✨متنی زیبا 👌
💫زندگى مثل يک كامواست از دستت كه در برود، مى شود
كلاف سر در گم،گره مى خورد، میپيچد به هم، گره گره مى شود
💫بعد بايد صبورى كنى، گره را به وقتش با حوصله وا كنى
زياد كه كلنجار بروى، گره بزرگتر مى شود، کورتر مى شود
يک جايى ديگر كارى نمى شود كرد، بايد سر و ته كلاف را بريد
يک گره ى ظريف و كوچک زد، بعد آن گره را توى بافتنى جورى قايم كرد، محوكرد، جورى كه معلوم نشود.
💫 يادمان باشد گره هاى توى كلاف
همان دلخورى هاى كوچک و بزرگند
همان كينه هاى چند ساله بايد يک جايى تمامش كرد
سر و تهش را بريد.
زندگى به بندى بند استْ
به نام حرمت كه اگر پاره شودتمام است.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های عبرت آموز (تلنگر آمیز)
داستان لگد به امام رضا علیه السلام
🎙استاد عالی
#اللهم_ارزقنا_کربلا_بحق_الحسین_ع
✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨
🌼احادیثی فوق العاده در رابطه با امر به معروف و نهی از منکر
✍امام على علیه السلام : همه كارهاى خوب و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر چون قطره اى است در درياى عميق.
📚نهج البلاغه(صبحی صالح) ص۵۴۲
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم: هرگاه (مردم) امر به معروف و نهى از منكر نكنند، و از نيكان خاندان من پيروى ننمايند، خداوند بدانشان را بر آنان مسلّط گرداند و نيكانشان دعا كنند امّا دعايشان مستجاب نشود .
📚کافی(ط - الاسلامیه) ج۲ ص۳۷۴
امام باقر علیه السلام : خداى تعالى به شعيب پيامبر وحى فرمود كه: من صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم كرد: چهل هزار نفر بدكار را، شصت هزار نفر از نيكانشان را. شعيب عرض كرد: پروردگارا! بدكاران سزاوارند اما نيكان چرا؟ خداى عز و جل به او وحى فرمود كه: آنان با گناهكاران راه آمدند و به خاطر خشم من به خشم نيامدند.
📚كافى(ط - الاسلامیه) ج۵ ص۵۶
امام علی علیه السلام: كسى كه منكر را با قلب و دست و زبانش انكار نكند، مرده اى است ميان زندگان.
📚تهذيب الأحكام
حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم :
گروهى هستند كه نه پيامبرند و نه شهيد ولى مردم به مقامى كه خداوند به خاطر امر به معروف و نهى از منكر به آنان عطا فرموده غبطه مى خورند.
📚مستدرک الوسایل و مستنبط المسایل
حضرت امام محمد باقر علیه السلام : امر به معروف و نهى از منكر دو واجب بزرگ الهى مى باشند كه ساير واجبات با آنها بر پا مى مانند و بوسيله اين دو راه ها امن و كسب و كار مردم حلال مى شود. با اين دو واجب است كه داد ستمديدگان ستانده مى شود و زمين آباد مى گردد.
📚وسایل الشیعه ج۱۶ ص۱۱۹
🌹امام علی علیه السلام: در وصيّت به فرزندان بزرگوارشان امام حسن و امام حسین (عليهما السلام) فرمودند: شما را به تقواى الهى و امر به معروف و نهى از منكر سفارش مى كنم.
📚نهج البلاغه نامه۴۷.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍂ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ #ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ #ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ ...
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ #ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ...!
ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ #ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ #ﮔﺪﺍﺋﯽ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ...!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪ ... ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﯼ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ...
💫👈ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ میخواهدﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ،
👌👌ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺨﻮﺍﻩ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﯽﺗﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ ...
👤 ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ ﺍﻧﺼﺎﺭﯼ
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
🔻او مؤمن است و #مؤمن_را_باید_احترام_کرد...❗️
◽️حاج آقا جواد گلپایگانی، فرزند مرجع عالیقدر آیت الله العظمی سید محمدرضا گلپایگانی رحمه الله درباره برخورد احترام آمیز پدرشان با دیگران می گوید:..
◽️در سنین کودکی بودم.ایام عاشورا طبق معمول در منزلمان روضه خوانی بود. مرحوم پدرم در کنار در ایستاده بودند و به مردم احترام می کردند.
