🔴شبیه مداد باشیم
✍پیرمردی بود که هرگز خودکار به دست نمیگرفت و همیشه با مداد مینوشت.
روزی نوهاش پرسید:
چرا تا این اندازه، مداد را دوست دارید؟
پدربزرگ گفت:
سه ویژگی در مداد هست که در خودکار نیست.
1⃣ مداد این فرصت را میدهد که اگر اشتباه نوشتی و به اشتباه خود پی بردی، زود با پاککن آن را پاک کنی.
🔸خدا هم به انسان فرصت میدهد که اگر اشتباهی کرد، سریع توبه کند تا گناهش پاک شود.
2⃣ در زیبا نوشتن مداد، هرگز نوع و رنگ و زیبایی چوب نقشی ندارد و مهم مغزی است که درون مداد است.
🔸برای خدا هم، زیبایی و رنگ و نوع پوست انسان مهم نیست، زیبایی درون انسان مهم است.
3⃣ یک خودکار، شاید جوهر داخل لولهاش خشک شود و تو را گول بزند و در زمان نیازت ننویسد. ولی مداد، مغزش خشک نمیشود و هرگز تو را فریب نمیدهد و تو را در روزهای سخت، تنها نمیگذارد.
🔸اگر با خدا روراست باشی، خدا نیز با تو روراست است و هرگز در سختیها و مشکلات تو را تنها نمیگذارد.
✾📚 @Dastan 📚✾
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄┄
🔴فرستاده امام زمان (علیه السلام)
ابو عبید الله محمد بن زید بن مروان می گوید:
روزی مردی جوان نزد من آمد، من در چهره او دقت کردم آثار بزرگی در صورتش پیدا بود، وقتی همه مردم رفتند، به او گفتم: کیستی؟
گفت: من فرستاده خلف امام زمان (علیه السلام) به نزد بعضی از برادرانش به بغداد هستم.
گفتم: آیا مرکبی داری؟
گفت: آری در خانه طلحیان است.
گفتم: برخیز وآن را بیاور، غلامم را نیز همراه او فرستادم. او مرکبش را آورد وآن روز نزد من ماند واز طعامی که برایش حاضر کردم خورد، وبسیاری از اسرار وافکار مرا بازگو کرد.
گفتم: از کدام راه می روی؟
گفت: از نجف به سوی رمله واز آنجا به فسطاط آنگاه مرکبم را هی زده وهنگام مغرب خدمت امام زمان (علیه السلام) مشرف می شوم.
صبح هنگام من نیز برای بدرقه با او حرکت کردم وقتی به پل دار صالح رسیدیم، او به تنهایی از خندق عبور کرد ومن می دیدم که در نجف فرود آمد ناگاه مقابل دیدگانم غایب شد!.
📚بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۱۷۴ و۱۷۵
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده.
🔆رياضت پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم)
🌱پيامبر گرامى اسلام آن قدر نماز مىخواندند كه هر دو پايشان متورم مىشد. (مىپرسيدند يا رسول اللّه! چرا اين قدر خود را در عبادت زحمت مىدهيد؟) مىفرمودند: آيا نبايد بندهاى سپاسگزار باشم؟
🌱مىگويند شيخ بهايى تصميم به رياضت گرفت (رياضت به اين معنا كه با هواهاى نفس مخالفت كند) و در اين باره رنجهاى زيادى كشيد روزى مشاهده كرد بقال كوچه، خربزه تازه آورده است.
🌱به خوردن خربزه متمايل شد و همين كه تصميم به خريد آن گرفت، يكباره با خود گفت: مگر نبايد با خواسته نفس مخالفت كنى؟ از خريد خربزه دست كشيد. چند قدم از آن جا دور شد. امّانفس فشار آورد و گفت خربزه نعمت خداست و به نعمت خدا پشت و پا زدن كمال بى ادبى است.
🌱شيخ بهايى بازگشته، قيمت خربزه را از صاحب مغازه پرسيد. همين كه مىخواست پولش را بپردازد، باز به خود آمد؛ نهيبى بر نفس زد و راه خود را در پيش گرفت؛ امّانفس دوباره وسوسه خود را شروع كرد. شيخ مجبور شد به خاطر فرار از وسواس نفس و عمل به تعهدات خود، با پيرمردى كه كوله بارى بر دوش داشت و زبانش به ذكر خدا مترنّم بود، يك اختلاف صورى راه بياندازد. بلكه با اين سرگرمى از اين گرداب رهايى يابد. ناگاه كلوخى به جانب او انداخت. پيرمرد سر برداشت و آهسته گفت:
🌱شيخ ميل خوردن خربزه كرده است، چرا با ما سر جنگ دارد.
