#جرعه_ای_از_معرفت
♨️مواظب باشید قلبتان بیحس نشود !
💠 آیت الله حائری شیرازی رحمة الله
🔸قلب انسان نسبت به گناه بیتفاوت نیست، چنان که دست نسبت به آتش بیحس نیست.
قلب از دروغ، همان رنجی را میبرد که دست، از آتش میبرد؛ اگر بعد از دروغ گفتن عذاب وجدان گرفت و جبران کرد، مثل این است که آتش در دست تو افتاده باشد و تو آن را پرتاب کرده باشی، اما اگر آتش را مدتی روی دستت بگیری، این دست اعصابش میمیرد.
👈اگر انسان پیوسته دروغ بگوید، قلب بیحس میشود، مثل دستی که اعصابش سوخته است.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#ناگهان_اعجاز!
🌷برادری بود بسیار مؤدب و خوش اخلاق؛ همیشه ذکر خدا بر لب داشت. مسئول دسته بود. نزدیک ظهر برای سرکشی نیروها و رسیدگی به وضعیت سنگرها از پشت تخته سنگها راه افتاد. منطقه ناامن بود و امکان داشت هر لحظه دشمن هجوم بیاورد. نزدیک دره، غرش خمپارهها فضا را آکنده ساخت، نزدیک آن برادر به زمین خورد. ترکش به قلب او اصابت کرده بود و به شهادت رسیده بود. محلی که جنازه آن برادر قرار داشت، در تیررس دشمن بود و کسی نمیتوانست به آن نزدیک شود و از طرف دیگر، اگر جنازه او نیز دیده میشد، گلوله بیشتری بر آن محل میریختند و ضمناً محل اختفاء ما نیز لو میرفت.
🌷خدایا چهکار میتوانیم انجام دهیم؟ ناگهان یک دسته پرنده (کبک)، در آن محل بر روی زمین نشستند و جنازه آن عزیز در استتار کامل قرار گرفت، بهطوری که به هیچ وجه معلوم نمیشد در آن جنازهای روی زمین افتاده است؛ اگر چه گلولههایی نیز به اطراف میخورد، اما پرندگان تا ساعتها در آن محل ماندند. نزدیکیهای غروب پرندگان رفتند و چون هوا کمکم تاریک میشد، برای ما این امکان به وجود آمد که جنازه آن شهید را به عقب برگردانیم.
#راوی: شهید معزز غضنفر خندان
📚 کتاب "خاطره خوبان"
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
اللهم عجل لولیک الفرج
#کانال_شهیدمحمــدنکـــاحی ❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره جالب استاد دانشمند
🔹گریه استاد در خیابان بخاطر امام زمان (عجل الله )
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت ✏️
روزی حکیمی به شاگردانش گفت: «فردا هر کدام یک کیسه بیاورید و در آن به تعداد آدمهایی که دوستشان ندارید و از آنان بدتان میآید پیاز قرار دهید.»روز بعد همه همین کار را انجام دادند و حکیم گفت: «هر جا که میروید این کیسه را با خود حمل کنید.»
شاگردان بعد از چند روز خسته شدند و به حکیم شکایت بردند که: «پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و ما را اذیت میکند.»
حکیم پاسخ زیبایی داد: «این شبیه وضعیتی است که شما کینه دیگران را در دل نگه دارید. این کینه، قلب و دل شما را فاسد میکند و بیشتر از همه خودتان را اذیت خواهد کرد.
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت ✏️
روزی خورشید و باد در حال گفتگو بودند و هر کدام نسبت به دیگری احساس برتری میکرد.
باد به خورشید میگفت: «من از تو قویترم.»
خورشید هم ادعا میکرد که او قدرتمندتر است. گفتند بیاییم امتحان کنیم. خوب حالا چگونه؟
دیدند مردی در حال عبور است و کتی به تن دارد.
باد گفت: «من میتوانم کت آن مرد را از تنش در آورم.»
خورشید گفت: «پس شروع کن.»
باد وزید و وزید. با تمام قدرتی که داشت به زیر کت مرد میکوبید. در این هنگام که مرد دید ممکن است کتش را از دست بدهد، دکمه کتش را بست و با دو دستش محکم آن را چسبید. باد هر چه کرد نتوانست کت را از تن مرد خارج کند و با خستگی تمام رو به خورشید کرد و گفت: «عجب آدم سرسختی بود، هر چه سعی کردم موفق نشدم. مطمئن هستم که تو هم نمیتوانی.»