◽️روزی دیدم مرد نابینایی وارد شد و آقا تمام قد به احترام او بلند شدند. روزهای بعد هم آن مرد نابینا می آمد و ایشان در برابر او بلند می شدند و احترام می گذاردند.
◽️روزی به آقا عرض کردم: این مرد نابیناست و نمی بیند شما در برابرش بلند می شوید،آقا فرمودند: او مؤمن است و مؤمن را باید احترام کرد
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
#یک_داستان_یک_پند
✍نوجوانی پدر را گفت: پدرم! آیا #تحصیل_نان کنم، یا #تحصیل_دین؟!
📿پدر گفت: هردو لازم است، اما تحصیل دین #لازمتر!!! پسر نزد کوزهگری رفت تا حرفه کوزهگری بیاموزد.
🕌شبی پدر به پسر گفت: برخیز به مسجد رویم که عالِم بر منبر از کلام خدا میگوید. پسر گفت: خستهام! و پدر تنها به مسجد رفت.
🌏چهل روز پدر، پسر را گفت: نصیحت پدر را گوش کن! بدان کسبِ علم از کسبِ نان واجبتر است.
💎خداوند مقرر فرموده است حتی اگر برای کسبِ نان تلاش نکنی، تو را مسکین نام نهاده و کسی را واجب کرده زکاتش را که همان سهمِ دنیا و نانِ توست، بر درب منزل تو آورد تا تو از گرسنگی نمیری!
📚ولی اگر برای #طلبِ_علم، از منزل خود خارج نشوی، هیچ کس را #زکاتی واجب نفرموده است درب منزل تو را بکوبد و آن را بر تو تقدیم نماید.
✾📚 @Dastan 📚✾
4_5769672943038631625.mp3
1.61M
🔸ماجرای #جگر_کباب_شده
🔹استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊
🌦🌈#قرار_عاشقی
از خیابان #شهدا آرام آرام در حال گذر بودم!🤔
.
🌷اولین کوچه به نام شهید همت؛
محمد ابراهیم با صدایی آرام و لحنی دلنشین...
نامم را صدا زد!
گفت: توصیه ام #اخلاص بود!
چه کردی؟...
جوابی نداشتم؛ سر به زیر انداخته و گذشتم...😞
.
🌷دومین کوچه شهید عبدالحسین برونسی؛
پرچم سبز #یا_زهرا سلام الله علیها بر سر این کوچه حال و هوای عجیبی رقم زده بود!
انگار #مادر همین جا بود...
عبدالحسین آمد!
صدایم زد!
گفت: سفارشم توسل بود به حضرت زهرا و رعایت #حدود خدا...
چه کردی؟
جوابی نداشتم و از #شرم😓 از کوچه گذشتم...
.
به سومین کوچه رسیدم!
🌷شهید محمد حسین علم الهدی...
به صدایی ملایم،اما محکم مرا خواند!
گفت: #قرآن و #نهج_البلاغه در کجای زندگی ات قرار دارد؟
چیزی نتوانستم جواب دهم!
با چشمانی که گوشه اش نمناک شد!
سر به گریبان؛ گذشتم...
.
به چهارمین کوچه!
🌷شهید عبدالحمید دیالمه...
آقا وحید بر خلاف ظاهر جدی اش در تصاویر و عکس ها!
بسیار مهربان و آرام دستم را گرفت؛
گفت: چقدر برای روشن کردن مردم!
#مطالعه کردی؟!
برای #بصیرت خودت چه کردی؟!
برای دفاع از #ولایت!؟!
همچنان که دستانم در دستان شهید بود!
از او جدا شدم و حرفی برای گفتن نداشتم...😓
.
🌷به پنجمین کوچه و شهید مصطفی چمران...
صدای نجوا و #مناجات شهید می آمد!
صدای #اشک و ناله در درگاه پروردگار...
حضورم را متوجه اش نکردم!
#شرمنده شدم😓، از رابطه ام با پروردگار...
از حال معنوی ام...
گذشتم...
.
🌷ششمین کوچه و شهید عباس بابایی...
هیبت خاصی داشت...
مشغول تدریس بود!
مبارزه با #هوای_نفس، نگهبانی #دل...
کم آوردم...😭
گذشتم...
.
