🖤
امام هفتم ما پاره پاره شد جگرش
نشسته گرد يتيمی به چهرهٔ پسرش
بدن كبود، جگر پاره، ساقِ پا مجروح
مگر چه آمده زير شكنجهها به سرش
هزار حيف كه از جمع نوزده دختر
يكی نبود كنار جنازهٔ پدرش
انيس و مونس او بود در سياهی شب
صدای حلقهٔ زنجير و نالهٔ سحرش
.
.
.
شـهادت مـظلومانـه بـاب الحـوائـج
حضرت موسی بن جعفر
عليهما السلام بر تمامی شیعیان
تسلیت و تعزیت باد.
🏴
#شهادت_امام_کاظم
💢 @Hadis_Shia 💢
.
💠 دعای رفع بلا
عبداللَّه بن فضل از پدرش فضل نقل کرده، من پیشکار هارون الرشید بودم، روزی با خشم فراوان و در حالی که شمشیری در دست داشت و آن را میچرخانید، آمد و به من گفت:
ای فضل! قسم به آن خویشاوندی که با رسول الله (صلی الله علیه وآله) دارم، اگر پسرعمویم را پیش من نیاوری، سر از پیکرت برمی دارم.
گفتم: کدام یکی را بیاورم؟ گفت: همین حجازی را. گفتم: کدام یک از حجازیها را میفرمایید؟ گفت: موسی بن جعفر بن محمّد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (علیهم السّلام).
از خداوند عزّ و جلّ ترسیدم که ایشان را پیش او بیاورم و بعد به فکر انتقامش فرو رفتم. به او گفتم: این کار را میکنم.
گفت: بگو دو شلاق زن و دو شکنجه گر و دو جلاد هم بیایند. آنها را آوردم و به طرف منزل أباابراهیم موسی بن جعفر (علیهما السّلام) راه افتادم.
وارد خرابه ای شدم که در آن آلونکی از شاخ و برگ خرما بود. دیدم غلام سیاهی بر در خانه است، گفتم: خدا رحمتت کند! برای من از مولایت اجازه ورود بگیر.
به من گفت: برو داخل؛ ایشان نگهبان و دربانی ندارند. داخل رفتم و گفتم: سلام بر شما ای فرزند رسول خدا! هارون شما را خواسته است.
فرمودند: هارون را با من چه کار؟ آیا زرق و برق دنیا او را از فکر کردن به من مشغول نکرده است؟ سپس در حالی که با عجله بر میخاستند، فرمودند: اگر در روایتی از جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) نشنیده بودم که اطاعت از سلطان برای تقیه واجب است، هرگز با تو نمی آمدم.
عرض کردم: ای أباابراهیم! خدا شما را رحمت کند! برای شکنجه آماده باشید. فرمودند: مگر مالک دنیا و آخرت همراه من نیست؟! إن شاء الله امروز نمی تواند گزندی به من برساند.
فضل بن ربیع نقل کرده، دیدم که ایشان سه بار دست خود را روی سرشان چرخاندند. وقتی پیش هارون رفتم، دیدم مانند زنِ بچه مرده ایستاده و حیران است.
تا مرا دید، گفت: ای فضل! گفتم: در خدمتم. گفت: پسر عمویم را آوردی؟ گفتم: آری. گفت: مبادا او را که آزار ندادی؟ گفتم: نه.
گفت: به او نگفتی که من از او خشمگین هستم؟ من فقط عصبانی شده بودم و خودم هم نمی خواستم. به او اجازه ورود بده. رفتم و به ایشان اجازه ورود دادم.
وقتی ایشان را دید، به سمت ایشان دوید و ایشان را در آغوش گرفت، گفت: مرحبا بر پسرعمو و برادر و وارث نعمت من. چه سببی است که ما به زیارت شما مشرف نمی شویم؟
فرمودند: وسعت حکومت و دنیا دوستی شما. گفت: عطردان گران قیمت را بیاورید و با دست خود ایشان را عطرآگین کرد. بعد دستور داد چند خلعت و دو کیسه دینار در مقابل ایشان بگذارند.
