✍خلیفه دوم در یکی از خطبه هایش خطاب به مردم گفت:
اگر روزی فرا رسد که شما را از خوبی ها به بدی ها سوق دهم، چه خواهیدکرد؟
همه ساکت بودند و کسی پاسخ نداد،
او سه بار این پرسش را تکرار کرد و کسی پاسخ نداد.
🔸من (علی علیه السلام) از جای برخاستم و گفتم:
«در آن هنگام از تو می خواهیم که توبه کنی و به راه حق بازگردی.
اگر توبه کردی و برگشتی، از تو می پذیریم»
عمر گفت:
اگر توبه نکردم، چه می کنید؟
🔸پاسخ دادم:
آن گه سرت را که چشمانت در آن قرار دارد، از تن جدا می کنیم.
عمر گفت:
خدای را سپاس که در این امت کسی هست که هر گه به بیراهه رفتیم ،ما را به راه درست بازگرداند.
✍در یکی از شب ها، خلیفه دوم در کوچه های مدینه گشت می زد که مرد و زنی را در حال ارتکاب عمل ناشایست مشاهده کرد،
صبح در مسجد از مردم پرسد:
اگر پیشوایی مرد و زنی را در هنگام فحشا مشاهده کند و بر اساس مشاهدۀ فردی خود بر آن ها اقامه حد کند، کار درستی انجام داده است یا خیر؟
مردم در پاسخ وی گفتند:
تو پیشوایی و از چنین اختیاری برخودار هستی.
🔸اما من با صراحت گفتم:
«چنین حقی برای تو وجود ندارد،
و اگر انجام دهی برای خود تو اقامه حد می شود؛
زیرا خداوند در این موضوع به کمتر از چهار شاهد راضی نشده است.
📚بخشی از کتاب علی از زبان علی
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃
✍یک روز عربی از بازار عبور می کرد که چشمش به دکان خوراک پزی افتاد از بخاری که از سر دیگ بلند میشد خوشش آمد، تکه نانی که داشت بر سر آن میگرفت و میخورد.
🔸هنگام رفتن صاحب دکان گفت :
تو از بخار دیگ من استفاده کردی و باید پولش را بدهی.
مردم جمع شدن مرد بیچاره که از همه جا درمانده بود، بهلول را دید که از آنجا می گذشت.
🔹از بهلول تقاضای قضاوت کرد بهلول به آشپز گفت :
آیا این مرد از غذاي تو خورده است؟
آشپز گفت :
نه ولی از بوی آن استفاده کرده است.
بهلول چند سکه نقره از جیبش در آورد و به آشپز نشان داد و به زمین ریخت و گفت :
🔸ای آشپز صداي پول را تحویل بگیر.
آشپز با کمال تحیر گفت :
این چه طرز پول دادن است؟
بهلول گفت :
مطابق عدالت است کسی که بوی غذا را بفروشد در عوض باید صدای پول دریافت کند.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
✍روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردانش می گوید :
من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم !
🔸یک اینکه می گوید :
خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
🔸دوم می گوید :
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
🔸سوم هم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
🔹بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت !
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت :
ماجرا چیست؟
🔸استاد گفت :
داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست !
بهلول پرسید :
🔹آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت :
پس دردی وجود ندارد.
🔹ثانیا :
مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
🔹ثالثا :
مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم
🔸استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت !!!
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝حکایت جوان و پیرمرد در ماه رمضان
✍در ماه رمضان چند جوان،پیرمردی را دیدند کـه دور از چشم مردم غذا میخورد.
بـه او گفتند:
اي پیرمرد مگر روزه نیستی؟
پیرمرد گفت:
چرا روزه ام،فقط آب و غذا میخورم.
جوانان خندیدند و گفتند :
واقعا؟
🔸پیرمرد گفت :
بلی، دروغ نمیگویم،
بـه کسی بد نگاه نمیکنم،کسی را مسخره نمیکنم.
با کسی با دشنام سخن نمیگویم،
کسی را آزرده نمیکنم چشم بـه مال کسی ندارم و…
ولی چون بیماری خاصی دارم متاسفانه نمیتوانم معده را هم روزه دارش کنم.
🔸بعد پیرمرد بـه جوانان گفت :
آیا شـما هم روزه هستید؟
یکی از جوانان در حالیکه سرش را از خجالت پایین انداخته بود بـه آرامی گفت:
خیر ما
فقط غذا نمیخوریم!!!