🌷هفتمین کوچه انگار #کانال بود!
بله؛
شهید ابراهیم هادی...
انگار مرکز کنترل دل ها بود!!
هم #مدارس !
هم #دانشگاه !
هم #فضای_مجازی!
مراقب دل های دختران و پسرانی بود که در #دنیا خطر لغزش و #غفلت تهدیدشان میکرد!
#ایثارش را دیدم...
از کم کاری ام شرمنده شدم😞 و گذشتم...
.
🌷هشتمین کوچه؛
رسیدم به شهید محمودوند...
انگار #شهید پازوکی هم کنارش بود!
پرونده های دوست داران شهدا را #تفحص میکردند!
آنها که اهل #عمل به وصیت شهدا بودند...
شهید محمودوند پرونده شان را به شهید پازوکی می سپرد!
برای ارسال نزد #ارباب...
.
پرونده های باقیمانده روی زمین!
دیدم #شهدای_گمنام وساطت میکردند،برایشان...
.
اسم من هم بود!
وساطت فایده نداشت...
از #حرف تا #عمل!
فاصله زیاد بود...😭😭😭
.
دیگر پاهایم رمق نداشت!
افتادم...
خودم دیدم که با #حالم چه کردم!
تمام شد...
#تمام
.
از کوچه پس کوچه های دنیا!
بی شهدا، نمی توان گذشت...
#وصیت_شهدا
🥀🕊 🥀🕊🥀🕊 🥀🕊
✾📚 @Dastan 📚✾
#سیره_علما
✨✨خاطره ای به نقل از فرزند استاد فاطمي نيا:
🌼زماني كه ازدواج كردم ، هديه اي كه پدرم به من دادند تابلويي بود كه خودشان به عربي برايم نوشته بودند و مضمونش اين بود:
"بپرهيز از #ظلم_كردن به كسي جزخدا ياوري ندارد"
اين كلامي است كه امام حسين (ع) در لحظات آخر حيات مباركشان بيان كردند.
بعدها يكي از علماء اين تابلو را مشاهده كردند و فرمودند كه حاج اقا (استادفاطمي نيا) اين را اشاره به همسر فرزندشان نوشته اند تا هميشه در ذهن او باشد زمانيكه يك زن تمام داشته اش را به #منزل شوهر مي آورد ، بايد بدانيم جز خداوند ياوري ندارد و نبايد به اين زن حتي گفته شود " بالاي چشمت ابروست!"
و اگر #ظلمي به زن کردیم ، وارد جنگ با خدا شده ايم !
💫👈خداوند در هيچ چيز شتاب نميكند مگر ياري مظلومان!
✾📚 @Dastan 📚✾
😔مادر تنها کنج خانه نشسته بود و پسرک، بیتوجه غرق در فیسبوک، این پست را گذاشت تا لایک جمع کند:
❤️«همه هستی ام مادرم»
🌟دخترک در لاین عکس کارگری پیر را گذاشت و زیرش نوشت:
👈«پدر زحمتکش چند تا لایک دارن؟»
همزمان پدر پیرش صدایش کرد: «خترم ناهار آماده است.»
😞دختر داد زد: «من میل ندارم، صد دفعه نگفتم وقتی تو اتاقم هستم انقد صدام نکنید!»
😏پست دختر کلی لایک خورده بود!
✨مرد تابلوی خاتم کاری شده زیبایی را که خریده بود روی دیوار نصب کرد.
همسرش گفت:«زنگ زدی حال برادر بیمارت رو بپرسی؟»
مرد با عصبانیت گفت:«الان حوصله ندارم.»
🍂روی تابلو خاتم کاری شده نوشته شده بود
💫👈««بی تا قدر یکدیگر را بدانیم.»» 🤔
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان
🌺🍃سمرة پسر جندب درخت خرمايي در باغ مردي از انصار داشت. او گاهي به درخت خود سر مي زد، بدون اجازه و اعلام اين كار را انجام مي داد. و ضمنا چشم چراني هم مي كرد!
روزي مرد انصار گفت:
✨سمره! تو مرتب، ناگهاني وارد منزل مي شوي كه خوشايند ما نيست هرگاه قصد ورود داشتيد، اجازه بگيريد و بدون اعلام وارد نشويد.