🌱مرحوم شيخ از اين برخورد و از اين كه ديد خاركنى به كمال رسيده، پيش رويش قرار گرفته، متأثر و بيش از پيش متنبّه گرديد
📚مبانى اخلاق اسلام، مختار امينيان
✾📚 @Dastan 📚✾
اینجا رئیس مادر است
«در خانه ما اگر موردی بین ما و مادر خانواده پیش میآمد، پدر همیشه به طرفداری از مادر بلند میشد.»
♻️ در خانه آیتالله بهجت، رئیس مادر خانواده بود. این را ما نمیگویم، حجتالاسلام «علی بهجت» این را میگوید.
بالاخره در خانه یک عالم بزرگ دینی هم میتواند بحث و حرف و حدیثهایی باشد مثل هر خانه دیگر و خود آیتالله بهجت درباره اختلافنظر و سلیقه بین زوجین بارها گفته بود:
«هماهنگی کامل و موافقت صد درصد بین زن و مرد در محیط خانواده از هر لحاظ برای غیر انبیاء و اولیای الهی دستنیافتنی است.»
♻️ پسر آیتالله میگوید که هر وقت در خانه بحثی پیش میآمد ایشان اهل جواب دادن نبوده، گلایهها و ناراحتیها را میشنیده اما هیچوقت ندیدهاند که او هم لب باز کند به گله و خشم حرفی بزند و میگفت:
✅ «در محیط خانواده حاضرجوابی و رو کم کردن جواب نمیدهد.» وقتی میگفتند چرا حرفی نزده و مگر حرف زدن خلاف است؟ هم میگفت: «مگر با حرف تمام میشود؟»
اطرافیان از علاقه و حرمت آیتالله به همسرش میگویند. اینکه در خانه پر رفتوآمد و با بروبیای ایشان که هرکس به امیدی در خانه این اولیای الهی را میزد و ساعاتی مهمان آن خانه میشد، خیلی مراعات احوال همسرشان را میکردند.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مراقبت
🍃✨پسر جوان آن قدر عاشق دختر بود که گفت: تو نگران چی هستی؟
🍃دختر جوان هم حرفش را زد: همون طور که خودت میدونی مادرت پیره و جز تو فرزندی نداره… باید شرط ضمن عقد بگذاریم که اگر زمین گیر شد، اونو به خونه ما نیاری و ببریش خانه سالمندان.
🍃پسر جوان آهی کشید و شرط دختر را پذیرفت…
🍃هنوز شش ماه از ازدواجشان نگذشته بود که زن جوان در یک تصادف اتومبیل قطع نخاع و ویلچر نشین شد. پسر جوان رو به مادرش گفت: بهتر نیست ببریمش آسایشگاه؟
🍃مادر پیرش با عصبانیت گفت: مگه من مُردم که ببریش آسایشگاه؟ خودم تا موقعی که زمینگیر نشدم ازش مراقبت میکنم. پسر جوان اشک ریخت و به زنش نگاه کرد. زن جوان انگار با نگاهش به او میگفت: شرط ضمن عقد رو باطل کن!
#مادر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حكايت: استقبال و بدرقه عجيب
🌳اسمعى مىگويد: روزى در قبيلهاى نزول كردم. در ميان باديه در هنگاموصول، زنان و دختران قبيله پيش آمده و مرحبا گفتند و بار مرا گشوده، بهمنزل بردند و تا وقتى كه در آن قبيله بودم، مرا خدمت مىكردند و از پذيرايىهيچگونه كمبودى احساس نمىكردم.
🌳بعد از سه روز تصميم گرفتم بروم. خواستم شتر خود را بار كنم، اما چونبارم سنگين بود، به تنهايى نمىتوانستم آن را بار كنم. هرچه منتظر و چشمبه راه ماندم، هيچكس به كمك من نيامد.
