#داستان_آموزنده
🔆كتمان سر و ايثارگرى كه مقام انسان را ترفيع مى دهد
از مرحوم سيد مهدى بحرالعلوم نقل شده است كه فرموده بودند: من بارها از خدا تقاضا مى كردم كه همسايه مرا در بهشت به من بشناساند تا اين كه شبى در عالم رؤيا به من گفتند:
اى بحرالعلوم فلان قهوه چى اهل حله در بهشت همسايه تو است چون از خواب بيدار شدم از نجف مهياى حركت به حله گرديدم و پس از طى مسافت به حله رسيدم به خدمتكار خودم گفتم تا برود شخص قهوه چى را پيدا كرده و در نزد من بياورد، او را جست و به حضور من آورد وقتى كه او را ملاقات كردم و از وضع زندگى او تحقيق نمودم كه چه كارى كرده است كه متسحق چنين مراتبى و درجاتى شده كه در بهشت همسايه من باشد در صورتى كه اين همه علماى نجف و انسان هاى پرهيزگار و نمازشب خوان و امثال اين ها لياقت اين مقام رانداشته باشند و تنها يك قهوه چى به اين ارزش دست يابد!!
بالاخره قهوه چى سؤ ال كرد: به چه منظورى مرا طلب كرده ايد؟
بحرالعلوم گفت : هدف از احضار تو خوابى است كه ديده ام هم اكنون برايت نقل مى كنم و آن خواب اين است زمانى كه خوابم را براى او توضيح دادم ديدم تبسمى كرد و گفت :
عدل خدا، غير از اين چيز ديگرى نسبت به من نخواهدبود. تعجب حقير نسبت به اين موضوع زيادتر شد كه اين شخص مگر چه عمل فوق العاده براى خدا انجام داده است كه در انتظار چنين عنايتى دارد.
لذا به او خطاب كردم و گفتم : تا آن جائى كه توانستم نسبت به اعمال تو تحقيق و تفحص كافى نموده ام چيزى اضافى بر ديگران نداريد زيرا اكثر بندگان خدا چنين عباداتى از آن ها صادر مى شود و اين مقام ويژه شخص تو نيست مگر اين كه كار برجسته ديگرى ديگرى داشته باشيد كه تاكنون آن را بيان نكرده ايد؟
او گفت : آرى غير از آن چه گفتم كار خير ديگرى هم از براى خدا انجام داده ام كه تاكنون به هيچ كسى اظهار نكرده ام و تنها امروز براى شما بازگو مى نمايم و راضى هم نمى باشم به احدى اظهار نمائيد!! آن عمل بزرگ آن است كه من به مادر خود گفتم در حله دخترى را از براى من خواستگارى كند تا اين كه با او ازدواج نمايم مادرم زحمت اين كار را برايم كشيد چونكه شب حجله فرا رسيد رفتم كنار عروس ديدم كه او گريان و اندوهناك است جهت اين مسئله را پرسيدم ؟
او گفت : مشكل من ؛ قابل گفتن نيست امشب در پيش تو آبرويم مى رود و اسرارم آشكار مى گردد.
تا اين سخن راگفت دلم برايش سوخت و به او گفتم ابدا افسرده خاطر نباش من به تو قول مردانه مى دهم كه هر عيب و نقصانى در تو باشد براى رضاى خدا مستور و پنهان مى دارم و به احدى نخواهم گفت ، دختر بعد از اطمينان از شوهرش خودش حقيقت امر را اين گونه گفت به هر حال گرفتار جوان شيادى شدم هرچه به او التماس كردم نتيجه اى نگرفتم مرا با زور و شكنجه و تهديد بى آبرو كرد و بكارت مرا از بين برد اين مسئله مدتى است كه از آن سپرى گشته متاءسفانه باردار هم شدم .
مرد قهوه چى مى گويد: نمى گذارم كه هيچ كس از اين جريان آگاهى پيدا كند به همين جهت برنامه اى پياده كردم قهوه خانه خود را از شهر حله به كربلا منتقل كردم به عنوان مجاورت قبر حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام و در آن جا ساكن شدم بعد از اندك زمانى كه در كربلا ماندم آن بچه به دنيا آمد و به نام فرزند خودم او را پذيرايى نمودم تا امروز كه آن بچه حدود پانزده سال دارد در قهوه خانه ام مشغول به كار مى باشد هيچ كسى از حال او اطلاعى ندارد و مانند فرزندان ديگرم است خود پسر هم نمى داند كه پدرش كس ديگرى بوده است .