خورشید گفت تلاشش را میکند و شروع کرد به تابیدن. پرتوهای پر مهرش را بر سر مرد بارید و او را گرم کرد. مرد که تا چند لحظه قبل سعی در حفظ کت خود داشت، متوجه شد که هوا تغییر کرده و با تعجب به خورشید نگریست. دید از آن باد خبری نیست، احساس آرامش و امنیت کرد. با تلاش مداوم و پر مهر خورشید او نیز گرم شد و دید که دیگر نیازی به اینکه کت را به تن داشته باشد نیست. بلکه به تن داشتن آن باعث آزار و اذیت او می شود. به آرامی کت را از تن به در آورد و به روی دستانش قرار داد.
باد سر به زیر انداخت و فهمید که خورشید پر مهر و محبت که پرتوهای خویش را بیمنت به دیگران میبخشد از او که به زور میخواست کاری را انجام دهد بسیار قویتر است.
👳 @mollanasreddin 👳
📚 داستان کوتاه
مادر بزرگم بسیار صبور و آرام بود. خیلی از اوقات که همه برای موضوعی
پر پر میزدند او با آرامش کنار بساط سماورش مینشست و یک قاشق
دارچین و نبات داخل استکان چایی اش میریخت و آرام آرام هم میزد.
صدای جرنگ جرنگ قاشق اش توجه همه را به خود جلب میکرد...
نمی دانم شاید هم لبخند و آرامشش بود که کم کم جوّ خانه را آرام میکرد؟!
میدانید!؟ راستش, آرامش مسری است همانطور که عصبیت و خشم هم
خیلی زود مثل آتش سرایت میکند و دامن همه را میگیرید.
وقتی بزرگتر شدم یک روزی از او پرسیدم: خانوم جون چطور میتونید این جور
مواقع آروم و راحت بنشینید و چایی بخورید؟!
خدا بیامرزدش, از پشت عینک ذره بینی اش نگاهی به من انداخت و گفت:
"عزیز من! دنیا که سر خود نیست, صاحب داره... صاحبش هم برای همه چیز
قانون گذاشته...مثلا هر کس خودش را از کوه پایین بیندازه حتما سقوط میکنه
مگه نه؟!... حالا هر کس هم یه مشکلی براش پیش بیاد یعنی اینکه یک عیب
و نقصی درش هست که باید درست کنه... اول به آدم برمیخوره و داد و بیداد میکنه
بعد یک تکون باید به خودش بده و عیب اش رو برطرف کنه... تازه وقتی هم عیبهایش
را شناخت قوی تر میشه ... و هر چه قوی تر بشه آروم تر و راحت تر زندگی میکنه..."
با پرورویی باز هم پرسیدم: خانوم جون اگه عیبهاشو برطرف نکنه چی؟!
لبخندی زد و جواب داد: "مادر جون اون وقته که خدا دست برنمی داره و دوباره
و دوباره بهش عیبهاشو نشون میده... تا بالاخره یه جایی بفهمه دیگه!؟"
خواستم بگم اگه باز هم نفهمید...که خودش پیش قدم شد و ادامه داد:
و اگه باز هم نفهمید موهاش سفید میشه و یک جرعه چایی خوش از گلوش
پایین نرفته.... حالا برات یک چایی بریزم؟!...
و شروع کرد به خندیدن....
خدا مادر بزرگهای من و همه شما دوستانم را غرق رحمت کند!
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت ✏️
روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانشآموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که خیلی دوست دارند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچههای فقیر حتماً تصاویر بوقلمون و میز پر غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی یکی از دانشآموزان نقاشی ساده کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد. او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟
بچههای کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند. یکی از بچهها گفت: «من فکر میکنم این دست خداست که به ما غذا میرساند.»
یکی دیگر گفت: «شاید این دست کشاورزی است که گندم میکارد و بوقلمونها را پرورش میدهد.»
