنودش كرده و رهايش مى كند.
از شغل خودش استعفا مى دهد و مورد قبول قرار مى گيرد، آن گاه مشغول توبه و اداء حقوق و مظالم مى گردد، و پس از چهل روز به كربلا مشرف مى شود و همان جا مى ماند تا به رحمت حق واصل مى گردد.
📚برگزيده اى از داستانهاى اسلامى ، حاج عباس احمدى اديب ، ص 19-17، به نقل از داستانهاى شگفت آيت الله دستغيب (ره )
✾📚 @Dastan 📚✾
هر کسی عشق را با زبان خود بیان میکند...
دارکوب، میکوبد
نقاش، میکِشد
قناری، میخواند
دیکتاتور، میکُشد
آهو، می دوَد
نویسنده، مینویسد
و اما
خدا؛ میبخشد...
عشق خداوند را برایتان آرزومندم💚
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀▪️إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ▪️🥀
🕊 نماهنگ سوزناک ﴿ بمون زهرا ﴾🍁🍂
تقـבیم بـہ زیباترین بهانـہ خلقت ؛ ماבر ساבات حضرت ؋ـاطمـہ زهرا (س) ˙·٠•❤️🩹
▪️ اثر جدید گروه سرود ضحی
🔖لینک نماهنگ نسخه تلویزیونی 👇
https://my.uupload.ir/dl/6E4Z2ynj
#فاطمیه #ایام_فاطمیه #حضرت_زهرا
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله العظمی بهجت (ره):
بعضی از علما با سفارش به
نماز اول وقت و یا نماز شب،
زندگی آیندهی فرزندانشان را تأمین میکردند.
⬅️ در محضر بهجت، جلد اول، صفحه ۸۵
🏷 #خودسازی #نماز_اول_وقت #نماز_شب
✾📚 @Dastan 📚✾
یک برگ از پاییز باش🍂
لبریز ِاز افتادگی
رنگین کمان ها را بساز🍂
در انتهای سادگی
دراین روز زیبای پاییزی🍂
آرامـش دل، تقدیر بلنـد
و لبخند قشنگ برایتان آرزومندم🍂
✾📚 @Dastan 📚✾
🚨سبک زندگی گوسفندی یا سگی؟!
🪴 مردی از امام علی علیهالسلام پرسید: چرا با وجود اینکه سگها هفت قلو میزایند و گوسفندها یکی یا دوتا، ولی جمعیت گوسفندها از سگها همیشه بیشتر است؟! در حالی که همیشه از گوسفندها قربانی میکنند، ولی بازهم جمعیتشان کم نمیشود؟
امام فرمودند: بخاطر برکت آنهاست.
مرد گفت: چه برکتیست که شامل گوسفند شده و سگ از آن محروم است؟
امام فرمود: گوسفندها اول شب میخوابند و قبل از فجر و طلوع آفتاب، هنگام نزول برکت و رحمت الهی بیدار میشوند، ولی سگها تا پاسی از شب بیدارند، هنگام فجر و طلوع آفتاب میخوابند؛ پس زمان رحمت و برکت الهی را از دست میدهند. پس شما را توصیه میکنم که شبنشینی را ترک کنید و نماز صبح را ترک نکنید، اگر دنبال رزق و برکت هستید.
📚 به نقل از مجمعالبیان: ذیل تفسیر سوره مبارکه کوثر و بحارالانوار، ج۱، ص ۱۲۷
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆گوشه اى از صدقات اميرمؤ منان على (علیه السلام )
از جمله اشخاصى كه به اخبار صدقه عمل كرد اميرمؤ منان على عليه السلام بود و حكايات حال حضرت صلى الله عليه و آله در اين باره بسيار است از جمله :
روايت شده باغى كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله به دست خود غرس كرده بود، حضرت على عليه السلام آن را به دوازده هزار درهم فروخت ، و به خانه تشريف آورد، در حالتى كه همه درهم ها را صدقه داده بود.
حضرت فاطمه (سلام الله علیها ) گفت : باغ را فروختى ؟
فرمود: آرى .
پس پولش كجاست ؟
فرمود: به چشم هائى حيا نمودم كه نخواستم آن ها را به ذلت سؤ ال (طلب ) ذليل نمايم ، و قبل از سؤ ال عطا نمودم .
حضرت زهرا(س ) گفت : اى پسر عم مى دانى كه چند روز است كه ما طعام نخورده ايم و گرسنه مانده ايم و هم چنان گمان مى كنيم كه تو هم مانند ما گرسنه هستى ، آيا از آن دراهم ، چيزى را براى ما باقى نگذاشتى ؟...
