eitaa logo
داستان آموزنده 📝
16.2هزار دنبال‌کننده
7.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
10 فایل
تبلیغات و ارتباط👇👇 @ad_noor1 داستانهای مذهبی و اخلاقی درسی برای زندگی روزمره را اینجا بخوانید👆👆 ☆مشاوره اخلاقی=> @Alnafs_almotmaenah . .
مشاهده در ایتا
دانلود
😳 مراسم منافقین ❌😐 از یک طرف مردم رو قتل عام میکنن، بعد هم اینجوری شب قدر قرآن به سر میگیرن😤 اینجا ببینید 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3253993472C88d01d5de6
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴 دختری سوار تاكسی شد و کنار يک جوان مومن و زيبا نشست او به جوان نظر داشت ولی جوان مومن از قصد دختر با خبرشد و زود پیاده شد... راننده تاكسی که متوجه شده بود به دختر جوان گفت: این جوان شبها درقبرستانی مشغول عبادت است... توامشب بالباس فرشته ها برو و بگو من از طرف خدا آمده ام........... وقتی دختر به قبرستان رفت..... ادامه داستان سنجاق در کانال زیر👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2652438539C8299cc95e2
🦋 🍃اهل کمک کردن بود و از هیچ کار خیری دریغ نمی کرد.بعضی از کار های خیری که انجام میداد،مربوط میشد به کمک و سر کشی به نیازمندانی که خودش می شناخت و گاهی به آنها سر میزد و کمک‌ های نقدی می‌کرد و اگر خانواده ای نمی توانست برای فرزندش لباسی تهیه کند باهم دست آن بچه را می گرفتیم و او را به خریده برده و برایش خرید می کردیم. 🍃گاهی هم برای خانواده های بی بضاعت وسایل منزل تهیه می کرد و سعی می کرد تمام این کار ها را کسی متوجه نشود و به صورت ناشناس انجام میداد.حتی در انجمن های خیریه زیادی عضو بود... ✍راوی: دوست شهید اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
🌼بعد از هر گناه توبه کنید تا خداوند متعال به شما رحم کند! ✍️یک قاضی بسیار مؤمنی در زمان حکومت دنبلی‌ها در شهر خوی به نام شیخ صادق بود. روزی پیرزنی فقیر و بی‌نوا از جوانی نزد او شکایت برد که مرغ مرا این جوان دزدیده است. قاضی آن جوان را احضار کرد و جوان بعد از شنیدن شکایت آن پیرزن‌، بلافاصله به گناه خود بدون هیچ سخنی اعتراف کرد و سرش را پایین انداخت. قاضی که خیلی ناراحت بود و تصمیم گرفته بود تا او را به اشدّ مجازات برساند از این اعترافِ جوان خشمش فروکش کرد و دلش به حال او رحم آمد. قیمت مرغِ پیرزن را خودش داد و او را بخشید. بعد از رفتن شاکی و متهم، شاگرد قاضی که یک جوان بود و در محکمه حاضر بود، دید حالِ قاضی دگرگون شد؛ و می‌گفت: خدایا! این جوان به خطای خود اعتراف کرد و من در صددِ اثبات گناه او برنیامدم. اگر اعتراف نمی‌کرد با تحقیقی که در محل می‌کردم، آبروی او را می‌بردم و به شدیدترین وجه مجازاتش می‌کردم. خدایا! من نیز بر جهل و نادانی‌ام در برابر تو اعتراف می‌کنم که مرا با قضاوتی اشتباه به دستِ خودم، جهل مرا بر خودم و دیگران اثبات نکنی. خدایا! ناتوانی بیش نیستم که به همه چیز ابتدای کار اعتراف می‌کنم، دستم را بگیر و مرا ببخش و مرا نَیازمای که من، خود را می‌شناسم و تو مرا بهتر از من می‌شناسی. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ 🔴ﻭﺻﯿﺖ ﻧﺎﻣﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺲ ! ✍ﺭﻭﺯﯼ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻡ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﻣﺎﻝ ﺍﻧﺪﻭﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﭘﻮﻝ ﻭ ﺩﺍﺭﯾﯽ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺳﺨﺖ ﺑﯿﻤﺎﺭﺷﺪ . ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺯﻧﺶ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻣﻮﺍﻟﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺒﺮﻡ . ﺍﻭ ﺍﺯ ﺯﻧﺶ ﻗﻮﻝ ﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﻮﻝ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺩﻓﻦ ﮐﻨﺪ . ﺯﻥ ﻧﯿﺰ ﻗﻮﻝ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﻨﺪ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﻣﺮﺩ ﺧﺴﯿﺲ ﺩﺍﺭ ﻓﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﻭﺩﺍﻉ ﮔﻔﺖ ... ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻣﻮﺭﺍﻥ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﻣﺨﺼﻮﺹ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺗﺎﺑﻮﺕ ﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﺑﺒﻨﺪﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻧﺪ ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ : ﺻﺒﺮ ﮐﻨﯿﺪ ؛ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﺮﺣﻮﻣﻢ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ . ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺻﻨﺪﻭﻕ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ، ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﺁﯾﺎ ﻭﺍﻗﻌﺎً ﺣﻤﺎﻗﺖ ﮐﺮﺩﯼ ﻭ ﺑﻪ ﻭﺻﯿﺖ ﺁﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻋﻤﻞ ﮐﺮﺩﯼ ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺮ ﺧﻼﻑ ﻗﻮﻟﻢ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ ، ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺩﺍﺭﺍﯾﯽ ﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻭﺟﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺴﺎﺏ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﺧﻮﺩﻡ ﺫﺧﯿﺮﻩ ﮐﺮﺩﻡ . ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﭼﮑﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﺒﻠﻎ ﺩﺭ ﻭﺟﻪ ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺗﺎﺑﻮﺗﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ، ﺗﺎ ﺍﮔﺮ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻭﺻﻮﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﻣﺒﻠﻎ ﺁﻧﺮﺍ ﺧﺮﺝ ﮐﻨﺪ !!! ﺷﯿﻄﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ ، ﺍﺳﺘﻌﻔﺎﻧﺎﻣﻪ ﺧﻮﯾﺶ ﺭﺍ ﺗﻘﺪﯾﻢ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﻤﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻼﺳﻬﺎﯼ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﻗﻠﻤﭽﯽ ﺭﻓﺖ ﺗﺎ ﺍﺯ ﺻﻔﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﻪ ‌‌‌‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✅خالق انسان، بالاترین باغبان اوست ✍مشهدی رحیم، باغ زردآلویی کنار جاده ترانزیت دارد. روزی به پسرش جعفر که قصد رفتن به سربازی دارد، پندی می‌دهد و می‌گوید: پسرم، هر ساله در بهار وقتی درختان شکوفه می‌دهند و در تابستان میوه‌شان زرد شده و می‌رسد، رهگذران زیادی خودروی خود را متوقف کرده و با درختان من عکس یادگاری می‌گیرند ولی دریغ از مسافری که در پاییز و زمستان بخواهد این درختان را یاد کند، جز پدرت که باغبان آن‌هاست. در زندگی دنیا هم دوستان آدمی این‌چنین هستند، اکثر آن‌ها رهگذران جاده زندگی هستند و هرگاه پولی یا جمالی بر تو بود که با آن بر آنان زینتی نقش بندد، یا سودی رسد، به تو نزدیک می‌شوند و تبسم می‌کنند و در آغوشت می‌کشند. آن‌گاه هرگز از آغوش آن‌ها حس حرارت بر وجود خود مکن که لحظه‌ای بیش کنار تو نخواهند ماند. اما والدین تو بسان باغبان عمر تو هستند که تو ثمره تلاش وجود آنان هستی. آنان هرگز در روزهای سرد و گرم زندگی از کنار تو دور نخواهند شد و بالاترین باغبان، خالق توست که بعد از مرگ والدین نیز همیشه همراه تو خواهد بود. دوستانِ عکس یادگاری‌ات را بشناس و بر آنان هرگز تکیه نکن! ↶【به ما بپیوندید 】↷ ┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا (رهبر معظم انقلاب) می فرمودند: در اطراف مشهد ما یه روستایی هست که ما مشهدی ها بهش میگیم زغید(ازغد/ که این ازغدی ها مال اونجا هستن) تو اون روستا یه خانمی بود؛ این خانم از اونایی بود که مکتب داشتند که دختر بچه ها رو درس قرآن می‌دادند و خیلی تشویقشون می‌کرد با جایزه هی جایزه می‌داد، اگر کسی خوب قرآن می‌خوند نمازش رو بلد بود ... کلی پول لازمه عالمی که تو اون روستا بود میگفت من تعجب کردم که این خانم خودش از جهت مالی خیلی متمکن نیست از کجا میاره این همه پول برای جایزه بچه ها این عالم همون محل میگه از این خانوم من یک مرتبه پرسیدم که شما از کجا میاری انقدر به بچه ها جایزه میدی گفت میرم از امام رضا میگیرم … 🎙 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🆑 داستان تکان دهنده قبرکن و جنازه دختر زیبا... 💥هرچه قدر گناه کردی از رحمت خدا ناامید نباش. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عارف بزرگوار مرحوم آیت الله ملاعلی معصومی همدانی فرموده بودند که برای برآورده شدن حاجات و توسل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 530 بار بگویید : «اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما أحاط به علمک » (خدایا ! بتعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد ، بر فاطمه و پدر و همسر و فرزندانش درود فرست». یا 530 بار بگویید «الهی بحق فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السرّ المستودع فیها » . (خدای من ! به حق فاطمه و پدر و همسر و فرزندانش و آن راز به ودیعه نهاده شده در وجود او {حاجاتم را برآورده کن}» (فاطمه زهرا ، بهجت قلب المصطفی ، احمد رحمانی ص 252 ) شایان توجه است که نام مبارک فاطمه که حرف پایانی آن تاء گرد عربی است ، طبق حساب حروف ابجد با عدد 530 برابر است. و اما معنی عبارت "و سر المستودع فیها " در صلوات بر حضرت فاطمه (س) چیست؟ بزرگانی از علما در مورد مصادیق و معنای این عبارت احتمالاتی را بیان فرموده اند ، مانند مصحف حضرت فاطمه علیها و امام زمان ارواحنا فداه و..... لکن بهترین جواب این می تواند باشد که اگر قرار بود غیر معصوم این سرّ به ودیعه نهاده شده را کشف می کرد که دیگر سرّ نبود عیان بود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨ ✍ارسطو با یکی از شاگردان خود در شهر می‌رفت. مردم شهر برای حل مشکلات از او کمک می‌خواستند. ارسطو از شدت مراجعات خسته گشت و با شاگرد خویش از شهر خارج شد و کنار چشمه‌ای برای استراحت با هم رفتند. ارسطو به شاگردش در حالی که سری تکان می‌داد و آه سردی می‌کشید گفت: از این مردم نادان همیشه در تعجب و عذاب هستم. یکی از خدا ناراضی است که چرا فرزند پسر به او نداده است تا به دیگران فخر کند. دیگری ناراضی است که چرا خدا قد بلندی به او نبخشیده است تا از دیگران دلربایی کند. دیگری از خدای خود شاکی است که چرا، زن زیبایی به او نداده است تا دلخوشی کند.... در حالی که می‌بینم همه از بزرگ‌ترین نعمت خدا که عقل است غافل هستند و هیچ کس نیست از خدای خود شکایت کند که چرا عقل کمی به او داده است و هیچ کس نمی‌خواهد از خدا عقل زیادی بخواهد چون همه خود را عاقل‌ترین انسان‌ها روی زمین می‌دانند. ‌‌‌‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ♥️خدا هر گناهی باشه به حسین می‌بخشــه... اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🍁 بخونین خیلی قشنگه👇👇 مردی بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتادندی! برخیز و مرامی به خرج بده همی! مرد هم خراب مرام شد و یکشب از دیوار قلعه بالا رفت و از لای نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیق رساند. مرد زندانی خوشحال شد و گفت ایول داداش!دمت گرم. زود باش زنجیرها را باز کن که الان نگهبان ها می رسند. ولی دوستش گفت: میدانی چه خطرها کرده ام؟از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. بعد زنجیرها را باز کرد. به طرف در که رفتند مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. با دردسر خودشان را بالا کشیدند. همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. مرد زندانی فریاد زد: نگهبان ها! نگهبان ها! بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد! تا نگهبان ها آمدند مرد فرار کرده بود. از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟ مرد گفت: پنج سال در حبس شما باشم بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم! در زندگی از گرسنگی بمیرید، فقر را تحمل کنید، تن به دشواری بدهید اما زیر بار منت هیچکس نروید. هیچکس. هیچکس. بار حمالان به دوش خود کشيدن سخت نيست زير بار منت نامرد رفتن ، مشکل است اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍آیت الله بهجت (ره): استادم سيدعلي قاضي را در خواب ديدم ... به او گفتم چه چيزي حسرت شما در دنياست كه انجام نداده ايد ؟! ايشان فرمودند: حسرت ميخورم كه چرا در دنيا فقط روزي يك مرتبه "زيارت عاشورا" ميخواندم. وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند. شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: "زيارت عاشورا" را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟ امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد؛ اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟ يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن. زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه به فريادتان برسد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گسترده امید
😍اولین کانال دکتر درایتا👆 دوستان زیادی تقاضا کردن ک لینک اصلی دکتر رو مجددا بزارم ☺️تغییرات را لحظه به لحظه در زندگی خود حس کنید: با سخنان تاثیرگذار "استاد قمشه ای" اینم اخرین بار به احترام کاربرای عزیز عضو بشید تا پر نشده ظرفیت محدوده👇👇 🔴https://eitaa.com/joinchat/3173843033Ca8af4cdb0a 👌آموزنده ترین کلیپ و سخنرانی های استاد را در این کانال دنبال کنید💎☝️🏼