هر کس نظری میداد تا این که معلم بالای سر پسر رفت و از او پرسید: «این دست چه کسی است؟»
پسر در حالی که خجالت میکشید، آهسته جواب داد: «خانم معلم، این دست شماست.»معلم به یاد آورد از وقتی که این دانشآموز پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانههای مختلف نزد او میآمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
👳 @mollanasreddin 👳
📚داستان کوتاه
مردی تخم عقابی پیدا کرد و آن را در لانه مرغی گذاشت. عقاب با بقیه جوجه ها از تخم بیرون آمد و با آنها بزرگ شد . در تمام زندگیش، او همان کارهایی را انجام داد که مرغ ها می کردند، برای پیدا کردن کرم ها و حشرات زمین را می کند و قدقد می کرد و گاهی با دست و پا زدن بسیار، کمی در هوا پرواز میکرد. سال ها گذشت و عقاب خیلی پیر شد. روزی پرنده باعظمتی را بالای سرش بر فراز آسمان ابری دید او با شکوه تمام، با یک حرکت جزئی بالهای طلاییش برخلاف جریان شدید باد پرواز می کرد. عقاب پیر بهت زده نگاهش کرد و پرسید: این کیست؟ همسایه اش پاسخ داد: این یک عقاب است. سلطان پرندگان. او متعلق به آسمان است و ما زمینی هستیم. عقاب مثل یک مرغ زندگی کرد و مثل یک مرغ مرد. زیرا فکر می کرد یک مرغ است.
این ما هستیم که زندگی خودمان را میسازیم؛ نگذارید محیط اطرف شما را دچار تغییرات اساسی کند. وقتي باران مي بارد همه پرندگان به سوي پناهگاه پرواز مي كنند بجز عقاب كه براي دور شدن از باران در بالاي ابرها به پرواز در مي آيد. مشكلات براي همه وجود دارد اما طرز برخورد با آن است ﻛﻪ باعث تفاوت مي گردد. ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻋﻘﺎﺏ بلند پرواز باش.
👳 @mollanasreddin 👳
📚داستان کوتاه
روزی پدر و پسری بالای تپهای خارج از شهرشان ایستاده بودند و آن بالا همان طور که شهر را تماشا میکردند با هم صحبت میکردند.
پدر میگفت: اون خونه را میبینی؟
اون دومین خونهایه که من تو این شهر ساختم.
زمانی که اومدم تو این کار فکر میکردم کاری که میکنم تا آخر باقی میمونه...
دل به ساختن هر خانه میبستم و چنان محکم درست میکردم که انگار دیگه قرار نیست خراب شه...
خیالم این بود که خونه مستحکمترین چیز تو زندگی ما آدماست و خونههای من بعد از من هم همینطور میمونن.!!
اما حالا میدونی چی شده؟
صاحب همین خونه از من خواسته که این خونه را خراب کنم و یکی بهترش را براش بسازم...
این خونه زمانه خودش بهترین بود ولی حالا...!
این حرف صاحبخونه دل منو شکست ولی خوب شد...
خوب شد چون باعث شد درس بزرگی را بگیرم....
درسی که به تو هم میگم تا تو زندگیت مثل من دل شکسته نشی و موفقتر باشی...
پسرم تو این زندگی دو روزه هیچ چیز ابدی نیست، تو زندگی ما هیچ چیزی نیست که تو بخوای دل بهش ببندی جز خالقت.
چرا که هیچچیز ارزش این را نداره و هیچکس هم چنین ارزشی به تو نمیتونه بده...
"فقط خدایی که تو را خلق کرده ارزش مخلوقش را میدونه و اگر دل میخوای ببندی همیشه به کسی ببند که ارزشش را بدونه و ارزشش را داشته باشه 👌"
👳 @mollanasreddin 👳
از تيمورلنگ سوال کردند كه چگونه امنيتی در كشور پهناور خود ايجاد نمودی؛ كه وقتی زنی با طبقی از جواهرات طول كشور را طی میكند؛ كسی به او تعرضی نکرده و جسارتی نمی كند؟
در جواب جمله كوتاه ولی با تاملی میگويد :
در هر شهری که دزدی ديدم
گردن داروغه را زدم
چون یا دزد و داروغه هم دست بوده اند
یا داروغه در خواب ...
