🖤
با كه گويم كه شده تختهٔ در تابوتت
ای نبی قامت و ای آينهٔ سبحانی
تازيانه به تنت خصم نمیزد هرگز
بهرهای داشت اگر از شرف انسانی
سزد از داغ تو آن گونه بگريم كه شود
چشم از خون جگر همچو يمِ طوفانی
ارث از مادر خود فاطمه بردی كه به حبس
بر گل روی تو سيلی زده خصم جانی
.
.
.
سالروز شهادت غريبانه
امـام هـفتم شیعیان
امام کاظم علیه السلام
تعزیت و تسلیت باد
🏴
#شهادت_امام_کاظم
💢 @Hadis_Shia 💢
.
💠 امام کاظم (ع) و مردی دشنامگو
یکی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) در مدینه، امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را اذیت میکرد. هر وقت حضرت را میدید دشنام میداد و ناسزا به علی (علیه السلام) میگفت.
روزی یکی از اصحاب امام عرض کرد:
به من اجازه بده این مرد تبهکار را بکشم. امام (علیه السلام) او را از این کار به شدت برحذر داشت.
سپس از حال آن مرد جویا شد. گفتند: در اطراف مدینه کشاورزی میکند، امام (علیه السلام) بر مرکب خود سوار شد و به سراغ او رفت.
وقتی به مزرعه او رسید مرد با ناراحتی فریاد زد: آهای! زراعت مرا لگدمال نکن.
امام کاظم (علیه السلام) همچنان به سوی او میرفت تا به او رسید، با چهره خندان احوال پرسی کرد و فرمود: تاکنون چقدر در این مزرعه خرج کرده ای؟
مرد: صد دینار.
امیدواری چقدر حاصل برداری؟
- علم غیب ندارم.
- من میگویم چقدر امیدواری برداشت کنی؟
مرد: امیدوارم دویست دینار حاصل بردارم.
امام کاظم (علیه السلام) کیسهای که صد دینار در آن بود به او داد و فرمود:
این مبلغ را بگیر و خداوند آنچه را که امید برداشت از این مزرعه داری به تو بدهد.
آن مرد گستاخ، در برابر اخلاق خوب حضرت چنان تحت تاثیر قرار گرفت که همان لحظه از جا حرکت کرد سر امام را بوسید، خواهش کرد که از خطایش چشم بپوشد.
امام کاظم (علیه السلام) در حالی با لبخند که نشان میداد از تقصیرات او گذشته از آنجا برگشت.
چندی نگذشت که امام (علیه السلام) وارد مسجد شد دید همان مرد عمری در آنجا نشسته است وقتی که امام را دید با کمال خوشرویی گفت:
الله اعلم حیث یجعل رسالته: خداوند میداند مقام امامتش را به چه کس بسپارد.
اصحاب دیدند برخورد آن مرد خشن و گستاخ، به طور کامل عوض شده، دور او جمع شده و گفتند: رفتار تو قبلا چنین نبود. او بار دیگر امام را ستود و سوالاتی کرد و امام (علیه السلام) جواب او را داد و او رفت.
آنگاه امام کاظم (علیه السلام) به اصحاب فرمود: این همان شخصی بود که شما از من اجازه گرفتید تا او را بکشید. اکنون میپرسم که کدام یک از این دو کار بهتر است؟
آنچه که شما میخواستید یا آنچه که من انجام دادم؟ با دادن اندک پول او را به راه آوردم و جلوی شرش را گرفتم.
📔 بحار الأنوار: ج۴٨، ص١٠٢
#امام_کاظم #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 مناظره امام کاظم (ع) با هارون
روزی هارون الرشید به امام کاظم علیه السلام گفت:
چرا اجازه میدهید مردم شما را به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نسبت بدهند؟ به شما بگویند فرزندان پیغمبر، با اینکه فرزندان علی (علیه السلام) هستید، نه فرزندان پیغمبر؟ البته مسلم است شخص را به پدرش نسبت میدهند.
امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله زنده شود و دختر تو را خواستگاری کند، به او میدهی؟
گفت: سبحان الله! چرا ندهم؟ البته که میدهم و بدین وسیله بر عرب و عجم افتخار میکنم.
