13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آقا (رهبر معظم انقلاب) می فرمودند: در اطراف مشهد ما یه روستایی هست که ما مشهدی ها بهش میگیم زغید(ازغد/ که این ازغدی ها مال اونجا هستن)
تو اون روستا یه خانمی بود؛ این خانم از اونایی بود که مکتب داشتند
که دختر بچه ها رو درس قرآن میدادند و خیلی تشویقشون میکرد با جایزه
هی جایزه میداد، اگر کسی خوب قرآن میخوند نمازش رو بلد بود ...
کلی پول لازمه عالمی که تو اون روستا بود میگفت من تعجب کردم
که این خانم خودش از جهت مالی خیلی متمکن نیست
از کجا میاره این همه پول برای جایزه بچه ها
این عالم همون محل میگه از این خانوم من یک مرتبه پرسیدم
که شما از کجا میاری انقدر به بچه ها جایزه میدی
گفت میرم از امام رضا میگیرم …
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🆑 داستان تکان دهنده قبرکن و جنازه دختر زیبا...
💥هرچه قدر گناه کردی از رحمت خدا ناامید نباش.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عارف بزرگوار مرحوم آیت الله ملاعلی معصومی همدانی فرموده بودند که برای برآورده شدن حاجات و توسل به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها 530 بار بگویید :
«اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها بعدد ما أحاط به علمک »
(خدایا ! بتعداد آنچه دانش تو بر آن احاطه دارد ، بر فاطمه و پدر و همسر و فرزندانش درود فرست».
یا 530 بار بگویید «الهی بحق فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السرّ المستودع فیها » .
(خدای من ! به حق فاطمه و پدر و همسر و فرزندانش و آن راز به ودیعه نهاده شده در وجود او {حاجاتم را برآورده کن}»
(فاطمه زهرا ، بهجت قلب المصطفی ، احمد رحمانی ص 252 ) شایان توجه است که نام مبارک فاطمه که حرف پایانی آن تاء گرد عربی است ، طبق حساب حروف ابجد با عدد 530 برابر است.
و اما معنی عبارت "و سر المستودع فیها " در صلوات بر حضرت فاطمه (س) چیست؟
بزرگانی از علما در مورد مصادیق و معنای این عبارت احتمالاتی را بیان فرموده اند ، مانند مصحف حضرت فاطمه علیها و امام زمان ارواحنا فداه و.....
لکن بهترین جواب این می تواند باشد که اگر قرار بود غیر معصوم این سرّ به ودیعه نهاده شده را کشف می کرد که دیگر سرّ نبود عیان بود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
✍ارسطو با یکی از شاگردان خود در شهر میرفت. مردم شهر برای حل مشکلات از او کمک میخواستند. ارسطو از شدت مراجعات خسته گشت و با شاگرد خویش از شهر خارج شد و کنار چشمهای برای استراحت با هم رفتند. ارسطو به شاگردش در حالی که سری تکان میداد و آه سردی میکشید گفت: از این مردم نادان همیشه در تعجب و عذاب هستم. یکی از خدا ناراضی است که چرا فرزند پسر به او نداده است تا به دیگران فخر کند. دیگری ناراضی است که چرا خدا قد بلندی به او نبخشیده است تا از دیگران دلربایی کند. دیگری از خدای خود شاکی است که چرا، زن زیبایی به او نداده است تا دلخوشی کند....
در حالی که میبینم همه از بزرگترین نعمت خدا که عقل است غافل هستند و هیچ کس نیست از خدای خود شکایت کند که چرا عقل کمی به او داده است و هیچ کس نمیخواهد از خدا عقل زیادی بخواهد چون همه خود را عاقلترین انسانها روی زمین میدانند.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
♥️خدا هر گناهی باشه
به حسین میبخشــه...
#ماه_رمضان #ماه_مبارک_رمضان
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
🍁
بخونین خیلی قشنگه👇👇
مردی بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتادندی! برخیز و مرامی به خرج بده همی!
مرد هم خراب مرام شد و یکشب از دیوار قلعه بالا رفت و از لای نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیق رساند. مرد زندانی خوشحال شد و گفت ایول داداش!دمت گرم. زود باش زنجیرها را باز کن که الان نگهبان ها می رسند.