🌳از اين رفتار خيلى ناراحت و در عين حال متعجب بودم. درماندهصدا زدم: شما در وقت آمدن انواع دلدارى را تقديم كرديد و اكنون مرا تنهاگذاشته، مدد نمىكنيد، تا شترم را بار كنم؟! علت اين برخورد چيست؟ مگر ازمن خطايى سرزده است؟
🌳يكى از آنها جواب داد: ما قومى هستيم كه از ورود مهمان خوشحالمىشويم و هنگام آمدن او را خدمت مىكنيم، اما چون دوست نداريم مهماناز پيش ما برود و از رفتن او ناراحت مىشويم، از اين رو در وقت رحيل براىما عار است او را مدد كنيم.
🌳وقتى اين جواب را شنيدم، متعجب شدم و هر طور بود بارم را به تنهايىبر شتر گذاردم و از آنها خداحافظى كردم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆همسفر با دشمن
🍃الياس، امير و سالار سپاه نيشابور بود . در قرن چهارم، نيشابور از بزرگترين و مهمترين، شهرهاى ايران به شمار مىآمد . منصب سپه سالارى در آن شهر و در آن قرون، بسيار مهم و عالى بود .
🍃روزى الياس نزد عارف بزرگ و همشهرى خود، ابوعلى دقاق آمد .پيش ? او دو زانو نشست و او را بسى احترام كرد . سپس از ابوعلى خواست كه او را پندى دهد.
🍃ابوعلى دقاق گفت: تو را پند نمىدهم؛ اما از تو سؤالى دارم كه مىخواهم آن را پاسخ درست گويى .
🍃الياس گفت: بپرس تا پاسخ گويم .
دقاق، چشم در چشم الياس دوخت و گفت: مى خواهم بدانم كه تو زر و مال را بيشتر دوست دارى يا دشمنت را؟
🍃الياس از اين سؤال به شگفت آمد . بىدرنگ گفت: سيم و زر را دوستتر دارم .
🍃ابوعلى، قدرى در خود فرو رفت . سپس سر برداشت و گفت: اگر چنين است كه تو مىگويى، پس چرا آن را كه دوستتر دارى (زر) اين جا مىگذارى و با خود نمىبرى؛ اما آن را كه هيچ دوست ندارى و خصم تو است، با خويشتن مىبرى؟!
🍃الياس، از اين سخن تكانى خورد و چشمانش پر از اشك شد . لختى گذشت؛ به خود آمد و به دقاق گفت:
🍃مرا پندى نيكو دادى و از خواب غفلت، بيدار كردى . خداوند به تو خير دهد كه مرا به راه خير راه نمودى .
📚حكايت پارسايان، رضا بابايى
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهیدانه
🔆دستخط پسرمه
🌟پیکر یکی از شهدا به نام «احمدزاده» را که براساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم، هیچ پلاک و مدرکی نداشت، تحویل خانواده اش دادیم. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت، فقط می گفت: «این بچه من نیست!» حق هم داشت.
🌟او در همان لحظات، تکه پاره های لباس شهید را می جست که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد. دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود، خارج ساخت.
🌟اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیم بر روی کاغذ لوله شده نوشته شده: «احمدزاده». مادر آن را بوسید و گفت: «این دست خط پسرم، این پیکر پسرمه، خودشه.»
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
🎥سخنرانی حاج آقا قرائتی
✍موضوع: بی احترامی به مادر
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌺﷽🌿🌺
💚لا اله الا الله یعنی دلبری جز خدا ندارم
🌻همین یک جمله میتوانند به بسیاری از دعواها اختلافات درگیری ها و ترس ها خاتمه دهد
💔وقتی خداوند را به عنوان معشوق و دلبر حقیقی خود کنار می گذاریم و عاشق معشوقهای محدود و ریز میشویم دچار ترس و اضطراب می شویم
🌼🍃 اگر انسان واقعاً لا اله الا الله به جانش بنشیند دیگر هیچ وقت از دیگران ناراحت نمی شود از اتفاقات سخت زندگی به هم نمیریزد
❣قاعده مهم برای جلوگیری از حسادت وکینه و زودرنجی و قضاوت این است که قائل باشی
💗 دیگران خود تو هستی
#هو_انت
او خود تو هست.
🍃🌸 وقتی به این جمله اعتقاد داشته باشیم فوق العاده با گذشت ،بخشنده، و مهربان می شویم و برای موفقیت دیگران خود را به زحمت می اندازیم.
🌿 بیایید تنها خدا #اله حقیقی زندگیمان شود تا به همه مهر بورزیم و لا الله الا الله را زندگی کنیم.