امام علیه السلام فرمود: پیغمبر هرگز از من خواستگاری نمیکند و من نیز دخترم را به او تجویز نمیکنم.
هارون گفت: چرا؟
امام علیه السلام فرمود: چون پیامبر صلی الله علیه و آله پدر بزرگ من است.
هارون گفت:
احسنت! آفرین! پس چگونه خود را فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میدانید با اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرزند پسری نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر. شما فرزند دختر هستید که فرزند دختر نسل به شمار نمیرود.
امام علیه السلام فرمود:
تو را به حق قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و کسی که در آن مدفون است سوگند، مرا از پاسخ این سؤال معذور بدار.
هارون گفت:
غیر ممکن است. باید بر گفتار خود دلیل بیاوری و اثبات کنی که شما فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستید. تا از قرآن دلیل بیان نکنید، عذرتان پذیرفته نیست و شما به همه علوم قرآن آشنایید.
امام علیه السلام فرمود: حاضری پاسخ این پرسش تو را بدهم؟
هارون گفت: بله.
امام علیه السلام فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ و من ذریته داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی».
(انعام، ٨۴-٨۵)
آن گاه امام علیه السلام پرسید: پدر عیسی کیست؟
هارون گفت: عیسی پدر نداشت.
امام علیه السلام فرمود: در این آیه خداوند از طرف مادر عیسی، مریم، که فاصله زیاد با حضرت ابراهیم دارد، در عین حال عیسی را از فرزندان ابراهیم شمرده است. همچنین ما نیز از طرف مادرمان، فاطمه (سلام الله علیها)، فرزند پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هستیم.
-----------------------
(۱): و از فرزندان او (ابراهیم)، داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون (هدایت کردیم) و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم و همچنین زکریا و یحیی و عیسی.
📔 بحار الأنوار، ج۴٨، ص١٢٧
#امام_کاظم #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌵 استقامت در راه هدف
وقتی که پیامبر گرامی صلىاللهعليهوآله دعوتش را در مکه آشکار کرد گروهی از سران قریش نزد عموی پیامبر، آمدند و گفتند:
ای ابوطالب! برادرزاده تو ما را سبک مغز میخواند، خدایان ما را ناسزا میگوید، عقاید جوانان ما را فاسد کرده و در میان ما اختلاف افکنده است.
اگر کمبود مالی دارد ما آن قدر ثروت در اختیارش میگذاریم که ثروتمندترین مرد قریش گردد.
ابوطالب پیشنهاد مشرکان را به پیامبر صلیاللهعلیهوآله رساند. رسول خدا فرمود:
اگر آنها خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند و بگویند دست از هدف خود بردار، هرگز نمیپذیرم.
ولی به جای این همه وعدهها یک جمله مرا عمل کنند تا در پرتو آن به عرب حکومت کنند و غیر عرب نیز آئین آنها را بپذیرد، در آخرت فرمانروای بهشت باشند.
ابوطالب پیام حضرت را به مشرکان ابلاغ نمود.
گفتند: یک جمله سهل است ما حاضریم ده جمله بپذیریم، بگو آن جمله چیست؟
پیامبر توسط حضرت ابو طالب به آنها پیام داد آن جمله این است:
تشهدون أن لا اله الا الله و انی رسول الله:
گواهی دهید که معبودی جز خداوند یکتا نیست و من پیامبر خدا هستم.
مشرکان از این پیام سخت به وحشت افتادند، گفتند:
ما سیصد و شصت خدا را ترک کنیم و یک خدا بپذیریم، به راستی این سخن تعجب آور است. در این وقت این آیات نازل شد:
«بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَٰذَا شَيْءٌ عَجِيبٌ»
آنها تعجّب کردند که پیامبری انذارگر از میان خودشان آمده؛ و کافران گفتند: «این چیز عجیبی است!»