📚 منم تیمور جهان گشا
👳 @mollanasreddin 👳
📚 ضرب المثل بز اخفش
گويند اخفش نحوي برای وقتایی که کسي را پيدا نمي کرد که با او مباحثه و مذاکره علمي نمايد بزي خريد و طنابي از قرقره سقف اتاق عبور داده، يک سر طناب را در موقع مطالعه به دو شاخ بز مي بست و آن حيوان را در مقابل خود بر پاي ميداشت و سر ديگر طناب را در دست ميگرفت. هرگاه مي خواست دنباله بحث را ادامه دهد، خطاب به آن حيوان زبان بسته ميگفت: "پس مطلب معلوم شد" و در همين حال ريسمان را مي کشيد و سر بز به علامت انکار به بالا ميرفت. اخفش مطلب را دنبال مي کرد و آنقدر دليل و برهان مي آورد تا ديگر اثبات مطلب را کافي مي دانست. آنگاه سر طناب را شل مي داد و سر بز به علامت قبول پايين مي آمد.
از آن تاريخ بز اخفش ضرب المثل گرديد و هر کس تصديق بلاتصور کند او را به بز اخفش تشبيه و تمثيل مي کنند.
همچنين ريش بز اخفش در بين اهل علم ضرب المثل شده و به قول دکتر محمد ابراهيم باستاني پاريزي: «آن دانشجو را که درس را گوش مي کند و ريش مي جنباند ولي نمي فهمد و در واقع وجود حاضر غايب است به بز اخفش تشبيه کرده اند.»
👳 @mollanasreddin 👳
📚 حکایت مال حرام
مردی در بصره، سالها در بستر بیماری بود؛ بهطوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.روزی عالمی نزد او آمد و گفت: میدانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: بخدا قسم حاضرم.
داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری_وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آبلیمو را نصفه با آب قاطی میکرد و میفروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطرهای آبلیمو میریخت تا بوی لیمو دهد.مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی و خونشان را در شیشه میکنی.عالم گفت: از پول حرام مردم، نصف بصره را خریدی! و حالا ده سال است برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی.
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده است؟ دو کاسه! آن دو را هم تا نفروشی و از دست ندهی، نخواهی مرد! و زجر کش خواهی شد. پس مالت را بده که بفروشند تا مرگت فرا رسد.
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش، چون مال حرام ماندنی نیست. چون پسر کاسهها را فروخت، پدرجان داد.
👳 @mollanasreddin 👳
#یک_پند_یک_معرفت
گاهی در جملات خود اگر دقت کنیم به روشنی درمییابیم که هر کجا سخن از کار نیک و آخرت باشد شیطان بر زبان ما جملات زیبایی قرار میدهد.
مردان وقتی سیگار میکشند نمیگویند حق اهل و عیالمان را دود میکنیم، اما وقتی که میخواهند مبلغی در راه خدا و برای نیازمندان بدهند، میگویند: «حق زن و فرزند ماست، حق ما نیست»؛
حق تعالی میفرماید: با من تجارت کنید و یقین کنید که ضرر نخواهید کرد. وقتی کلام از تجارت با خدا با مال است، هیچ انسانی ریسک و خطر نمیکند. هرچند راه تجارت با خدا خطری ندارد که هیچ، بلکه سرشار از سود است.
ولی وقتی کسی میخواهد در یک شرکت هرمی که سودش و حتی تکلیف سرمایهاش مشخص نیست سرمایهگذاری کند، میگوید: «من این مبلغ را خطر کردم ترس ندارم حتی همهاش را بخورند و محو کنند...»
بدرستی که نفس و شیطان اجازه نمیدهند انسان بداند تجارت راستین و واقعی کدام است
👳 @mollanasreddin 👳
✅ قال الإمام الصادق عليه السلام:
أوحَى اللّه ُ إلى موسَى بنِ عِمرانَ عليه السلام : أتَدري يا موسى لِمَ انتَجَبتُكَ مِن خَلقي واصطَفَيتُكَ لِكَلامي ؟ فقالَ : لا ياربِّ ، فأوحَى اللّه ُ إلَيهِ : إنّي اطَّلَعتُ إلَى الأرضِ فلَم أجِدْ علَيها أشَدَّ تَواضُعا لِي مِنكَ .
امام صادق علیه السلام می فرمایند:
خداوند به موسى بن عمران عليه السلام وحى فرمود : اى موسى! آيا مى دانى چرا از ميان آفريدگانم تو را برگزيدم و براى [شنيدن ]سخنم تو را انتخاب كردم؟ عرض كرد : نه، اى پروردگار! خداوند به او وحى فرمود : من به زمين نگريستم و در روى آن كسى را نيافتم كه در برابر من متواضع تر از تو باشد.
الأمالي للطوسي: 165/275.