سيماى صدقه ، ص 81
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆داستان سلطان خرمشاه هندى و جوان تاجر
در انوار نعمانيه آمده كه سيد مرحوم قضيه اى را نقل فرمود: كه مرد صالحى در درگاه سلطان خرمشاه هندى بود، و درآمد او در هر سال نزديك به چهارصد هزار تومان مى شد و او همه را در راه خدا انفاق مى كرد، اين عمل او را به سلطان رساندند.
او روزى مرد صالح را طلبيد و گفت : اى فلان ، انسان بايد قدر مال خود را بداند و ضايع نكند، من هم چنين شنيده ام كه تو قدر مال خودت را نمى دانى .
مرد صالح گفت : اى سلطان ! اما من فكر مى كنم ، كه از خواص تو كسى از من حريص تر نباشد و قدر مال خود را بيشتر از من نداند، براى اين كه من مى خواهم همه مال خود را با خود ببرم و چيزى باقى نگذارم ، ولى مردم مى خواهند كه اموال خود را بعد از خود براى ديگران بگذارند، حال آيا من بر مال خود حريص تر هستم يا آنان ؟
سلطان تصديق كرد و چيزى نگفت .
سيماى صدقه ، ص 79.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ هرچه بیشتر ببخشی ثروتمندتر میشوی
🔹بچه كه بودم گاهی با مادرم به عطاری میرفتم.
🔸بر دیوار عطاری دو تابلو نصب بود كه خيلی برايم جذاب و بامعنی بود و تاثیر زیادی در زندگیام داشت.
🔹در طول زمان خرید مادرم بارها آنها را نگاه میکردم و میخواندم.
🔸يكی نقاشی جالبی بود از دو مرد كه یکی مردی مفلوک و فقیر بود و زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نسيهفروش» و كنار او مردی چاق با گاوصندوقی پر از پول که زیر آن نوشته شده بود: «عاقبت نقدفروش».
🔹دومی تابلويی بود كه روی آن با خط خوش اين شعر نوشته شده بود:
▫️دانی كه چرا خدا تو را داده دو دست؟
▪️من معتقدم كه اندر آن سری هست
▫️يک دست به كار خويشتن پردازی
▪️با دست دگر ز دیگران گيری دست
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت دهم
📚 عنوان: مبارزه بدون دعا و ذکر خدا روش پیغمبر نیست
📖 تفسیر سوره ممتحنه
🗓۱۳۶۱/۰۸/۰۷
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_ممتحنه
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 چهار چیز گوش شنوا دارد...
🔸اگر بعد از نمازتان به آنها صلوات بفرستید، تمام عوالم ملک و ملکوت بر شما صلوات میفرستند.
🔸اما خوشا بحال کسانی که...
#الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 شهادت دانشمند بزرگ، دکتر محسن فخریزاده
🔸دکتر محسن فخری زاده متولد ۱ اردیبهشت ۱۳۳۶ در شهر مقدس قم میباشد. تحصیلات دوره ابتدایی و متوسطه را در این شهر گذراند و پس از آن به صف مبارزین انقلاب ۵۷ پیوست. ایشان فارغ التحصیل مقطع کارشناسی ارشد، مهندسی هستهای دانشگاه صنعتی اصفهان و دکترای دانشگاه صنعتی امیرکبیر بودند.
🔸او سال ۷۶ عضو هیئت علمی دانشکده فیزیک دانشگاه امام حسین علیهالسلام و پس از آن رئیس پردیس دانشگاه صنعتی مالک اشتر شد و بعدها «سازمان پژوهش و نوآوری دفاعی» وزارت دفاع را تاسیس کرد. از میان عناوین مختلف علمی و ملی این شهید دانشمند، میتوان به دریافت نشان درجه یک نصر از سوی رهبر معظم انقلاب اشاره کرد.
🔹شهید فخری زاده به مدت ۲۰ سال در لیست ترور آمریکا و اسرائیل قرار داشت. او جزء ۵ ایرانی لیست ۵۰۰ نفره قدرتمندترین افراد جهان در نشریه فارن پالیسی بود. آمریکاییها وی را صندوقچه اسرار و اسرائیل او را پدر هستهای ایران نامگذاری کرده بودند.