ولی دوستش گفت: میدانی چه خطرها کرده ام؟از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
بعد زنجیرها را باز کرد. به طرف در که رفتند مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
با دردسر خودشان را بالا کشیدند. همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند. مرد گفت: میدونی چه خطری کرده ام؟ از دیوار قلعه بالا آمدم، از لای نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم.
مرد زندانی فریاد زد: نگهبان ها! نگهبان ها! بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد!
تا نگهبان ها آمدند مرد فرار کرده بود. از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟
مرد گفت: پنج سال در حبس شما باشم بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم!
در زندگی از گرسنگی بمیرید، فقر را تحمل کنید، تن به دشواری بدهید اما زیر بار منت هیچکس نروید. هیچکس. هیچکس.
بار حمالان به دوش خود کشيدن سخت نيست زير بار منت نامرد رفتن ، مشکل است
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍آیت الله بهجت (ره):
استادم سيدعلي قاضي را در خواب
ديدم ...
به او گفتم چه چيزي حسرت شما در
دنياست كه انجام نداده ايد ؟!
ايشان فرمودند:
حسرت ميخورم كه چرا در دنيا
فقط روزي يك مرتبه "زيارت عاشورا"
ميخواندم.
وحشتناك ترين لحظه زماني است
كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند.
شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت:
من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟
امام صادق (ع) فرمودند:
"زيارت عاشورا" را زياد بخوان.
آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت
عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟
امام صادق فرمود:
مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد؛
اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟
يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام
ورود به قبر روزى من كن.
زيارت عاشورا بخوانيد تا امام حسين
(ع) در آن لحظه به فريادتان برسد.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از گسترده امید
😍اولین کانال دکتر #الهی_قمشه_ای درایتا👆
دوستان زیادی تقاضا کردن ک لینک اصلی دکتر #الهی_قمشه_ای رو مجددا بزارم
☺️تغییرات را لحظه به لحظه در زندگی خود حس کنید:
با سخنان تاثیرگذار "استاد قمشه ای"
اینم اخرین بار به احترام کاربرای عزیز
عضو بشید تا پر نشده ظرفیت محدوده👇👇
🔴https://eitaa.com/joinchat/3173843033Ca8af4cdb0a
👌آموزنده ترین کلیپ و سخنرانی های استاد را در این کانال دنبال کنید💎☝️🏼
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
برای روز معلم میخوای تبریک بگی😍❤️
متن زیبا و استیکر و عکس میخوای
بدو بیا بردار اینجا همه اش پیدا میشه😋👇🏻
💎
💎 💎💎💎💎
💎 💎 💎
💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎💎
💎 💎 💎 💎 💎
💎 💎💎 💎💎
💎
💎
💎
بزن رو معلم وارد شووو👆🏼😍
✨
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان
هر روز که بر من میگذرد به بی کسی ام بی شما بیشتر پی میبرم
ای صاحب و سرورم...
در یک کلام میگویم خسته و با نفسی بریده منتظرم آقا منتظری که هیچ نجوایی جز
اللهم عجل لولیک الفرج ندارد...
خدایا خدایا امضا کن امر ظهور را...
ز عکسِ چهرهی خود چشم ما منوّر كن
که دیده را جز از آن وجه روشنایی نیست
💚🍃
💫أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج✨
#امام_زمان عج
هدایت شده از تبلیغات گسترده پایتا
اتفاقی نادر در یک فیلم 😰
🐯 ببر به بازیگر معروف ایرانی در پشت صحنه یک فیلم حمله کرد 🚨
🐆 🧝🏻♀زیر ۱۸ سال نبینند ⁉️ 😲
🎬فیلم کامل را اینجا مشاهده کنید👇🏻🤦🏻♀🤦🏻♂
https://eitaa.com/joinchat/2570518589Cce3b8d50f8
👆🏻👆🏼👆🏽👆🏾👆🏿
#بازیگر قادر به ادامه فعالیت است؟🤷🏻♀🤷🏼♂
بله
خیر
✨﷽✨
🌼خسارت بزرگ
✍مردی تصمیم داشت به سفر تجارت برود خدمت امام صادق(علیه السّلام) که رسید درخواست استخاره ای کرد، استخاره بد آمد، آن مرد نادیده گرفت و به سفر رفت اتفاقاً به او خوش گذشت و سود فراوانی هم برد امام از آن استخاره در تعجب بود پس از مسافرت خدمت امام رسید و عرض کرد:
یابن رسول الله ! یادتان هست چندی قبل به خدمت شمارسیدم، برایم استخاره کردید و بد آمد، استخاره ام برای سفر تجارت بود به سفر رفتم و سود فراوانی کردم و به من خوش گذشت.