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋شیشه و آیینه
🍃🍂جوان #ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او #اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه میبینی؟
گفت: آدمهایی که میآیند و میروند و گدای کوری که در خیابان #صدقه میگیرد.
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه میبینی؟
گفت: خودم را میبینم.
عارف گفت: دیگر دیگران را نمیبینی، در حالی که آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شدهاند. اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمیبینی. این دو شیئ شیشهای را با هم مقایسه کن؛ وقتی شیشه #فقیر باشد، دیگران را میبیند و به آنها احساس محبت میکند. اما وقتی از جیوه (یعنی #ثروت، کبر، غرور، پلیدی و…) پوشیده میشود، تنها خودش را میبیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش #جیوهای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
✾📚 @Dastan 📚✾
مردم ، مسلمان ندیدند!
حاج مرشد چلوئی می فرمود:
اگر من انسان ندیده ام، مردم مسلمان ندیده اند
یکی از دوستان مرشد تعریف می کرد: شبی در حوالی خیابان دروازه دولاب با مرشد همراه بودم مرشد سوار ماشین من بود و قصد داشتم او را به منزلش برسانم در بین راه یک اتوبوس با ماشین من تصادف کرد و ماشین خسارت دید ماشین ها توقف کردند مردم جمع شدند و گفتند: باید خسارتتان را از راننده اتوبوس بگیرید
ما در حال صحبت بودیم که دیدم حاج مرشد آهسته از ماشین پیاده شد و آرام بین جمعیت آمد و رو به راننده اتوبوس کرد و گفت: آقا من از شما معذرت میخواهم، اما باید به شما خسارت بدهیم شما راننده و فردی زحمتکش هستی و ما وظیفه داریم به امثال شما کمک کنیم
مرشد از من خواست که راننده را رها کنم مردم و خود من از رفتار و گذشت مرشد تعجب کردیم وقتی برگشتیم، آهسته به من گفت: تعجب ندارد. چرا مردم تعجب می کنند؟ مگر مسلمان ندیده اند؟
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
#بهجت_اینگونه_بود ...
🔻 خاطراتی کوتاه از سیره و سبک زندگی آیتالله بهجت قدسسره:
تابستان بود و #هوای شهر قم داغ داغ بود . برایشان پنکه ای تهیه و به سختی قانعشان کردند که پنکه در زمان نماز خواندن روشن باشد. پنکه اما چاره ای برای گرما نبود.
روزی با همان تن خیس عرقشان بعد از فراغت از نماز رو به فرزندشان کردند گفتند : اگر سلاطین عالم #لذت_نماز را درک می کردند به دنبال لذتهای دیگر دنیا نمیرفتند...
📚 براساس خاطره اي از حجت الاسلام والمسلمين علي بهجت
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
پندانه
از حكيمى پرسيدند:
عجيب ترين موجود عالم چيست؟
گفت: انسان
گفت چرا انسان؟
گفت: زيرا براى به دست آوردن مال، سلامتى اش را به خطر مى اندازد و پس از آن كه مالى به دست آورد، براى بازيابى صحت و سلامتى اش مصرف مى كند.
چنان غم آينده را مى خورد،
كه از امروز خود لذتى نمى برد.
چنان زندگى مى كند،
كه گويا هرگز نمى ميرد.
اما چنان مى ميرد،
كه گويى اصلاً زنده نبوده است.
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨زاهدی گوید : جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد!!
🌺اول مرد فاسدی از کنارمن گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد. او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
🌺دوم: مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی. گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
🌺سوم کودکی دیدمرکه چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را ازکجا آورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت: تو که زاهد این شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
🌺چهارم زنی بسیار زیبا که در حال خشم از شوهرش شکایت میکرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن. گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان بسیار شنیدنی از تشرف سید ابوالحسن اصفهانی خدمت امام زمان(عج)
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹داستانی پندآموز درزمان پیامبر(ص)🌹
✍قحطی و کمبود غذا شهرمدینه را فرا گرفته بود، گرسنگی و تهی دستی ، فشار سختی بر مردم مدینه وارد ساخته بود، در این صورت اگر کاروانی آذوقه و غذا به مدینه می آوردند، روشن بود که مردم از هر سو هجوم می آوردند تا برای خود غذا تهیه کنند.
