eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 ! 🌷آتش دشمن خیلی سنگین بود. عراقی‌ها مست و دیوانه از شکست شب قبل، حسابی مواضع ما رو می‌کوبیدن. ما هم هر چند نفر به زور خودمون رو داخل سنگرها جا کرده بودیم. چپ و راستمون خمپاره و گلوله توپ بود که به زمین می‌خورد. هوا هم خیلی گرم بود. 🌷موقع نماز شد. مجید شروع کرد به نماز خوندن. توی رکعت دوم بود. قنوت گرفت که یه دفعه صدای سوت خمپاره همه‌مون رو زمین‌گیر کرد و نماز مجید رو هم شکست. مجید دوباره قامت بست. باز هم تا قنوت گرفت خمپاره‌ای کنار سنگرمون منفجر شد و دوباره نماز مجید شکست. بار سوم مجید قنوت گرفت و توی قنوتش گفت: اللهم الرزقنا… (می‌خواست بگه اللهم الرزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک)، 🌷من تا صدای اللهم الرزقنای مجید رو شنیدم گفتم الا نه که یه خمپاره صاف بیاد توی سنگرمون، عین فشنگ از جام پریدم و فرار کردم بیرون سنگر و یه جایی پناه گرفتم. مجید که نمازش تموم شد صدام کرد و گفت: مگه دیوونه شدی حمید، این چه کاریه؟! چرا فرار کردی؟! منم بهش گفتم: برو بابا تو می‌خوای شهید بشی به ما چه! واسه چی می‌خوای ما رو به کشتن بدی؟؟!! برو یه جای دیگه شهید بشو. (آخه راستش من آدم شهید شدن نبودم.) صدای قهقهه مجید و بچه‌ها از توی سنگر بلند شد.... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌸🍃🌸🍃 السلام علی حر ابن یزید ریاحی در قاموس قرآن و اسلام،راه توبه هیچگاه بسته نمیشود،و گناه هرچقدر بزرگ باشد مانع از بازگشت به سمت خدا نمیشود، بلکه بعضی از گناهان باعث سلب توفیق از توبه کردن میشود و در آن انسان از خواب غفلت بیدار نمیشود،اما حر با اینکه گناهکار بود،وجدان آگاه و بیداری داشت که راهش را به سمت خدا باز کرد... حر قبل از اینکه به سپاه امام بپیوندد نزد عمر سعد رفت و گفت: آیا با این مرد میجنگی؟ عمر سعد:آری جنگی که سبکترینش قطع شدن دست و پا و جدا شدن سرها باشد! حر که خود را میان بهشت و جهنم مخیر میدید لرزه بر اندامش افتاد و با خود گفت: آیا به سمت حسین بروم و مرگ را به جان بخرم و در ازایش بهشت را به دست بیاورم یا در سپاه عمر سعد بمانم و فرماندهی کنم و آخرت را به دنیا بفروشم؟ همانطور که با خود تفکر میکرد تصمیمش را گرفت. با خداوند چنین نجوا کرد: خدایا به سوی تو بازگشت میکنم از اینکه دلهای دوستان تو و فرزندان پیامبرت را ترساندم. سپس از اسب پیاده شد سپرش را وارونه گرفت و درحالیکه از شرمساری سرش پایین بود صدا زد: یا اباعبدالله! من از کرده خودم پشیمان و نادمم آیا توبه ام پذیرفته است؟ امام حسین که مظهر لطف و بخشش است فرمود: آری خداوند توبه ات را میپذیرد. حر برای اینکه نظر امام را برای رفتن به میدان جنگ جلب کند عرض کرد: یابن رسول الله،اجازه بدهید من اولین کسی باشم که در رکاب شما کشته میشود چون اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم. شهادت حر حر بعد از اذن گرفتن از امام حسین وارد میدان شد ،سپاهیان دشمن چون حریف او نمیشدند تیری به شکم اسب او زدند اسب نقش زمین شد و حر پیاده به جنگ پرداخت تا اینکه لشکریان دشمن چون تک به تک حریف او نمیشدند دسته جمعی به او حمله کرده و اورا به شهادت رساندند. امام بر بالین حر وقتی