اين بود قضيه اى كه برايم پيش آمد و آن را خالصا لوجه الله پنهان داشتم و مرحوم بحرالعلوم بعد از شنيدن اين جريان عجيب از او اعمالش را تحسين و تمجيد كرد و فرمود سزاوار هستيد كه همسايه من در بهشت برين باشيد و باعث افتخار و مباحات براى من خواهيد بود.
📚منهاج السرور، ج 1، ص 268.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌹ما انسان ها
مثل مداد رنگی هستیم،
شاید رنگ مورد علاقه ی یکدیگرنباشیم !
اما روزی
برای کامل کردن نقاشی هایمان
دنبال هم خواهیم گشت !
به شرطی که
همدیگر را تا حد نابودی نتراشیم.🌹🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
🌸الهی با نام و یادت
✨روزمان را آغاز میکنیم
🌸خدای مهربانم به اندازه
✨قطره های باران
🌸در کار عزیزانم برکت
✨در مشکلشان گشایش
🌸در وجودشان سلامتی
✨در زندگَیشان خوشبختی
🌸در خانه شان آرامش قرار ده
الهی آمین 🤲
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان زیبا و خواندنی
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
🍃
✍️یک روز مردی از کار به خانه برگشت و از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای؟
همسرش گفت: نه, شوهر اش پرسید: چرا؟
همسرگفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم.
شوهر گفت: درست است خسته ای امانمازت رابخوان قبل از اینکه بخوابی!
فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماس اش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟🍃
خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت ودوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهر اش را بشنود، اما این بار شوهر پاسخ داد و شوهر اش گوشی را برداشت.
همسر اش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟
شوهر اش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم.🌱
همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟
شوهر گفت: چهار ساعت قبل، همسر با عصبانیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟🍃
شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم، همسرگفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟🍃
شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی.
همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟
شوهر گفت: میشنیدم.
زن گفت: پس چرا پاسخ نمیدادی؟
شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار (اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟
چشمان همسر ازاشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی......معذرت میخواهم عزیزم! 🍃
شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب آمرزش کن، من دیگر چیزی از این دنیا نمیخواهم، فقط میخواهم که در یکی از کاخ های بهشت در کنار هم زندگی حقیقی خویش را آغاز کنیم، آنجا بی تو چی کنم؟
پس از آن روز همسر هیچ وقت نماز را بی وقت نمیخواند و هیچ وقت بی نماز نماند.
دوست داشتن واقعی چنین هست
کسی را دوست داری با خودت به بهشت ببر☺️❤️
❤️الَّلهُمَّ صَلِّ علَےَ مُحَمَّـدٍ وعلَےَ آلِ مُحَمَّـــدٍ❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4352🌷
#اینطور_شرمنده_مرام_پدرگونه_و_برادرانهاش_شدم!🎋
🌷مدت مأموریتم در کردستان رو به اتمام بود و داشتم خودم را آماده برگشتن به تهران میکردم. وقتی علیرضا ناهیدی و دیگر مسئولین واحد ادوات از جریان باخبر شدند، قضیه را با حاج احمد در میان گذاشتند. گفته بودند: این چند نفر که در واحد خمپاره کار کرده و آموزش دیدهاند، میخواهند تسویه کنند و بروند، شما صحبتی با آنها بکنید، شاید منصرف شوند تا کار واحد ادوات سپاه مریوان لنگ نماند. در یکی از همان روزها، در منطقه “سروآباد ” مشغول کار روی یکی از خمپارههای روسی بودم که از دور، ماشین حاج احمد را دیدم. به سرعت به سمت ما میآمد.
🌷فکر کردم حاج احمد آمده گشتی بزند و بگذرد. لحظهای بعد، ماشینی کنار مقرمان نگه داشت و حاج احمد با سر و رویی خاکآلود از ماشین پیاده شد و به سمت واحد ما آمد. به سرعت جعبه مهماتی را که در زیر دستم بود، کنار گذاشتم و به پیشواز رفتم. بعد از سلام و احوالپرسی با همه بچهها، رو به من کرد و گفت: برادر برقی، بچههای همشهری شما اینقدر بی معرفت نبودند که تا سه ماهشان تمام شد بروند و پیش ما نمانند. خودم را به آن راه زدم و با خنده گفتم: جریان چیه؟ با لحن گلایهآمیز گفت: شنیدم میخواهی از پیش ما بروی. سرم را پایین انداختم و گفتم: با اجازه شما.