🔸نقش شهید فخریزاده در جریان همهگیری کرونا و همکاری وزارت بهداشت با وزارت دفاع برای ساخت تجهیزات لازم از جمله کیت تشخیص بیماری و همچنین واکسن بر کسی پوشیده نیست.
🔹دانشمند برجسته ایرانی، پس از عمری مجاهدت در صحنههای علمی و دفاعی کشور، هفتم آذر ۱۳۹۹ در شهر آبسرد دماوند توسط عوامل موساد ترور، و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. این شهید سرافراز در جوار امامزاده صالح تهران به خاک سپرده شد.
#تقویم_تاریخ
#آذر_۷
#محسن_فخری_زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
حال خوبت را به هیچڪس گره نزن!
یاد بگیر،بدون نیاز به دیگران
شاد باشی، بخندی و امیدوارباشی!
باورڪن این مردم
حوصله ی خودشان راهم ندارند!
تو باید خودت دلیل شادی خودت باشی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆جوان صالحى كه بعد از پدر انفاق مى كرد
گويند جوانى بود كه از پدرش مال نيكوئى به او ارث رسيد و آن را انفاق مى كرد، مادرش نزد دوست پدرش رفت و از فرزندش شكايت نمود و گفت : مى ترسم كه اين جوان فقير گردد.
دوست پدر به پسر گفت : اى فرزند! از اين اموال مقدارى هم براى خود نگاه دار.
جوان گفت : اى عمو، چه مى گوئى در حق كسى كه در كاروانسرايى وارد شود و عازم است ، كالاى خود را به شهر رساند و آن را تحويل دهد آيا بهتر است كه خودش ببرد يا اين كه كالا و متاع خود را به غلامان كه آنان ببرند و تحويل دهند، و آن هم نمى داند كه آيا تحويل خواهند داد يا خير؟
آن شخص دانست كه اين جوان در تمثيل خود صادق است لذا عمل او را تصديق كرد و امر به صدقات داد.
📚سيماى صدقه ، ص 80.
✾📚 @Dastan 📚✾
4_6046599635282165767.mp3
4.89M
💥داستان تکان دهنده دخترمسیحی
💗اگه دلت لرزید ، اگه گوشه چشمت تر شد💧
واسه همه مریضها وگرفتاران هم دعا کنید.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
یه قـلــب عـاشـق
یه زنـدڪَی آروم
یه دنـیـا شـادی
یه دریـا خوشـبـختی
یه آسـموڹ آرزوی زیبا
همه تـقـدیم شـما
پنج شنبه پاییزیتون
زیبـا و در پنـاه خـدا
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
💫زهرى تو را به خدا برگرد
((زهرى )) در شبى سرد و بارانى حضرت سجاد عليه السلام را كه مقدارى آرد به دوش داشت ملاقات كرد.
عرض كرد؟ اين چيست و به كجا مى رويد؟
فرمود: سفرى در پيش دارم و اين توشه اى است كه براى تنگناى مقصد با خود همراه مى برم .
عرض كرد: غلام من حاضر است ، اجازه بدهيد آن را براى شما به دوش كشد.
حضرت عليه السلام فرمود: آن چه مرا در راه مخوف مسافرت نجاتم داد خوشبختانه مرا به مقصد مى رساند، كبر نمى ورزم از تو خواهش مى كنم كه براى رضاى خدا دست از سر من برداشته و پى كار خود روى ...
چند روزى گذشت و زهرى خدمت آن بزرگوار شرفياب شد و عرض كرد: من از آن سفرى كه فرموديد اثرى نديدم .
فرمود: آرى آن طور است كه تو گمان كرده اى ! منظورم سفر مرگ بود و من خود را براى آن آماده مى سازم . آمادگى براى مرگ انسان را از كار زشت باز داشته و به بذل و بخشش در راه خدا وا مى دارد.
📚واعظ اجتماع ، ص 219
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆داستان عبدالرحمن اوزاعى
در كتاب روضة الانوار آمده است كه عبدالرحمن اوزاعى سيماى صدقه ، ص 64. و از خانه ام خارج شدم پس همسايه ام را ديدم كه مقابل درب ايستاده بود و ضمنا او هم مرد فقيرى بود كه چندين دختر داشت ، خطاب به من گفت :
فردا روز عيد است و من و فرزندانم در اين روز چيزى در بساط نداريم ، پس شما بر من لطفى كن و چيزى بده تا در اين روز صرف كنيم ، من به داخل خانه بازگشتم و اين مسئله رابه همسرم گفتم .