🍂سمره حرف او را نپذيرفت و گفت:
راه از آن من است و حق دارم #بدون_اجازه وارد شوم!
🔆ناچار مرد #انصاري به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم #شكايت كرد و گفت:
👈اين مرد بدون اطلاع داخل مي شود و خانواده ام از #چشم: چراني محفوظ نيستند بفرماييد بدون اعلام وارد نشود.
🌼حضرت دستور داد سمره را آوردند و به او فرمود:
فلاني از تو شكايت دارد و مي گويد: تو بدون اطلاع از خانه او عبور مي كني و قهرا خانواده او نمي توانند به خوبي خود را از #نامحرم حفظ كنند. بعد از اين اجازه بگير و بدون اطلاع وارد نشو!
سمره فرمايش پيغمبر را نيز قبول نكرد.
🌸پيامبر فرمود:
- پس درخت را بفروش!
سمره حاضر نشد. حضرت قيمت را به چند برابر بالا برد، باز هم راضي نشد. همين طور قيمت را بالا مي برد سمره حاضر نمي شد!! تا اين كه فرمود:
اگر از اين درخت دست برداري درختي به تو داده مي شود.
🍃سمره باز هم تسليم نشد و اصرار داشت كه نه از درخت خودم دست بر مي دارم و نه حاضرم هنگام ورود به باغ اجازه بگيرم.
در اين وقت پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:
تو آدم زيان رسان و #سختگيري هستي و در دين اسلام نه زيان ديدن مورد قبول است و نه زيان رساندن. سپس رو كرد به مرد انصاري فرمود:
برو درخت خرما را بكن و جلوي سمره بينداز! آنان رفتند و اين كار را كردند در اين موقع، حضرت به سمره فرمود:
- حالا برو درختت را، هر كجا خواستي بكار.
✾📚 @Dastan 📚✾
💕سواد زندگی
سنگریزه ریز است و ناچیز؛
اما اگر در جوراب یا کفش باشد،
ما را از راه رفتن باز میدارد...
در زندگی هم؛ بعضی مسائل ریزند و ناچیز...
اما مانع حرکت به سمت خوبی ها و آرامش ما میشوند!
بی احترامی یا نامهربانی به والدین؛
نگاه تحقیرآمیز به فقرا؛
تکبر و فخرفروشی به مردم؛
منت گذاشتن هنگام کمک کردن؛
نپذیرفتن عذر خطای دوستان؛
بخشی از سنگریزه های مسیر تکامل ما هستند!
آنها را بموقع کنار بگذاریم تا از زندگی لذت ببریم.
#باغبان_دلمان_باشیم🌿
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆داستان کوتاه شانس خود را امتحان کنید
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ الإمامُ الحسينُ عليه السلام
سألتُ أبي عليه السلام عن مَدخَلِ رسولِ اللّه ِ صلى الله عليه و آله ، فقالَ ; كانَ دُخولُهُ لنفسِهِ مَأذونا لَهُ في ذلكَ ، فإذا أوى إلى مَنزِلِهِ جَزَّأ دُخولَهُ ثلاثةَ أجزاءٍ ; جُزءاً للّه ِِ ، و جُزءاً لأهلِهِ ، و جزءاً لنفسِهِ ، ثُمّ جَزَّأ جُزْءَهُ بينَهُ و بينَ الناسِ فَيَرُدُّ ذلكَ بالخاصَّةِ عَلَى العامَّةِ ، و لا يَدَّخِرُ عَنهُم مِنهُ شيئا ، و كانَ مِن سِيرَتِهِ في جُزءِ الاُمَّةِ ، إيثارُ أهلِ الفَضلِ بإذنِهِ ، و قَسَمَهُ على قَدرِ فَضلِهِم في الدِّينِ ، فمِنهُم ذُو الحاجةِ ، و مِنهُم ذُو الحاجَتَينِ ، و مِنهُم ذو الحَوائجِ .;
امام حسين عليه السلام
از پدرم عليه السلام در مورد امور داخلى زندگانى پيامبر صلى الله عليه و آله پرسيدم ، فرمود ; هرگاه اراده مى كرد به خانه مى رفت و چون وارد منزل مى شد، اوقات خود را به سه بخش تقسيم مى كرد ; بخشى را به [عبادت] خدا اختصاص مى داد و بخشى را به خانواده اش و بخشى را به خودش . وقت مخصوص به خودش را نيز ميان خود و مردم تقسيم مى فرمود و خواص را مى پذيرفت و مسائل و موضوعات را از طريق آنان به عموم مردم ارجاع مى داد و چيزى از ايشان مضايقه نمى كرد و روش آن بزرگوار، در اين زمانِ اختصاص يافته به امّت ، اين بود كه در پذيرفتن به حضور و اختصاص دادن مقدار زمان ملاقات به افراد ، اهل فضل را ، به نسبت فضل و مقامى كه در دين داشتند ، بر ديگرى مقدّم مى داشت . برخى از آنان يك حاجت داشتند، برخى دو تا و برخى چندين حاجت.;
بحار الأنوار : 16/150/4 .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستانهاییاز_انبیاء_و_اولیاءالله
▫️امام صادق علیهالسلام فرمودند: مردی در میان بنی اسراییل #ذکر "الحمدلله رب العالمین و العاقبه للمتقین" را زیاد بر لب جاری میساخت. ابلیس از این کار او خشمگین شده بود یکی از شیاطین را مامور نمود تا به او القا کند که پایان خوش و عاقبت از آن #ثروتمندان است.