🌷هنوز سرم را بلند نکرده بودم که با قاطعیت تمام گفت: تو خجالت نمیکشی؟ برای یک لحظه از این برخورد او جا خوردم و با تعجب پرسیدم: برای چی؟ گفت: از این که داری میروی. هرطور که بود میخواستم او را قانع کنم. گفتم: خب مدت مأموریت من تمام شده. به عنوان بسیجی سه ماهه آمده بودم و حالا که مدت مأموریت من تمام شده باید برگردم سر کلاس و درس. حاج احمد که به حرفهایم گوش داده بود به آرامی و با همان قاطعیت گفت: با همه این حرفها باید بمانید به شما نیاز هست. از این....
🌷از این بایدِ حاج احمد ترسیدم و با تعجب پرسیدم: چرا؟ به آرامی دستش را دراز کرد، شانهام را گرفت، محکم فشار داد و گفت: چرا نداره برادر من؟ در این سه ماهه حداقل هزار گلوله خمپاره زدی. حالا قیمت هر گلوله دانهای چند برای ما تمام میشود بماند. از این هزار تا هم کم کم نهصد تا را به هدف نزدی. اینقدر چپ و راست هدف زدی تا فوت و فن کار را یاد گرفتی. حالا خودت بگو و قضاوت کن تا یکی دیگر بیاید و بشود مثل تو. لااقل باید هزار تا گلوله خمپاره دیگر را حیف و میل کند.
🌷ساکت شد و بعد ادامه داد: برادر جان به خاطر اینها هم که شده در جبهه بمان و خدمت کن. با این صحبتها یک لحظه شرمنده مرام پدرگونه و برادرانه این فرمانده دلاور شدم و با خجالت گفتم: برادر احمد شما اجازه مرا از آموزش و پرورش ساوه بگیرید، من تا آخر در خدمت شما هستم. حرفم که تمام شد لبخندی زد و دستم را محکم در میان دستش فشرد و با خوشحالی گذشت.
🌹خاطره ای به یاد سردار جاويدالاثر حاج احمد متوسليان
#راوی: رزمنده دلاور عباس برقی
منبع: سایت مشرق نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
❤️اَلّلهُمَّـ؏عَجِّللِوَلیِّڪَالفَرَج❤️
#کانال_شهیدمحمدنکاحی👇
♥️ @shahidnekahi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت چهاردهم
📚 عنوان: امر به تقوا در خطبههای نماز جمعه
📖 تفسیر سوره جمعه
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_جمعه
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت شیخ هادی تألُّهی
🔹 آیت الله محمد هادی تالهی همدانی، سال ۱۲۷۹ در خانوادهای مذهبی در منطقه تاریخی جولان این شهر به دنیا آمد. پدرش آیتالله شیخ مرتضی تألهی از سالکان پر آوازه بود و به لطف این انتساب، شیخ محمد هادی از همان ابتدای نوجوانی توانست در محضر بزرگان زمان کسب فیض کند.
🔸بعدها مدرسه زنگنه همدان مرکز تحقیق و تدریس وی شد و آثار گرانبهایی از جمله حواشی بر قواعد انصاری، حواشی به متاجر شیخ، شرحی بر مجموعه حاج ملا هادی سبزواری، رسالهای در معرفت نفس، رسالهای در برکات و مشتبهات قرآن مجید و چندین کتب ارزشمند دیگر را تألیف کرد.
🔹این عالم بزرگوار از فعالان انقلابی همدان و یار و همراه آیت الله مدنی بود و در هدایت مردم همدان به سمت ارزشهای انقلاب نقش تاثیرگذاری داشت.
🔸پسر بزرگ ایشان، دست نوشتههای وی را در مجموعهای ۹ جلدی به نام هادی گردآوری کرده است. همچنین حسین ایزدی در کتابی به نام محرم راز زندگی او را توصیف کرده است. ایشان در ۲۶ آذر سال ۱۳۷۵ درگذشت، اما برکات وجودیش برای اهل زمین پایان نگرفت.
#تقویم_تاریخ
#آذر_۲۶
#هادی_تالهی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆پاداش مرحوم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى
روزى مرحوم آخوند ملا فتحعلى سلطان آبادى در كربلا از خانه به عزم حرم بيرون آمد و در آن روزها خيال سفرى داشت ، در بين راه شخصى (بدو) برخورد و سؤ الى كرد. پس وجه قليلى كه همراه داشت و غيره از او همراه و در منزل چيزى نداشت به او داد.