حر درحالیکه هنوز رمقی به تن داشت توسط اصحاب امام حسین به خیمه گاه آورده شد. امام حسین علیه السلام به بالینش آمد و خون از چهره نورانی او پاک کرد و فرمود: تو آزادمردی،چنان که مادرت تورا حر نامید،در دنیا آزادمرد بودی و در آخرت هم سعادتمندی. بستگان حر از عمر سعد خواستند تا بدن حر را به انها تحویل بدهد لذا بدن اورا در مکان فعلی دفن کردند و سرش را هم جدا نکردند. شک در قبولی توبه حر شاه اسماعیل در سفری که به عراق و زیارت امام حسین علیه السلام داشت در مورد قبول شدن توبه حر دچار شک شد، لذا گفت: قبر اورا نبش میکنیم اگر توبه اش پذیرفته شده باشد بدنش از بین نرفته و فاسد نشده،ولی اگر بدنش از بین رفته پس توبه اش قبول نشده است.چون جسد مومن شهید از بین نمیرود. چون قبر را شکافتند بدن حر را سالم یافتند و دیدند دستمالی که امام حسین در روز عاشورا بر پیشانی او بسته باقی است. شاه اسماعیل میخواست برای تبرک دست سیدالشهدا،دستمال را باز کند و بردارد اما تا دستمال را باز میکردند خون تازه بیرون میریخت و بند نمیامد،هردستمالی امتحان میکردند فایده نداشت. به این نتیجه رسیدند که این دستمال جایزه حر بوده و باید همان دستمال باقی بماند .دوباره دستمال را به سر حر بستند و سپس شاه اسماعیل دستور داد برای حر بارگاه و بقعه بسازند ... : حیات الحسین ج3 ص221 بحار ج 45 ص 13 ابصار العین ص 120. نفس المهموم ص 274 انوار نعمانیه ص266 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 امام حسین علیه السلام در شب عاشورا یک جور سخن گفت و در روز عاشورا یک جور دیگر. شب عاشورا، سخن از «نمی‌خواهم، احتیاج ندارم، بروید، بیعتم را برداشتم» بود. روز عاشورا می‌گوید: «بیائید به من کمک کنید، آیا یاور و مددکاری هست؟ هل من ناصر ینصرنی؟» شب صحبت می‌کند تا مبادا خبیثی در بین طیّب‌ها باشد، و روز سخن می‌گوید تا مبادا طیّبی در بین خبیث‌ها مانده باشد. شب غربال می‌کند تا فقط «صالحان» بمانند و روز غربال می‌کند تا فقط «اشقیاء» در مقابل او ایستاده باشند. ✾📚 @Dastan 📚✾
✍دکتر علی شریعتی می‌گوید: در حادثه کربلا با سه‌ نمونه شخصیت روبرو می‌شویم. اول: حسین (ع) حاضر نیست تسلیمِ حرفِ زور شود. تا آخر می‌‌ایستد. خودش و فرزندانش شهید می‌شوند. هزینه انتخابش را می‌‌دهد و به چیزی که نمی‌خواهد تن‌ نمی‌‌دهد. از آب می‌گذرد، از آبرو نه‌ دوم: یزید همه را تسلیم می‌خواهد. مخالف را تحمل نمی‌‌کند. سرِ حرفش می‌‌ایستد. نوه‌ پیغمبر را سر می‌‌ٔبرد. بی‌ آبرویی را به جان میخرد تا به چیزی که می‌‌خواهد برسد سوم: عمرِ سعد به روایتِ تاریخ تا روز ٨ محرّم در تردید است. هم خدا را می‌خواهد هم خرما، هم دنیا را می‌خواهد هم اخرت. هم می‌خواهد حسین (ع)را راضی‌ کند هم یزید را. هم اماراتِ ری را می‌خواهد،هم احترامِ مردم را. نه‌ حاضر است از قدرت بگذرد،نه‌ از خوشنامی. هم آب می‌خواهد هم آبرو. دستِ آخر اما عمرِ سعد تنها کسی‌ است که به هیچکدام از چیزهایی که می‌خواهد نمی‌‌رسد. نه سهمی از قدرت می‌‌برد نه‌ از خوشنامی ما آدمهایِ معمولی‌ راستش نه جرات و ارادهِ حسین (ع) شدن را داریم، نه قدرت و ابزارِ یزید شدن را اما در درونِ همه ما یک عمرِ سعد هست! من بیش از همه از عمر سعد شدن میترسم... ✾📚 @Dastan 📚✾