امام صادق(علیه السّلام) تبسمی کرد و به او فرمود: (در سفری که رفتی یادت هست در فلان منزل خسته بودی نماز مغرب و عشایت را خواندی شام خوردی و خوابیدی و زمانی بیدارشدی که آفتاب طلوع کرد و نماز صبح تو قضا شده بود؟
عرض کرد آری . حضرت فرمود: اگر خداوند دنیا و آنچه را که در دنیاست به تو داده بود جبران آن خسارت (قضا شدن نماز صبح) نمی شد. ۱
قال امیر المومنین علیه السلام:
لَا یَخْرُجِ الرَّجُلُ فِی سَفَرٍ یَخَافُ مِنْهُ عَلَى دِینِهِ وَ صَلَاتِهِ
انسان نباید به سفری برود که ترس آن دارد به دین یا نمازش لطمه وارد شود.۲
📚۱-جهاد با نفس، جلد ۱ صفحه ۶۶
📚۲-وسائل الشیعه جلد ۱۱ صفحه ۳۴۴
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️🎥لقمه حرام و سلب توفیق
🎙#استاد_عالی
از مرحوم محدّث قمی (رضی الله عنه) نقل شده که فرمود: من سفری به همدان رفتم و بر شخص معتمدی وارد شدم. یک شب او به من گفت: فلان جا شام مهمانم، دلم می خواهد خدمت شما باشم. با هم آنجا برویم. من امتناع کردم. گفت: آقا اگر شما همراه من بیایید آبروی من بیشتر می شود، برای من خوب است. با هم رفتیم. شام آوردند و خوردیم، بعد از شام به منزل برگشتیم. من صبح برخلاف هر شب که با کمال راحتی برای نماز شب بر می خاستم، زمانی از خواب بیدار شدم که نزدیک طلوع آفتاب بود و نزدیک بود، نماز صبحم قضا شود ...!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
🔴رفتار عجیب سردار قاآنی در دفتر حاج قاسم😳
در حرکتی عجیب و نادر، سردار حاج اسماعیل قاآنی هر روز که برای کارشان به دفترشان مراجعه میکنند به احترام حاج قاسم عزیز....؟ نکته قابل توجه این جاست، هر روزی که به دفترشان رفتند این حرکت را انجام دادند... مگر چه رازی در این دفتر وجود دارد که ما بی خبریم؟ آیا این کار واقعا احترام به حاج قاسم است؟
📽اما جزئیات بیشتر و راز این حرکت سردار را در کانال زیر مشاهده کنید🌹👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2972123219Cf84f6ba313
🖇پین شده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺آیتالله بهجت قدسسره:
خوشا به حال کسانی که این مطالب (قرآن) را تنها تلفظ نباشد، بفهمند.
کسی گفته بود: وقتی من سوره یاسین
را میخوانم از روی ذوق و شوق حس میکنم که دارم قند میخورم.
[یاسین] بهار قرآن است؛
و لذا خیلی
از مردان و زنان که مقدس هستند
دیگر یاسین را حفظ هستند و
یاسین را دیگر ترک نمیکنند.
خدا توفیق بدهد که قدردان باشیم.
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
📞⛔️شماره مجازی بساز و دوستات رو سرکار بزار 😈
♨️📱راحت ترین راه ساخت#شماره_مجازی رو رایگان آموزش ببین😉😍
✅جهت ساخت اکانت بزن روی #لینک_زیر👇
https://eitaa.com/joinchat/3852927154C47e7ece56a
♦️یه عالمه ترفند جالب و جذاب داریم😍👆
📛سریع بیا تا پاک نکردم😼👇
https://eitaa.com/joinchat/3852927154C47e7ece56a
.