🌾 معمول بود وقتی کاروان تجارتی می آمد مردم مشتاق ، طبل کوبان به استقبال آن می رفتند. دختران از خانه ها بیرون آمده ، صف می کشیدند و طبل ها را به صدا در می آوردند.
☀️روز جمعه بود، مسلمانان برای نماز جمعه پشت سر پیامبر صلی الله علیه وآله جمع شدند و پیامبر صلی الله علیه وآله مشغول ایراد خطبه های نماز جمعه شد.
خبر آمد که یک قافله تجارتی به مدینه آمده است که بلافاصله مسلمانان برای تهیه طعام از مسجد بیرون آمدند و تنها چند نفر (8یا 11یا 12یا 40نفر) پیامبر (ص ) ماندند
مسلمانان فکر می کردند که اگر دیر بجنبید، دیگران طعام را تمام کرده و برای آنها چیزی باقی نمی ماند، پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: سوگند به خدایی که جانم در اختیار او است اگر شما چند نفر هم از مسجد می رفتند، و کسی در مسجد نمی ماند آتش (قهر الهی ) سراسر بیابان را فرا می گرفت و شما را به کام خود فرو می کشید و به نقل دیگر فرمود: اگر اینها نمی ماندند، از آسمان سنگ بر سر آنها می بارید.
👈در این وقت بود که آیه 11 سوره جمعه نازل گردید: و اذا راو تجاره اولهوا انفصوالیها وترکوک قائماقل ما عندالله خیر من اللهو و من التجاره و الله خیر الرازقین
🌱وهنگامی که آنها تجارت یا سرگرمی و لهوی را ببینند پراکنده میشوند و به سوی آن می روند و تو را ایستاده به حال خود رها میکنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است، و خداوند بهترین روزیدهندگان است🌱
📚 اقتباس از تفسیر کشاف جلد 4 ص 329
✾📚 @Dastan 📚✾
#معارف_قرآنی
اطوار اغواء
🔸 مهم ترین #راه_نفوذ شیطان, مجاری ادراكی انسان است یعنی شیطان در مجرای اندیشه اثر می گذارد، وقتی در #مجرای_اندیشه اثر گذاشت، انسان باور میكند و وقتی باور كرد، مطابق باورش كار میكند (این برای یك گروه)؛ گروه دیگر كسانیاند كه شیطان در #مجاری_انگیزه آنها _ نه اندیشه_ اثر می كند، وقتی اینها به چیزی انگیزه مند شدند همان راه را ادامه می دهند (این دو گروه)؛ گروه سوم كسانی اند كه شیطان هم در بخش اندیشه آنها اثر می گذارد هم در بخش انگیزه آنها.
🔸 كسانی كه مشكل علمی ندارند، شیطان در انگیزه آنها وسوسه می كند یعنی #شهوت آنها را تحریك می كند, #غضب آنها را تحریك می كند كه اینها می شوند عالِم بی عمل؛ آنها كه مشكل علمی دارند و این معارف را فرا نگرفتند، شیطان با #خرافات و امثال خرافات در بخش اندیشه آنها اثر می گذارد و آنها را به امور باطلی باورمند می كند و گروهی كه از هر دو فضیلت محروم اند، شیطان هم در بخش اندیشه آنها, آنها را خرافات زده می كند و هم در بخش انگیزه آنها, آنها را با شهوت و غضب انگیزهمند می كند.
🔸 عده ای گرفتار جهل علمی اند و شیطان از راه شبهات علمیه كه ﴿إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَی أَوْلِیائِهِمْ لِیجَادِلُوكُمْ﴾، مغالطات را در قلب اینها القا می كند، آن گاه اینها به جای اینكه برهانی فكر كنند مغالطی فكر می كنند و این مغالطاتی كه در اثر ﴿إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیوحُونَ إِلَی أَوْلِیائِهِمْ﴾ در قلب اینها القا شد را باور می كنند و به خرافاتی دل می سپارند. آنها كه مشكل علمی ندارند، شهوت و غضبِ اینها را بر عقل عملی اینها پیروز و چیره می كند، آن گاه اینها یا به سمت شهوت حركت می كنند یا به سمت غضب.
🔸 گروهی كه گرفتار هر دو نقصاند، شیطان گاهی در بخش #اندیشه_و_علم و گاهی در بخش #انگیزه_و_عمل، آنها را به دام می اندازد.
#آیت_الله_جوادی_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