#پای_درس_استادمحمدشجاعی
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🤔آیا تا به حال پلی ساختهایم؟
💫در زمانهای دور دو برادر در کنار هم بر سر زمینی که از پدرشان به ارث برده بودند کار میکردند و در نزدیک هم خانههایی برای خودشان ساخته بودند و به خوبی روزگار میگذراندند. برحسب اتفاق روزی بر سر مسئلهای با هم به اختلاف رسیدند. برادر کوچکتر بین زمینها و خانههایشان کانال بزرگی حفر کرد و داخل آن آب انداخت تا هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند.
💫برادر بزرگتر هم ناراحت شد و از نجاری خواست تا با نصب پرچینهای بلند کاری کند تا برادرش را نبیند و خودش عازم شهر شد. هنگام عصر که برگشت با تعجب دید که نجار بجای ساخت دیوار چوبی بلند یک پل بزرگ ساخته است.
💫برادر کوچکتر که از صبح شاهد این صحنه بود پیش خود اندیشید حتماً برادرش برای آشتی دستور ساخت پل را داده است و بیصبرانه منتظر بازگشت او بود. رفت و برادر بزرگ را در آغوش گرفت و از او معذرتخواهی کرد.
👈 دو برادر از نجار خواستند چند روزی مهمان آنها باشد. اما او گفت: پلهای زیادی هستند که او باید بسازد و رفت.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔔 از دنيا به حدّ كفاف بطلب
✍ امام زين العابدين (عليه السلام) مى فرمايد: «پيغمبر اکرم در بيابانى از کنار ساربانى که مشغول چراى شترهايش بود گذشت از او مقدارى آب (يا شير) خواست. آن مرد که مى خواست طفره برود گفت:
آنچه در پستانهاى اين شترهاست صبحانه قبيله است، و آنچه در ظرفهاست شام قبيله!
⚜️پيغمبر فرمود :
خداوندا ، مال و فرزندانش را افزون کن از آنجا گذشت و به چوپانى رسيد همين درخواست را از او کرد،
چوپان آنچه در پستان گوسفندان بود دوشيد، و آنچه در ظرف داشت نيز بر آن ريخت (و با خوشحالى) خدمت رسول الله فرستاد و گوسفندى هم به عنوان هديه بر آن افزود و عرضه داشت:
اين چيزى است که نزد ما حاضر بود و اگر دوست داشته باشى باز بر آن بيفزايم؟!
پيغمبر در حق او دعا کرد و عرضه داشت:
«اَلْلهُم ارْزُقْه الْکَفاف!»
خداوندا ، به اندازه کفايت به او روزى ده
بعضى از ياران عرض کردند:
اى رسول خدا! آن کس را که دست رد بر سينه تو گذاشت و بخل کرد مشمول دعايى ساختى که همه ما به آن علاقه داريم، و به آن کس که سخاوتمندانه نياز شما را برآورد، دعايى کرديد که همه ما از آن کراهت داريم!
پيغمبر (صل الله علیه وآله) در پاسخ آنها اين جمله بسيار پرمعنى را فرمود:
✨«اِنّ مَا قَل و کَفَى خَيْر مِمّا اَکْثَر و أَلْهى; اَللّهُم ارْزُق مُحَمَّدا وَ آل مُحَمَّد الْکَفاف»✨
«مقدار کم که براى زندگى انسان کافى باشد بهتر است از مقدار زيادى که انسان را از خدا غافل کند، خداوندا محمد و آل محمد را به اندازه کفايت روزى بده»
📚 شرح نهج البلاغه، علاّمه خويى، جلد 4، صفحه 24
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت
🔆داناى يهود
🍃حى بن اخطب از سران يهود بود و دژهاى خيبر تحت فرمانش بودند. پس از آن كه از سپاه اسلام شكست خورد و قلعه هاى خيبر يك به يك به دست سربازان رشيد رسول خدا(ص) گشوده شد، آن حضرت براى آن كه نسبت به آنان اظهار مهر بكند و تعصب يهودى گرى را از ميان ببرد و به آن ها بفهماند كه همه افراد بشر
🍃در نظر اسلام يكسانند و بقيه يهودان را به اسلام جلب كند، صفيه - دختر حى - را به همسرى خود در آورد و حكم بردگى را درباره او اجرا نكرد و زنى را كه بايد كنيز باشد، بانوى خانه خود قرار داد. صفيه كه ايمان آورده بود،
🍃روزى خدمت آن حضرت عرض كرد: هنگامى كه در آغاز پدرم و عمويم براى تحقيق خدمت شما شرفياب شدند و بازگشتند، پدرم از عمويم - كه از دانايان يهود بود - پرسيد: درباره اين شخص (رسول خدا(ص) ) چه مى گويى ؟ آيا او را پيغمبر يافتى ؟ عمويم جواب داد: او همان پيغمبرى است كه حضرت موسى مژده آمدن او را داده است . پدرم پرسيد: تكليف چيست ؟
🍃عمويم جواب داد: وظيفه ما مخالفت با وى و دشمنى با اوست و جز اين راه ، راهى نيست !