✅داستان معروف ضامن آهو❤
✍صیادی در بیابانی قصد شکار آهویی میکند و آهو شکارچی را مسافت معتنابهی به دنبال خود میدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام که اتفاقاً در آن حوالی تشریففرما بوده است، میاندازد.
✍صیاد که میرود آهو را بگیرد، با ممانعت حضرت رضا علیه السلام مواجه میشود. ولی چون آهو را صید و حق خود میداند، در مطالبه آهو پافشاری میکند. امام حاضر میشود مبلغی بیشتر از بهای آهو، به شکارچی بپردازد تا او آهو را آزاد کند.
✍شکارچی نمیپذیرد ومی گوید: من همین آهو که حق خودم است را میخواهم و آن وقت آهو به زبان میآید و به عرض امام میرساند که من دو بچه شیری دارم که گرسنهاند و چشم بهراهاند که بروم و شیرشان بدهم و سیرشان کنم. علت فرارم هم همین است و حالا شما ضمانت مرا نزد این ظالم بفرمایید که اجازه دهد بروم و بچگانم را شیر دهم و برگردم و تسلیم صیاد شوم… حضرت رضا علیه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچی میفرماید و خود را به صورت گروگانی در تحت تسلط شکارچی قرار میدهد. آهو میرود و بهسرعت با آهوبچگان باز میگردد و خود را تسلیم شکارچی میکند.
✍شکارچی که این وفای به عهد را میبیند، منقلب میگردد و آن گاه متوجه میشود که گروگان او، حضرت علی بن موسی الرضا صلوات الله علیه است. فوراً آهو را آزاد میکند و خود را به دست و پای حضرت میاندازد و عذر میخواهد و پوزش میطلبد. حضرت نیز مبلغ متنابهی به او مرحمت میفرماید و بهعلاوه، تعهد شفاعت او را در قیامت نزد جدش میدهند و صیاد را خوشدل روانه میسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت میداند اجازه مرخصی میطلبد و به سراغ آشیانه خود میدود.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#حکایت
مرد بیماری در بستر مرگ بود پسرش را فراخواند و به او گفت :
پسرم ! هنگامی که من از دنیا رفتم در صندوقچه ای که در کمد من است همراه با وصیت نامه ام یک جفت جوراب هست و تو به پاس زحمتهایی که من برای تو کشیدم پس از مرگم و به هنگام دفن آنها را به من بپوشان ! .
مرد از دنیا رفت و پسر طبق وصیت پدرش جوراب را پیدا کرد و به غسالخانه برد هنگامی که غسل او تمام شد به مرد غسال گفت که این جوراب را به پدر من بپوشان اما مرد غسال نپذیرفت .
پسر گفت :
این وصیت پدر من است ! .
اما مرد غسال گفت :
این امکان ندارد چون جایز نیست و هیچ مرده ای نمیتواند غیر از کفن لباس دیگری بپوشد .
پسرک راضی نشد و هنگام دفن به مردی که جسد پدرش را دفن میکرد گفت :
لطف کن این جوراب را به پدر من بپوشان ، اما آن مرد هم نپذیرفت وپسر هرچه اصرار کرد بی فایده بود .
سرانجام مرد ثروتمند بدون جوراب دفن شد وپسر غمگین به خانه بازگشت و به وصیت نامه پدرش که در همان صندوقچه بود مراجعه کرد و دید که پدر ش برای او نوشته است :
پسرم ! دیدی که من عمر زیادی داشتم و ثروت زیادی جمع کردم و آنها را برای تو و برادران وخواهرانت به ارث گذاشتم تا به همراه مادرت از آن بهره ببرید اما خودم حتی نتوانستم یک جفت جوراب با خودم ببرم پس در زندگی درنگ کن و ببین که چگونه زندگی می کنی وبا ثروتت چه می کنی و بدان که تو پس از مرگ از ثروتت سهمی نداری وحتی یک جفت جوراب از آن را نمی توانی با خودت ببری ! .
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قضاوت کار ما نیست قاضی خداست !
مرد سرمایه داری در شهری زندگی میکرد؛
اما به هیچکس ریالی کمک نمیکرد.
فرزندی هم نداشت. و تنها با همسرش زندگی میکرد. در عوض قصابی در آن شهر بود که به نیازمندان گوشت رایگان میداد.