▫️اما مامور ابلیس در ماموریت خود موفق نشد و کار به دعوا و #مرافعه کشید تا اینکه تصمیم گرفتند برای پایان دادن به دعوا از کسی بخواهند که میانشان داوری نماید و هر کس مغلوب شد دستش بریده شود. آن دو، شخصی را به عنوان #داور برگزیدند اما حق را به مامور ابلیس داد و پایان خوش را از آن ثروتمندان دانست بدین ترتیب یکی از دستان #عابد بریده شد.
▫️ولی مرد عابد باز ذکر شریف را زمزمه نمود. مامور ابلیس که از سخت ورزی عابد خشمگین شده بود برای رهایی از دست او پیشنهاد کرد فردی دیگر را در میان خود #حاکم سازند تا هرکس مغلوب شد گردنش زده شود. عابد نیز قبول کرد و این بار #مجسمهای را میان خود به عنوان داور قرار دادند.
▫️در این هنگام مجسمه به اذن خدا بر محل بریده شدن دستان عابد دست کشید و دستانش را به او بازگرداند آن گاه ضربهای سنگین بر گردن مامور ابلیس وارد کرد و او را به قتل رساند. مرد عابد با تماشای این حادثه گفت: این چنین است پایان خوش و عاقبت از آن #متقین است
📚برگرفته از کتاب قصص الانبیا، آیت الله سید نعمت الله جزائری
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺داستان کوتاه از پیامبر اسلام
🌸🍃مردي از انصار قصد مسافرت داشت. به همسرش گفت: تا من ازمسافرت بر نگشته ام تو نبايد از خانه بيرون بروي.
پس از مسافرت شوهر، زن شنيد پدرش بيمار است.
✨كسي را نزد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرستاد و پيغام داد كه شوهرم مسافرت رفته و به من گفته است تا برنگشته، از منزل خارج نشوم. اكنون شنيده ام پدرم سخت بيمار است، اجازه فرماييد من به عيادتش بروم.
🌺پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود:
در خانه ات بنشين و از شوهرت اطاعت كن!
چند روزي گذشت. زن شنيد كه مرض پدرش شدت يافته. بار دوم خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله پيغامي فرستاد كه يا رسول الله! اجازه مي فرماييد به #عيادت پدر بروم؟
🍂حضرت فرمود:
- نه! در خانه ات بنشين و از شوهرت اطاعت نما!
🌼پس از مدتي شنيد پدرش #فوت كرد. بار سوم كسي را فرستاد و پيغام داد كه پدرم از دنيا رفته، اجازه فرماييد بروم در مراسم عزاداريش شركت كنم، برايش نماز بخوانم؟
پيامبر صلي الله عليه و آله اين دفعه هم اجازه نداد و فرمود:
🔆- در #خانه ات بنشين و از همسرت اطاعت كن!