حسد اين دانشمند يهودى و كورى باطنى اش او را بر آن داشت كه بر خلاف تصديق وجدانى عمل كند و با آن حضرت از در جنگ و ستيز درآيد؛ تا در حسرت هميشگى بيفتد و جان خود و كسانش را در اين راه بگذارد و دودمان خود را بر باد دهد و بدبختى در جهان نصيبش گردد.
📚حسد، آية الله سيد رضا صدر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
نقل است در قرن نهم هجری در تبریز کودکی در پشتبام بازی میکرد، که در حین بازی پایش لیز میخورد و از بالا به پایین پرت میشود؛
پیرمرد حمّالی که امور زندگی خود را با حمل بار میگذارند كودك را که در حال افتادن بود دید؛ او به زبان محلی خود میگوید: «ساخلیان ساخلار» یعنی «نگهدارنده نگهدار»! در این هنگام بچه آرام پایین آمده، او را میگیرد و بر زمین میگذارد!
مردم که شاهد ماجرا بودند حمال پیر را در میان گرفتند، و لباسهای او را تکه تکه کردند و به عنوان تبرک برداشتند و از او جویا میشدند که چگونه اینکار را انجام داده؟! آیا او امام زمان است؟!! آیا او از اولیای الهی است؟ و...
او پاسخ داد: ای مردم، من آدم فوقالعادهای نیستم، کشف و کرامت ندارم، اکنون هم کار خارقالعادهای نکردهام، یک عمر من امر خدا را اطاعت کردم، یک لحظه هم خداوند دعای مرا اجابت کرد
مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد.
بقره آیه ۱۸۶
و هنگامی که بندگان من، از تو در باره من سؤال کنند، (بگو:) من نزدیکم؛ دعای دعا کننده را، به هنگامی که مرا میخواند، پاسخ میگویم؛ پس باید دعوت مرا بپذیرند.
✾📚 @Dastan 📚✾
.
#داستان_آموزنده
🌺حكايت مهماننوازى باديه نشين
🌸🍃ابوالحسن مىگويد: روزى جمعى با امام حسن مجتبىعليه السلام به حج مىرفتندو زاد و توشه آنها از پيش رفته بود. آنها گرسنه و تشنه شدند. ناگاه از دورخيمه كهنهاى را ديدند. به آنجا رفتند. زنى پير در آنجا نشسته بود. به اوسلام كردند.
🍂🍃زن باديه نشين پيش دويد و ايشان را اكرام كرد و گوسفندى بسته داشت.فورى آن را دوشيد و شيرش را پيش مهمانان آورد و گفت: اين شير رابنوشيدو گوسفند را ذبح كنيد و طعام سازيد. مهمانان چنان كردند و بعد از غذا بهپيرزن گفتند: ما از طايفه قريشيم. وقتى بازگرديم، بايد به نزد ما بيايى تاپاداش احسان تو را بدهيم. اين را گفتند و حركت كردند. شب كه شد، شوهرزن از صحرا آمد و گوسفند را نديد.
🍂🍃زن ماجرا را به او گفت. مرد خشمگين شد و گفت: در دنيا يك گوسفندداشتى و آن را به قومى دادى كه ايشان را نمىشناختى!
🍂🍃زن گفت: اگر ايشان را مىشناختم، بازرگان بودم، نه ميزبان. ميزبان آناست كه طعام به كسى دهد كه او را نشناسد.
🍃🍂بعد از چند روز، زن و شوهر از محنت فقر و فاقه به مدينه رفتند. پيرزنبه كوچهاى داخل شد. امام حسينعليه السلام كنار در منزل ايستاده بود. آن زنراشناخت و به او فرمود: اى زن! آيا مرا مىشناسى؟
✨✨زن گفت: نه.