✍عید سعید فطر بر همه ی آنان کـه چشم و دل و زبان و رفتار و کردارشان در خدمت خلق خداست و زمین را آب را و گل و سبزه را و دیگر موجودات را آسيب نمیرسانند و…..خجسته باد.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🔸#چاله_میدون
🔹اصطلاح «#چاله_میدون» از کجا آمد؟
✍شاید شما هم شنیده اید گاهی مادری به دخترش می گوید: من حاضر نیستم تو را به این "چاله میدونی" بدهم! و حتماً جالب است بدانید که ماجرای این «چاله میدون» چیست و از کجا وارد ادبیات و صحبتهای عامیانه ی روزمره شده است. در این بخش با پیشینه ی اصطلاح «چاله میدون» آشنا می شوید. در ادامه با ما همراه باشید.
🔸اواخر دوره ی صفویه که می خواستند دور تهران قدیم حصار بکشند، آن همه بیابانهای وسیع اطراف تهران را رها کرده و رفتند و وسط خود شهر دو تا چاله خیلی بزرگ کندند، بعد هم خاکش را خشت و ملات کرده و دست یک عمله بنّا دادند تا دور شهر ماله بکشد که لابد مثلاً تهران مشخص شود و یک وقت با قزوین، قم و رشت عوضی گرفته نشود.
🔹آن دو چاله هم شدند "چاله میدون" و چاله حصار. چاله هایی عمیق وسط شهر که نفهمیدند با آنها چکار کنند!
فکر و اندیشه ی خود به کار بستند تا آن دو چاله را به محل تخیله زباله ی تهران تبدیل کردند و چون عمق داخلش از هیچ جای بدون برج و بنای تهران آنروزی قابل دیدن نبود، کنار همان زباله ها بهترین پاتوق شد برای یک مشت اراذل بیکار که از خروسخوان سحر تا بوق سگ می رفتند وسط آن گودال و روزگار علافی خودشان را آن جا سپری می کردند.
🔸هر الواطی و قمار و شرط بندی هم که فکرش را بکنید داخل آن چاله انجام می دادند؛ از تاس بازی و شلنگ تخته و خروس جنگی و شاه دزدبگیر تا عرق خوری و شیره کشی و...
برای دزدان و خلافکاران هم شده بود یک جای اَمن برای قرارمدار و تقسیم غنایم دزدی و...
🔹خلاصه اینکه؛ برای خودشان جماعتی شده بودند با فرهنگ و ادبیات خاص چاله میدونی (که هنوز هم در گویش بعضیها رواج دارد). هرکسی هم از آنجا بیرون می آمد، فوراً از رخت و لباس و قیافه ی خاکی و بهم ریخته اش و بوی گند زباله می فهمیدند که از "چاله میدون" آمده است.
🔸بعدها طوری شد که وقتی میخواستند کسی را یه لاقبا و بی سروپا معرفی کنند می گفتند "فلانی چاله میدونیه" (یعنی انگار بیکار و علاف ، صبح تا شب را در چاله میدون سپری میکند.)
تا اینکه در دوره ی رضا شاه معدوم، به این نتیجه رسیدند که این جماعت به اسم چاله میدونی، تبدیل به گنده لات و شرخر و قُرق گیر محل و... شده اند و بقیه مردم از آنها حساب میبرند،
🔹دوباره رفتند از اطراف تهران کلی خشت و خاک آوردند و چاله میدون را پر کردند. ولی انگار بعد از این همه سال هنوز هم آن گودال ها در ذهن مردم شهر پر نشده و هر از گاهی یکی درونش می افتد و گیر میکند و به او می گویند چاله میدونی...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
📝#داستان
✍روزی سقراط حکیم مردی را دید که خیلی ناراحت بود.
علت ناراحتی اش را پرسید.
شخص پاسخ داد :
در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
🔸سقراط گفت :
چرا رنجیدی ؟
مرد با تعجب گفت :
خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت کننده است.
سقراط پرسید :
اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می پیچد.
آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی ؟
🔸مرد گفت :
مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود.
سقراط پرسید:
به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟
مرد جواب داد :
احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
🔸سقراط گفت :
همه این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،
آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست ؟
بیماری فکری و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است دل سوزاند و کمک کرد.