پدرش را دفن كردند. پس از آن پيغمبر صلي الله عليه و آله كسي را به سوي آن زن فرستاد و فرمود:
به او بگوييد به خاطر #اطاعت تو از #همسرت، خداوند #گناهان تو و پدرت را #بخشيد.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خیاطی می گفت: اگر شبها جیبهای لباسها را خالی کنید، #لباسها زیباتر به نظر می رسند و بیشتر عمر خواهند کرد. بنابراین من قبل از خواب اشیایی مانند خودکار و پول خرد و دستمال را از جیبم در میآوردم و آنها را مرتب روی میز می گذارم و چیزهای زائد را به درون سطل زباله میریزم.
✨یک شب وقتی مشغول اینکار بودم، به نظرم رسید که ممکن است #خالی_کردن_ذهن نیز مانند خالی کردن جیب باشد
💫💫👈همه ی ما در ی روز مجموعه ای از آزردگی، #پشیمانی، اضطراب را جمع آوری می کنیم. اگر اجازه دهیم که این #افکار انباشته شوند #ذهن را سنگین می کنند پس ذهنمان را پاک کنیم تا دنیای زیباتری بسازیم
✾📚 @Dastan 📚✾
💠 #برادرا_نماز، نماز!
✍ستون گردان حبیب، لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد نزدیک و نزدیک تر می شد. برادر محسن هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک، ناگهان متوقف شد. نگاهی به آسمان انداخت و بعد رو به نیروها فریاد زد:”نماز، نماز! برادرها، نماز را فراموش نکنید.” با این نهیب ، ستون حبیب می رفت تا از حرکت بایستد که برادر محسن فریاد زد :”نایستید، بدوید! نماز را بدورو می خوانیم. هرکس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند، نماز را بدورو بخوانید.”
یک لحظه خم شدم، دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که داشتم جلو می رفتم ، مشغول به نماز شدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
عجب نمازی بود! به راستی نجوای عشق بود. زبان ها ذکر می گفتند و بدن ها هر یک به گونه ای در جنبش و جوشش بودند. لحظه ای بی اختیار از صدای صفیر گلوله ی خمپاره بر زمین می افتادیم. لحظه ای دیگر باز بی اختیار، با شنیدن صدای موشک های زمانی آر.پی.جی دشمن که بالای سرمان منفجر می شد، می نشستیم؛ ولی هم نماز می خواندیم و هم حرکت ستون کماکان به سوی موضع توپخانه ادامه داشت. تمام بچه ها در همان حالت پیشروی، نماز صبح شان را خواندند و در نمازشان خدارا به یاری طلبیدند.
📚کتاب ققنوس فاتح(بیست روایت شفاهی از شهید والامقام محسن وزوایی)
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 #پنـــدانــــهــ
✨✨ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ #ﺣــﺴﺎﺩﺕ نکن ﺑﺨﺎﻃﺮ
ﻧﻌـــــﻤﺘﯽ ﮐﻪ ﺧــﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻩ زﯾﺮﺍ ﺗﻮ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﺧــــﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ
ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ و
ﻏﻤﮕـــــﯿﻦ ﻣﺒﺎﺵ ﻭﻗﺘﯽ
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼــﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺖ ﺯﯾﺮﺍ ﺗﻮ
ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ
ﺁﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ.
👌ﻫﻤـــﯿﺸﻪ #ﺷﺎڪـــﺮ ﺑﺎﺵ ﻭ بگــو
شڪر ﺍﮔﺮﺭﻭﺯﯼ ﺗﺼـــﻤﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﺤﺎﺳﺒﻪ
ﺛـــﺮﻭﺗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻰ #ﭘﻮﻟﻬﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻧﺸـــﻤﺎﺭ
ڪﺎﻓﯽ ﻗـــﻄﺮﻩ ﺍﺷڪﻰ ﺑﺮﺭﻭﯼ
ﮔﻮﻧﻪﺍﺕ ﺑﺮﯾﺰﯼ ﺗﻌﺪﺍﺩ ﺩﺳﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺁﻧﺮﺍ
ﭘﺎڪ میڪنند #ثروت ﺗﻮﺳﺖ.