و پس از زيارت از حرم بيرون آمد و در صحن در ايوان حجره قبلى متصل به سمت غربى نشست . پس سيدى از كفشدارى بيرون آمد و ميل به سمت ايشان كرد. و چون نزديك شد، بعد از سلام بدون سؤ ال و جواب و شناختن سابق چيزى (كه ) در مشت خود داشت ، در دست ايشان گذاشت و رفت . ديگر او را نديد و پيش از آن هم هرگز نديده بود. و آن وجه مقدار كفايت سفرشان بود كه در نظر داشتند.
🔸صاحبدلان ، ج 2، ص 65.
#جارچی
@jaarchi_sistan
📣 کانال بزرگ استان سیستانوبلوچستان👆
📌 وفات ابوحامد محمد غزالی
🔹ابوحامد امام محمد غزالی، در سال ۴۵۰ه-ق در طوس به دنیا آمد. در مدت کمی بر اثر ذکاوت فطری، مقدمات را فرا گرفت و سپس عازم نیشابور شد و در حوزه درس امام الحَرَمین جُوِینی مراتب کمال را پیمود.
🔸وی در سال ۴۸۰ ق و در ۳۰ سالگی به مدرسه نظامیه بغداد که از پر اهمیتترین حوزههای درسی آن زمان بود، رفت و به صدها تن از فضلا درس میگفت. پس از مدتی که آوازهاش همه جا را فرا گرفته بود، بر اثر تحول عظیم روحی درس و بحث و مقام را رها کرد و عُزلت گزید و پس از مدتی از بغداد هجرت کرد.
🔹ایشان سپس راهی حجاز، شام و بیت المقدس گردید و دیگر به بغداد نرفت. وی سرانجام به طوس رفت و در آنجا به تدریس پرداخت و طریقت صوفیه را برگزید.
🔸امام محمد غزالی دارای تالیفات فراوانی می باشد از جمله: «احیاءُ علوم الدین»، «کیمیای سعادت»، «تفسیرُ القرآن»، «الاقتِصاد و المُسْتَصْغی». غزالی سرانجام در ۱۴ جمادی الثانی سال ۵۰۵ ق در ۵۵ سالگی در طوس درگذشت.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الثانی_۱۴
#غزالی
📌 درگذشت سید اسماعیل اصفیائی
🔹آیت اللَّه سید اسماعیل اصفیایی، در سال ۱۲۸۹ ش در آذربایجان شرقی دیده به جهان گشود. وی پس از طی دروس مقدمات و سطح، وارد حوزه علمیه تبریز شد و در درس استادان نامدار آن حوزه همچون سید مرتضی خسروشاهی بهره ای وافر برد تا آن که خود یکی از مدرسان ماهر حوزه تبریز گشت. یکی از فرزندان ایشان، مرحوم استاد فاطمی نیا هستند.
🔸او از آن پس به درس و بحث و ارشاد مردم همت گماشت و با تلاش عالی خود، مسجد و مدرسه تاریخی سید حمزه تبریز را که به ویرانه ای تبدیل شده بود احیا کرد و آن را به محلی برای ترویج دین و اسکان طلاب تبدیل نمود.
🔹ایشان پس از عمری تلاش و فعالیت های مذهبی و اجتماعی در تبریز و خدمت به مردم آن شهر، راهی شهرستان قم شد تا با استفاده از انفاس قدسی عارفانِ آن تربت پاک، تزکیه نفسِ خویش را به اکمال برساند. با این حال از تدریس، تألیف و تفسیر غافل نماند.
🔸از بدو ورود به قم، با عشقی سرشار به فقه آل محمد (ص)، تلاش خود را در این زمینه ها دو چندان کرد. سرانجام پس از سال ها کوشش در جهت ترویج و تبلیغ دین و تزکیه و تهذیب نفس در تاریخ ۲۶ آذر ۱۳۶۸ دار فانی را وداع گفت.
#تقویم_تاریخ
#آذر_۲۶
#اسماعیل_اصفیایی
✾📚 @Dastan 📚✾
#تلنگر
🌼🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
پادشـاهی،
✍️پسـرش را به ادیـبی سـپرد
و گفت: «این فرزنـد توست.
تربیت چنـان کن که یکی از فرزنـدان خود.»
گفت: «فرمـان بردارم.»
سالی بر او سـعی کرد،
ولی به جایی نرسـید
و فرزندان ادیب،
به فضل و بلاغت رسیدند.
پادشاه،
دانشمند را بازخواست کرد
و گفـت:
«خلـف وعـده کردي
و شـرط وفـا را به جـا نیـاوردي.»