روز به روز نفرت مردم از شخص سرمایه دار بیشتر میشد مردم هرچه او را نصیحت میکردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی؟
در جواب میگفت نیاز شما ربطی به من ندارد.
بروید از قصاب بگیرید تا اینکه او مریض شد
احدی به عیادتش نرفت و در نهایت در تنهایی جان داد.
هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه او برود…
همسرش به تنهایی او را دفن کرد
اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد
دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد.
او گفت کسی که پول گوشت را پرداخت میکرد دیروز از دنیا رفت..!!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هم کتاب بخوان ، هم بازی کن
کتاب بازی
یک مسابقه مهیج معلومات عمومی
نفر اول ۱۱ میلیون تومان
نفر دوم ۹ میلیون تومان
نفر سوم ۷ میلیون تومان
نفر چهارم ۵ میلیون تومان
نفر پنجم ۳میلیون تومان
و ۳۰ جایزه ۵۰۰ هزار تومانی
✅ https://www.ircg.ir/s/175
تلفن تماس:
۰۲۱۵۸۱۲۹
بنیاد ملی بازیهای رایانهای
نهاد کتابخانههای کشور
⚜موسی و بد ترین بنده خدا!
روزی حضرت موسی (ع)رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو. اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت. پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت: بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: آخر شب به در ورودی شهر برو. آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.
هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت...
دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است! رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟
ندا آمد:
ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود. اما... هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد، از پدرش پرسید:بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
پدر گفت:زمین.
فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟
پدر پاسخ داد: آسمان ها.
فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد، اشک از دیدگانش جاری شد و گفت:فرزندم. گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.
فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟
پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود، به ناگاه بغضش ترکید و گفت:عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست، بزرگتر و عظیم تر است.
📚شیخ حسین انصاریان
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
✨🌸✨مژده مژده مژده✨🌸✨
💝شرح آثار علامه حسن زاده روحی فداه با زبانی ساده، شیرین و همه فهم💝
💐پژوهشی پیرامون ۶۰ نوع قلب در قرآن بر مبنای حکمت متعالیه💐
🌷واکاوی موضوع مهم "لقاءالله"🌷
🌴دوست داری حقایقی را از علامه بشنوی آنهم از لسان کسی که علامه بر پیشانی اش "اسم اعظم" نوشته؟! 🌴
🦋روی لینک زیر بزن عضو کانال مرام گمنامی شو و لذت ببر و پرواز کن🦋
🌺👇👇👇👇👇🌺
http://eitaa.com/joinchat/559677440C2b0bc10456
#قسمت_نبود_برگردد....
🌷_کیه اون جلو سرش را انداخته پایین داره میره؟ آهای اخوی! برو تو ستون. به روی خود نمیآورد. دویدم تا اول ستون دستش را از پشت کشیدم _مگه با تو نیستم؟ بیا برو تو ستون. برگشت، یکنگاه به سر تا پایم انداخت. چیزی نگفت.
🌷_ببخشید آقا مصطفی. شرمنده نشناختمتون. شما اینجا چی کار میکنید؟ رخت و لباس دامادی رو درنیاورده، کجا بلند شدید اومدید؟! این دفعه رو دیگه نمیذارم بیایید. حرفهایم را نمیشنید. فقط میگفت: من باید امشب بیام. ژ–۳ را برداشتم. ضامنش را کشیدم. پایش را نشانه رفتم. بیسیمچی صدایم زد. قسمت نبود برگردد انگار....
🌷از هر طرف محاصره شده بودیم. ما پایین تپه، آنها بالای تپه. بسته بودندمان به رگبار. چند تا بیسیمچی اینطرف تپه؛ مصطفی و سه نفر دیگر هم آنطرف. دیگر کسی سر پا نبود. سپیده زده بود. دید خوبی پیدا کردند. یک تیربارچی از بالای تپه بستمان به رگبار. گوشم را گذاشتم روی قلبش. صدایی نمیآمد....