موسی بن جعفر (علیهما السلام) فرمودند: به خدا قسم اگر نبودند جوانانی از اولاد ابی طالب که باید مقدمات ازدواج آنها را مهیا کنم تا نسل او تا ابد منقطع نشود، این پول را قبول نمیکردم.
سپس در حالی که میفرمودند: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ بازگشتند.
گفتم: میخواستید او را کیفر کنید، چه شد که به او خلعت دادید و احترامش کردید؟
گفت: ای فضل! وقتی که تو رفتی او را بیاوری، دیدم عده ای خانهام را محاصره کرده اند و در دستشان وسایلی است که در زیر پایههای خانه فرو برده اند و میگویند: اگر فرزند رسول الله را آزار دهی، خانه ات را به زمین فرو میبریم و اگر به او نیکی کنی، برمی گردیم و تو را رها خواهیم کرد.
من به دنبال موسی بن جعفر (علیهما السّلام) رفتم و به ایشان عرض کردم: آقا چه فرمودید که از هارون در امان ماندید؟
فرمودند: دعای جدم علی بن ابی طالب (علیهما السلام) را خواندم که هر وقت آن دعا را میخواندند، در برابر هر پیاده نظام و سواره نظامی که قرار میگرفتند، آنها را پراکنده میکردند و شکست میدادند. آن دعا دعای رفع بلا است.
🔺
🔻
عرض کردم: آن دعا چیست؟ فرمودند: میگویی: «اللَّهُمَّ بِکَ أُسَاوِرُ وَ بِکَ أُحَاوِلُ وَ بِکَ أُحَاوِرُ وَ بِکَ أَصُولُ وَ بِکَ أَنْتَصِرُ وَ بِکَ أَمُوتُ وَ بِکَ أَحْیَا أَسْلَمْتُ نَفْسِی إِلَیْکَ وَ فَوَّضْتُ أَمْرِی إِلَیْکَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ اللَّهُمَّ إِنَّکَ خَلَقْتَنِی وَ رَزَقْتَنِی وَ سَتَرْتَنِی وَ عَنِ الْعِبَادِ بِلُطْفِ مَا خَوَّلْتَنِی أَغْنَیْتَنِی وَ إِذَا هَوِیتُ رَدَدْتَنِی وَ إِذَا عَثَرْتُ قَوَّمْتَنِی وَ إِذَا مَرِضْتُ شَفَیْتَنِی وَ إِذَا دَعَوْتُ أَجَبْتَنِی یَا سَیِّدِی ارْضَ عَنِّی فَقَدْ أَرْضَیْتَنِی».
{بارخدایا! با مدد تو حمله میکنم و با نیروی تو شمشیر میزنم و با قوت تو دست به شمشیر میبرم و با کمک تو یورش میبرم و از تو کمک میطلبم و به خواست تو میمیرم و زنده میشوم. جانم را تسلیم تو نمودم و کارم را به تو واگذار کردم، و هیچ توان و نیرویی نیست مگر از جانب خداوند بلندمرتبه بزرگ. بارخدایا! تو مرا آفریدی و مرا روزی دادی و خطاهایم را پوشاندی و با لطف خود که به من ارزانی داشتی، از بندگان بی نیازم کردی. وقتی به زمین خوردم، مرا برگرداندی و وقتی مریض شدم، شفایم دادی و وقتی تو را خواندم، مرا اجابت کردی. ای سرور من! از من راضی باش که تو مرا راضی کرده ای}.
📔 عیون أخبار الرضا: ج۱، ص۷۶
#امام_کاظم #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
🖤
با كه گويم كه شده تختهٔ در تابوتت
ای نبی قامت و ای آينهٔ سبحانی
تازيانه به تنت خصم نمیزد هرگز
بهرهای داشت اگر از شرف انسانی
سزد از داغ تو آن گونه بگريم كه شود
چشم از خون جگر همچو يمِ طوفانی
ارث از مادر خود فاطمه بردی كه به حبس
بر گل روی تو سيلی زده خصم جانی
.
.
.