👈حضرت فرمود: من آنم كه آن روز مرا به شير و گوسفند مهمان كردى.امام به او هزار گوسفند و هزار درهم بخشيد و او رانزد امام حسنعليه السلام برد.حضرت پرسيد: برادرم به تو چقدر كمك كرد؟
✨✨گفت: اينقدر گوسفند و درهم.
🌟امام حسنعليه السلام دو برابر آن را به زن داد و او رابه نزد عبدالله جعفر فرستاد.او از زن پرسيد: ايشان به تو چقدر دادند؟
✨✨گفت: هريك اين مقدار گوسفند و درهم.
🍃🍂عبدالله دو هزار گوسفند و دو هزار درهم به او داد و گفت: اگر تو از اولبه نزد من مىآمدى، تو را مستغنى مىكردم.
🍃🍂آن زن و شوهر به خاطر يك گوسفند كه در دنيا داشتند و آن را براىمهمان ذبح كردند، با چهار هزار گوسفند و چهار هزار درهم بازگشتند. (1) .
🍃🍂انسان در مهماندارى و پذيرايى از مهمان نبايد خساستبه خرج دهد،بلكه در حد توان خود بايد پذيرايى كند، چون مهمان حبيب خدا است. خداىمتعال فرداى قيامتبه كسى كه عزيزش راخدمت كرده است، آنقدر نعمتمىدهد كه تمامى مردم حسرت حال او را مىخورند. در آن روز است كهانسان افسوس مىخورد اى كاش تمام اموالم را براى مهمان خرج مىكردم وتمام وقتم در پذيرايى از مهمان مىگذشت، تا الآن جزو زيانكاران نباشم.
1) جوامع الحكايات ، ص 213 ، با اندكى تصرف
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اعترافات_سرهنگ_عراقى!!
🌷پس از درگیریهای خرمشهر که منجر به آزادی این شهر توسط رزمندگان شجاع ایرانی شد، وضعیت ارتش ما بهکلی درهم ریخت و بسیاری از نیروها و واحدهای نظامی عراق غربال شدند، حتی افسران عالیرتبه و امیران نیز از این قاعده مستثنی نماندند. این امر، شامل منتسبان خانوادگی صدام حسین نیز شد.
🌷من در تیپ ۸۰۲ بهعنوان فرمانده گردان در شهر خرمشهر مستقر بودم. در روزهای اول اشغال این شهر، همراه سربازانم دست به غارتگری و چپاول اموال مردم زدم و خودروها و کامیونهای گردان را برای انتقال اموال دزدی بهکار گرفتم، همچنین از سربازی که از خانواده ثروتمندی بود، خواستم تا کامیون بزرگی با خود بیاورد. سپس گروهی از سربازان گردان را بههمراه وی فرستادم تا یخچالها و تلویزیونها و اثاث ارزشمند مردم خرمشهر را جمع کنند. پس از آن، آنها را بهسرعت به بصره انتقال داده در همانجا فروختم.
🌷به همین دلیل، گزارشهای زیادی علیه من به فرمانده تیپ رسیده بود. او مرا احضار کرد و در حضور من، همه آن گزارشها را در آتش انداخت و سهم خود را از درآمدهای حاصل از فروش اموال مردم خواست. من سهم او را دادم و از اینکه با شریک شدن وی در این کار آزادی عمل بیشتری مییافتم و مهر تأییدی بر کارهایم زده میشد، خوشحال بودم....
راوى: سرهنگ عبدالعزیز قادر السامرایی از عراق
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌿🌺🌿
نگاهتان به دنیا را تغییر دهید ،دنیا تغییر میکند 😍
🦋 دکتر وین دایر میگوید برای اولین بار آلبرت انیشتین دریافت که بزرگترین و پایهای ترین تصمیم زندگی هر فردی این است که از خودش بپرسد:
🧐آیا من میخواهم در یک جهان پر از خصومت زندگی کنم یا در یک جهان پر از دوستی؟
آنچه که در جهان امروز ما دیده میشود ناشی از دیدگاه ما نسبت به جهان است. ما خودمان چنین دنیایی را خلق کردهایم.