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
برای روز معلم میخوای تبریک بگی😍❤️ متن زیبا و استیکر و عکس میخوای بدو بیا بردار اینجا همه اش پیدا میشه😋👇🏻 💎 💎 💎💎💎💎 💎 💎 💎 💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎 💎 💎 💎 💎 💎 💎 💎💎 💎💎 💎 💎 💎 بزن رو معلم وارد شووو👆🏼😍
هر روز که بر من میگذرد به بی کسی ام بی شما بیشتر پی میبرم ای صاحب و سرورم... در یک کلام میگویم خسته و با نفسی بریده منتظرم آقا منتظری که هیچ نجوایی جز اللهم عجل لولیک الفرج ندارد... خدایا خدایا امضا کن امر ظهور را... ز عکسِ چهره‌ی خود چشم ما منوّر كن که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست 💚🍃 💫أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج✨ عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اتفاقی نادر در یک فیلم 😰 🐯 ببر به بازیگر معروف ایرانی در پشت صحنه یک فیلم حمله کرد 🚨 🐆 🧝🏻‍♀زیر ۱۸ سال نبینند ⁉️ 😲 🎬فیلم کامل را اینجا مشاهده کنید👇🏻🤦🏻‍♀🤦🏻‍♂ https://eitaa.com/joinchat/2570518589Cce3b8d50f8 👆🏻👆🏼👆🏽👆🏾👆🏿 قادر به ادامه فعالیت است؟🤷🏻‍♀🤷🏼‍♂ بله خیر
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🌔🌖 💭 💭 💭 🌔🌖 📯 🗣🗣 📯 توجه گردد💬👁‍🗨 بی زبون ها 👅 خجالتی ها 😓 گوشه گیرها 👤 اگر فن بیان ضعیفی دارید این کانال قطعا نیازه👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3348103341Cf166305d69 🌔🌖 💭 💭 💭 🌔🌖 📯 🗣🗣 📯
✨﷽✨ 🌼خسارت بزرگ ✍مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد: یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل به خدمت شمارسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت. امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟ عرض کرد آری . حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. ۱ قال امیر المومنین علیه السلام: لَا یَخْرُجِ الرَّجُلُ فِی سَفَرٍ یَخَافُ مِنْهُ عَلَى دِینِهِ وَ صَلَاتِهِ انسان نباید به سفری برود که ترس آن دارد به دین یا نمازش لطمه وارد شود.۲ 📚۱-جهاد با نفس، جلد ۱ صفحه ۶۶ 📚۲-وسائل الشیعه جلد ۱۱ صفحه ۳۴۴ ‌‌‌‌ اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥لقمه حرام و سلب توفیق 🎙 از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود ...! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴رفتار عجیب سردار قاآنی در دفتر حاج قاسم😳 در حرکتی عجیب و نادر، سردار حاج اسماعیل قاآنی هر روز که برای کارشان به دفترشان مراجعه میکنند به احترام حاج قاسم عزیز....؟ نکته قابل توجه این جاست، هر روزی که به دفترشان رفتند این حرکت را انجام دادند... مگر چه رازی در این دفتر وجود دارد که ما بی خبریم؟ آیا این کار واقعا احترام به حاج قاسم است؟ 📽اما جزئیات بیشتر و راز این حرکت سردار را در کانال زیر مشاهده کنید🌹👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2972123219Cf84f6ba313 🖇پین شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺آیت‌الله بهجت قدس‌سره: خوشا به حال کسانی که این مطالب (قرآن) را تنها تلفظ نباشد، بفهمند. کسی گفته بود: وقتی من سوره یاسین را می‌خوانم از روی ذوق و شوق حس می‌کنم که دارم قند می‌خورم. [یاسین] بهار قرآن است؛ و لذا خیلی از مردان و زنان که مقدس هستند دیگر یاسین را حفظ هستند و یاسین را دیگر ترک نمی‌کنند. خدا توفیق بدهد که قدردان باشیم. اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
. ✅داستان معروف ضامن آهو❤ ✍صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی می‌کند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود می‌دواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریف‌فرما بوده است، می‌اندازد. ✍صیاد که می‌رود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه می‌شود. ولی چون آهو را صید و حق خود می‌داند، در مطالبه آهو پافشاری می‌کند. امام حاضر می‌شود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند. ✍شکارچی نمی‌پذیرد ومی گوید: من همین آهو که حق خودم است را می‌خواهم و آن وقت آهو به زبان می‌آید و به عرض امام می‌رساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنه‌اند و چشم