(ق، ٢)
📔 بحار الأنوار: ج١٨، ص١٨٢
#حضرت_ابوطالب #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
✨
ما از غدير، راه حرا را گرفته ايم
در اين مسير هر دو سرا را گرفته ايم
از لحظه ای كه آيۀ اقرأ نزول يافت
سرخط سبز شير خدا را گرفته ايم
ما را ز خاك كرب و بلا آفريده اند
ما راه سيدالشهدا را گرفته ايم
پرواز ما ز اوج ملك هم گذشته است
ما زير بال، ارض و سما را گرفته ايم
ای خاندان پاك محمّد خدا گواست
ما دامن ولای شما را گرفته ايم
.
.
.
عید بزرگ مـبـعـث رسول خـدا
صـلی الله عـلیه وآلـه بـر شـمـا
بزرگواران تبریک و تهنیت باد
❣
#مبعث #عید_مبعث
🔰 @DastanShia
.
💫 مردی که کمک خواست
به گذشته پرمشقت خویش میاندیشید، به یادش میافتاد که چه روزهای تلخ و پر مرارتی را پشت سر گذاشته، روزهایی که حتی قادر نبود قوت روزانه زن و کودکان معصومش را فراهم نماید.
با خود فکر میکرد که چگونه یک جمله کوتاه - فقط یک جمله - که در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به روحش نیرو داد و مسیر زندگانیش را عوض کرد ، و او و خانوادهاش را از فقر و نکبتی که گرفتار آن بودند نجات داد.
او یکی از صحابه رسول اکرم بود. فقر و تنگدستی براو چیره شده بود. در یک روز که حس کرد دیگر کارد به استخوانش رسیده، با مشورت و پیشنهاد زنش تصمیم گرفت برود، و وضع خود را برای رسول اکرم شرح دهد، و از آن حضرت استمداد مالی کند.
با همین نیت رفت، ولی قبل از آنکه حاجت خود را بگوید این جمله از زبان رسول اکرم به گوشش خورد: هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بینیازی بورزد و دست حاجت پیش مخلوقی دراز نکند، خداوند او را بینیاز میکند.
آن روز چیزی نگفت، و به خانه خویش برگشت.
باز با هیولای مهیب فقر که همچنان بر خانهاش سایه افکنده بود روبرو شد، ناچار روز دیگر به همان نیت به مجلس رسول اکرم حاضر شد،
آن روز هم همان جمله را از رسول اکرم شنید: هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میکنیم، ولی اگر کسی بی نیازی بورزد خداوند او را بینیاز میکند.
این دفعه نیز بدون اینکه حاجت خود را بگوید، به خانه خویش برگشت، و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعیف و بیچاره و ناتوان میدید، برای سومین بار به همان نیت به مجلس رسول اکرم رفت.
باز هم لبهای رسول اکرم به حرکت آمد، و با همان آهنگ - که به دل قوت و به روح اطمینان میبخشید - همان جمله را تکرار کرد.
این بار که آن جمله را شنید، اطمینان بیشتری در قلب خود احساس کرد. حس کرد که کلید مشکل خویش را در همین جمله یافته است.
وقتی که خارج شد با قدمهای مطمئنتری راه میرفت. با خود فکر میکرد که دیگر هرگز به دنبال کمک و مساعدت بندگان نخواهم رفت.
به خدا تکیه میکنم و از نیرو و استعدادی که در وجود خودم به ودیعت گذاشته شده استفاده میکنم، واز او میخواهم که مرا در کاری که پیش میگیرم موفق گرداند و مرا بی نیاز سازد.
با خودش فکر کرد که از من چه کاری ساخته است؟ به نظرش رسید عجالتاً این قدر از او ساخته هست که برود به صحرا و هیزمی جمع کند و بیاورد و بفروشد.
رفت و تیشهای عاریه کرد و به صحرا رفت، هیزمی جمع کرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خویش را چشید. روزهای دیگر به اینکار ادامه داد، تا تدریجا توانست از همین پول برای خود تیشه و حیوان و سایر لوازم کار را بخرد.
باز هم به کار خود ادامه داد تا صاحب سرمایه و غلامانی شد.
روزی رسول اکرم به او رسید و تبسم کنان فرمود: نگفتم، هرکس از ما کمکی بخواهد ما به او کمک میدهیم، ولی اگر بینیازی بورزد خداوند او را بینیاز میکند.
📔 اصول کافی: ج٢، ص١٣٩
#پیامبر #داستان_بلند
🔰 @DastanShia