⬅️دکتر وین دایر در اینجا مثالی میزند: فرض کنید در خانه هستید، کلید ماشین در دستتان است، برق قطع میشود، نمیتوانید جایی را ببینید، کورمال کورمال در اتاق راه میروید و به جایی برخورد میکنید، کلیدها از دستتان میافتد، مشغول جستجو میشوید اما متوجه میشوید نمیتوانید در تاریکی اتاق، کلیدها را پیدا کنید، به بیرون نگاه میکنید متوجه روشنایی خیابان میشوید و جرقهای در ذهنتان زده میشود و به خودتان میگویید من اینجا در تاریکی نمیمانم تا کلیدهای ماشین را پیدا کنم درحالیکه بیرون از اینجا نور هست، از این اتاق تاریک بیرون میروم و در زیر نور خیابان دنبال کلیدهایم خواهم گشت!
شما به خیابان میروید و مشغول جستجوی کلیدهای ماشینتان میشوید. همسایهتان میآید و میپرسد: چه خبر شده؟
- خب راستش من کلیدامو گم کردم.
- اوه! بهت کمک میکنم.باهم دنبالشون میگردیم.
دست آخر همسایهتان میپرسد:
ببخشید شما کجا دقیقا کلیداتونو گم کردین؟
- خب راستش توی خونه از دستم افتاد، ولی چون خونه تاریک بود اومدم اینجا توی نور خیابون!
✅با شنیدن این داستان حتما خندهتان گرفته که چقدر احمقانه است. اما آیا این همان کاری نیست که همهی ما انجامش میدهیم؟
وقتیکه یک مشکل در درون خودمان داریم به دنبال راه حل در خارج از وجود خودمان میگردیم.
👌مثل این است که پیش یک پزشک بروید و از علائم بیماری خود به او بگویید، سپس پزشک، چهار-پنج تا نسخه به شما بدهد و بگوید یکی از این نسخهها برای مادرزنتان نوشتهام ، یکی دیگر را برای همسایهتان، این را هم برای دخترتان و دیگری را نیز برای پدرتان نوشتهام!
✅منظور این است: کسی که دارای مشکل است و با آن دست و پنجه نرم میکند شمایید اما از دیگران انتظار دارید تغییر کنند یا چیزی خارج از وجود شما تغییر کند تا حالتان بهتر شود یا زندگیتان سروسامان پیدا کند.
در صورتیکه تنها چیزی که باید به دقت آنرا مورد بررسی و مداوا قرار دهید چیزی نیست جز درون خودتان.
البته کار بسیار سختی است و به نظم و تلاش نیاز دارد اما شدنی است.
#انسان_شناسی
#رهایی_از_افکار_منفی_و_استرس
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✾📚 @Dastan 📚✾
kafi (19).mp3
6.24M
🔴 فایل صوتی
پسر جیب بر
از زبان شهید کافی (ره)
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#یک_داستان_یک_پند
✍️گویند: لیلی برای رسیدن به مجنون نذر کرده بود و شبی همهٔ مردم فقیر را طعام میداد. مجنون از لیلی پرسید: نذرت برای چیست؟ لیلی گفت: برای رسیدن به تو! مجنون گفت: ما که به هم نرسیدهایم. لیلی خشمگین شد و گفت: مگر همین که تو برای غذا آمدهای و من تو را میبینم، رسیدن به تو نیست؟ برو در صف بایست!
🌿مجنون در صف ایستاد که از دست لیلی غذا بگیرد و لیلی یک چشمش به مجنون بود. هنگامی که نوبتِ دادن غذا به مجنون شد؛ لیلی به بهانهای ظرف مجنون از دست خود انداخت و شکست. پنج بار این کار را تکرار کرد تا مجنون برود و ظرف دیگری بیاورد و در آخر صف بایستد تا او را بیشتر ببیند. چون ظرف مجنون را لیلی میشکست به مجنون گفتند: برو! او تمایلی برای غذادادن به تو ندارد، میبینی ظرف تو را میشکند که بروی ولی تو حیاء نداری و هر بار برمیگردی.
‼️مجنون سخنی به راز گفت:
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
♨️عاشقان #خــدا نیز چنیناند، اگر خدا زمان درخواست، دعای آنها را سریع #اجابت نمیکند، دوست دارد صدای آنان را بیشتر بشنود و بیشتر در حال #عبادت_شان ببیند.
🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨🔷✨
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 ﷽💥
💠 استاد مسعود عالی
💥 جمله عجیب سید بن طاووس !!!
✾📚 @Dastan 📚✾