🔹پس از دست هیچ کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر.
بدان که هر وقت کسی بدی می کند در آن لحظه بیمار است.
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🚨#هشدارِشگفتِ_انگیز #امام_علی(ع)❗
✍امیرالمؤمنین علی عليهالسلام میفرمایند :
🔸روزی خواهد آمد که فحشا زیاد میشود؛
🔹محارم هتک میشوند ؛
🔸زنا آشکارا انجام میشود ،
🔹غصب اموال ایتام حلال میشود ،
🔸رباخواری رواج مییابد ،
🔹کم فروشی باب میشود ،
🔸شراب جو حلال میگردد ،
🔹رشوه را با نام هدیه پرداخت میکنند.
🔸خیانت در امانت میکنند ،
🔹مردان خود را به شکل زنان و زنان خویش را به هیئت مردان درمیآورند ،
🔸نماز سبک شمرده میشود ،
🔹مردم برای غیرخدا حج بهجا میآورند.
✍وقتی آن روز فرا رسد، گاهی هلال روز اول ماه بزرگتر میشود به نحوی که مردم در دو شب آن را میبینند،
و گاهی ناپدید میشود به حدی که مردم روز اول ماه را روزه نمیگیرند و روز عید فطر را به نیت روز آخر ماه رمضان روزه دارند.‼️
🚨آگاه باشید ، آگاه باشید‼️
زمانی که از خدا غافل شوید مرگهای ناگهانی زیاد میشود به شکلی که مرد ، در روز سالم و سلامت از خواب بیدار میشود ولی شب در قبر میخوابد و یا شب سالم سر بر بالش میگذارد ولی دیگر بیدار نمیشود.
🚨وقتی آن زمان رسید باید انسان قبل نزول بلا وصیتنامهاش را نوشته باشد و واجب است نماز را از ترس فوت نماز در آخر وقتش ، در اول وقتش برپا دارد. هرکس آن زمان را درک کرد شب با وضو به بستر رود و اگر امکان داشت همیشه با وضو باشد این کار را انجام دهد زیرا او همیشه در ترس است و نمیداند که چه زمانی ملکالموت برای قبض روح ، سراغش میآید.
🚨شما را هشدار دادم اگر هوشیار شوید و آگاه نمودم اگر آگاه شوید و پند دادم اگر پند گیرید ، در خلوتگاهها و غیر آن تقوای الهی پیشه کنید تا مبادا بمیرید مگر این که مسلمان باشید.
📖خداوند در قرآن کریم میفرماید :
کسی که از دینی غیر از اسلام پیروی کند اعمالش پذیرفته نمیشود و او در روز قیامت از زیانکاران است(آل عمران،آیه 85)
📚بحار الانوار؛ ج93،ص303،ح19
📚 فضائل الاشهر الثلاثه للصدوق؛ ص91،ح 70
【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
✍آورده اند كه در مجلس شيخ ابوالحسن خرقانی سخن از كرامت مي رفت و هر يک از حاضران چيزي مي گفت.
شيخ گفت:
كرامت چيزي جز خدمت خلق نيست.
🔸چنان كه دو برادر بودند و مادر پيري داشتند.
يكي از آن دو پيوسته خدمت مادر مي كرد و آن ديگر به عبادت خدا مشغول مي بود.
يک شب برادر عابد را در سجده، خواب ربود. آوازي شنيد كه برادر تو را بيامرزيدند و تو را هم به او بخشيدند.
🔹گفت :
من سالها پرستش خدا كرده ام و برادرم هميشه به خدمت مادر مشغول بوده است، روا نيست كه او را بر من رجحان نهند و مرا به او بخشند.
🔸ندا آمد:
آنچه تو كرده اي خدا از آن بي نياز است و آنچه برادرت مي كند، مادر بدان محتاج...
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
#داستان_آموزنده
✍ﺷﺒﻲ "ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود" ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ؛
ﺑﻪ ﺭييس ﻣﺤﺎﻓﻈﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﺑﯿﺎ ﺑﺼﻮﺭﺕ ﻧﺎﺷﻨﺎﺱ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﻭﯾﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻣﻠﺖ ﺧﺒﺮ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ.
ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺸﺖ ﻭ ﮔﺬﺍﺭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﺭﺩ می شوند ﻭ ﺍﻋﺘﻨﺎﯾﯽ به ﺍﻭ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺰﺩﯾﮑﺘﺮ ﺷﺪﻧﺪ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ،
🔸" ﻣﺮﺩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ " ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻧﯿﺰ ﺍﺯﻣﺮﮒ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﺬﺭﺩ.
ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﯽ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺴﺪ ﺭﺩ ﻣﯿﺸﺪﻧﺪ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ :
ﭼﺮﺍ ﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟
ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩﻧﺪ:
ﺍﻭ ﻓﺮﺩﯼ ﻓﺎﺳﺪ و " ﺩﺍﯾﻢ ﺍﻟﺨﻤﺮ "ﺑﻮﺩ!
🔹ﺳﻠﻄﺎﻥ محمود ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺮﺩ ﺑﺮﺩﻩ ﻭ ﺗﺤﻮﯾﻞ ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺩﺍﺩ ...
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺑﺎ ﺩﯾﺪﻥ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﻭ ﺷﯿﻮﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺖ ﮐﻨﺪ ﺍﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍ!
ﺗﻮ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﻭ ﻧﯿﮑﻮﮐﺎﺭﺍﻥ ﺑﻮﺩﯼ!!....
ﻣﻦ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ "ﻭﻟﯽ ﺍﻟﻠﻪ" ﻭ ﺍﺯ "ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ" ﻫﺴﺘﯽ!
🔸"ﺳﻠﻄﺎﻥ" ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻄﻮﺭ ﻣﯿﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺍﺯ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﭼﻨﯿﻦ ﻭ ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺵ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟!!
ﺯﻥ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ :
ﺑﻠﻪ، ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻭﺍﮐﻨﺸﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﺘﻌﺠﺐ ﻧﯿﺴﺘﻢ.
ﺳﭙﺲ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺷﻮﻫﺮﻡ ﻫﺮ ﺷﺐ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ مي توﺍﻧﺴﺖ ﻣﺸﺮﻭﺏ ﻣﯿﺨﺮﯾﺪ ﻭ ﻣﯿﺂﻭﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﻣﯽﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺍﯾﻦ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﻓﺴﺎﺩ ﻣﺭﺩﻡ ﮐﻤﺘﺮ ﺷﺪ!
🔹ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻨﺰﻝ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ "ﺯﻧﺎﻥ ﻓﺎﺣﺸﻪ ﻭ ﺑﺪﻧﺎﻡ" ﻣﯿﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭘﻮﻝ ﻣﯿﺪﺍﺩ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ:
ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ ﺍﻣﺸﺒﺖ!
ﺍﻣﺸﺐ ﺩﺭﺏ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺑﺒﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﮑﻦ!!
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺑﺮﻣﯿﮕﺸﺖ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻟﺤﻤﺪﻟﻠﻪ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺭﺗﮑﺎﺏ ﮔﻨﺎﻩ ﻭ ﮔﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪﻥ ﻭ ﺑﻪ ﻓﺴﺎﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﺟﻠﻮﮔﯿﺮﯼ ﺷﺪ!!
🔸ﻣﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﻼﻣﺖ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﯿﮕﻔﺘﻢ:
ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﺕ ﺟﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ ﻭﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﺕ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪ ﻭ ﮐﺴﯽ "ﻏﺴﻞ" ﻭ "ﮐﻔﻨﺖ" ﻫﻢ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻣﺎ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
ﻏﺼﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺖ ﻭ ﮐﻔﻦ ﻭ ﺩﻓﻦ ﻣﻦ، ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﺍﻭﻟﯿﺎﺀ ﻭ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﺎﺿﺮ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ!!!
🔹ﺳﻠﻄﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﻗﺴﻢ ﻣﻦ "ﺳﻠﻄﺎﻥ ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮐﺸﻮﺭ" ﻫﺴﺘﻢ.
ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﻏﺴﻞ ﻭ ﮐﻔﻨﺶ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ...
ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ "ﺳﻠﻄﺎﻥ " ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ "ﻋﻠﻤﺎ " ﻭ " ﻣﺸﺎﯾﺦ " ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﮐﺜﯿﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ!!...
🤲ﺧﺪﺍﻭﻧﺪﺍ!