گفت:
«اي پادشـاه!
تربیت، یکسـان است،
ولی اسـتعداد، متفاوت.»
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بہ یمن طلــــــــــــوعــے
تازه
آرزو میڪنم
هرچہ صفاے دل
سلامت تن
لبخند
عشق پاڪ
و اجابت دعاست
از آن شما مهربان باشد
سلام صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
محدث نبيل ، سيد نعمة الله جزايرى در كتاب ((الانوارالنعمانيه )) حكايت كرده كه مرحوم مقدس اردبيلى (اعلى الله مقامه ) در سال گرانى تقسيم مى كرد با فقرا آن چه داشت از اطعمه ، و مى گذاشت براى خود مثل يكى از ايشان . پس يكى از سال هاى گرانى چنين كرد عيالش در خشم شده و گفت : مرا و فرزندان مرا در چنين سال وا گذاشتى كه از مردم سؤ ال كنيم ؟!
پس او را گذاشت و رفت به مسجد كوفه براى اعتكاف . چون روز دوم شد مردى به در خانه آمد و با او بود چند بار گندم پاك و پاكيزه ، و آرد نرم نيكو. پس گفت كه : اين را فرستاده براى شما صاحب منزل و او معتكف است در مسجد كوفه .
چون مقدس برگشت از اعتكاف ، زنش به او گفت : طعامى كه فرستادى با اعرابى طعام نيكويى بود!
پس حمد الهى به جاى آورد. و او را از آن طعام خبرى نبود
🔸كلمه طيبه ، ص 270.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كيفر يونس به خاطر ترك اولى ، و علت نجات او
يكى از پيامبران ، حضرت يونس (علیه السلام ) نام داشت وى در شهر نينوى (كه در سرزمين عراق نزديك موصل يا در اطراف كوفه نزديك كربلا واقع شده بود) به پيامبرى رسيد تا مردم آنجا را كه بيش از صد هزار نفر بودند به سوى خدا و برنامه دينى دعوت كند.
او 33 سال به تبليغ و ارشاد مردم پرداخت ، ولى آنها به او ايمان نياوردند و تنها دو نفر يكى عابد بنام مليخ و ديگرى عالم بنام روبيل به او ايمان آوردند ولى بقيه به روش بت پرستى خود ادامه دادند.
يونس تصميم گرفت آنها را نفرين كند، و بقول بعضى طبق پيشنهاد عابد، اين تصميم را گرفت و براى آنها نفرين كرد، و به او وحى شد كه در فلان زمان عذاب الهى فرا مى رسد، هنگامى كه موعد عذاب نزديك شد يونس همراه مرد عابد در حالى كه خشمگين بود از ميان آنها بيرون رفت و به ساحل دريا رسيد و در آنجا يك كشتى پر از جمعيت و بار را مشاهده نمود و از آنها خواهش كرد كه او را نيز همراه خود ببرند.
اگر يونس در ميان قوم خود تا آخرين لحظات قبل از نزول عذاب باقى مى ماند و تحمّل مى كرد بهتر بود، ولى ترك اولى نمود و در كار خود عجله كرد و از ميان قوم خود بيرون آمد، سوار بر كشتى و از آن سرزمين دور مى شد ناگاه ماهى عظيم (نهنگ ) سر راه كشتى را گرفت ، دهان باز كرد و گوئى غذائى مى خواست ، سرنشينان مجبور شدند از طريق قرعه ، شخصى را تعيين كرده و از كشى به دريا بيندازند، سه بار قرع زدند به نام يونس آمد، يونس را به دريا افكندند، نهنگ او را بلعيد، در حالى كه مستحق ملامت بود، چنانكه در آيه 142 صافات مى خوانيم : فالتقمه الحوت و هو مليم : ماهى عظيم او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود.
يونس در درون تاريكيهاى دريا و درون نهنگ و تاريكى شب ، قرار گرفت ولى به ياد خدا بود و مكرر مى گفت :
لا اله الاّ سبحانك انّى كنت من الظّالمين
اى خدا، معبودى يكتا جز تو نيست ، تو از هر عيب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران هستم (انبياء - 87).
سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد، و توبه او را پذيرفت و به نهنگ فرمان داد تا يونس را كنار دريا آورده و او را به بيرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود.
آرى يونس حقيقتا توبه كرد و تسبيح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات يافت ، و در غير اين صورت ، همچنان در شكم ماهى مى ماند، چنانكه در آيه 143 و 144 سوره صافّات مى خوانيم :
فلولا انّه كان من المسبّحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون .
و اگر او از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت پانزدهم
📚 عنوان: نماز جمعه قوام جامعه است
📖 تفسیر سوره جمعه
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_جمعه
📌 ولادت امام سجاد علیهالسلام (به قولی)
🔸ولادت امام سجاد علیهالسلام به روایتی در تاریخ یک شنبه پانزدهم جمادی الثانی سال ۳۸ هجری قمری و به روایت دیگر، در پنجم شعبان همان سال در مدینه به وقوع پیوست. مادر آن حضرت، شهربانو و پدر بزرگوارشان امام حسین علیهالسلام می باشند.
🔹کنیههای امام سجاد علیهالسلام، ابوالحسن، ابوالحسین، ابومحمّد،ابوالقاسم و ابوعبدالله و القاب ایشان، زینالعابدین، سیدالساجدین، سجاد، ذوالثفنات، هاشمی، علوی، مدنی، قرشی و علیاکبر هستند.
🔸ایشان در طول عمر پربرکتشان، در حوزه سیاسی براى پیش راندن مسلمانان به سوى نفرت از بنیامیه و افزودن حس مبارزه جویى با آنان، تلاشهاى مؤثرى را به انجام رساندند و در فرصت های مختلف، مردم را بر ضد امویان تحریک میکردند.
🔹ایشان براى آگاهى مردم، شیوه دعا را بهکار گرفتند، بهگونهایکه به گفته بسیاری از عالمان علوم اسلامی، دعاهاى آن حضرت، بازگو کننده رویدادهاى عصر آن حضرت هستند.
🔸دعاهای آن حضرت در کتاب صحیفه سجادیه که به زبور آلمحمد صلیاللهعلیه شهرت دارد جمع آوری شده است. این مجموعه، اثر بی همتایی میباشد که در جهان اسلام، پیوسته مورد توجه بزرگان و علما و مصنفان قرار گرفته است.
🔹تاریخ دقیق شهادت امام سجاد علیهالسلام، روشن نیست؛ برخی از روایات شهادت امام سجاد علیهالسلام را در۵۷ سالگی و به دستور ولید بن عبد الملک به وسیله سمّ گزارش کردهاند، مزار ایشان در قبرستان بقیع است.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الثانی_۱۵
#امام_سجاد_علیهالسلام
💠 @RoozieHalal 💠
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#راز_انگشتر_یا_زهرا_در_دستان_آقامحسن!
🌷بیرون از منزل بودم، در یکی از کانالهایی که عضو بودم تصویر را دیدم، باز کردم و دیدم که تصویر آقامحسن است، دستانم میلرزید، چون اسارتش من را شوکه کرد. حس کرده بودم که این سفر آخرش است، به او هم گفته بودم که؛ “حس میکنم دیگر برنمیگردی”، بعد از آن تماس گرفتم که پدرم بیایند و گفتم که حالم خوب نیست و بعد از آن، اسارت ایشان را به همه اطلاع دادیم.
🌷میدانستم دیگر برنمیگردد چون شهادت او هم ماجرا دارد، قبل از اینکه عازم سوریه شوند میگفتند: “دلم میخواهد نشانهای همراهم باشد که اگر دشمن من را اسیر کرد دیگر من را رها نکند.” آقامحسن میگفت: “من نمیترسم و در چشمان آنها نگاه میکنم و میگویم که شیعه امام علی(ع) هستم.” به این نتیجه رسیدم که دُر نجف را برای او بخرم البته این دُر را هدیه گرفته بودم، آقا محسن گفت: “عبارت “یا زهرا” را روی آن حکاکی کنیم.” این کار را هم انجام دادم و آقامحسن انگشتر را دستش کرد و سپس راهی سوریه شد. وقتی همه میگفتند که؛ “دعا کنید برگردد.” من میگفتم: “غیرممکن است او میگوید که شیعه امیرالمؤمنین(ع) است.”
🌹خاطره ای به یاد شهید بیسر مدافع حرم محسن حججی
#راوی: خانم زهرا عباسی همسر گرامی شهید
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت خطیب شهیر محمدتقی فلسفی
🔹 حجت الاسلام و المسلمین محمد تقی فلسفی در سال ۱۲۸۶ ش در خانوادهای عالم به دنیا آمد. وی پس از فراگیری ادبیات و سطوح، به آموختن فلسفه و علوم معقول نزد علمای بزرگ پرداخت و پس از آن به وعظ و خطابه روی آورد. در پانزده سالگی به منبر میرفت و از آن پس، نام فلسفی بر سر زبانها افتاد.