🌹خاطره ای به یاد فرمانده تازهداماد شهيد حجت الاسلام مصطفی ردانیپور
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#داستانهای_آموزنده
هدایت شده از تبلیغات داستان&ترفند
فروش فله ای بشقابهای ارکوپال در انواع رنگها شروع شد
دستی ده تومن
#پلوخوری ۱۰تومن
#پیشدستی ۱۰تومن
#میوه خوری ۱۵تومن
سفارش بالای ۳ دست 👇
#ارسال رایگان #پرداخت #درب منزل
#سراسرکشور
#نقدواقساط😍
http://eitaa.com/joinchat/2512191488C6c83688c08
پیشنهاد میکنم این فرصت رو ازدست نده و کلی خرید کن 😍
🌾🌟استاد فاطمي نيا:
از اولياء الهی، سينه به سينه يك يادگاری دارم كه عمل به آن بركات فراوانی دارد
✅ ماه مبارك رمضان، اين ضيافت الهی را با يك زيارت جامعه كبيره به آخر برسانيد.
در اثر اين عمل، اين ضيافت چنان رنگين خواهد شد كه آثارش از عقول ما خارج است و روزی به كار خواهد آمد كه آن روز هيچ چيز ديگری به كار نخواهد آمد.
🌺سلامتی استادفاطمی نیا صلوات🌺
#ماه_رمضان 🌙🌸
#وداع🕊
📚#حکمت_صدقه
مردی به پیامبر خدا ،حضرت سلیمان ، مراجعه کرد و گفت
ای پیامبر میخواهم ، به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی .
سلیمان گفت : توان تحمل آن را نداری .
اما مرد اصرار کرد
سلیمان پرسید ، کدام زبان؟
جواب داد زبان گربه ها، چرا که در محله ما فراوان یافت می شوند.
سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت
روزی دید دو گربه باهم سخن میگفتند. یکی گفت غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم .
دومی گفت ،نه ، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد،
آنگاه آن را میخوریم.
مرد شنید و گفت ؛ به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید،
آنرا خواهم فروخت، و
فردا صبح زود آنرا فروخت
گربه امد و از دیگری پرسید
آیا خروس مرد؟ گفت نه،
صاحبش فروختش، اما،
گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید
ایا گوسفند مرد ؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
اما صاحب خانه خواهد مرد، و
غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت
نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خروس را فدای تو کرد اما
آنرا فروختی،سپس گوسفند را
فدای تو کرد آن را هم فروختی ،
پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
حکمت این داستان :
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با اشتباه خود آن را باز پس میخوانیم!
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande
#تلنگر
❗️بعضى وقتها ابرى مىآيد، امّا نمىبارد. برق مىزند، امّا نمىبارد.
فرصتها را مىدهند، امّا ما بهره نمىگيريم. رمضان ها آمده و رفته، اما جز خيس خوردن چركها چيزى برايمان باقى نمانده است.😔
😔 ما مثل كسى هستيم كه به حمام آمده است، ولى نه براى تطهير، كه براى بازى!!
↩️ وقتى بچه بوديم، نزديك عيد كه مىشد، ما را به حمام مىفرستادند.
چند تا بچه بوديم، بدجنس و بازیگوش. گاهى سه ساعت در حمام مىمانديم؛ آن هم حمامهاى قديمى كه خزينه داشت. همديگر را مىزديم و پوست همديگر را مىكنديم و صاحب حمامى چقدر ما را دعوا مىكرد ! بعضى وقتها هم بيرونمان مىكرد، ولى وقتى مى آمديم خانه، پشت گوشها و پاهامان همه كثيف مانده بود.😔 مادر ما هم كه خيلى دقيق بود، پشت گوشها و آرنجهاى ما را نگاه مىكرد و مىپرسيد: اينها چيه؟! ما را تنبيه مىكرد و گريه مىكرديم.😭
❗️ما حمام رفته بوديم، اما بازى كرده بوديم. در مقام تطهير نبوديم.😭
😔 رمضان ها آمده و رفته، امّا ما لَعْبِ به رمضان داشته ايم و جدّى نبودهايم.
❗️ماه رمضان كه شهر طهور، ماه طهارت، ماه شستشو است، اما ماه شستشوى ما نبوده است.😥
📚 اخبات، صفحه ۳۱
📝 استاد علی صفائی
#رمضان_الوداع
#ماه_رمضان
#داستان اموزنده🎐
📚 @Dastane_amozande