ﺑﺪ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻭ ﺳﻮﺀ ﻇﻦ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯ ﻭ "ﺣﺴﻦﻇﻦ" ﻭ ﺧﻮﺵ ﮔﻤﺎﻧﯽ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﻤﮕﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﺼﯿﺒﻤﺎﻥ ﺑﻔﺮﻣﺎ...
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
📚(شیخ بهایی)
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
🌸🍃🌸🍃
🔸#سختترین_چیز_در_عالم
🔹حواریون به حضرت عیسی گفتند:
✍ای معلم خوب به ما بیاموز که #سخت ترین چیزها در عالم چیست؟
فرمود:
سخت ترین چیز خشم خداوند بر بندگان است.
گفتند:
🔸به چه وسیله می توان از خشم خداوند در امان بود؟
فرمود:
به فرو بردن خشم خود
پرسیدند:
منشأ خشم چیست؟
🔹پاسخ داد:
خود بزرگ بینی، گردن کشی و تحقیر مردم.
📚#بحارالانوارجلددوم
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande
▫️#داستان_ضرب_المثل_ها
▪️مرغش یک پا دارد
✍روزی بود ، روزگاری بود.
در یکی از روزها دوستان ملانصر الدینی با عجله در خانه ی ملا را زدند و با او گفتند : حاکم شهر عوض شده و حاکم جدیدی آمده .
ملا گفت :
حاکم عوض شده که شده ؟ به من چه ؟
دوستانش گفتند ،
یعنی چه ؟
این چه حرفی است ؟
🔸باید هر چه زودتر هدیه ای تهیه کنی و برای حاکم جدید ببری .
ملا گفت :
آها ؛ حال فهمیدم پس من باید هدیه ای تهیه کنم و ببرم پیش حاکم جدید تا اگر فردا برای شما گرفتاری پیش آمد ، واسطه بشوم و از حاکم بخواهم کمک تان کند ؟
دوستانش گفتند :
بله همین طور است.
🔹ملا گفت :
این وسط به من چه می رسد ؟
دوستانش گفتند : بابا تو ریش سفیدی ، تو بزرگی.
یکی از دوستان ملا ، گفت :
ناراحت نباش ، هدیه را خودمان تهیه می کنیم .
یک مرغ چاق و گنده می پزیم تا تو آن را به خانه ی حاکم ببری .
ملا گفت : دو تا بپزید .
🔸یکی هم برای من و زن و بچه ام . چون من باید فردا ریش گرو بگذارم آنها قبول کردند و فردا با دو مرغ بریان به خانه ی ملا آمدند .
ملا یک مرغ را به زنش داد و مرغ بریان دیگر را در سینی گذاشت تا نزد حاکم ببرد .
در راه اشتهای ملا تحریک شد و سرپوش سینی را برداشت و یکی از پاهای مرغ را کند و خورد و دوباره روی آن را پوشاند و نزد حاکم برد .
🔹حاکم سرپوش را برداشت تا کمی مرغ بخورد . دید که ای دل غافل . مرغ ملا یک پا دارد .
حاکم گفت :
پس چرا مرغی که برای من آورده ای ، يک پا دارد؟
ملـا نصرالدين خنديد و گفت :
همه مرغهای شهر ما يک پا دارند .
لطفا از همين پنجره ، غازهای خانه خودتان را نگاه کنيد . همه روی يک پا ايستاده اند.
🔸حاکم به غازها نگاه کرد . در همين موقع يکی از کارکنان خانه او با چوب غازها را دنبال كرد تا آنها را به لـانه شان ببرد .
غازها به طرف لانه دويدند، حاکم به ملا نصرالدين گفت :
می بينی که آن ها دو پا دارند . ملا نصرالدين گفت :
🔹اولا اگر با آن چوب شما را هم دنبال می کردند ، غير از دو پايی که داشتيد دو پا هم قرض می کرديد و فرار می کرديد ،
🔹دوم اینکه من اين مرغ را زمانی گرفته ام که با خيال راحت استراحت می کرده و فقط يک پا داشته است .
حاکم فهميد که نمی تواند از پس زبان ملـانصر الدين برآيد ، به کارکنانش گفت : اين مرغ يک پا را به داخل خانه ببريد تا با زن و بچه ام بخوريم .
#مرغ #یک_پا
به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید
👇👇👇👇👇👇
@Dastanhaeamozande