🔸 وی پس از اعتراض به کشتار مسجد گوهرشاد، ممنوع المنبر و خلع لباس شد تا اینکه پس از سه سال و با کوشش آیت اللَّه کاشانی، منبرش رسماً آزاد گردید. او در طول دهها سال، بارها در منبرهای پرشور خود، رژیم پهلوی را مورد انتقاد قرار داد و در زمانهای گوناگون به تبعیت از علما، به ویژه امام خمینی (ره)، به مخالفت با رژیم برخاست.
🔹 وی در این دوران، چندین بار بازداشت شد و بارها ممنوع المنبر گردید. فلسفی همواره با فرقه بهائیت و کمونیسم و حزب توده مبارزه میکرد و در این راه، ترسی به خود راه نمیداد. او پس از پیروزی انقلاب و پس از هفت سال ممنوعیت منبر و اندکی پس از ورود امام به ایران، در حضور امام و هزاران نفر دیگر، سخنرانی کرد و بار دیگر مورد تفقد امام قرار گرفت.
🔸 با پیروزی انقلاب، او به رغم کهولت سن، تا پایان عمر خود به فعالیتهای مختلف و منبرهای روشنگر خویش ادامه داد و لحظهای نیاسود تا این که در ۲۷ آذر ۱۳۷۷ دار فانی را وداع گفت. عمده آثار وی با نام «گفتار فلسفی» انتشار یافته که شامل عناوینی چون «کودک از نظر وراثت و تربیت»، «جوان از نظر عقل و احساسات» و «بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات» است.
#تقویم_تاریخ
#آذر_۲۷
#محمد_تقی_فلسفی
✾📚 @Dastan 📚✾
❇️ قدرت نامحدود خدا با ما است؛ پس باید امیدوار بود و خالصانه تلاش کرد
🔸️... قرآن به صراحت میگوید در حالی که مسلمانان بسیار اندک و در نهایت ضعف بودند، خداوند به آنها نصرت و قدرت عطا کرده است؛ لذا ضعفهای موجود نباید ما را نا امید كند؛ از سوي ديگر پیشرفتهایمان نیز نباید موجب غرور ما بشود. در هر حال، ما باید تلاش کنيم و اميدمان فقط به خداوند متعال باشد.
🔸 در تبلیغات باید حقایقی برای مردم بیان شود که مانع ناامیدی آنها در مقابل قدرت شیاطین، و یادآور نصرتهای الهی در سایه تلاش برای خدا میشود. باید توجه داشته باشیم كه سنتهای الهی همیشه جاری است و یکی از سنتهای خداوند این است که «إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرُکُم».
🔸️... ما در مقابل همه امکانات دشمن، فقط یک چیز داریم و آن ایمان به خداست. تاریخ معاصر شاهد نمونههای عینی فراونی از نصرت الهی است. مگر قبل از انقلاب امام راحل(ره) و مردم چه داشتند که به كمك آن نظام شاهنشاهی را سرنگون کنند؟ در دوران دفاع مقدس، ما حتی نمیتوانستیم سیم خاردار وارد کنیم؛ در حالی که دشمن پیشرفتهترین سلاحها را در اختیار داشت و همه دنیا به او کمک میکرد؛ اما نتیجه جنگ چه شد؟
🔸️اگر خدا را باور داشته باشیم، و به وظیفهمان عمل کنیم، ناامیدی برای ما بیمعنا است. همان خدایی که مسلمانان ضعیف را در جنگ بدر پیروز کرد، انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانید و آن را حفظ کرد، هنوز هم خدایی میکند. اتفاقاً دشمن نیز به قدرت سلاح ایمان پی برده، و از همین رو تمام تلاشش را برای نابودی یا تضعیف ایمان جوانان به کار گرفته است.
🔺️بیانات آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) در تاریخ ۱۳۹۷/۰۲/۰۷
🏷 #امید #نصرت_الهی
✾📚 @Dastan 📚✾
صلوات، عامل استجابت دعا
🔸 علامه مصباح یزدی: در آداب دعا وارد شده که اگر ميخواهيد دعايتان مستجاب شود اول صلوات بفرستيد بعد دعايتان را ذکر کنيد و در پایان، دعایتان را با صلوات ختم کنید؛ وقتي سه دعا و درخواست از خدا دارید، خداي متعالی ميفرمايد: من خجالت ميکشم که از سه دعا، دو طرفش را مستجاب کنم و دعای وسط را مستجاب نکنم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان زیبا و خواندنی
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
✍️ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ همسرش ﮔﻔﺖ: "ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻛﻪ ﯾﻚ فرشته ﺑﻪ ﻧﺰﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﯾﻚ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﻦ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺵ ﻛﻨﻢ"!