✳️ عزاداری فرمانده با پای برهنه در بین سربازان 🔻 از ساختمان عملیات که بیرون آمدیم، راننده منتظر بود، اما عباس به او گفت ما پیاده می‌آییم؛ شما بقیه بچه‌ها را برسانید. دنبالش راه افتادم. جلوتر که رفتیم صدای جمعیت عزاداری شنیده می‌شد. عباس گفت برویم به دسته‌ی عزاداری برسیم. به خودم آمدم و دیدم عباس کنارم نیست. پشت سر من نشسته بود روی زمین. داشت بند پوتین‌هایش را گره می‌زد و بعد آن را آویزان گردنش کرد. عباس وسط جمعیت رفت و شروع کرد به نوحه‌خواندن و سینه‌زدن. جمعیت هم سینه‌زنان و زنجیرزنان راه افتاد به سمت مسجد پایگاه. تا آن روز فرمانده پایگاهی را ندیده بودم که این‌طور عزاداری کند. پای برهنه بین سربازان و پرسنل؛ بدون این‌که کسی او را بشناسد. 📚شور حسینی چه‌ها می‌کند، ص ۸۵-۸۴ راوی: یکی از نزدیکان سرلشکر خلبان ✾📚 @Dastan 📚✾
🔰دلیل سیاه پوشیدن برای آیت الله برای علیه السلام ✅یکی از نمایندگان حضرت آیت الله ابوالقاسم خوئی رحمت الله علیه می‌گوید: 🔶یک سالی در ایام محرم و صفر در نجف اشرف خدمت ایشان رسیدم ودر آن گرمای شدید ایشان را درحالی دیدم که از سرتاپایشان سیاه پوش بود، حتی جوراب های ایشان نیز سیاه بود. 🔰من درحالی که تعجب کرده بودم و نگران حال ایشان بودم از آقا سوال کردم: "فکرنمیکنید با این وضعیت سر تا پا سیاه پوش در این هوا، ممکن است مریض و یا گرمازده شوید؟؟! 💠ایشان در پاسخ فرمودند: فلانی من هر چه دارم از سیاه پوشی سر تا پا برای حضرت سیدالشهداء علیه السلام دارم. 🔹پرسیدم: چطور؟ ☘فرمود: پدر من مرحوم حاج سیدعلی اکبر خوئی از وعاظ و منبری های معروف زمان خود بود. همسرش که مادر من باشد هرچه از ایشان باردار میشد پس از دو سه ماه بارداری بچه اش سقط میشد و خلاصه بچه دار نمی شدند. ❄️روزی پس از آنکه پدرم از منبر پائین می آید، زنی به او می گوید: "آسیدعلی اکبر شما که به ما سفارش می کنید چرا خودتان متوسل نمی شوید تا بچه دار شوید؟" 🔹پدرم این حرف را به مادرم بازگو میکند، مادرم می‌گوید خب راست گفته، چرا خودت چیزی نذر امام حسین علیه السلام نمی‌کنی تا حضرت عنایتی فرموده و ما نیز بچه دار شویم؟ ✨پدرم میگوید: ما که چیزی نداریم تا نذر کنیم؟ 🔺مادرم در جواب می‌گوید حتما لازم نیست چیزی داشته باشیم تا نذر کنیم، اصلا شما نذر کن که امسال تمام دو ماه محرم و صفر را برای امام حسین علیه السلام از سر تا پا، حتی جوراب و کفشتان هم سیاه باشد و سیاه بپوشید. 🌿در آن سال پدرم به این نذر عمل کرد و از اول محرم تا پایان ماه صفر سر تا پا سیاه پوش شد.در همان سال هم مادرم باردار می شود و 7ماه نیز از بارداری اش می گذرد و بچه اش سقط نمی‌شود. 🔅یک شبی یکی از طلبه ها که از شاگردان پدرم بوده در آخرشب درب منزل ایشان می آید. وقتی پدرم درب را باز می‌کند، پس از سلام و احوال پرسی عرض می‌کند که من یک سوال دارم. ◾️پدرم می‌گوید بپرس. ▫️طلبه می‌پرسد آیا همسرشما باردار است؟ ◾️ایشان با تعجب می‌گوید بله،تو از کجا می‌دانی؟ 