سالروز شهادت غريبانه
امـام هـفتم شیعیان
امام کاظم علیه السلام
تعزیت و تسلیت باد
🏴
#شهادت_امام_کاظم
💢 @Hadis_Shia 💢
.
💠 امام کاظم (ع) و مردی دشنامگو
یکی از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) در مدینه، امام موسی بن جعفر (علیه السلام) را اذیت میکرد. هر وقت حضرت را میدید دشنام میداد و ناسزا به علی (علیه السلام) میگفت.
روزی یکی از اصحاب امام عرض کرد:
به من اجازه بده این مرد تبهکار را بکشم. امام (علیه السلام) او را از این کار به شدت برحذر داشت.
سپس از حال آن مرد جویا شد. گفتند: در اطراف مدینه کشاورزی میکند، امام (علیه السلام) بر مرکب خود سوار شد و به سراغ او رفت.
وقتی به مزرعه او رسید مرد با ناراحتی فریاد زد: آهای! زراعت مرا لگدمال نکن.
امام کاظم (علیه السلام) همچنان به سوی او میرفت تا به او رسید، با چهره خندان احوال پرسی کرد و فرمود: تاکنون چقدر در این مزرعه خرج کرده ای؟
مرد: صد دینار.
امیدواری چقدر حاصل برداری؟
- علم غیب ندارم.
- من میگویم چقدر امیدواری برداشت کنی؟
مرد: امیدوارم دویست دینار حاصل بردارم.
امام کاظم (علیه السلام) کیسهای که صد دینار در آن بود به او داد و فرمود:
این مبلغ را بگیر و خداوند آنچه را که امید برداشت از این مزرعه داری به تو بدهد.
آن مرد گستاخ، در برابر اخلاق خوب حضرت چنان تحت تاثیر قرار گرفت که همان لحظه از جا حرکت کرد سر امام را بوسید، خواهش کرد که از خطایش چشم بپوشد.
امام کاظم (علیه السلام) در حالی با لبخند که نشان میداد از تقصیرات او گذشته از آنجا برگشت.
چندی نگذشت که امام (علیه السلام) وارد مسجد شد دید همان مرد عمری در آنجا نشسته است وقتی که امام را دید با کمال خوشرویی گفت:
الله اعلم حیث یجعل رسالته: خداوند میداند مقام امامتش را به چه کس بسپارد.
اصحاب دیدند برخورد آن مرد خشن و گستاخ، به طور کامل عوض شده، دور او جمع شده و گفتند: رفتار تو قبلا چنین نبود. او بار دیگر امام را ستود و سوالاتی کرد و امام (علیه السلام) جواب او را داد و او رفت.
آنگاه امام کاظم (علیه السلام) به اصحاب فرمود: این همان شخصی بود که شما از من اجازه گرفتید تا او را بکشید. اکنون میپرسم که کدام یک از این دو کار بهتر است؟
آنچه که شما میخواستید یا آنچه که من انجام دادم؟ با دادن اندک پول او را به راه آوردم و جلوی شرش را گرفتم.
📔 بحار الأنوار: ج۴٨، ص١٠٢
#امام_کاظم #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🔹 مناظره امام کاظم (ع) با هارون
روزی هارون الرشید به امام کاظم علیه السلام گفت:
چرا اجازه میدهید مردم شما را به پیغمبر (صلی الله علیه و آله) نسبت بدهند؟ به شما بگویند فرزندان پیغمبر، با اینکه فرزندان علی (علیه السلام) هستید، نه فرزندان پیغمبر؟ البته مسلم است شخص را به پدرش نسبت میدهند.
امام کاظم علیه السلام در پاسخ فرمود: اگر پیامبر صلی الله علیه و آله زنده شود و دختر تو را خواستگاری کند، به او میدهی؟
گفت: سبحان الله! چرا ندهم؟ البته که میدهم و بدین وسیله بر عرب و عجم افتخار میکنم.
امام علیه السلام فرمود: پیغمبر هرگز از من خواستگاری نمیکند و من نیز دخترم را به او تجویز نمیکنم.