همسرش ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﺎ ﻛـﻪ 16 ﺳـﺎﻝ ﺑـﭽـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺪﺍﺭﯾـﻢ، ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﺑـﭽـﻪ ﺩﺍﺭ ﺷـﻮﯾـﻢ.
ﻣـﺮﺩ ﺭﻓـﺖ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﻣـﺎﺟـﺮﺍ ﺭﺍ ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺗـﻌـﺮﯾـﻒ ﻛـﺮﺩ، ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺳـﺎﻟـﻬـﺎﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻧـﺎﺑـﯿـﻨـﺎ ﻫـﺴـﺘـﻢ، ﭘـﺲ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﭼـﺸـﻤـﺎﻥ ﻣـﻦ ﺷـﻔـﺎ ﯾـﺎﺑـﺪ".
ﻣـﺮﺩ ﺍﺯ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩ ﭘـﺪﺭ ﺭﻓـﺖ، ﭘـﺪﺭﺵ ﺑـﻪ ﺍو ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺑـﺪﻫـﻜـﺎﺭﻡ ﻭ ﻗـﺮﺽ ﺯﯾـﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻓـﺮﺷـﺘـﻪ ﺗـﻘـﺎﺿـﺎﯼ ﭘـﻮﻝ ﺯﯾـﺎﺩﯼ ﻛـﻦ".
ﻣﺮﺩ ﻫﺮﭼﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ, ﻫﻮﺍﯼ ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻛﺪﺍﻡ ﯾﻚ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺗﻘﺪﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ، همسرم؟ﻣﺎﺩﺭﻡ؟ ﭘﺪﺭﻡ؟
ﺗـﺎ ﻓـﺮﺩﺍ ﺭﺍﻩ ﭼـﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﭘـﯿـﺪﺍ ﻛـﺮﺩ ﻭ ﺑـﺎ ﺧـﻮﺷـﺤـﺎﻟـﯽ ﺑـﻪ ﭘـﯿـﺶ فرشته ﺭﻓـﺖ ﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻛـﻪ ﻣـﺎﺩﺭﻡ ﺑـﭽـﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔـﻬـﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻃـﻼ ﺑـﺒـﯿـﻨـﺪ“
براى همديگر آرزوهاى قشنگ کنيم😊
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام 🙋♂
روزتون خوش و خرم 🌷🍃
چهارشنبه تون پراز آرامش
الهی امروزچشماتون پراز🌷🍃
برق شادی باشه👁👁
الهی خیر و برکت تو🌷🍃
زندگیتون چند برابر بشه
وآسمون دلتون آفتابی
ولبتون خندان باشه🌷🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نيكى به مورچه
يكى از دوستان ((حاج آقا مجتهدى )) براى ((حاج آقا محمد صافى )) و ايشان هم براى من تعريف كرد؛
حاج آقا مجتهدى يك اربعين در كوه خضر رياضت كشيدند. كوه خضربالاى مسجد جمكران است كه بيشتر اوليا خدا در اين كوه رياضت ميكشند، آقاى مجتهدى هم چند تا رياضت هايش را در آنجا كشيدند و يك مدتى در قم بودند مى گفت : ايشان وقتى اربعينش تمام شد بنا شد به منزل ما بيايد.
ما رفتيم ايشان را آورديم . وقتى منزل آمدند، جوراب هايشان را در آوردند كه وضو بگيرند. بعد از وضو دستمال شان را از جيب بيرون آورند كه دست و صورتشان را خشك كنند، يك وقت متوجه يك مورچه شدند كه توى جيبشان و توى دستمالشان بود. ايشان وقتى اين مورچه را ديد.
فرمود: اين حيوان را من از آنجا آورده ام الآن بايد پياده اين حيوان را ببرم تا تنبيه شوم كه ديگر هواسم را جمع كنم و اين حيوان را از زندگيش نيندازم . و پياده تا كوه خضر رفتند و برگشتند و سوار وسيله هم نشدند و گفتند: بايد تنبيه شوم تا هواسم را جمع كنم و حيوانى را سرگردان نكنم .
خُب مراعات مى كنند كه خدا اين چيزها را به ايشان مى دهد كه گوشش همه چيز را مى شنيد و چشمش همه چيز را مى ديد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