همسرم به من گفت : ما پنج درهم داريم ، نصفش را به او بده و بقيه اش را براى فردا نگهدار تا خودمان در روز عيد صرف كنيم .
من به همسرم گفتم : مى دانى كه همسايه ما فردى صالح و فقير است ، فقط از ما طلب كرده است پس ما هم بايد ايثار كنيم و همه پنج درهم را به او مى دهم . و خداوند به ما عوض خواهد داد. و اين كار را هم كردم و همه پنج درهم را به او دادم .
صبح كه شد مردى از دوستانم با هزار و پانصد دينار نزد من آمد و گفت : من اين پول را براى مسئله مهمى كنار گذاشته بودم ، ديشب در خواب ديدم كه كسى به من گفت اين پول را بردار و به نزد اوزاعى ببر كه او كارت را راه مى اندازد.
پس اوزاعى آن پول را گرفت و گفت : من علم پيدا كردم هر كسى درهمى را براى خدا عطا كند به همان نسبت هم خداوند به او عوض مى دهد.
سيماى صدقه ، ص 64.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#شهیدی_که_نمیخواست_شهید_شود!
🌷وقتی خبر شهادت مرتضی را به من دادند، گفتم: مرتضی شهادت را نمیخواست. مرتضی میخواست خدمت کند. اما همیشه میگفت اگر خدا انتخابم کند من نه نمیگویم. این را همیشه میگفت. اولین باری که بعد از عروسی مجروح شد گلوله تکتیرانداز به شکمش خورده بود و چند انگشت پایینتر از ناف شکاف عمیقی ایجاد کرده بود. خوب به یاد دارم مرتضی گفت: آن لحظه که تیر خوردم و افتادم حس کردم شهید شدم، چشمهایم را بستم.
🌷گفتم: مرتضی آن لحظه نگفتی پس فاطمه چه میشود؟ گفت: چرا گفتم اما بعد گفتم خدایی که فاطمه را به من داده خودش مراقب فاطمه خواهد بود و شهادتین را گفتم. وقتی ناراحت میشدم میگفت: من برای شهادت نمیروم اما اگر خدا برای ما شهادت را بخواهد من که نمیگویم نه! تمام فکر و ذکرش خدمت بود. یک بار در حرم حضرت رقیه (س) بودیم که همرزمان و دوستانش آن شعر معروف «منم میخوام برم، برم سرم بره» را میخواندند و سینه میزدند، من ناراحت شدم و به مرتضی....
🌷و به مرتضی پیام دادم بیا بیرون. گفت: چه شده؟ گفتم: من نمیخواهم تو این شعر را بخوانی! گفت: نمیخواندم، ایستاده بودم کنار و داشتم میخندیدم. گفتم: میخندیدی؟! به چی؟ میگفت: به دوستان. گفتم من نمیخواهم سرم برود، من میخواهم بروم بیتالمقدس نماز بخوانم، من میخواهم بروم آمریکا کار دارم، میخواهم بروم عربستان بجنگم، من میخواهم انتقام بگیرم. من تا ریشه اینها را نسوزانم نمیروم. آرمانش بیتالمقدس بود و از بین بردن تکفیریها.
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید مدافع حرم مرتضی حسینپور
#راوی: خانم فاطمه کاظمی همسر گرامی شهید
✾📚 @Dastan 📚✾
🔺بوی تعفن!
🔹#علامه_جعفری در آخرین روزهای عمر جهت مداوا به نروژ رفته بود، یکی از دوستان پسرش؛ غلامرضا، آن دو را به شام دعوت کرد.
🔸 وقتی استاد و فرزندش سروقت در مهمانی حاضر شدند، علامه روی تعفن شدیدی را احساس کردند. اما صاحبخانه و پسر علامه چیزی احساس نمیکردند و منکر بودند. بالاخره علامه شام نخورده از خانه خارج شد.
💢صبح روز بعد دکتر غلامرضا جعفری فرزند استاد به دوستش زنگ زد تا از بابت جریان دیشب عذرخواهی کند. اما دوستش گفت: «من دیروز هر چه در بازار گشتم مرغ ذبح اسلامی پیدا نکردم، بهناچار از مرغهای معمولی استفاده کردم.
🌀از این که داشتم به شما مرغ نجس میدادم شرمنده بودم، اما وقتی شما شام نخورده رفتید خوشحال شدم».
📚کتاب فیلسوف شرق، ص۱۵۸- ۱۶۴.
✾📚 @Dastan 📚✾