✾📚 @Dastan 📚✾
💠زخم صفّين
🌸🍃 مُحْيىِ الدّين اِرْبِلى گفت: روزى در خدمت پدرم بودم ديدم مردى نزد او نشسته و چرت مى زند، در آن حال عمامه از سرش افتاد و جاى زخم بزرگى در سرش ديده شد، پدرم پرسيد اين زخم بر اثر چه بوده است؟
گفت: اين زخم را در جنگ صفّين (وقتى كه در سپاه اميرالمؤمنين على عليه السلام بودم و با دشمنان آن حضرت مى جنگيدم برداشتم) به او گفتند تو كجا و جنگ صفّين كجا؟ (ساليان سال از اين جريان مىگذرد)
🦋 گفت: وقتى به كشور مصر مسافرت مىكردم مردى از اهل غَزَّ (در كشور فلسطين) با من همراه شد و در بين راه با هم به گفتگو پرداختيم و چون صحبت از جنگ اميرالمؤمنين على عليه السلام و معاويه در جنگ صفين شد (متوجه شدم كه هم سفرم از طرفداران معاويه است لذا) به من گفت: اگر من در جنگ صفين بودم (حتماً در سپاه معاويه شركت مىكردم و با اميرالمؤمنين على عليه السلام و سپاهيان او مىجنگيدم) و شمشير خود را از خون على عليه السلام و يارانش سيراب مىكردم.
🍃 من هم گفتم اگر در جنگ صفين بودم، من هم شمشير خود را از خون معاويه و پيروان او سيراب مىكردم. اينك من از ياران اميرالمؤمنين على عليه السلام هستم و تو از ياران معاويه بيا با هم جنگ كنيم (او پذيرفت) و هر دو با هم جنگيديم و زد و خورد مفصلى كرديم، (تا اينكه آن ملعون ضربتى بر سرم وارد كرد) و احساس كردم كه بر اثر زخمى كه به سرم رسيده از هوش مىروم.
(چون احساس ضعف كردم بر زمين افتادم و از هوش رفتم و گويا آن ملعون فكر كرد كه بر اثر ضربت شمشيرش و خون ريزى شديد من را كشته است، لذا او به راهش ادامه داد و رفت) لحظاتى بعد متوجه شدم شخصى با گوشهى نيزهاش به من مىزند و مرا بيدار مىكند، چون چشم باز كردم ديدم سواركارى است و از اسب پايين آمد و دست روى زخم سرم كشيد و بر اثر دست كشيدن او، بلافاصله حالم خوب شد و فرمود: همين جا بمان و بعد از لحظاتى كه رفت دوباره در حالى كه سر بريدهى هم سفرم را كه با من جنگيده بود در دست داشت به همراه چهارپايان او بازگشت.
🔆 و سپس به من فرمودند: «هذا رَأْسُ عَدُوِّكَ، وَ اَنْتَ نَصَرْتَنا فَنَصَرْناكَ، وَ لَيَنْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ نَصَرَهُ» اين سر دشمن توست و تو به يارى ما برخاستى ما هم تو را يارى كرديم چنانكه هر كس خداوند را يارى كند خداوند هم او را يارى مىدهد.
💫 پرسيدم شما كيستيد؟ فرمودند:«اَنَا صاحِبُ الْاَمْرِ»؟عج؟ سپس فرمودند: «اِذَا سُئِلْتَ عَنْ هذِهِ الضَّرْبَةِ فَقُلْ ضُرِبْتُها فى صِفِّينَ» هر كس از تو پرسيد اين زخم چه بوده بگو ضربتى است كه در صفين به من زده شد.
از داستان فوق استفاده مىشود سخن پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله كه فرمودند: «مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ فَهُوَ مِنْهُمْ» هر كس خود را شبيه قومى كند پس او از آن قوم محسوب مىشود، هر دو نفر با وجود اينكه سالهاى زيادى از جنگ صفين فاصله داشتند، ولى چون هر كدام دوست داشتند در سپاه مورد علاقه خود شركت داشته باشند، بر اين اساس خود را شبيه شركت كنندگان در جنگ صفين كردند و با هم به جنگ و قتال پرداختند.
کتاب اخلاق الطلاب ص 70
✾📚 @Dastan 📚✾
❤️🤍💚:
❤️🤍💚 ﷽ 🦋🦋🦋
✴️ یہبزرگیبهممیگفت:
هر وقتخواستیبفهمی
#خدا صداتو میشنوه یا نه ⁉️
👀 ببینوقتیگنـ🔥ـاهمیکنی
#عذاب_وجدان داری یا نه ⁉️
#تلنگر
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✾📚 @Dastan 📚✾