🔷ناگهان آن طلبه شروع به گریه کردن می کند و می‌گوید: در خواب وجود مبارک پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله) را زیارت کردم. حضرت فرمودند: برو و به آسیدعلی اکبرخوئی بگو که بخاطر آن نذری که برای فرزندم حسین کردی و 2 ماه از سرتاپا سیاه پوشیدی، این بچه ای را که 7 ماه است همسرت در رحم دارد را ما حفظ می کنیم و او سالم می ماند و ما او را بزرگ می کنیم و او را فقیه و عالم در دین می گردانیم و به او شهرت می دهیم. او را به نام من "ابوالقاسم" نام بگذار... ♨️ ؛ کُنجی برای انس با گَنج خاطرات علما ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆آرزوى غلام به واقعيّت پيوست ♨️روزى امام حسين عليه السّلام در جمع عدّه اى از اصحابش حضور يافت و آن ها را مورد خطاب قرار داد و فرمود: ♨️از نظر من صحّت قول رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ثابت است كه فرمود: بهترين اعمال و كارها بعد از نماز صبح ، دلى را شاد گرداندن است ، به وسيله آنچه كه سبب گناه نشود. و سپس افزود: روزى غلامى را ديدم كه با سگى هم غذا بود، وقتى سبب آن را از او پرسيدم ، در پاسخ گفت : اى پسر رسول خدا! من غمناك و ناراحت هستم ، مى خواهم با خوشحال كردن اين سگ ، خودم را شادمان و مسرور گردانم . ♨️سپس در ادامه اظهار داشت : من داراى اربابى يهودى هستم كه آرزو دارم ، شايد بتوانم از او جدا شده و آسوده گردم . ♨️امام حسين عليه السّلام مى فرمايد: من با شنيدن سخنان غلام ، نزد ارباب او آمدم و تصميم گرفتم تا مبلغ دويست دينار به عنوان قيمت غلام تحويل أ ربابش دهم و او را خريدارى نمايم . ♨️پس چون يهودى از تصميم من آگاه شد، اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! آن غلام فداى قدمت باد، او را به تو بخشيدم و اين باغ را هم به او بخشيدم ؛ و سپس پول ها را هم نيز برگرداند. ♨️امام حسين عليه السّلام فرمايد: من پول ها را به او پس دادم ؛ و اظهار داشتم : من هم اين پول را به تو مى بخشم . يهودى گفت : پول ها را پذيرفتم و به غلام بخشيدم . ♨️امام عليه السّلام افزود: من غلام را آزاد كردم و باغ را هم به او بخشيدم ؛ و آن دويست دينار را هم دريافت كرد. ♨️پس همسر يهودى كه شاهد اين جريان بود مسلمان شد و مهريه خود را به شوهرش بخشيد. ♨️و در پايان يهودى چون چنين برخوردى را ديد، گفت : من نيز مسلمان شدم و اين خانه مسكونى را به همسرم بخشيدم . 📚بحارالا نوار: ج 44، ص 189. ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» از سومی پرسید: «کیستی؟» گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔆تواضع رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم ⚡️«ابوذر» گوید: «سلمان فارسی» و «بلال حبشی» را دیدم که با هم به حضور رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسیدند. در این میان، سلمان برای احترام به پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم، به پاهای رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم افتاد و بر آن‌ها بوسه زد. ⚡️پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم ضمن جلوگیری از این کار، خطاب به سلمان فرمود: ⚡️«از آن کارهایی که عجم (غیر عرب‌ها) در مورد شاهان خود انجام می‌دهند، انجام نده. من بنده‌ای از بندگان خدا هستم؛ ازآنچه می‌خوردند من نیز می‌خورم و ازآنجاکه مردم می‌نشینند من نیز می‌نشینم.» 📚(درس‌هایی از زندگی پیامبر صلی‌الله علیه و آله، ص 162-بحار، ج 76، ص 63) ✨✨رسول خدا صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «هیچ‌کس برای خدا تواضع نکرد مگر خدا رفعت و بزرگی به او داد.» 📚(جامع السعادات، ج 1، ص 359) ✾📚 @Dastan 📚✾