به‌راه‌اند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم… حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی می‌فرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار می‌دهد. آهو می‌رود و به‌سرعت با آهوبچگان باز می‌گردد و خود را تسلیم شکارچی می‌کند. ✍شکارچی که این وفای به عهد را می‌بیند، منقلب می‌گردد و آن گاه متوجه می‌شود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. فوراً آهو را آزاد می‌کند و خود را به دست و پای حضرت می‌اندازد و عذر می‌خواهد و پوزش می‌طلبد. حضرت نیز مبلغ متنابهی به او مرحمت می‌فرماید و به‌علاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش می‌دهند و صیاد را خوشدل روانه می‌سازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت می‌داند اجازه مرخصی می‌طلبد و به سراغ آشیانه خود می‌دود. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
مرد بیماری در بستر مرگ بود پسرش را فراخواند و به او گفت : پسرم ! هنگامی که من از دنیا رفتم در صندوقچه ای که در کمد من است همراه با وصیت نامه ام یک جفت جوراب هست و تو به پاس زحمتهایی که من برای تو کشیدم پس از مرگم و به هنگام دفن آنها را به من بپوشان ! . مرد از دنیا رفت و پسر طبق وصیت پدرش جوراب را پیدا کرد و به غسالخانه برد هنگامی که غسل او تمام شد به مرد غسال گفت که این جوراب را به پدر من بپوشان اما مرد غسال نپذیرفت . پسر گفت : این وصیت پدر من است ! . اما مرد غسال گفت : این امکان ندارد چون جایز نیست و هیچ مرده ای نمی‌تواند غیر از کفن لباس دیگری بپوشد . پسرک راضی نشد و هنگام دفن به مردی که جسد پدرش را دفن می‌کرد گفت : لطف کن این جوراب را به پدر من بپوشان ، اما آن مرد هم نپذیرفت وپسر هرچه اصرار کرد بی فایده بود . سرانجام مرد ثروتمند بدون جوراب دفن شد وپسر غمگین به خانه بازگشت و به وصیت نامه پدرش که در همان صندوقچه بود مراجعه کرد و دید که پدر ش برای او نوشته است : پسرم ! دیدی که من عمر زیادی داشتم و ثروت زیادی جمع کردم و آنها را برای تو و برادران وخواهرانت به ارث گذاشتم تا به همراه مادرت از آن بهره ببرید اما خودم حتی نتوانستم یک جفت جوراب با خودم ببرم پس در زندگی درنگ کن و ببین که چگونه زندگی می کنی وبا ثروتت چه می کنی و بدان که تو پس از مرگ از ثروتت سهمی نداری وحتی یک جفت جوراب از آن را نمی توانی با خودت ببری ! . اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قضاوت کار ما نیست قاضی خداست ! مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد؛ اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد. فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟ در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد. بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد. هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود… همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد. او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!! •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم کتاب بخوان ، هم بازی کن کتاب بازی یک مسابقه مهیج معلومات عمومی نفر اول ۱۱ میلیون تومان نفر دوم ۹ میلیون تومان نفر سوم ۷ میلیون تومان نفر چهارم ۵ میلیون تومان نفر پنجم ۳میلیون تومان و ۳۰ جایزه ۵۰۰ هزار تومانی ✅ https://www.ircg.ir/s/175 تلفن تماس: ۰۲۱۵۸۱۲۹ بنیاد ملی بازیهای رایانه‌ای نهاد کتابخانه‌های کشور
⚜موسی و بد ترین بنده خدا! روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم. ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است. حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند. پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم. ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است. هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت... دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟ ندا آمد: ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟ پدر گفت:زمین. فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟ پدر پاسخ داد: آسمان ها. فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟ پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است. فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟ پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است. 📚شیخ حسین انصاریان اموزنده🎐 📚 @Dastane_amozande