هارون گفت: چرا؟
امام علیه السلام فرمود: چون پیامبر صلی الله علیه و آله پدر بزرگ من است.
هارون گفت:
احسنت! آفرین! پس چگونه خود را فرزند پیغمبر (صلی الله علیه و آله) میدانید با اینکه پیغمبر (صلی الله علیه و آله) فرزند پسری نداشت؟ و نسل از پسر است نه از دختر. شما فرزند دختر هستید که فرزند دختر نسل به شمار نمیرود.
امام علیه السلام فرمود:
تو را به حق قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و کسی که در آن مدفون است سوگند، مرا از پاسخ این سؤال معذور بدار.
هارون گفت:
غیر ممکن است. باید بر گفتار خود دلیل بیاوری و اثبات کنی که شما فرزندان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هستید. تا از قرآن دلیل بیان نکنید، عذرتان پذیرفته نیست و شما به همه علوم قرآن آشنایید.
امام علیه السلام فرمود: حاضری پاسخ این پرسش تو را بدهم؟
هارون گفت: بله.
امام علیه السلام فرمود: «بسم الله الرحمن الرحیم؛ و من ذریته داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی».
(انعام، ٨۴-٨۵)
آن گاه امام علیه السلام پرسید: پدر عیسی کیست؟
هارون گفت: عیسی پدر نداشت.
امام علیه السلام فرمود: در این آیه خداوند از طرف مادر عیسی، مریم، که فاصله زیاد با حضرت ابراهیم دارد، در عین حال عیسی را از فرزندان ابراهیم شمرده است. همچنین ما نیز از طرف مادرمان، فاطمه (سلام الله علیها)، فرزند پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) هستیم.
-----------------------
(۱): و از فرزندان او (ابراهیم)، داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون (هدایت کردیم) و این چنین نیکوکاران را پاداش میدهیم و همچنین زکریا و یحیی و عیسی.
📔 بحار الأنوار، ج۴٨، ص١٢٧
#امام_کاظم #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌵 استقامت در راه هدف
وقتی که پیامبر گرامی صلىاللهعليهوآله دعوتش را در مکه آشکار کرد گروهی از سران قریش نزد عموی پیامبر، آمدند و گفتند:
ای ابوطالب! برادرزاده تو ما را سبک مغز میخواند، خدایان ما را ناسزا میگوید، عقاید جوانان ما را فاسد کرده و در میان ما اختلاف افکنده است.
اگر کمبود مالی دارد ما آن قدر ثروت در اختیارش میگذاریم که ثروتمندترین مرد قریش گردد.
ابوطالب پیشنهاد مشرکان را به پیامبر صلیاللهعلیهوآله رساند. رسول خدا فرمود:
اگر آنها خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من بگذارند و بگویند دست از هدف خود بردار، هرگز نمیپذیرم.
ولی به جای این همه وعدهها یک جمله مرا عمل کنند تا در پرتو آن به عرب حکومت کنند و غیر عرب نیز آئین آنها را بپذیرد، در آخرت فرمانروای بهشت باشند.
ابوطالب پیام حضرت را به مشرکان ابلاغ نمود.
گفتند: یک جمله سهل است ما حاضریم ده جمله بپذیریم، بگو آن جمله چیست؟
پیامبر توسط حضرت ابو طالب به آنها پیام داد آن جمله این است:
تشهدون أن لا اله الا الله و انی رسول الله:
گواهی دهید که معبودی جز خداوند یکتا نیست و من پیامبر خدا هستم.
مشرکان از این پیام سخت به وحشت افتادند، گفتند:
ما سیصد و شصت خدا را ترک کنیم و یک خدا بپذیریم، به راستی این سخن تعجب آور است. در این وقت این آیات نازل شد:
«بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هَٰذَا شَيْءٌ عَجِيبٌ»
آنها تعجّب کردند که پیامبری انذارگر از میان خودشان آمده؛ و کافران گفتند: «این چیز عجیبی است!»
(ق، ٢)
📔 بحار الأنوار: ج١٨، ص١٨٢
#حضرت_ابوطالب #داستان_بلند
🔰 @DastanShia