☘♨️☘♨️☘♨️☘♨️☘ 🔆ابوجهل 🌴«عبدالله بن مسعود» از یاران پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم اوّل کسی بود که در مکّه قرآن را آشکارا در میان جمعیّت قرائت کرد. او در تمام جنگ‌های پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم حضور داشت؛ مردی بسیار کوتاه‌قد بود که هرگاه در میان جمعیّت نشسته، می‌ایستاد، از آن‌ها بلندتر نبود! 🌴به همین جهت، در جنگ بدر خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم عرضه داشت من قدرت جنگیدن ندارم ممکن است دستوری بفرمایید که در ثواب جنگ جویان شریک باشم. پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «برو در میان کشتگان کفّار اگر کسی را (مانند ابوجهل) یافتی که زنده است به قتل برسان.» عبدالله گوید: میان کشتگان به ابوجهل، دشمن سرسخت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم رسیدم که هنوز رمقی داشت. 🌴روی سینه‌اش نشستم و گفتم: خدا را سپاس‌گزارم که تو را خوار ساخت. ابوجهل چشم گشود و گفت: 🌴«وای بر تو پیروزی بر کیست؟» گفتم: با خدا و پیامبرش، به همین دلیل تو را می‌کشم؛ پا روی گردنش نهادم، متکبّرانه گفت: 🌴«ای چوپان کوچولو، قدم در جای بلندی نهادی، آن‌قدر بدان که هیچ دردی بر من سخت‌تر از این نیست که تو کوتاه‌قد مرا بکشی؛ چرا یکی از فرزندان عبدالمطلّب مرا به قتل نرساند؟!» سرش را از بدنش جدا کردم و خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم آمدم و گفتم: یا رسول‌الله مژده که این سر ابوجهل است. 📚(پیغمبر صلی‌الله علیه و آله و یاران، ج 4، ص 206 -طبقات ابن سعد، ج 3، ص 106) ✨بعد از مُردن ابوجهل، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: 🌴«ابوجهل از فرعون زمان موسی علیه‌السلام بدتر و عاصی‌تر بوده است، چون فرعون وقتی هلاکت خود را یقین کرد، خدا را قبول کرد ولی ابوجهل وقتی یقین به مرگ کرد به بت لات و عزّی قسم یاد می‌کرد که او را نجات دهند.» 📚(سفینه علیه‌السلام، ج 1، ص 200) ✾📚 @Dastan 📚✾
🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼🔅🌼 🔆تلاش و جواب مخالف 🥀بنابر آنچه روايت كرده اند: روزى حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام از منزل خويش خارج شد؛ و برخى از دوستان مخفيانه دنبال حضرت حركت كردند. 🥀پس مشاهده كردند كه حضرت در باغستانى مشغول بيل زدن زمين گرديد و در حين كار اين آيه شريفه قرآن اءيَحْسَبُ الا نْسانُ اءنْ يُتْرَكَ سُدىً را تا آخر سوره مباركه تلاوت مى نمود. و اشك از ديدگانش بر محاسن و صورت مباركش جارى بود. 🥀اصحاب با ديدن اين صحنه همگى گريان شدند. و پس از لحظاتى سكوت ، يكى از اصحاب ، از حضرت سؤ الى كرد؛ و حضرت جواب او را داد. آن شخص بعد از آن گفت : به خدا سوگند! كه حقّ براى شما روى آورد؛ ولى طايفه ات نپذيرفتند. 🥀امام حسين عليه السّلام به آن شخص خطاب كرد و فرمود: خاموش باش و ساكت شو، كه همانا وعدگاه الهى ، روز جدائى حقّ از باطل فرا خواهد رسيد. 📚حياة الامام الحسين عليه السّلام : ج 1، ص 300. ✾📚 @Dastan 📚✾